هدایت شده از HDAVODABADI
مردان بزرگ و کارهای کوچک!
چنان مردان بزرگی، گاهی کارهای کوچک هم انجام می دادند.
کارهایی که شاید به دیده ما، خیلی سنگین و بزرگ و سخت بیاید!
ولی برای آنها، قدمی است برای رسیدن به اهداف بزرگ!
متاسفانه نه نام بزرگمرد داخل عکس را می دانم، نه عکاس را.
اگر کسی شناخت، ممنون میشم بهم بگه.
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
مسجدالمهدی کن
آقا خوبه
جدیدترین و آخرین کتاب
از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با جوانی آشنا شدم داش مشدی و باصفا، بچۀ محلۀ "تی دوقلو" میدان خراسان.
"حمید کرمانشاهی" که ظاهرا قبل از آن در کردستان بود، برای اولین بار به جنوب اعزام شده و به واحد ما آمده بود.
حدود 2 سال با حمید آشنا بودم و مدتی در گردان شهادت همرزم بودیم.
روز چهارشنبه 17 تیر 1366، همراه حامد قاسمی به معراج شهدای تهران رفتیم تا جنازۀ "جمشید مفتخری" را ببینیم. وارد یکی از سردخانهها شدیم. اتاقی بود حدود 4 متر در 4. حامد یکراست رفت سراغ تابوت جمشید.
نمیدانم چه شد که به محض ورود، روی اولین تابوت سمت راست را خواندم:
"تهران، میدان خراسان، تیردوقلو، کوچۀ برق ادیسون ..."
چی؟ کوچۀ برق ادیسون؟ این اسم خیلی برایم آشنا بود. آنجا خانۀ حمید کرمانشاهی بود.
همیشه به شوخی بهش می گفتم:
- آخه اینم شد اسم کوچه؟ انشاءالله شهید بشی تا کوچه را به نامت کنند!
بلافاصله درِ تابوت را باز کردم. خودش بود؛ حمید.
بدنش کاملا سیاه بود؛ میگفتند باوجود اینکه تابستان است، ارتفاعات ماووت عراق یخبندان و سرد است. ظاهرا اینها هم یکی دو روز روی ارتفاعات و میان برف مانده بودند.
صورتش از انفجار یا سرما سیاه شده بود. لبانش باز بودند، ولی آن خندۀ داشمشدی را نداشتند. سینهاش کاملا متلاشی بود. دل و رودهاش هم.
سرم را بردم پایین. از عشق، بوسهای از لبان بازش گرفتم. آنقدر سرد بودند که لبهایم به لبانش چسبید. سخت لبانم را از لبش جدا کردم.
آن طور که می گفتند:
عراقیها از سنگر کمین نارنجکی پرت می کنند که حمید فرمانده گروهان گردان کمیل، برای اینکه آسیبی به نیروهایش نرسد، خودش می خوابد روی نارنجک و شهید می شود.
از حمید نوار کاستی بجا مانده که خاطرات عجیبی تعریف می کند.
یعنی یک "از معراج برگشته" واقعی!
به امید خدا، مثل اینکه حمید طلبیده و اجازه داده کتابش را بنویسم!
آن هم بعد از 32 سال!
به لطف خدا و به شرط حیات، جدیدترین و آخرین کتابی که خواهم نوشت "آقا خوبه" خواهد بود تا ادای دینی باشد به رفاقت اندک و کوتاهم با شهید حمید کرمانشاهی.
اگر اجازه و فرصتم دادند، که می نویسم.
اگر نه، که راضی ام به رضای خدا و اگر خداوند رحمن بار گناهم را عفو نماید و دوستان شفاعتم کنند، در محضرشان خواهم نوشت و گفت و شنید و کیف خواهم کرد!
برخلاف همیشه که "چراغ خاموش" کارم را می کردم و پس از انتشار خبر کتابم را می گفتم، این اولین باری است که نوشتن کتابی را اعلام می کنم.
دعا کنید توان و لیاقتش را بهم بدهند، وگرنه هیچم!
حمید داودآبادی
17 بهمن 1398
در آینده نزدیک، توسعه مقام صاحب الزمان کربلای معلی افتتاح خواهد شد...
#مسجد_المهدی_کن
🇮🇷 @masjed_kan
عزاداری وفات ام البنین علیها السلام در حرم فرزند عزیزش حضرت ابا الفضل علیه السلام
امشب _ #کربلای_معلی
#مسجد_المهدی_کن
🇮🇷 @masjed_kan
🌻 #صبحكم_الله_بانوار_العترة_الاطهار_ورزقكم_اتباعهم
🌹 #اللهم صل على محمد و آل محمد و على الأئمة الهدى واغفر لأحيائنا و أمواتنا من المؤمنين و المؤمنات و ألف بين قلوبنا على قلوب أخيارنا
#مسجد_المهدی_کن
🇮🇷 @masjed_kan