eitaa logo
مسجد و حسینیه ابوالفضل کوی مدرس
263 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
66 فایل
گزارش فعالیت های فرهنگی و اجتماعی محله کوی مدرس 👇🏻 @Fzare81 پاسخگویی به شبهات سیاسی👇🏻 @mrvafaei وفایی جهت ارتباط با مسئولین کانال و انتقادات و پیشنهادات شما بزرگواران👇🏻 @AMIN_SALMABADI
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 نشست مجازی | ویژه برنامه الی بیت المقدس 🍃🌹🍃 ✅ موضوع: نقش در پیروزی‌های 🎙 مهمان برنامه: سردار معروفی- معاون محترم هماهنگ کننده سازمان بسیج مستضعفین ⏰ زمان: یکشنبه یکم مهرماه- ساعت ۲۰:۰۰ ❌ در بستر کانال معیار در پیام رسان های ایتا و روبیکا👇👇👇 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔 rubika.ir/meyar_pb
خاطراتی از شهید مهدی باکری🌹 بخوانیم بخشی از این کتاب.. 👇🏻👇🏻 مهدی تماس گرفت و گفت: «اگه میتونی بیایی، سریع تر بیا، این جا وضع خیلی پیچیده است.» خودم را به ساحل دجله رساندم. همه چیز از بین رفته بود و در حال سوختن بود. با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «مهدی؟ چه خبر شده این جا؟» زیاد حرف نزد، گفت: «این جا اشغال زیاده، نمیتونم حرف بزنم.» از قرارگاه هم دائم تماس می گرفتند و می گفتند: «هر طوری شده به مهدی بگو برگرده عقب.» وقتی گفتم: «برنمی گرده.» گفتند: «خودت برو برش گردون، بیارش عقب.» هر کاری کردم که خودم را به مهدی برسانم، نشد. آتش به حدی زیاد بود که به هیچ عنوان اجازه نمیداد خودم را به او برسانم. از طرفی هیچ وسیله ای هم نبود. کارم شده بود، التماس کردن به مهدی، به او گفتم:« تو رو به خدا قسم، تو رو به جان هر کسی که دوستش داری، بیا خودت رو برسون به ساحل، بیا این طرف.» گفت: «احمد! تو پاشو بیا اینجا، اگه بتونی بیایی، دیگه برای همیشه پیش هم هستیم.» گفتم: «این جا آتیش زیاده، نمی تونم، تو بیا.» گفت: «اگه بدونی این جا چه جای خوبی شده احمد! پاشو بیا! بچه ها اینجا خیلی تنها هستن.» فاصله ما حدود هفتصد متر بود و آن حجم آتش اجازه نداد که خودم را به مهدی برسانم. مهدی مرتب می گفت: «احمد! پاشو بیا اینجا.» می دانستم وقتی به من می گوید بیا این جا، این جا جای خوبی است، می خواهد عمق فاجعه را به من بفهماند، که ای کاش می رفتم و از زبان بچه ها خبر تیر خوردن و شهادتش را نمی شنیدم و این حسرت به دلم نمی ماند. نمیدانید چقدر دلم برای مهدی تنگ شده است...