#عمامه_پرانی
#عمامه_بوسی
✂️برشی از کتاب:
🖌عمامه آقا سید
یکی از گروهان ها تو شرایط سختی قرار گرفته بود، با اینکه شب بود، تصمیم بر این شد تا دوتا ماشین نیرو بفرستند کمکشان،
با سرعت زیاد تو جزیره مجنون در حال حرکت بودیم.
همش باتلاق و چاله چوله هایی بود که پر از آب شده بودند.
یک مرتبه یکی از ماشینها افتاد تو یکی از این چاله ها و لاستیک اش به گِل فرو رفت...
هر کاری کردیم در نیومد. بچهها کمکم داشتند نگران میشدند، چون با نرسیدن ما ممکن بود گروهان محاصره شده همگی شهید بشوند،
یک دفعه سید علیاصغر حسینی، روحانیِ گردان که همراه ما بود دست بُرد رو سرش و عمامهاش را شروع کرد به باز کردن.
ما فکر کردیم میخواد لباسش را دربیاره تا بتونه محکمتر کمک بچهها هُل بده، ولی دیدیم نه!
سَر عمامه را بست به ماشین عقبی، اون طرفش را هم بست به ماشین جلویی.
بهش گفتیم، سید ما هل دادیم نشد، با طناب بکسل کردیم نشد، این پارچه معلومه که پاره میشه ، چکار میکنی آقاسید؟!
با نهایت آرامش یک دعایی زیر لب خوند و گفت: این پارچه معمولی نیست؛ شما کار نداشته باش، رو کرد به راننده گفت: «بشین پشت فرمون و بزن دنده» همه داشتیم در کمال ناباوری و ناامیدی نگاه میکردیم که دیدیم ماشین به راحتی از باتلاق اومد بیرون.
بچهها تا مدتها وقتی بهم میرسیدند درباره اتفاق اون شب صحبت میکردند. تا مدتها عمامهی آقاسید به خاطر خاكهای پاشیده شده از لاستیک ماشین، خاکی بود.
هر کسی به سید می رسید میگفت:
« آقا سید عمامه ات خاکیه!»
📔کتابِ
#عمامه_های_خاکی
🇮🇷 کانال روایت سیره شهدا
عضو شوید👇
@revayate_sireh_shohada