📣📣📣📣📣📣📣📣
باسلام و عرض ادب
به اطلاع مومنین و موالیان و عاشقان اهل االبیت علیهم السلام میرساند طبق سنوات قبل از امشب به مدت ۲۰ بیست شب ازتاریخ ۲۵ مرداد ۱۴۰۳ از محل موقوفه چهار تخته مرحوم حاج سید حسن کدکنی تا اخر ماه صفر المظفر ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ همزمان با اقامه نماز جماعت و تلاوت ایات نورانی الهی مجلس احیای شعائر دینی و موعظه و سخنرانی و مصیبت و روضه خوانی در مسجد جامع مرحوم حاج سید حسن کدکنی منعقداست
از فیوضات منبر توسط امام جماعت محترم مسجد حضرت حجه الاسلام والمسلمین خطیب توانا و خوش صدا و مردمی و بسیجی و ولایی حاج اقای اسدی دامه توفیقاته بهرمند خواهیم شد
از عموم برادران و خواهران دینی و ولایی دعوت بعمل می اید تا با حضور گرم خود بر شکوه و عطمت مجلس بیفزایند و موجبات خشنودی صاحب عزا حضرت بقیه الله الاعظم ارواحناله الفداه را فراهم سازند .
جزاکم الله خیرا جزا
برای شادی روح واقف و دودمان شان و تمامی اموات و شهدای اسلام فاتحه و صلواتی قرائت نمایید .
از طرف متولی موقوفه چهارتخته مسجد جامع حاج سید حسن کدکنی رحمه الله علیه
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
@masjedjamehkadkan
🕊پنج راز طلایی آرامش
قضاوت دیگری تاثیری بر زندگی من ندارد
مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند
از کسی در برابر لطفی که به او میکنم
توقعی ندارم وگرنه این لطف را
در حق او نمیکنم
کسانی که رفتار ناجوانمردانه
با من داشته اند توسط کائنات
مجازات خواهند شد
هر چند من هرگز متوجه نشوم
دنیا سخاوتمندتر از آن است که
موفقیت کسی راه موفقیت مرا تنگ کند
@masjedjamehkadkan
بسیار زیبا 👌🌹
مرد فقیری از خدا سوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم؟
خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد پاسخ داد: من چیزی ندارم که ببخشم...
خدا پاسخ داد: چرا!!!
محدود چیزهایی داری!
یک صورت که میتوانی
لبخند بر آن داشته باشی!
یک دهان که می توانی از دیگران
تمجید کنی وحرف خوب بزنی!
یک قلب که می توانی بروی دیگران بگشایی!
چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران
با نیت خوب نگاه کنی!
فقر واقعی فقر روحــــی ست.
دل آدم ها خیلی ساده گرم میشود...
@masjedjamehkadkan
.حاج آقای قرائتی فرمود:
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج علی نقی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی علی نقی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
اگر لذت بردید به اشتراک بگذاريد!🌷🌷🌷🌷🌷🌷با ذکرصلواتی هدیه به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🍃🌸🍃╯