eitaa logo
مسجد کنی
353 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
261 فایل
⚠️ من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمانهاحفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. ✍️صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱ ✅ارتباط با ادمین👇 @M_jalalyan @TohidDanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
محتوا در ماه مبارک رمضان: ※ سحر : ۱ـ ساعت ۰۰:۰۰ مجموعه صوتی (گزیده‌ای از اردوی فکر و ذکر ۴ و ۵) ( + پادکست ) ۲ـ ساعت ۱:۲۰ مجموعه ۳ـ ساعت ۲:۰۰ مناجات استویویی ـــــــــــــــــــــــــ ※ اذان صبح : (لینک تندخوانی و دعای هر روز رمضان) به همراه پست شرحی عاشقانه و کوتاه از دعاهای ماه رمضانِ صحیفه جامعه سجادیه و لینک‌دهی دعا بر سایت بلاگ منتظر. ▫️ Blog.montazer.ir ــــــــــــــــــــــــ ※ ۱۱ صبح : ـ ویدئو (کلیپ یا استوری) از فرمایشات استاد شجاعی ـ یا ویدئو : (ویدئو داستانیِ نریشن محور، همراه با تصویرسازی زنده) ــــــــــــــــــــــ ※ عصر : سری مقالات تخصصی رمضان، استخراج شده از کارگاه‌های معرفتی رمضانِ استاد شجاعی شامل : ـ طرح گرافیکی به همراه کپشن کوتاه ـ تیزر کوتاهی از پادکست مقاله با لینک‌دهی به سایت بلاگ منتظر برای دریافت متن و پادکست مقاله ▫️ Blog.montazer.ir ــــــــــــــــــــ ※ شب (ساعت ۲۱) : قصه کودک ، شامل : ـ طرح گرافیکی + بخش کوتاهی از قصه ـ لینک‌دهی به سایت کودکِ منتظر برای دانلود داستانِ صوتی ▫️ Kids.montazer.ir ※ گروه ادب ـ رسانه ـ هنرِ تمام @ostad_shojae
🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷🍃🪷 یکی از عرفا که نقطه شروع او به سلوک الی الله از این ماجرای عبرت انگیز بوده است میگوید همسایه مغازه من، کاسبی فاسق بود و از دنیا رفت من به او یک در هم بدهکار بودم نگران شدم و یک در هم را از لای در به مغازه اوانداختم. اتفاقاً همان شب دیدم قیامت برپا شده و مرا به سوی بهشت می برند. در این حال دیدم از نقطۀ دور، یک قطعه آتش بد هیبت در حال عبور است. من ایستادم که با آن روبه رو نشوم، دیدم او هم ایستاد به راست و چپ مایل شدم او هم چنین کرد و معلوم شد که او با من کار دارد. به هر حال من مجبور بودم که به طرف جلو حرکت کنم وقتی نزدیک شدم دیدم همان کاسب، همسایه من است. به من گفت آن یک درهم من را بپرداز.گفتم آنرا درون مغازه ات انداختم. گفت قبول نیست زیرا قبض ید نشده است؛ و من در اینجا تا حق خود را نگیرم، رهایت نمی کنم پس باید تو را یکبار به آغوش بگیرم تا کمی خنک شوم. فریاد کشیدم که نمی توانم تحمل کنم در این مشاجره چند نفر جلو آمدند و گفتند اینجا دنیا نیست که بگوئید صلوات ختم کنید تمام شود و حق به حقدار نرسد. آنگاه یک نفر پشت من قرار گرفت و لباس را از سینه من پاره کرد و گفت عادلانه این است که یک درهم که به اندازه بند انگشت است بر سینه ات بگذارد و انگشت او را بر سینه ام نهادند که وجودم آتش گرفت که ۶ سال است تحمل یادآوری آن تلخی را ندارم. از خواب پریدم و راه سلوک را گرفتم آری حتا یک ریال مال حرام از قلم حسابگرانه الهی نمی افتد. 🔔 به کانال نشر آثار استاد بهرام پور ملحق شوید . 👇 https://eitaa.com/joinchat/689045643C8909eb1349