eitaa logo
پایگاه بسیج خواهران مسجدالرضا ع
128 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
240 فایل
اطلاع رسانی برنامه های مسجدالرضاع برای ارتباط با آدمین کانال @sadeqif
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊💚🕊💚﷽💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊 🕊 📚 🔹 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا می‌زد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش می‌کرد و من فقط می‌خواستم با او بروم که با چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا می‌ترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!» از کلمات بی سر و ته اضطرارم را فهمید و می‌ترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«می‌تونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟» 🔹 برای از جان ما در طنین نفسش تمنا موج می‌زد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت. فشار دستان سنگین آن را هنوز روی دهانم حس می‌کردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش می‌زد و این دیگر قابل تحمل نبود که با هق‌هق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس می‌میرم!» 🔹 رمقی برای قدم‌هایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم می‌کرد. با دستی که از درد و ضعف می‌لرزید به گردنم کوبیدم و می‌ترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :« همینجا بود، می‌خواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدم‌کُش معرفی کرده؟» لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 🔹 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 🔹 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. 🔹 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 🔹 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 🔹 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚﷽💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊 🕊 📚 🔹 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 🔹 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 🔹 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 🔹 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 🔹 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 🔹 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 🔹 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 🔹 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 🔹 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 🔹 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 🔹 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... ✍️نویسنده: 🕊 💚🕊 🕊💚🕊 💚🕊💚🕊 🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🇮🇷 💢زلزله در الیزه 🔺️ این روز‌ها کاخ الیزه دچار زلزله‌ای شده که بنیان‌های آن را به لرزه درآورده است. اگرچه دامنه اعتراضات در این کشور گوی سبقت را از دیگر کشور‌ها ربوده است، اما کمتر کسی می‌توانست پیش‌بینی کند یک نوجوان ۱۷ ساله الجزایری‌تبار به دست پلیس، این حجم از اعتراض خشونت آمیز خیابانی را به دنبال داشته باشد. گستردگی اعتراضات و حجم خرابی‌ها نشان می‌دهد که در ریشه‌یابی آنچه امروز تابستان پاریس را داغ کرده باید به لایه‌های عمیق‌تری از علل و عوامل توجه کرد و آن را در پرده‌های مختلف مورد بررسی قرار داد: 1⃣پرده اول: اعتراض به پلیس 🔺️ دور جدید اعتراضات مردمی که با شور و شدت بیشتری نسبت به گذشته شکل گرفته از پیامد‌های مستقیم پلیس فرانسه به یک نوجوان است. هرچند این اتفاق برای مردم فرانسه غیرقابل تحمل است و موجب بروز اعتراضات تحمل‌ناپذیر گردیده است، اما گستردگی و دامنه اعتراضات، استمرار و میزان خشونت مردم بیانگر وجود انگیزه‌ها و عوامل دیگری است که کشته شدن یک نوجوان الجزایری تبار تنها می‌تواند بهانه‌ای برای شروع آن باشد. 2⃣پرده دوم: ناکارآمدی دولت مکرون 🔺️ اگر چه اعتراضات اخیر به گفته بسیاری از رسانه‌های داخلی و خارجی فرانسه بی سابقه بوده است، اما هنوز زمان زیادی از دور دوم اعتراضات مردم فرانسه که در اعتراض به کاهش سن بازنشستگی صورت گرفت نمی‌گذرد. البته ضعف عملکرد دولت در بحران کرونا و مشکلات اقتصادی این کشور از دیگر عواملی است که مردم این کشور به‌ویژه حاشیه‌نشینان را دچار خشم علیه دولت مکرون کرده است. 3⃣پرده سوم: جلیقه زرد‌ها 🔺️ هرچند نقطه آغاز اعتراضات جلیقه زرد‌ها به بی توجهی سیاست‌های امانوئل مکرون به طبقات فرودست جامعه و حمایت از سرمایه‌داران صورت گرفت که به حذف مالیات سرمایه‌های کلان و بیکاری ۹ درصدی حاشیه نشینان منجر گردید، اما آنچه سبب فراخوان جمعی مردم با جلیقه‌های زرد به‌منظور دیده شدن و همدلی با طبقه کارگر در روزهای شنبه گردید افزایش قیمت سوخت، افزایش مالیات بر سوخت‌های فسیلی در قالب آرمان‌های محیط زیستی بود که فرانسه را با جنبش اجتماعی فراسیاسی و یکی از طولانی‌ترین و اثرگذار‌ترین جنبش‌های سده‌های اخیر روبه‌رو کرد. 4⃣پرده چهارم: خشونت پلیس 🔺️ زلزله‌ای که امروز فرانسه را به لرزه درآورده در ظاهر نتیجه کشته شدن نوجوانی با نام «نائل» است که مادرش را در سوگ تنها فرزندش نشانده و احساسات عمومی جریحه‌دار شده است، اما امواج سه گانه اعتراضی فرانسه بیانگر حقیقت دیگری است که به عملکرد دولت فرانسه و دستگاه امنیتی این کشور برای مقابله با معترضان باز می‌گردد. اظهارات کارشناسان و تحلیل‌گران از وقایعی که پاریس را دستخوش اعتراضات خیابانی کم سابقه کرده است نشان می‌دهد آنچه بیش از گشودن آتش روی یک نوجوان، کاهش سن بازنشستگی، افزایش قیمت سوخت یا کاهش مالیات سرمایه‌داران در شعله‌ور کردن اعتراضات مردم نقش دارد نحوه برخورد پلیس با معترضان است، به گونه‌ای که عنوان اعتراضات را شورش علیه خشونت پلیس نامیده‌اند. پلیس فرانسه به عنوان یکی از مسلح‌ترین پلیس‌های اروپا، انواع وسایل همچون نارنجک‌ها، گاز اشک‌آور و سلاح‌های دستی غیرمرگبار از قبیل «فلش بال» را در اختیار دارد؛ حتی گاه ابزاری که در زمره تجهیزات جنگی طبقه‌بندی می‌شوند نیز در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد. میزان کشته و زخمی‌ها، دستگیرشدگان و بازداشتی‌های روز‌های اخیر موید این ادعاست. 5⃣پرده پنجم: روحیه استعماری و استکباری فرانسه 🔺️ در بررسی علل اتفاقات اخیر فرانسه به‌ویژه خشونتی که آن را عامل اصلی اعتراضات معرفی می‌کنند، عوامل دیگری نقش دارند که در روحیه استعماری قرن ۱۹و سیاست‌های این کشور ریشه دارد. چنانکه مدافعان حقوق بشری اعلام می‌کنند مردان جوان سیاه‎پوست یا آفریقایی تبار ۲۰ برابر بیشتر از دیگر افراد تحت بازرسی پلیس قرار می‌گیرند؛ بنابراین کانون زلزله فرانسه را باید در کاخ الیزه جایی که سیاست‌های استعماری این کشور را همچنان در تعامل با مردم و سایر ملت‌ها دنبال می‌کند، جست‌وجو کرد. ✍حسین عبداللهی فر 🔖 🔖 🇮🇷 🖇 https://eitaa.com/masjedol_reza