#ایوب_بلندی
#قسمت۴
حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی #جبهه رفته است. بسیج، جهاد و #هلال_احمر. حالا هم توی #جهاد کار می کند.
صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است.
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود.
جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود.
از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه
مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود.
سرم را پایین انداختم.❤️
مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست،
جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه #خمینی جانتان این طور شده.
توکه دوست داری.
توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید.
هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود.
وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود.
و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود.
گفت:
مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید.
حالا پیدا شدم.
اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟
لپ های مامان گل انداخت و خندید.?
ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها…
آقا جون به من اخم کرد.
ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما !
چند باری رفت و آ مد و به من چشم غره رفت.
کتش را برداشت و در گوش مامان گفت:
آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند؟؟
در را به هم زد و رفت.
صدای استارت ماشین که آمد دلمان آرام شد.
می دانستیم چرخی می زند و اعصابش که ارام شد برمی گردد خانه.
مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد.
اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم.
بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟
مامان لبخندی زد و گفت؛خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است.
یک دفعه صدای در آمد.
اقا جون بود.
این عمار 👇👇👇
@aynaammar_gam2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استادرفیعی
🍃🔰خصوصیات چهارگانه در بیان امام خامنه ای حفظه الله
در مورد #جهادتبیین
1⃣#فریضه
2⃣#قطعی
3⃣#فوری
4⃣#عینی
وبعد در جهت #نشر این #بسته_موشن_گرافی در #اقناع_افکارعمومی در اقدام انقلابی #دولت_سیزدهم با #تغییربه_نفع_مردم در این #جهاد در تمامی گروهها وکانالها ومحافل عمومی وخصوصی شرکت نمایید.
🍃♻️شما می توانید این بسته را از کانال #این_عمار دریافت ودر این #جهادتبیین شرکت نمایید.
#یاعلی👇👇👇
#به_عشق_مهدی
#جهاد_تبیین
#ظهور
این عمار
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
•[ #نهضت_روشنگری_ثامن 🎤 ]•
┓ 🖌┏ #یادداشت | #یکخبر_یکتحلیل
┛┗موضوع: خداوند ۱۴۰۱ همان خداوند ۱۳۶۰ است!
✍/ #محسن_حاجی_بیگلو
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌐 مقام معظم رهبری(حفظهالله) هفتم تیرماه سال جاری در جمع مسئولین قوه قضاییه با اشاره به اتفاقات و شرایط بسیار سخت سال ۱۳۶۰ و فشار حداکثری دشمن و بازخوانی شرایط در آن روزها فرمودند: " در راس همه امام(ره) مثل کوه سربلند و مسئولین و مردم و جوانها توانستند با اتکا به سنت های الهی همچون #جهاد و #ایستادگی دشمن را ناامید کنند و وضعیت را ۱۸۰ درجه تغییر دهند؛ امروز نیز همان قاعده و قانون جاری است و خداوند سال ۱۴۰۱ همان خداوند سال ۱۳۶۰ است و باید تلاش کنیم خود را مصداق سنت های الهی قرار دهیم تا نتیجه آن پیشرفت و پیروزی باشد.
🔰 گزارههای تحلیلی:
🔻وضعیت کنونی کشور هر اندازه که سخت و آشفته باشد به آشفتگی شرایط آن روز ها نیست و اگر در مقام مقایسه برآییم بهتر از گذشته می باشد. همانگونه که از بیانات مقام معظم رهبری(حفظهالله) بر می آید، ریشه مشکلات امروز ما ضعف در اتکا به سنت های الهی است.
🔻در این راستا مسئولین و مدیران عالی رتبه بیش از هر فرد دیگری خطاب قرار گرفتند. پس از انقلاب هرگاه مسئولین و مدیران ما اتکا به آموزه ها و سنت های الهی کردند، شاهد بهبود وضعیت در کشور بودیم و هرگاه به دید مادی و غیر الهی به مسائل نگاه کردند و به جای محوریت خدا به کدخدا چشم دوختند، بر مشکلات کشور افزوده شد.
✅لذا اگر این روزها شاهد افزایش تخریب ها علیه مسئولین و خصوصا رییس جمهور محترم از جانب مخالفین داخلی و دشمنان خارجی هستیم، بدانیم مسیری که انتخاب شده مسیر درستی است.
✅وظیفه ما در این راستا ماموریت جهاد تبیینی است که مقام معظم رهبری(حفظهالله) محول کردند. در این جنگ ترکیبی دشمن، میبایست با تمام توان واقعیتها را به شکل درست در جامعه و در بین مردم منعکس کرد.
♻️ #تولید_محتوای_استانی
(شبکه هادیان سیاسی)
🔖 #حقوق_بشر_آمریکایی
🖇 #جهاد_تبیین #تبیین
🖇 #بصیرت #روشنگری #ثامن(۲۳)
🍃
📝🍃
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
✍ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پانزدهم
🔹 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریههایم #شک کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه میکنی؟ ترسیدی؟»
خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندانبان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس میتپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من میخوام برم، نگرانه!»
🔹 بدنم بهقدری میلرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بیروح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم #جهاد میشه، تو باید افتخار کنی!»
سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی #مرگ میداد که به سمت سعد چرخیدم و با لبهایی که از ترس میلرزید، بیصدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم!»
🔹 دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد.
نفسهایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه میترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای #جهاد بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!»
🔹 نمیدانست سعد به بوی غنیمت به #ترکیه میرود و دل سعد هم سختتر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟»
شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هقهق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!»
🔹 روی نگاهش را پردهای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی #چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. بهسرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از #خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟»
سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید.
🔹 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید.
باورم نمیشد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال میزدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه میکشید و سرسختانه نصیحتم میکرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن #جهاد! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بیپروا ضجه میزدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو #نامحرم صداتو بلند کنی؟»
🔹 با شانههای پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار میداد حس کردم میخواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد.
زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری میخوای #جهاد کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش میلرزید که به سمتم چرخید و بیرحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن #ارتش_آزاد به داریا، ما باید ریشه #رافضیها رو تو این شهر خشک کنیم!»
🔹 اصلاً نمیدید صورتم غرق اشک و #خون شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانهام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟»
ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست میبارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«#افغانیه! بلد نیس خیلی #عربی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهاییام قلقلکش میداد که به زخم پیشانیام اشاره کرد و بیمقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت میزنه؟»
🔹 دندانهایم از #ترس به هم میخورد و خیال کرد از سرما لرز کردهام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت میکنه، میخوای #طلاق بگیری؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚﷽💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊
🕊
📚 #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_شانزدهم
🔹 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
🔹 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
🔹 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
🔹 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
🔹 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
🔹 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
🔹 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
🔹 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
🔹 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
🔹 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
💚🕊💚🕊
🕊💚🕊💚🕊💚🕊
📌ایثار های سه گانه #حضرت_خدیجه_س
🔸حضرت خدیجه بزرگ بانوی اسلام و ام المومنین در دفاع از پیامبر سرمشق سه نوع ایثار و جهاد هستند.
۱. ایثار مالی
ایشان اموال خود را برای پیشبرد اسلام در اختیار پیامبر قرار دادند.
پیامبر اعظم ص در توصیف این ایثار فرمودند:
«مَا قَامَ وَ لَا اسْتَقَامَ دِینِى الَّا بِشَیْئَیْنَ: مَال خَدِیجهِ وَ سَیْفِ عَلِىِّ بْنِ ابِىطَالِبٍ»
۲. ایثار جانی
حضرت خدیجه پیامبر اکرم در سختی ها و فراز و فرود ها همراهی کردند.
خدیجه سلام الله علیها بانویی حدودا 63 تا 65 ساله، مانند دیگر مسلمانان در شعب ابی طالب در تحریم شدید قرار گرفتند.، بیشتر اموال ایشان در این سه یا چهارسال مصرف شد، و وقتی از محاصره آزاد گردید، براثر آن رنج ها و شکنجه های سخت، دو ماه بعد، از دنیا رفت، و در حقیقت به شهادت رسید.
۳. ایثار جایگاهی و آبرویی
حضرت خدیجه پیش از ازدواج با پیامبر اکرم جایگاه ویژه در پیش زنان مکه و قريش داشت. با انتخاب پیامبر اکرم برای همسری، زنان قريش او را تحریم کردند.
مفضل بن عمر روایت مىکند که از امام صادق پرسیدم: چگونه فاطمه متولد شد؟ فرمود: هنگامى که حضرت خدیجه با پیامبر اکرم ازدواج کرد، زنان قریش با او قطع رابطه کردند و به خانه او نرفتند و به وى سلام نکردند و اجازه ندادند هیچ زنى با او در ارتباط باشد....
با توجه به موارد فوق حضرت خدیجه مصداق برجسته این آیه سوره صف می باشند:
«هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَهٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ».
#حضرت_خدیجه
#جهاد
#ایثار
✍ #موسی_سلیمانی
🆔 https://eitaa.com/masjedol_reza
همیشه کار وقتیکه در وقتِ خود انجام گرفت، تأثیر میکند یا تأثیرِ آن افزایش پیدا میکند.
همان کار را اگر گذاشتیم بیات شد، مدّتی گذشت و بعداً انجام گرفت، گاهی اثر نمیکند یا اثر کمی میکند.
هنر قمیها این بود که نکته را فوراً گرفتند،
دشمنی را فوراً شناختند و در همان وقتِ اوّل به آن پاسخ دادند، وَالّا اگر بعد از آنکه آن رفتارِ خباثتآمیزِ توطئهآمیزِ دشمن نسبت به امامِ بزرگوار انجام گرفت،
این دست آن دست میکردند، [میگفتند] حالا میکنیم، فردا میکنیم، یک ماه دیگر میکنیم، این حوادث بعدی اصلاً به وجود نمیآمد.
فریضه وقت دارد، در وقتِ خود باید فریضه را انجام داد؛ بهترین وقتِ انجامِ فریضه هم اوّل وقت(وقت فضیلت) است.
خب، بعضی اصلاً فریضه را انجام نمیدهند،
[میگویند] بیخیال؛ بعضی انجام میدهند امّا با تأخیر؛
بعضی میگذارند وقت که گذشت انجام میدهند،
مثل توّابین؛ توّابین آنوقتی که باید میآمدند (عاشورا) نیامدند، وقتی آمدند که کار از کار گذشته بود.
یا قیامِ مردم مدینه با رهبری عبدالله بن حنظله.
آمدند در مقابل یزید ایستادند، قیام کردند، حاکم مدینه را بیرون کردند، امّا دیر؛
آنوقتی که شنیدند که حسینبنعلی (علیهماالسّلام) از مدینه خارج شد، آنوقت باید به این فکر میافتادند، نیفتادند؛
دیر به فکر افتادند، یک سال بعد(به فکر افتادند)؛
نتیجه هم همانی شد که تاریخ ثبت کرده است؛ قتلعام شدند، تارومار شدند، نابود شدند، هیچ کاری هم نتوانستند بکنند.
کار را در وقت باید انجام داد.
خب، اگر بخواهیم کار را در وقت انجام بدهیم، بایستی فریضه را بشناسیم، بدانیم چه کاری باید انجام داد تا آن را در وقت خود انجام بدهیم.
امام خامنه ای۱۳۹۵/۱۰/۱۹
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
https://eitaa.com/PanaheMoslem
با طوعه آشنا شوید
#جهاد تبیین
#لشگر مطالبه آرمانها
📚 #سه_خواهرون روایتی خواندنی از زندگی هشت زن از سهنسل.
زندگی دو مادر؛ سه خواهر و سهدختر
از کوچه پسکوچههای محله دریادل مشهد.
▫️جدیدترین اثر مریم قربان زاده بعد از آثار موفقی از جمله #شهربانو، #دریادل، #حوض_شربت و #خاتون_و_قوماندان
▫️به اتفاق #خانواده دعوتید به رونمایی از این کتاب که روایت #زندگی است، زندگی خانوادهی #جهاد و #شهادت
▫️با اجرای فرزاد جمشیدی
▫️اجرای تئاتر عباس رثایی
▪️شنبه ۱۷ آذر | ساعت۱۸
▪️میدان شهدا | تالار شهر