eitaa logo
کانال مسجدی ها (مسجدالاقصی)
1.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.1هزار ویدیو
754 فایل
🖤بسم رب الحسین🖤 🕌 ادرس: اراک، خ دانشگاه، منطقه خانه سازی 🇮🇷 مدیر کانال: @mojtaba1570 رتبه اول شهر اراک درسال ۱۴۰۳🏆 رتبه برتر کشوری🥇 کانون فرهنگی امام رضا ع🧨 گروه سرود نغمه های آسمانی🌠 دارای مهد کودک👩‍👦 کلاس IT مجهز با ويديو پرژکتور و کامیپوتر🕹
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ بر هر آن‌که یادِ «أصغر» شعله بر قلبش زنَد دیدنِ شش‌ماهه‌ها هم کارِ مشکل می‌شود... ⚡️ وقتی‌که با دیدنِ یک طفل شیرخوار، إمام صادق علیه‌السلام به شدّت گریه می‌کنند... روزی کُمیت شاعر به محضر إمام صادق علیه‌السلام آمد و حضرت به او فرمودند: أنشِدنیٖ فی جَدّیَ الحُسین علیه‌السلام ▪️یک روضه‌ای از جدّ غریبم، حسین علیه‌السلام بخوان. وقتی که کُمیت شروع به خواندن کرد، امام علیه‌السلام شدیداً گریه کردند و زنان و فرزندان حضرت نیز، در هر جای خانه که بودند، شروع به گریه و زاری نمودند. در همین حین که صدای گریه و زاری بلند بود، خَرَجتْ جاریةٌ مِن خَلفِ السِتْرِ ... و فی یَدِها طِفلٌ صَغیرٌ فَوَضَعَتْهُ فی حِجرِ الإمام علیه‌السلام ▪️از پشت پرده، کنیزکی آمد و در حالی که یک طفل شیرخوار را هم به همراه داشت، آن طفل را در دامن إمام علیه‌السلام گذاشت. در این هنگام گوئیا مصیبتِ حضرت علی اصغر علیه‌السلام تداعی شد و إمام صادق علیه‌السلام با نگاه به آن طفل شیرخوار به شدت می‌گریستند و صدای گریه و زاری زنان و فرزندان حضرت بالا گرفته بود... 📚معالی السبطین ص۳۹۲ 📚الوقایع والحوادث ج۳ ص۲۹۹ @masjedolaghsa
◼️ غوغای حضرت امّ کلثوم علیهاالسلام در مصیبت علی اصغر علیه السلام... حمیدبن مسلم گوید: من در لشکر ابن زیاد بودم و نظر می‌نمودم به سوی آن طفل صغیر که بر روی دست حسین(علیه السلام) شهید شد. ناگاه دیدم که از خیمه ها زنی نورانی بیرون آمد که نور جمالش نور آفتاب را می نشاند. گاهی چادرش به زیر پایش میرفت و می افتاد و باز بلند می‌شد و ناله سر میداد: وا وَلَدَاهُ! وا قَتیلاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ! آن زن آمد و خود را به روی آن طفل انداخت و سپس او را به سینه چسپاند. ثُمَّ نادَتْ:وا مُحَمَّداهُ! وا عَلیّاهُ! ما ذا لَقینا بَعدَکما مِنَ الْاَعداءِ ▪️سپس فریاد برآورد: وا محمداه! وا علیاه! ما بعد از شما، از دست دشمنان چها که نکشیده ایم؟! وا لَهِفاهُ عَلَیٰ طِفلٍ خُضِّبَ بِدِمائِه ▪️وای از طفلی که با خون خودش خضاب شده... وا اَسَفاهُ عَلَیٰ رَضیعٍ فُطِمَ بِسِهامِ الاَعداءِ ▪️وای از آن شیرخواره ای که با تیر دشمنان از شیر مادر گرفته شده... وا حَسرَتاهُ عَلَیٰ قَریحَةِ الجَفنِ والْاَحشاءِ ▪️هزار اندوه و حسرت بر آن طفلی که پلک هایش(از گریه) و بدنش(از تیر) زخمی شده... 📚مهیج الاحزان ص۵٠٠ 📚مخزن البکاء ص۵٨٩ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣١١ @masjedolaghsa
◼️ در این فکر بودم که تیر را به کجا بزنم که سفیدی گلوی شش ماهه نمایان شد... نقل کرده‌اند: وقتی که سیدالشهدا علیه السلام در برابر لشکر عمرسعد ملعون، برای شش ماهه اش طلب آب نمود، همهمه ای میان لشکر درگرفت. یکی میگفت: جرعه ای آب به او بدهید. اگر بزرگ ها گناه دارند، گناه کودکان چیست؟! دیگری می گفت: عطش حسین به نهایت رسیده و نزدیک است که کوتاه بیاید. کمی صبر کنید تسلیم می‌شود. بعد از او کسی می‌گفت:خیر؛ او را بکشید و کسی از این خاندان باقی نگذارید... 🔻عمر سعد که اختلاف لشکر را دید، ترسید که فتنه ای حساس به پا شود. برای همین حرمله را صدا زد و گفت: ای حرمله! اختلاف لشکر را تمام کن و ما را از سر و صدایشان راحت کن. حرمله گوید: من تیری را در کمان گذاشتم و فکر میکردم به کجا بزنم. در همین حین، دیدم که باد وزیدن گرفت و پارچه ای که روی گلوی آن طفل بود، کنار رفت و سفیدی گلویش نمایان شد همانند نقره براق. پس تیر را پرتاب کردم و درست روی گلوی آن طفل نشست و گوش تا گوشش را برید. وقتی که طفل، حرارت تیر را احساس کرد، دستش را از قنداقه بیرون آورد و چشمانش را به صورت پدرش باز کرد و مثل مرغ ذبح شده‌ای، بال بال میزد. 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴۵ 📚يوم الحسین علیه‌السلام ص١٨۴ @masjedolaghsa
◾️ یک قدم سمت خیمه و قدمی سمت میدان برمی‌گشت... ⚡️ آه از آن ساعتی که به قبر شش ماهه هم رحم نکردند و سر مطهرش را از بدن جدا کردند... حرمله ( یا به نقلی دیگر، ابوخلیق ) را پیش مختار بردند مختار از او پرسید: ای ملعون! در کربلا هیچ گاه دلت به حال آقای ما حسین سوخت؟ گفت: آری! یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار او را نبینم. مختار گفت : بگو ببینم چه وقت بود؟ 🔻گفت: هنگامی که حسین علیه‌السلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفته از میدان برگشت و رو به خیمه‌ها کرد؛ من تماشا میکردم، دیدم زنی مجلله چادر به سر و نقاب به صورت بیرون خیمه ایستاده. گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچه‌اش را می کشید. همین که حسین علیه‌السلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده برگشت مقداری صبر کرد دوباره رو به خیمه آورد باز خجالت کشیده برگشت تا سه مرتبه او به سمت خیمه رفت و برگشت و از مادر آن طفل خجالت می‌کشید. چون آن حالت حسین علیه‌السلام را دیدم، جگرم کباب شد. مختار گفت: ای ملعون آخر چه شد؟ گفت: بالاخره او از مرکب پیاده شد. جسد آن طفل را روی زمین نهاد و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود برای آن طفل نماز خواند و آن را به خاک سپرد و برگشت. مختار از شنیدن این گفتار صیحه ای کشید و افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن گریبان دریده و بر سر و سینه زد و گفت: این حالت آخر امام حسین دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد از شهادتش، به بدن این طفل کسی آزار برساند یا سرش را ببرد و یا در زیر سم اسب ها پایمال شود. 🔻حرمله گفت: به خدا قسم نگذاشتند بدن آن طفل صحیح و سالم بماند. روز یازدهم سر هر سروری به سرداری دادند که جهت افتخار بر نیزه کنَد و به کوفه نزد ابن زیاد برد و جایزه بگیر. به ابو ایوب غنوی که سرکرده بیلداران بود سری از شهدا نرسید. ▪️ لذا به بیل داران دستور داد تا زمین کربلا را زیر و رو کردند و جسد آن طفل را یافتند و بیرون آورده و سرش را بریدند و بر سر نیزه زدند و به کوفه آوردند . ➖ حرمله گوید: خودم در حضور ابن زیاد بودم که سر حسین علیه‌السلام را با سر شش ماهه‌اش هر دو در میان یک تشت بود و نیز سایر سرها در میان طبق ها و سپرها در حضور او نهادند و دائما صورت حسین علیه‌السلام محاذی صورت آن طفل بود. 🔹 مقتل "مُبکِی العیون" نوشته است: چون سر های شهدا را به نزد عمر ابن سعد ملعون آوردند،گفت یک سر دیگر باقیست . گفتند آن سر شیرخوار حسین است که او را به دست خود دفن کرده. آن ملعون گفت: بروید به دنبال او و هر نحوی شده سر او را به نزد من بیاورید. پس جمعی پیاده آمدند و با بیل و نیزه دنبال پیکر مطهر آن طفل گشتند و در نهایت آن پیکر مطهر را پیدا کرده و نعش او را از خاک بیرون آورده و سرش را جدا کردند و نزد ابن سعد لعین آوردند و با سرهای شهدا به شام بردند. 🔹لذا حضرت ام کلثوم علیهاالسلام در سفر شام در یکی از خطبه‌های خود چنین فرمودند: سَبَوا نسائَهُ و قَطعَوا رَأسَ طفلِ رضیعِهِ ▪️ زنانِ حسین علیه السلام را به اسیری بردند و سرِ شیرخوار او را هم جدا کردند. 📚 مقتل (خطی) مبکی العیون 📚 ریاض القدس(خطی) ج٢ص١٠۴ 📚 سفینة النجاة (فاضل بسطامی) ج٢ص٢٧٣ 📚 بحرالمصائب ج۴ص٣۵۴ @masjedolaghsa
◼️ جَست از جا و گُسست آن نخ قنداقه خود تا نبیند پدرش بی سر و سامان مانده... نقل کرده‌اند: وقتی که سیدالشهدا علیه السلام بر مرکب سوار شد و به نزد آن سپاه گمراه آمد و فریاد زد: هَل مِنْ مُعینٍ یُعینُنی؟ هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی؟ در این حال، آن کودک شیرخوار از شدت تشنگی در گهواره از هوش رفته بود؛ اما همین که صدای روح افزای پدرش به گوش این طفل معصوم رسید، مضطرب و متزلزل شد. فَقَطَعَ الْقُماطَ و اَلقَیٰ نَفسَه عَلَیٰ الْأرضِ و بَکیٰ و ضَجَّ ▪️و بند قنداقه خود را پاره کرد و خود را از روی گهواره به زمین انداخت و شروع کرد بلند بلند فریاد کشیدن و گریه کردن. زنان اهل حرم از گریه آن طفل معصوم بلند بلند گریه کردندو ناگاه خروش عظیم و غلغله بزرگی از خیمه به گوش امام علیه السلام رسید و حضرت به سوی خیمه ها برگشت و حال حضرت متغیر شد و فرمود: طفل مرا بیاورید که ذوق شهادت او را پرواز داده است. 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴٣ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣٠۵ 📚امواج البکاء ص٢۶٧ @masjedolaghsa
◼️ بی حال و بی رمق، به روی دامن رباب... در نقلی آمده است که: وقتی حضرت ام کلثوم داخل خیمه رباب شد تا قنداقه علی اصغر علیه السلام را برای پدرش بیاورد، فَرَاَتْ یَعتَفِرُ فِی حِجرِ اُمِّه و تُعالِجُ سَکَراتِ الْمَوتِ ▪️دید که آن ششماهه در دامن مادر خود،بی رمق دست و پا می زند و سکرات موت او را در بر داشته است. آن حضرت، قنداقه او را برداشت و به نزد سید الشهدا آورد و عرض کرد: یا اَخی! اَدْرِکْ اِبنَکَ الصَّغیرَ قَد مَاتَ مِنَ الْعَطَشِ ▪️ای برادر من! این طفل کوچکت را بگیر که از تشنگی نزدیک است به هلاکت برسد. یا اَخِی! مُنْذُ ثَلاثَةِ اَیَّامٍ هُوَ فی عَطَشٍ و مَا شَرِبَ الْمَاءَ ▪️ای برادر! سه روز است این طفل تشنه است و قطره آبی هم نچشیده است. حضرت فرمود : قنداقه اش را بده شاید بتوانم آبی برای به دست آورم. 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴١ @masjedolaghsa
◼️ ببینید ببینید، گُلم رنگ ندارد اگر آمده میدان، سر جنگ ندارد... ⚡️ شرح مصیبتِ آب‌طلبیدن سیدالشهداء علیه‌السلام برای شش‌ماهه... ... پس امام حسین علیه السلام طفل را به روی دست گرفت و رو به طرف لشگر کرد فرمود: يا قَومُ! قَدْ قُتِلْتُم أخي و أولادي و أنصاري و ما بَقِيَ غَيرُ هٰذَا الطِّفْلِ، و هو يَتَلَظَّىٰ عَطَشَاً مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ أتاهُ إلَيْكُم ▪️ای لشگریان! شما برادرم، فرزندانم و یارانم را کشته اید و غیر از این طفل کسی دیگر باقی نمانده. و او دارد از عطش بدون هیچ جرم و گناهی دست و پا می زند. فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ. يَا قَومُ! إنْ لَم تَرحَمونِي فَارْحَموا هٰذَا الطِّفْلَ، لَقَد جَفَّ اللَّبَنُ فِي ثَدْيِ اُمِّهِ. ▪️ پس جرعه ای آب به او بنوشانید. ای لشگریان! اگر بر من رحم نمی کنید بر این طفل رحم کنید چرا که شیر در سینه مادرش دیگر خشک شده است. فَبَيْنَما هو يُخاطِبُهُم، إذ أتاهُ سَهْمٌ لَهُ ثَلاثَةُ شُعَبٍ مَسمُومٌ مِنْ ظالِمٍ غَشومٍ و هو حَرمَلَةُ بنُ كاهِلِ الْأسَدِيِّ فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْاُذُنِ إلىٰ الْاُذُنِ و مِنَ الْوَریدِ اِلیٰ الْوَریدِ. ▪️هنوز کلام إمام علیه‌السلام تمام نشده بود که حرمله ستمکار، تیر سه شعبه مسمومی را به سمت آن طفل پرتاب کرد که گوش تا گوش آن طفل را برید. فَجَعَلَ الْحُسينُ عَلَيهِ السَّلامُ يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يَرمِي بِه إلىٰ السَّماءِ و يَقولُ: ▪️پس امام حسین علیه السلام با کف دستش خون ها را از زیر گلوی طفل گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمود : اللَّهمّ إنِّي أُشْهِدُكَ عَلىٰ هٰؤلاءِ الْقَومِ، فَإنَّهُم نَذَرُوا أنْ لا يَترُكوا أحَداً مِنْ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ ▪️خدايا شاهد باش که این لشگر، نذر کرده اند که احدی از ذریّه رسولت را باقی نگذارند. 📚مقتل ابو مخنف ص٨۴ 📚معالي السّبطين ج١ص۴٢۴ 📚وسیلة آلدرین ص٢٨۴ @masjedolaghsa
◼️ امام حسین علیه‌السلام، در پشت خیمه‌ها، برای علی اصغرش قبری حفر نمود... سیدالشهدا علیه السلام، بدن مطهر علی اصغر علیه السلام پشت خیمه ها را آورد. ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ ▪️ سپس امام حسین علیه السلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند. 📚مقتل الحسين علیه‌السلام،خوارزمي،ج ۲ ص۳۲ 📚العبرات،ج۲ ص۸۶ @masjedolaghsa
◼️ خونی که قطره‌ای از آن هم بر روی زمین نریخت... ⚡️اثرات خون به ناحق ریخته شش ماهه آل الله در عوالم وجود... در نقلی آمده است: وقتی که حرمله ملعون تیر سه شعبه را برگلوی آن طفل زد، در آن وقت حضرت آن تیر را از گلوی آن طفل صغیر کشیدند وخون مانند ناودان از گلوی آن طفل جاری شد. سیدالشهدا علیه السلام با دستان مبارکش، خون را می گرفتند وبر آسمان می پاشیدندو می‌فرمودند: هَوّنَ ما نَزَلَ بی أنَّهُ بِعَینِ الله ▪️آسان است بر من این بلاهایی که می‌کشم چرا که خدای متعال متعال ناظر بر من است. 🔻 در روایتی إمام باقر علیه‌السلام فرمودند: فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذَلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَی الْأَرْضِ ▪️از خون علی اصغر علیه‌السلام قطره‌ای هم به زمین نریخت. 📚لهوف،ص۱۰۳ 🔻در نقلی آمده است: إمام باقر علیه‌السلام در بیان علت این عمل سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام، فرمودند: اگر قطره اي از خون علي اصغر «سلام اللّه علیه» بر زمين مي‌ريخت عذاب الهي نازل مي‌شد و دیگر گیاهی در زمین نمی‌رویید. 🔻در نقلی دیگر نیز آمده است: انقراض بنی امیه به جهت شهادت حضرت علی اصغر «صلوات اللّه علیه» بود. 📚مقتل حزن الأئمه علیهم‌السلام،ص۸۶ 📚مُبکی العیون ص٣٠۶ 📚بحرالمصایب ج۴ ص۳۴۷ @masjedolaghsa
◾️تیر از حرمله خوردی و تو می‌خندی باز ؟! کُشت من را لب خونین ... ولی خندانت ... در نقلی آمده است: وقتی‌که که تیر سه شعبه مسموم حرمله ملعون بر گلوی نازنین شش ماهه علی اصغر علیه‌السلام نشست، فَتحَ الطِّفلُ عَینَیهِ فَنَظرَ إلیٰ وَجهِ أبیهِ و تَبسَّمَ ▪️آن نازدانه، اندکی گوشه چشمش را باز کرد و نگاهی به روی پدر انداخت‌ و تبسّمی نمود؛ سپس روح مطهّرش به سمت آسمان پر کشید. 📚امواج البکاء، فاضل بسطامی،ص۱۲۳ @masjedolaghsa
◾️علی اصغر علیه‌السلام از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخاند... ⚡️ تشنگیِ شش‌ماهه و دختر بچه‌ها، چه به روز زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها آورد... در نقلی از حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها نقل شده است که آن بانو فرمود: ... آب در خیمه‌ها نبود و تشنگی بر من غلبه کرد. در آخر برخاسته به خیمۀ عمّه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها رفتم که شاید او از برای اطفال آب ذخیره کرده باشد. چون رفتم دیدم قریب به بیست نفر دختر از بزرگ و کوچک دور عمّه‌ام نشسته‌اند و از عمّه‌ام آب می‌طلبند و از تشنگی ناله می‌کنند. 🔻در بغل عمّه‌ام زینب، برادر صغیرم علی‌اصغر علیه‌السلام را دیدم؛ یَلوكُ لِسانُهُ مِن شِدّةِ العَطَش ▪️دیدم که آن شش‌ماهه از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخانَد. عمّه‌ام گاه بر می‌خاست و گاه می‌نشست. و هو یَضطَرِبُ اضطرابَ السَّمَکَةِ في الماءِ ویَصرَخُ! ▪️برادر شیرخوارم،مثل ماهی تلظّی می‌کرد و ناله می‌کشید. عمّه‌ام به او می‌گفت: صبراً صبراً یاابنَ أخي، وأنّیٰ لكَ الصّبر وأنتَ علی هذِهِ الحالةِ المشؤمةِ؟! یَعُزُّ علی عمّتِك أن تَسمَعَك ولا تَنفَعُك! ▪️صبر کن ای پسر برادرم! اما چگونه تو با این حال می‌توانی صبر کنی!؟ به خدا بر عمّه‌ات سخت است اینکه ناله‌ات را بشنود اما نتواند کاری برایت کند. حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها گوید: فخَنَقَتني العبرةُ فلَزِمتُ السّکوتَ خَوفاً أن تُفیقَ بي عمّتي زینبُ ▪️گریه راه گلویم را گرفت و سکوت اختیار کردم از ترس این‌که مبادا عمّه‌ام خبردار شود. اما عمّه‌ام خبردار شد و فرمود: چرا گریه کنی؟ گفتم: بر حال برادرم؛ و اظهار عطش نکردم که مبادا همّ و غم عمّه‌ام بیشتر شود. پس گفتم: عمه‌جان، اگر به نزد اصحاب برویم، شاید آب پیدا شود. 🔻عمّه‌ام برخاسته و آن طفل را به روی دست گرفته و خیمه‌های عموهایم را گردید، اما آب پیدا نشد. پس برگشتیم با چند نفر اطفال به امید این‌که در خیمۀ اولاد عمویم امام حسن علیه‌السلام سیراب خواهیم شد، اما آنجا هم خبری نبود. در آخر جمیع خیمه‌های اصحاب را گشتیم اما آب پیدا نشد. در آخر عمه‌ام با دختر بچه‌ها به خیمه بازگشت و همگی ناله «واعطشاه» سر دادند. 📚اسرار الشهاده.ج۲ص ۱۲۷۹ 📚بحرالمصایب ج۳ص۲۸۸ @masjedolaghsa
◾️چرا قهری؟ مگر تقصیر دارم؟ به جایَت بر کفم، زنجیر دارم کف آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین؛ شیر دارم... در نقلی آمده است: شب یازدهم محرم بود، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها اندکی خوابش بُرد. در خواب دید که گهواره پسرش را تکان می‌دهد، از خواب بیدار شد و دید که خبری از پسرش نیست. در آن شب، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها را گُم کرد. در میان زنان به دنبال او گشت، تا اینکه در نهایت دید رباب سلام‌الله‌علیها گوشه‌ای نشسته و گریه می‌کند. آن حضرت فرمود: ای رباب! چرا اینقدر بی‌قراری می‌کنی؟ رباب سلام‌الله‌علیها عرضه داشت: سَیِّدَتی عِندَما اَباحُوا لَنا الْماءَ و شَرِبتُ مِنهُ، دَرَّ ثَدْیایَ عَلَیَّ ▪️ای‌بانو‌ی‌من! وقتی‌که آب را در اختیار ما گذاشتند و من از آن نوشیدم، سینه‌هایم پُر از شیر شده است. 📚العبرة الساکتة ج۱ ص۲۶۴ @masjedolaghsa