eitaa logo
صدای مسجد قدس اسلام آباد
124 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.» علیرضا که به اینجای حرف‌هاش رسید، مادر گریه‌اش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد... پسرک چشم‌ش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهن‌ش بازسازی می‌کند. -‌ «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...» مکث می‌کند. چشم‌ش دارد همین چند ساعت پیش را می‌بیند! - «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشم‌هام بد جور سوخت، افتادم زمین...» پاچه‌ی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن می‌ریخت پایین: -‌ «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!» از پیش آن‌ها می‌روم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را می‌بینم. علیرضا را به‌ش می‌شناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛ -‌ بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭 ✍️ محمدحیدری @hosein_darabi
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنوید صحبتهای مردی که چندین نفر از اعضای خانواده اش شهید شدند.... همینقدر مظلوم همینقدر مقاوم 💔 @hosein_darabi
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
هرجا کم آوردی... حوصله نداشتی، گرفته بودی، پول نداشتی، کار نداشتی، باطریت تموم شد؛ تسبیح بردار و صد مرتبه بگو: استغفرالله ربـی و اتـوب الیـه، آروم میشی. استغفار آثار خیلی خاصی داره، فقط برای توبه نیست. (آیت الله مجتهدی تهرانی ره) و خدا خودش خلق کرده و خودش هم یه راهی برای بنده ش میسازه🌱
السلام علیکم یا اهل القبور شادی روح اموات و شهدا واموات خودم و خودتون و شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز و شهید زین الدین و هشت شهید عزیز تازه تفحص شده مدافع حرم و بالویژه شهید بزرگوار حاج غلامعلی تولی و یازده شهید فراجا در شهرستان راسک و شهدای مسیر منتهی به گلزار شهدای استان کرمان وسلامتی مجروحان حادثه الفاتحه مع پنج الصلوات عنایت کنید https://eitaa.com/masjo9
راهیان مزار 🔰 ویراست و توئیت 🔹 آخرین مواضع و مطالب مهم حجت‌الاسلام راجی را در ویراستی (توئیتر ایرانی) به آدرس ذیل دنبال کنید _______________ 🔸 اگر ویراستی را نصب دارید 🔸 اگر ویراستی را نصب ندارید 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
📣 بگذار که در معرکه بی‌سر گردیم با لشکر آفتاب برمی‌گردیم هنگام شهادت است آغاز حیات «ما را بکشید زنده‌تر می‌گردیم» https://eitaa.com/joinchat/978714624Cda723011f2 📣 اخبار ریزُ درشتِ سیستان‌وبلوچستان👆
📣 امیرالمؤمنین علی عليه السلام: 🔸هر كه ظلم كند، ظلم اش او را نابود سازد. غررالحكم حدیث 7836 https://eitaa.com/joinchat/978714624Cda723011f2 📣 اخبار ریزُ درشتِ سیستان‌وبلوچستان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 زائرانی که امروز به صورت خانوادگی به زیارت مزار حاج قاسم آمده‌اند: حاج قاسم امنیت ما را تامین کرده بود، رهایش نمی‌کنیم https://eitaa.com/joinchat/978714624Cda723011f2 📣 اخبار ریزُ درشتِ سیستان‌وبلوچستان👆
11.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین روضه شهید عادل رضایی😭 او مداح گلزار شهدای کرمان بود که ساعاتی بعد از مداحی به شهادت رسید | عضوشوید 👇 @hosein_darabi
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دیدار دکتر قاضی زاده هاشمی رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران به نمایندگی از طرف رییس جمهور، با خانواده شهید جنایت تروریستی کرمان شهید علیرضا صادقی