رجل
قسمت دوم:
رجل هميشه به موقع حضور مي يابد. اگر قرار باشد در جايي باشد دقيقا در زمان مقرر همانجاست. زيرا كاريست كه فقط كار اوست. كلمه ايست كه ويژه ی اوست. حضوري است كه جز با حضور او پر شدني نيست. خداوند را رجالي است كه خود ميشناسد و تا برملايشان نكند كس از آنها آگاهي نيابد. حتي گاه پيامبري اولوالعزم چون ابراهيم آنها را نشناسد و "قوم ناشناخته" خطاب شان كند "قوم منكرون" خداوند را رجالي است كه در انتظار انجام ماموريت خويشند. "ومنهم من ينتظر" خداوند را رجالي است كه هيچ تجارت و معامله اي آنها را از ذكر خدا غافل نميكند چه ماموريت شان نهفته در اين ذكر است. كار اين رجال كارستان است. تمام كننده اند . ناگهان از دوردست شهر شتابان مي آيند و "كلمه" را شليك ميكنند و هر بار با شليك كلام، فتح باب را سبب ميشوند. و ميشود آنچه كه بايد. در سوره ی ياسين، اين رجل است كه برنده ی واقعي است "قيل ادخل الجنه". "تو يكي وارد بهشت شو". حتي چون موسي پيامبري، بدون رجل كاري از پيش نميبرد. اين رجل است كه در دربار فرعون ندا ميدهد ، "از من تبعيت كنيد تا شما را به راه رشد هدایت کنم". "واتبعوني اهدكم سبيل الرشاد" اين كيست كه در حضور موسي چنين قاطع از هدايت و تبعيت از خود سخن ميگويد. اين كدام سلطان مبين است كه كليد فتح را به موسي ميدهد و بانگ ميزند "و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد". او يك رجل است. بي نام است. قرآن نيز او را جز رجل خطاب نميكند. خداوند را رجالي است كه در هنگامه هاي رفتن، راه مينهند. و اكنون بر اعراف روزگارِما باز رجلي نشسته و با چشماني تيزبين همه مان را مينگرد و بر همه مان شاهد است. او به راه اشاره دارد. اما ما هنوز اين پا و آن پا ميكنيم و ديده هايمان پر از ترديد است. راه هميشه باز نيست و باز نخواهد ماند. نشانه ی اين رفتن، دست شستن از هر دلبستگي است. تمناي موت است. آن كه تمناي موت كند صادق است و به راه دست يافته است. اين راه با فريبكاري و حقه بازي حاصل نميشود. مفت به چنگ نمي آيد. و كليد فتحش "أفوض أمري الي االله" است. رازش تمناي موت است "ان كنتم صادقين" فرياد رجل هنوز از عمق هستي بگوش ميرسد كه تا دو سوي بحر به هم دوخته نشده و راه ميانه ناپديد نگشته، خود را به راه زنيد كه جاخوش كردگان، خوابشان پريشان خواهدگشت. كه "جاء ربك والملك صفا صفا". كه "پروردگارت آمد و ملائكه به صف شدند". اينك چون هميشه از رجلِ قرآن جانبداري ميكنم و بر كوبنده ی بت بعل درود ميفرستم و از اعماق تاريخ به رجل تعظيم ميكنم.
... عاقبت آن رجل به فرودست نگريست. او همه چيز را به آنها گفته بود و كم نگذاشته بود. بارها به آنها گفته بود كه به بلندا بياييد و "خانه راه" را ببينيد. اما آنها جاخوش كرده بودند. از بلندا ميترسيدند و از راه هراسان بودند. رجل تلاشش را كرده بود و بي آنكه از آنها چيزي بخواهد آنچه را كه ميدانست گفته بود. اما آنها اوهام خود را دوست داشتند و با ذهنيات خويش محشور بودند. پس در سرنوشتشان رهايشان كرد. نگاهش خنثي شد و ديگر دلش براي كسي نسوخت. حتي يك "وا أسفا" هم نگفت. هيچكس جز رجالي ديگر به بلندا نيامدند. آنها به زير شاخه هاي انبوه بلوط رسيدند و با تمناي موت، خود را شستشو دادند و از درون رجل به راه زدند. از اعراف سرازير شدند و از ديده ی ناپاكان محو. اينچنين است سفينه ی نجات. رهانندگان روح كمياب اند . "سبحان ربك رب العزة عما يصفون. و سلام علي المرسلين. والحمدلله رب العالمين".
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب روح ربانی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
قُل هُوَ اللهُ اَحَد
💎 بگو قُل ! تا بیرون بریزد آنچه را که تاب نگهداریش نیست. بگو قُل تا هستی ات آغاز شود. بگو قُل ! بی پروا بگو ، تا آن بزرگی که بین تو و قلبت حائل است فضا را پُر کند و ظهور یابد. بگو قُل ! صد بار بگو ، سی بار بگو ، صد و سی بار بگو ، همواره بگو ، بگو و کلمات را زندگی بخش ، بگو و الفبا را ظهور دِه. بگو قُل ! زیرا قاف و لام از تو بزرگ تر است و در سینه ات نمی گنجد پس فریادش کن و عاشقانه آن را به دیگران بخش. بگو قُل ! که او همان خدای یکتاست ، فراتر از هر فرا ، بزرگ تر از هر بزرگ. بگو قُل ! قُل بگو ، و به قُل تشویق کن که این قُل جوشش است فوران کلمه عشق است آغاز یکتایی و اخلاص است. بگو قُل ! نه با لفظ و نه با حرف ، با وجودت بگو ، بگذار قُل از چشمانت بِتَراود از دستت بریزد و با قلبت بتپد. بگو قُل ! که این قُل تمام زندگی است. اشاره ای یگانه است و یگانه ای به اشاره. چنان بگو که "واو" ناپیدایش را فریاد کنی. بگو قُل ! قُل بگو ، تا ادراک ات را به زیر کشی و تَوهُّمِ فهم را به سُخریه گیری ، و این چنین از حیرتی بسیط لذت بری. بگو قُل ! مستانه بگو ، بی هوش بگو و پندارت را بِدَر ، که این گفتن بر قداست و عظمتِ قُل می افزاید و تو را در اسرار فرو میبرد. بگو قُل ! قُل بگو ، که هستی با قُل آغاز شد. باد با قُل به رقص آمد. آتش با قُل زبانه کشید. دریا با قُل جوشیدن گرفت و خاک با قُل روح را پذیرا شد. بگو قُل ! که "کُن فیکُون" بدون قُل هیچ است تا قُل نباشد هیچ "کُنی" ، "فیکُون" نپذیرد. بگو قُل ، قُل شو ، قُل باش و به قُل رو. بگو قُل ! قُل "هُوَ اللهُ اَحَد" که در آن ذات حق تعالی نشانه رفته است.
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب روح ربانی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"فرق ایمان با اعتقاد"
... حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که بگوید، به خدا و پیامبران، اعتقاد داشته باشید، آنجا سخن از "ایمان" است نه اعتقاد. فعل قرآن، "ءامِنُوا" است نه "اِعتَقِدُوا". چه ایمان با اعتقاد، معانی شان متفاوت است.
پس موُمن باش و عقیده مند مباش؛ چه "ایمان" ریشه از امن و آرامش گرفته است، و "اعتقاد"، از گِرِه و پیچیدگی
- موُمن، احساس "امنیت" می آورد - معتقد، احساس خطر
- موُمن، مهربانی آسان گیر است - معتقد، فضول و سخت گیر
- موُمن، دریا دل و بی تضاد است - معتقد، پر از حد و مرز و غرق در تضاد
- موُمن، یار مردم است - معتقد، مزاحم شان
- موُمن، هشیار است - معتقد، وسواس
- موُمن، همه جا وطنش است - معتقد، فقط در جمع خودشان
- موُمن، نشاط می آورد و آرامش می دهد - معتقد، می ترساند و اضطراب می بخشد
- موُمن، از حق همه می گوید - معتقد، از حق اعتقاد
- موُمن، خود را تسلیم کرده است - معتقد، تحمیل
- خدای موُمن، ارحم الراحمین است - خدای معتقد، ذهنیاتش
- موُمن، کتاب خدا را می خواند برای رهایی - معتقد، می خواند تا آیه ای بر علیه کسی بیابد
- موُمن، از عقیده مندی بدور است - معتقد، از ایمان
- موُمن، همیشه "اکنون و اینجا" ست - معتقد، در توهّم
- موُمن، حقیقت گراست - معتقد، آرمان گرا
- بهشت موُمن، در "حال" است - بهشت معتقد، قرار است که بیاید
- پیامبر موُمن، "رحمهُُ للعالمین" است - پیامبر معتقد، یکی شبیه خودش
- اندیشه ی موُمن، تمامیّت زندگی است - دغدغه ی معتقد، ظاهر آن
- موُمن، در اختیار حق است - معتقد، در اختیار احساساتش
- موُمن، ذهنش را نرم و پذیرا کرده است - معتقد، ذهنش را تیز و آماده ی حمله
- نیروی موُمن، حکمت اش است - نیروی معتقد، زورگویی اش
- مدینه فاضله ی موُمن، قلب خودش است که عرش رحمان است - مدینه فاضله ی معتقد، چیره شدن بر این و آن.
- معتقد همان ایدئولوژی زده است بی آنکه از حقیقت چیزی بداند - مؤمن، آن است که هر لحظه در حقیقت هستی شناور است.
- مؤمن، "مُخلَص" است و آزاد - معتقد، اسیرِ برداشتش
- از "عقیده"، داعش زاده می شود - از "ایمان"، حافظ و مولوی و میرفندرسکی ...
قُل لَم تُوُمِنُوا وَ لکِن قُولُوا اَسلَمنَا وَ لَمَّا یَدخُلِ الاِیمانُ فِی قُلُبِکُم ( بگو؛ شما ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم، زیرا هنوز ایمان به قلب های شما وارد نگشته است!)
بر گرفته از کتاب "کلمات بارانی"
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"دِینُ الله"
💎 وقتی آزاد از اسارت هر فرقه و گروه و مکتب و جناح و نظریه و برداشتی باشی، تازه آماده شده ای تا وارد "دین الله" شوی. زیرا آن شعبه های رنگارنگ فکر و خیال، هر کدام تعاریف تنگ و بسته ی خود را دارند. حال آنکه "دین خدا" نهایت آزادی است. چه دین خدا، راه خداست و این راه باید چنان باشد که گنجایش خدای مطلق و آزاد و نامتناهی را داشته باشد. باید چنان باشد که همه ی مردمان به زیبایی و امنیت در آن جای گیرند، "اَفواجاً"! ای دوست، تو آزادی حقیقی را تنها در "دین الله" به دست خواهی آورد. غایت پیام قرآن نیز ورود به "دین الله" است. "یَدخُلُونَ فِی دِینِ الله". خداوندا! ما را شایسته ی دین خودت کن که از دین زمینیان سخت خسته و ملولیم.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"دین، ایدئولوژی نیست"
💎 آنچه جهان امروز را به مخاطره انداخته است، ایدئولوژی است، نه دین. و "دین"، ایدئولوژی نیست.
"دین"، راهی جهانشمول است که همه ی گروه های مردمی را در خود می پذیرد "یَدخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ اَفواجاً". ایدئولوژی، تنها خودی پذیرست و جز هواخواهانش را پذیرا نیست "کُلُّ حِزبِِ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ".
ایدئولوژی بسته است و تشکیلاتی، حال آنکه "دین" باز است و غیر تشکیلاتی.
"دین"، الهی است. امری فرا ذهنی است. اما ایدئولوژی ذهنی است، منبعث از برداشت انسان است.
ایدئولوژی، نه علم است و نه فلسفه. زیرا علم و فلسفه حاضرند خود را به نقد بگذارند اما ایدئولوژی جز به تأیید خود راضی نیست.
"دین"، به کرامت و آزادی ختم می شود، ایدئولوژی به خشونت و ترور.
ایدئولوگ، سوداگری است که در سرش پر از نقشه و فریب است، "دیندار"، عاشقی است که در وجودش پر از ایثار و خدمت است.
"دین"، آگاهی بخش است و قدرت را در خدمت زندگی می داند، ایدئولوژی، آگاهی گریز است و زندگی را برای قدرت می خواهد.
ایدئولوژی سر ستیز دارد و توان خود را از برانگیختن احساسات و عواطف بدست می آورد، "دین"، در صلح کل، خانه دارد و احساسات و عواطف را بسوی عشق و خردمندی سوق می دهد.
"دین" می گوید؛ "اُطلُبُوا العِلمَ وَ لَو بِالصِّینِ"(علم را بجویید اگرچه به چین باشد) و "خُذِ الحَقَّ وَ لَو مِن فَمِ الکلبِ" (کلام حق را بپذیر اگرچه از زبان سگ باشد). اما ایدئولوژی جز برداشت و توهّمات خود را باور ندارد و غیر را جز به دیده ی شک و انکار نمی نگرد.
ایدئولوژی تعصب می آورد، "دین" آزادگی
"دین"، اتکا به کل دارد، ایدئولوژی اتکا به جزء و قرآن از "دین" می گوید و آدمیان را به راه تسلیم حق و حقیقت دعوت می کند.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"عاشورا پیروزی اندیشه عدم خشونت است"
💎 بزرگترین و بارزترین درسی که عاشورا به همه جهانیان -به مسلمان و غیر مسلمان- می دهد این است که ببینید خشونت چه زشت و پلید است، ببینید چه ناروا و ناگوار است! امام حسین(ع) با تمامی یاران و خانواده اش، چهره ی زشت خشونت طلبان را بر ملا نمود و ثابت کرد آنان که تحمل اندیشه مخالف را ندارند از حوزه ی اسلام بیرون اند. درس بزرگ عاشورا این است که ای همه ی نسل ها در همه ی عصرها، از خشونت بپرهیزید و با هیچ توجیهی به آن دامن نزنید. خشونت راه حل هیچ معضلی نیست بلکه بالعکس معضل خود خشونت است. زندگی زیباست. جوانمردانه و آزادمنشانه به یکدیگر اجازه زندگی بدهید. آستانه تحمل تان را بالا ببرید و برای حفظ قدرت موهوم خود، نسل ها را به تباهی مکشانید. اما این بشر خفته هنوز این درس ساده و زیبا و حیات بخش را که با خون پاکان نگاشته شده، نیاموخته و همچنان بیمارگونه خون می ریزد و آواره می کند و ویرانی ببار می آورد و با توهمات بی اساس هر روزه به خشونت دامن می زند. و این است سرنوشت تلخ زمین... ای دوست، عاشورا نماد پیروزی اندیشه ی عدم خشونت است. پیام عاشورا، لطیف است، سرشار از زندگی، طراوت و جوانمردی است. عاشورا اوج درایت انسان کامل است. انسان کاملی که با خون پاکش خط بطلان بر خشونت و خشونت طلبی کشیده است.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"اقتدار یعنی بی خشونتی"
💎 آن که اقتدار دارد، نرم خو و مداراکننده است. زیرا وقتی اقتدار هست نیازی به خشونت نیست. اما آن که اقتدار ندارد، خشن است. زیرا چنین کسی با اِعمال خشونت میخواهد ابراز کند که اقتدار دارد، حال آنکه ندارد. امام حسین (ع) اقتدار دارد زیرا در رفتارش هیچ خشونتی نیست و تاریخ نیز هیچ رفتار خشنی از او به ثبت نرسانده است. و یزید و اعوانش اقتدار ندارند زیرا رفتارشان سراسر مملو از خشونت است. ای دوست، اقتدار یک ملکه ی باطنی است، نه به تیغ است و نه به عِدّه و عُدّه. اقتدار، ساکن شدن در مرکزیت هستی است. آن کیفیتی تزلزل ناپذیر و به دور از هر نوع خشونت است.
از منظر باطنی، خشونت در تضاد با اقتدار است. همسوی با آن نیست. وقتی خشونت هست یعنی اقتدار نیست. وقتی اقتدار هست یعنی خشونت نیست. اقتدار در قاموس سالکان یعنی بی خشونتی.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"عدم خشونت"
💎می دانی چرا اسمش را عدم خشونت گذاشته اند و ضد خشونت نگذاشته اند. زیرا ضد خشونت نیز خود خشونت است. آن که بخواهد خشونت را با خشونت از بین ببرد، خود فردی خشن است. و فرد خشن، نمی تواند خشونت را از بین ببرد، او فقط جای خشونت را عوض می کند. قرآن می فرماید؛ بدی با بدی از بین نمی رود، بدی ها تنها با خوبی ها از بین رفتنی اند "اِنَّ الحَسنات یُذهِبنَ السَیّئات". و این آیه ی شریفه اتفاقاً با دو تأکید هم آمده، یکی "اِنَّ" و دیگری "ن" در "یُذهِبنَ". اگر جهان اسلام فهیمانه عامل به این آیه ی شریفه گردند، این خود بالاترین تبلیغ برای اسلام که همانا تسلیم بودن به خدای بخشنده و مهربان است، خواهد بود. و بی شک چهره خشنی که امروزه بسیاری از اسلام تصوّر کرده اند، از اذهان، محو و زدوده خواهد شد.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
امام کاظم(ع) گفت و امام رضا(ع) عمل کرد
(پرهیز از نصیحت اشخاص به خاطر تلخی و خشونتِ آن)
شماری در خراسان نزد [امام] رضا(ع) رسیدند و گفتند عدهای از اهلبیتت رو به کارهای قبیح میآورند، کاش نهیشان کنی. امام رضا(ع) پاسخ داد : نهی نمیکنم. گفته شد چرا؟ امام رضا(ع) پاسخ داد : زیرا شنیدم پدرم [امام موسی کاظم(ع)] میگفت : نصیحت (کردنِ دیگران، امری) خشن است.
جاء قوم بخراسان الی الرضا(ع) فقالوا إنّ قوماً مِن اهل بیتک یتعاطون اموراً قبیحة فلو نَهَیتَهُم عنها، فقال لا أفعل. فقیل وَلِمَ؟ قال لِأنّی سمعت أبی یقول : النصیحة خَشِنةٌ. (عیون اخبار الرضا ج ۱ باب ۲۸ حدیث ۳۸)
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۳۶۲)
"روم"
سوره ی "روم" و واژه ی آن در قرآن را، اغلب مفسران به معنای کشور روم قدیم گرفته اند و به شرح شکست و پیروزی هایشان پرداخته اند. خب، این یک وجهی است. اما بیایید در وجهی دیگر از معنا نیز سیر کنیم. چه قرآن کتابی اسراری، بس شگرف، و فی الواقع مرامنامه سلوک سالکان حق است. "روم" در لغت عرب تنها به معنای آن کشور نیست. اصل آن به مفهوم نرمی، درنگ کردن، توقف نمودن، پذیرش و طلب کردن و رام بودن است. بر این اساس، مراد از روم و رومیان، کسانی اند که در کیفیت نرمی و پذیرش قرار دارند. این نرمی هر چند در ابتدا در جدال با سختی، شکست خورده جلوه می کند "غُلِبَتِ الرُّومُ"، اما عاقبت بر سختی پیروز می شود "وَ هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیَغلِبُونَ". در این وجه از معنا، حکایت پیروزی نهاییِ نرمی و مدارا، بر سختی و خشونت مستتر است. از این منظر، "روم" یک کیفیت از بودن است که اهل خود را دارد. در فرهنگ مفاهیم سالکانه، رومیان اهل صیقل زدن اند، کسانی اند که به نرمی و صفا می روند. زیرا نیک می دانند که در نرمی، قدرتی شگرف نهفته است و نرمیِ آنان، عاقبت شکافنده ی سختی صخره های سخت است. لذا از منظر این وجه، "رام" شدگان و "تسلیم" گشتگان، اهل "روم" حقیقی اند. اهل نور اند و برخوردار از وجهی درخشان اند. و اینان اند که پیروزی، عاقبت محتومشان است.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
اما "شکار"، صید انرژی است و انواعی دارد که دانایان از آن سخن گفته اند. پس آنچه را که دیگران گفته اند تکرار نمی کنم. میروم بر سر اصل مطلب، و آن شکاری است مرموز که همواره بر فراز است؛ بدانید بزرگترین صیاد آن است که خود اجازه می دهد تا شکارش کنند! خود را در معرض خورده شدن قرار می دهد! گاه فریاد میزند بیائید" از گوشت و خون من بخورید"! مسیح(ع) را ببینید که چه می گوید! به واقع اینان صید نیستند، همان صیادان بزرگند. اینان آموخته اند که چگونه از درون غلبه نمایند. پس گاه چون غزالی زیبا، رخ می نمایند و خود را در معرض تیرهای مستقیم صیادان قرار می دهند. بیچاره صیاد صوری! بطرف آنان نشانه میرود حتی آنها را به خاک و خون می کشد و از گوشت و خون شان می خورد! اما چون زمانی بگذرد، خواهید دید "چه کسی خورنده است و چه کسی خورده شده!" ... انرژی های غلبه، حتی اگر خورده شوند، باز غالب اند! اینبار از درون! و این قوی ترین نوع غلبه است... گاه حکومت بر دل ها اینگونه محقق می شود! ...
بر گرفته از کتاب "روح ربانی"
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۴۵۱)
"قالَ عِیسی بنُ مَریمَ لِلحَوارِیّینَ مَن اَنصارِی اِلَی اللهِ قالَ الحَوارِییونَ نَحنُ اَنصارُ اللهِ"
(عیسی بن مریم گفت: چه کسی یاری دهنده ی من بسوی خداست؟! حواریون گفتند: ما یاوران خداییم!)
به آیه دقت کن! حواریون عیسی (ع)، آن دوازده شاگرد نخبه و مقدس، همگی یاوران خدایند! در میانشان هیچ خائنی وجود ندارد! آنان که یهودا اسخریوطی را خائن می دانند باید در برداشت شان تجدید نظر کنند. باید دوباره این واقعه ی اسراری را بدون پیش ذهنی های قبلی مرور کنند. انبیاء و اولیاء عظام چشمانشان باز است، ذات افراد را می بینند، از گذشته و آینده شان با خبرند، آنها به خائن آموزشهای اسراری نمی دهند! در میان حواریون خائنی وجود ندارد. آن دوازده نفر هر کدام نقشی در این ساخت و ساز اسراری دارند که باید ایفا کنند! دوباره به آیه دقت کن، کسی قرار است بسوی خدا برود! اگر او طبق برنامه اسراری اش برود، میتواند "فارقلیط" را، آن روح آگاه و تسلی بخش را به این جهان تاریک و رو به احتضار برگرداند. و این برنامه ی حیات بخش، نیازمند "انصار" است. یاور فهیم و صادق می طلبد. و اتفاقاً یهودا اسخریوطی مهمترین نقش را دارد. او باید نقش منفی را بازی کند. هر کسی حاضر به قبول این نقش نیست. یک ایثارگر از جان گذشته می خواهد. و این یهودا از نزدیکترین و قابل اعتمادترین اشخاص به عیسی است. تمام وقایع لو دادن عیسی، دقیقاً طراحی شده و با برنامه قبلی است. و تنها این دو از آن با خبرند؛ عیسی(ع) و یهودا. وقتی عیسی نان را در ظرف، ترید می کند و می گوید این را به کسی می دهم که به من خیانت می کند! و یهودا آن را در میان بهت دیگر حواریون می گیرد! آن یک برنامه ی طراحی شده است. چیزی قرار است متولد شود، یک جسم لطیف انرژیایی! و این نیازمند یک قابله ی قابل است و آن قابله کسی نیست جز یهودا اسخریوطی. جالب است بدانی که بسیاری از مفسران از جمله علامه طباطبایی (المیزان ج ۱) و صاحب بحارالانوار (ج ۱۴)، و مؤلف البرهان، و نیز مؤلف تفسیر روایی قمّی، همگی نظریه خیانت یکی از حواریون را رد کرده اند. نه تنها آنها بلکه برخی از حکمای اسراری و پژوهشگران نامی دهه های اخیر همچون گرجیف در قصه های بلزباب، و جوزف کمبل اسطوره شناس نیز بر همین باورند.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
(لطفا برای دریافت توضیحات بیشتر در باب تولد دوباره به کتاب "کیمیاگری باطنی" مراجعه فرمایید.)
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۳۸۹)
"وَ اَنَّا لا نَدرِی اَشَرٌّ اُرِیدَ بِمَن فِی الاَرضِ اَم اَرادَ بِهِم رَبُّهُم رَشَداً"
[سوره جن، آیه دهم]
(و ما نمی دانیم آیا شرّی برای زمینیان اراده شده، و یا اینکه ربّ شان خواهان رشدشان شده است!)
گاه نشانه های بلا و سختی چنان از زمین و آسمان بارز می شود که حتی موجودات غیر ارگانیک هم سر در نمی آورند که چه قصدی برای زمینیان شده است! آیا قرار است هلاک شان کنند و یا رشدشان دهند؟! با این وجود از منظری میتوان گفت که هر دو حالت جاری است. چه واقعه الهی چونان امری دو وجهی است؛ در وجهی، بسیاری به حضیض ذلت سقوط می کنند، و در وجهی دگر، قلیلی عروج کرده به رشد خویش نائل می شوند. زیرا واقعه ی الهی"خافِضِةٌ رافِعَةٌ" است. هم پایین کِشنده است و هم بالابرنده. اهل دروغ و باطل و تباهی، هبوط می کنند، و اهل راستی و درستی و محبت، به رشد خویش نائل می گردند. و خوشا بحال "مُخلَصِین".
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"ملائکه مُهَیمَنه"
💎 خدا را نیروهایی است مستقل و توانا که عضو هیچ دین و تشکیلاتی نیستند. اینان صرفاً تحت امر خود خدایند و تنها به خدا پاسخگویند. "یَفعَلُونَ ما یُؤمَرُونَ" اند. ماموریت شان از سوی خداوند تعیین می گردد، و تنها فرمان او را عامل اند. جایگاهشان فراتر از عوالم هفتگانه است. اَقرَبُ المُقَرَّبین اند. با آنکه بالا و والایند لکن برای انجام ماموریت های الهی شان، براحتی از همه ی عوالم گذر می کنند، به همه ی ادیان سر می زنند و همه ی قلمروها را زیر نظر دارند. مهمانانی که بر ابراهیم(ع) وارد شدند، از این نیروهای خاص بودند. کارشان، کارستان است. نیروهای غالب اند. "مُهَیمَنه" به همین معناست. هر جا بروند موفق اند، شکست در ماموریت شان معنا ندارد. حتی اگر قرار باشد شهری مثل شهر لوط را زیرو رو کنند، و یا سونامی های بزرگ براه اندازند، برایشان کاری ساده و پیش پا افتاده است. هم تخریب شان، عالی است و هم آباد کردنشان. اسحاق(ع) را همینها به ساره ی سالخورده، همسر ابراهیم(ع) بشارت دادند. توانمندند و بسیاری از ناممکن ها، برایشان ممکن و شدنی است. در خفا کار می کنند و اگر خود نخواهند، حتی پادشاهان اقالیم هفتگانه نیز آنها را نخواهند شناخت. همچنانکه ابراهیم(ع) نشناخت. در پایان هر دوره، ماموریت هایشان، بیشتر، سریعتر و شدیدتر می شود. زیرا معبر گذر به مرحله ی بعدی حیات را اینان می گشایند. "عالِیَها سافِلَها" کار خودشان است. خوب می دانند که چگونه "خافِضَةٌ رافِعَةٌ" ایجاد کنند و هر جماعتی را به همانسو، سوق دهند که لیاقتش را دارد.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"رقیم"
💎 از قدیم الایام مفسران بر آن بوده اند تا بفهمند "رقیم" در آیه (اصحاب کهف و الرقیم)، چیست و به چه معناست. آنها از اصحاب کهف، همان جوانمردان که در غار بخواب طولانی برده شدند، نسبتا آگاهند اما در معنای "رقیم" همچنان در حیرتند و اشاره ی روح نوازی ندارند. برخی گفته اند که رقیم به آن لوح یا تابلوی یادبودی گویند که به یاد اصحاب کهف بر سردر غار نصب کرده اند! عجب ذوقی! ماشاء الله! اگر کسی این تعبیر را بپذیرد، معنای آیه ی " أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا" چنین می شود " آیا پنداشته ای که اصحاب کهف و تابلوی یادبودشان بر سردر غار از آیات عجیب ماست؟"! برخی گفته اند که مراد از رقیم، سگ شان است! ما هر چه کنکاش کردیم تا ببینیم این معنا را از کدام لغت گرفته اند و این ذوق را از کجا آورده اند، نیافتیم! برخی گفته اند که رقیم، اسم آن منطقه ای است که در آن بودند! اگر کسی این تعبیر را بپذیرد، ترجمه آیه چنین می شود "آیا پنداشته ای که اصحاب کهف و اسم منطقه ای که در آن بوده اند از آیات عجیب ماست؟"! باید بگویم اینچنین تعبیراتی به قول قرآن تیر به تاریکی انداختن است. مُشتی ذوقیات است که ما را به حقیقت رهنمون نمی کنند. حتی بعضی از مستشرقین گفته اند که رقیم در اصل رُقود(خفتگان) بوده است و در کتابت و قرائت آن اشتباه شده است! خلاصه هر کس چیزی گفته است. و این همه کار ذهن تاریک است. آنکه نتواند قرآن را آنچنانکه هست ببیند، سرنوشتش همین تعابیر ذهنی است. حال آنکه خودِ آیات قرآن در این مورد واضح و گویاست و لازم نیست کسی خود را به در و دیوار بکوبد. جز اصحاب کهف، کسان دیگری نیز در غار بوده اند. همان کسانی که آنها را بخواب کرده اند " فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ" (ما آنها را در غار بخواب کردیم). و برای این خواب کردن از اصطلاح عجیب "بر گوشهایشان زدیم" استفاده کرده اند و معلوم است که این یک خواب عادی نبوده است. متاسفانه کمتر کسی به این نکات توجه کرده است. اینان اسماء الله اند و بارها گفته ام که اسماء الله بی شمارند. "رقیم" از اسماء الله است. راقم، رقم زننده، مرقوم کننده. آنکه از نکات ریز و درشت مطلع است. چه کسی مرقوم کننده است؟! آنکه آگاه و هشیار است. در آن غار، آگاهان و هشیاران وجود داشته اند. "فَضَرَبْنَا عَلَىٰ آذَانِهِمْ ... ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ" (ما خوابشان کردیم ... و ما بیدارشان نمودیم). نیروهای بزرگی در کار بوده اند که با آگاهی، توانایی به خواب کردن جمعی را آن هم بمدت بیش از سیصد سال بدون آنکه زوال یابند، داشته اند و آنگاه به سلامت بیدارشان کرده اند. حتی از این دنده به آن دنده شان می کردند تا جریان خونشان متوقف نگردد. این گونه اسرار در علوم باطنی به آن اشاره شده است و محققان این علوم از آن مطلع اند. این کار، بدون وجود نیرویی الهی میسر نیست. آن محیط کاملا کنترل شده بوده است. قوانین عادی طبیعت نباید در آنجا سیطره داشته باشند. و این مهم از انسان کامل، یعنی از تجلی اسماء الله بر می آید. به تعبیری وجود اولیاء الله ضروری است.
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب کیمیاگری باطنی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
فهم درست يك حديث نبوي
يك حديث شريف نبوي(ص) است كه يقين دارم چنانچه بدرستي فهم شود بسياري از مشكلات و نابسامانی هاي جهان اسلام حل شده است. و بدون ترديد تكفيرها، كشت و كشتارها، غارتها، خشونتها و نامهرباني ها به پايان ميرسد و جهان روي آرامش خواهد ديد. به آنچه ميگويم ايمان دارم و كوچكترين ترديدي در گفته ام نيست. حديثي است كه اگر بخوبي درك شود حيات بخش و رهاننده است. و در عين حال چنانچه اسير نافهمي يا بدفهمي گردد، خونبار و اسارت آميز است. بيچاره كننده است و هر جامعه اي را به استيصال و اضمحلال معنوي ميكشاند. اين حديث شريف را كتب مشهوره شيعه و سني به طرق مختلف نقل كرده اند؛ از سُنن ترمذي، ابن ماجه، نسايي، ابي داود، جامع الصغير، مشكات المصابيح گرفته تا روضه كافي و معاني الأخبار صدوق و بيان الاديان و كشف الحقايق و بسياري دگر كه آن را در كتب تفسيري خود اشاره داشته اند . و آن حديث اين است؛ "ستَفرَقُ اُمتي علَي ثَلاثَه و سبعينَ فرقَه كُلُّهم في النّارِ إلّا واحده." "امت من، هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تمام اين فرقه ها در آتش اند مگر يكي!" اما اين يكي كيست؟! همه فكر ميكنند كه آن يكي خودشانند. در طول تاريخ همين تلقي حاكم بوده است. و اين از آثار تمامي فِرَق پيداست. اگر اين حديث به درستي فهم شود جامعه بزرگ مسلمانانِ جهان گامي بزرگ و حيات بخش برداشته است. و اكنون به تو واضح و صريح ميگويم كه آن يكي كيست. آن يكي فرقه نيست. در عرض آن ديگران نيست. كُل است. "واحده" است. پيكره كُل است. شامل همه بخش هاست. كُل نگري است كه همه را در آغوش گرفته است. زيرا نجات يك امر جمعي است نه جزئي. تو نميتواني جزئي از يك انسان را نجات دهي و اسمش را نجات انسان بگذاري. دست يا پايش و يا فقط سرش را نجات دهي. اين نجات نيست. نجات يك انسان، نجات يك پيكره واحد، نجات تمامي اجزاء اوست. پيامبر(ص) در اين حديث ميفرمايند إلا واحده. به "واحده" اشاره دارند. به وحدت بخش. به آنكه كُل نگر است. به آنكه همه را مينگرد. همه براي او مهم اند . به آنكه يكسان نگريستن را آموخته است. به آنكه خودخواه و منيت پرست نيست. فقط در انديشه نجات خود نيست. زيرا ميداند كه نجات، امر جزوي نيست. اين يكي، "كُل" است. تمام پيكره بايد نجات يابد. جز اين باشد يك چيز ناقص است. رحمة للعالمين نيست. و پيامبر رحمة للعالمين است. رحمتي براي همه جهانيان است. فرقه نيست. او نيامده كه فرقه تشكيل دهد. او جهاني است. زيرا رحمت، امري جهاني است. اينجا و آنجا ندارد. همه جايي است. كُل است. همه را در برميگيرد. و اصحاب اين انديشه اند كه در اين حديث، به هفتاد و سوم تعبير شده است. زيرا جمع هفت و سه دوباره يك را ميسازد، اشاره به ده دارد! قصد شرح اين اعداد را در اين مقال ندارم. جايش نيست. فقط اين را بگويم كه اينها اعداد اسراري است كه پيامبر(ص) بكار ميبرند. او خوب ميداند كه در هر زمان چه كلمه اي و كدام اعداد را بكار گيرد. سخنش بيهوده نيست. تصادفي نيست. كاملا كاربردي است. اعداد بكار گرفته شده در اين حديث هر كدام بار محتوايي خود را دارند. اعدادي كه مكاتب باطني از ديرباز مورد استفاده قرار ميداده اند . يك كُل كه محيط بر آن هفتاد و دو است. هفتاد و سوم، اين كُل است. نه چيزي هم عرض آنان. بلكه محيط بر آنان. پيكره اي است كه همه را در بر گرفته است. انديشه اي كُل نگر، صبور، مدارا كننده، نوراني، حيات بخش، مملو از رحمانيت و رحيميت. نه اينكه يك فرقه ايست مثل فِرَق ديگر. اينچنين تعبيرات سخيف و بي ارزش جز از كساني كه پُر از منيت اند، صادر نميشود. اين تعبير خودخواهان است. از اين فرقه ها و مشرب ها كه پيامبر اشاره دارند هر كدام كه بخواهد تكروي كند، تكخوري كند، مرده و زنده ديگران برايش علَي السوِيه باشد، به آتش در خواهد آمد بدون شك. زيرا پيامبر(ص) فرموده اند "كُلُّهم في النّارِ". اما آنكه داراي انديشه اي كُل نگر است و نجات خود را در نجات جمع ميداند و خود را از اين پيكره با تمام تفاوت هاي اجزايش جدا نمي انگارد؛ يك فهيم واقعي است. اينچنين كسي باجهان در "صلح كُل" است. او يك مُصلح تمام عيار است. رسيده به اُلوهيت خويش است، هركجا كه باشد. امام علي(ع) يك كُل نگر است. نجات همه را نشانه رفته است. و اين از بيست و پنج سال سكوتش بخوبي هويداست. او بخوبي ميداند كه نجات، امري جمعي است و همه اعضاء پيكره را شامل ميشود. او بدنبال نجات ناقص نيست، نجات تام را هدف گرفته است. براي همين است كه براحتي از حق خود ميگذرد. فهم درست اين حديث شريف، نجات بخش است، وحدت آفرين است. "واحده"، وحدت بخش است. همه را شامل ميشود. دغدغه من، نجات پيكره انساني است. و اين پيكره در مرتبه اعلی يش شامل همه مسلمين، همه مسيحيان، همه يهوديان، همه بودائيان ... و همه نسل هاي فرهيخته در سراسر زمين است. مسير الهي، چنين سمت وسويي دارد. نجات كُل پيكره. نه نجات گروهي و فرقه اي. "واحده" كارش اينست. دغدغه اش
جز نجات كُل نيست. پس اي دوست، فهم درست اين حديث ميتواند تو را رستگار كند همچنانكه بدفهمي اش ميتواند تو را به حضيض ذلت پرتاب كند. پس وحدت انديش باش. كُل نگر باش. تب و تابت براي نجات كُل باشد. زيرا نجاتِ جزء، رنج است. ناقص الخلقه است. وظايف ات را همواره در چنين مسيري و با چنين هدفي به انجام رسان. نجات همه را نشانه داشته باش؛ كه اين نشان "موحدان" است. يقين دارم كه اگر همه مفهوم نجات كُل را دريابند از خود خواهي خود دست بر خواهند داشت. زيرا خواهند دانست كه در اين پيكره، نجات خود به نجات ديگران وابسته و پيوسته است. چه جزء، بدون اعضاي ديگر نميتواند به حيات خويش ادامه دهد. حيات واقعي از آنِ كُل است. اگر قضاوت هاي سخيف و خودخواهانه را به دور بيندازيم و همه نسبت به يكديگر چنين مهربانانه و با رحمانيت رفتار كنيم، جهان روي آرامش خواهد ديد و نجات در دسترس خواهد بود. نجات كُل پيكره. در پايان اين حديثِ شريف، نكته اي عميق مستتر است كه تو را بيش از پيش به آنچه كه گفته ام رهنمون ميكند. كسي از پيامبر(ص) ميپرسد كه اين "واحده"، اين "يكي"، كيست كه نجات مي يابد "قيلَ يا رسولَ اللهِ و ما تِلك الواحده؟! قالَ : ما أنَا علَيه و أصحابِي". و ايشان پاسخ ميدهند: همين كيفيتي كه من و أصحابم در آن واقع ايم!" اينچنين پاسخي كاملا نشانگر اينست كه پيامبر به فرقه اي دگر اشاره ندارد. زيرا پيامبر(ص) كه فرقه نيست. رهبر هيچ فرقه اي هم نيست. او و پيامش جهاني است. و همه اين را ميدانند. او به يك كُلِ وحدت آميز اشاره دارد. و معناي "واحده" جز اين نيست و نميتواند باشد.
مسعود ریاعی
بر گرفته از کتاب کیمیاگری باطنی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
گِره های انرژیک
🔶وقتی در پیشگاه خداوند به خطاها و گناهانت اعتراف می کنی، به واقع در حال مرور آنها بسر می بری. و این کاری مفید است زیرا انرژی هایی که به دام افتاده اند، آزاد می شوند. در هر یک از خاطرات ما، بخشی از انرژی های ما به دام افتاده اند، برای همین است که اسیرشان هستیم. پس شجاعانه و سالکانه در خلوتت یکبار هم که شده، آنها را با دقت مرور کن و آنگاه با هر بازدم، هماهنگ با حرکت سرت از چپ به راست به بیرون بینداز. هیچکدامشان را نگه ندار. آنها گره های انرژیک هستند که هر کدامشان می توانند مصیبت ساز شوند. وقتی بتوانی خود را ببخشی، خود را دوست خواهی داشت. و این “خود دوستی”، غیر از خودپسندی و خودخواهی است. خود دوستی، احترام به خالقی است که تو را آفریده است. تطهیر وجود و مراقبت از خود است.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَرَادَ اَللَّهُ تَعَالَى مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ خَصْلَتَيْنِ أَنْ يُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَيَزِيدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَيَغْفِرَهَا لَهُمْ:
امام باقر عليه السّلام فرمود: نه به خدا سوگند؛ خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است: (يكى) اعتراف به نعمتهاى او تا نعمت را بر ايشان بيفزايد، و (ديگر) اعتراف به گناهان تا آنها را براى ايشان بيامرزد.
اصول کافی جلد ۴ ص ۱۵۸
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"رازی اعجاب انگیز!"
کف پای مادر، رازی اعجاب انگیز دارد. بیهوده نیست که بهشت را زیر پای او دانسته اند. اگر بتوانی او را راضی کنی و خالصانه کف پایش را بر چشم و صورت خود گذاری، بدون شک از بسیاری از مصائب و سختی ها رَسته ای. این رازی است که بزرگان از قدیم الایام می دانسته و به آن عامل بودند. زیر پای مادر انبوهی از انرژی های شگرف، کارآمد و عاشقانه نهفته است. اگر هنوز مادرت زنده است این فرصت ناب را از دست مده.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"این حدیث جعلی است"
در برخی از کتب حدیث و سِیَر، از پیامبر(ص) حدیثی را نقل کرده اند که بدون شک جعلی است که توضیح خواهم داد. ابتدا به خود این حدیث دقت کن که امروزه جهانی را بهم ریخته است: "اُمِرتُ اَن اُقاتِلَ النّاسَ حتّی یَشهَدُوا اَن لا اِلهَ الّا اللهُ وَ اَنِّی رَسُولُ اللهِ فَاِذا فَعَلُوا ذلکَ عَصَمُوا مِنِّی دِمائَهُم وَ اَموالَهُم" (من امر شده ام که با مردم بجنگم تا اینکه شهادت دهند که معبودی جز خدا نیست و اینکه من رسول خدایم! و اگر چنین کنند، خون و اموال آنها مصون است!!)
اولاً این به ظاهر حدیث، "خبر واحد" است یعنی فقط از سوی یکنفر گفته شده، نه بیشتر. و خبر واحد، حجیّت ندارد. ثانیاً با بسیاری از آیات قرآن در تعارض است. و دستور از معصوم این است که هر روایتی مخالف آیات خدا بود به دیوارش بکوبید و شک نکنید. قرآن می فرماید "با مردم به نیکی سخن بگویید". قرآن می فرماید "در دین اجباری نیست". قرآن می فرماید "اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما، از آنِ شما". قرآن می فرماید "دین شما برای شما، و دین من برای من". قرآن می فرماید " اهل انجیل بر اساس انجیل حکم کنند و اهل تورات بر اساس تورات"... و دهها آیه ی دیگر. ثالثاً، این حدیث با سنت خود پیامبر (ص) نیز تعارض دارد. بسیاری در مدینه و اطراف آن مسلمان نبودند و زندگی می کردند و بر اساس احکام دین خودشان بودند. پیامبر (ص) هیچگاه و در هیچ کجا کسی را مجبور به ایمان آوردن نکرده است، حتی یک مورد نمی یابی! زیرا ایمان اصلاً زوری نیست! مگر اجبار، ایمان می آورد؟! آن چه ایمانی است که زبان اقرار کند و دل انکار؟! ایمان داشتن، یک باور قلبی و عاشقانه است، یک جاذبه و کشش قلبی است. و این نکته را پیامبر(ص) بهتر از هر کس دیگر می دانند! قرآن نیز ایمان اجباری را مذمّت کرده است؛ "آیا تو میخواهی مردم را مجبور کنی تا مؤمن شوند؟!"... ای دوست مسلمان و با ایمان، که در هر کجای جهانی، هشیار باش که شیاطین جن و انس در هر کمینگاهی با روایاتی اینچنین مترصد بلعیدن ذهن تو اَند تا احساسات مذهبی تو را تحریک کنند، تا تو را از عشق و محبت به مخلوقات خدا دور کنند و وجودت را مجاناً به خدمت مطامع خود گیرند. "مؤمن، هشیار است" ، "مؤمن برخوردار از فِراست است" ، "مؤمن از نور الهی بهره مند است" ، "مؤمن با نور خدا می بیند" ... بدان که انسانی اینچنینی با جعلیاتی آنچنانی، هرگز فریب نمی خورد و به بیگاری نمی رود! امروزه جهان به یک صلح حقیقی و فراگیر سخت محتاج است. و این نیازی حیاتی است. پس هر کجا که هستی پیک صلح و سلام باش که اراده ی الهی همین است.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
"نکات قرآنی"
(۳۶۰)
"اِنَّ الَّذِینَ اتَّقُوا اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُم مُبصِرُونَ"
اعراف، ۲۰۱
(آنها که اهل تقوایند، چون وسوسه های شیطانی به سراغ شان آید، متذکر می شوند و ناگاه بینا به حقایق می گردند!)
عجب نکته ی لطیفی دارد این آیه! شیطان و طائفه اش، با تمامی طرفندهای وسوسه گون شان، سراغ هر کس که بروند در خطر عظیم است جز همین "متقین"! زیرا این متقین همان مُخلَصین اند. اینان تنها کسانی اند که از القاءات شیاطین و هجوم وسوسه های شان، نه تنها خسارتی نمی بینند، بلکه بهره ها می برند! و بارها در شرح آیات عدیده گفته ایم که ترجمه پرهیزکار برای متقی، کم است. آن ترجمه ی مناسبی نیست. پرهیزکار، زاهد را گویند. متقی، فراتر از این معانیست. متقی آن است که در کیفیت "نه خواستن" و "نه نخواستن" ساکن است. کسی است که داشتن و نداشتن برایش عَلَی السَّویّه است. چنین کسی از چیزی فرار نمی کند! چیزها او را نمی ترسانند تا بخواهد فرار کند! او وجودش خالیست. پاک از همه چیز است. بی خواسته و بی آرزوست. نه اینکه چیزی میخواهد و از آن پرهیز می کند! اصلا خواستنی در کار نیست! متقی از مرداب دنیا می گذرد بی آنکه آلوده گردد! زیرا رها از حُب و بغض های دیگران است! و دقیقاً از این روست که شیاطین وقتی سراغ چنین کسی روند -بی آنکه بدانند و یا بخواهند- به او آگاهی می رسانند! دقت کن، آنان به او نادانسته خیر می رسانند! چه او پس از این واقعه، به "یاد" می آورد! "متذکر" می شود! اما او چه چیز را به یاد می آورد؟! بدون شک او خودیّت خود را به یاد می آورد. زیرا جنس وسوسه هایی که سراغ هر کس می آیند، متناسب با شأن اوست! از نوع وسوسه هایی که سراغت می آید، می توانی خودت را بشناسی! پس او با معرفت یافتن به این خودیّت متعالی است که ناگاه بصیرت می یابد و چشمانش به حقایق بینا می گردد.
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
به نام الله که بخشایشگر و با رحمت است
“دریافت در خاموشی”
💎 یک اسم است که همهٔ اسمهاست، و همهٔ اسمها در دل آن اسم است.
با دانستن اسمها نمی توان به آن اسم رسید. همچنانکه با ندانستن اسمها هم نمیتوان به آن اسم رسید.
تنها با گذر از اسمهاست که میتوان آن را دریافت نمود.
آن اسم واژه نیست. صدا نیست. حرف نیست. نمیتوان آن را نوشت. نمیتوان آن را بیان کرد. با این وجود، اسم است. ناآلوده به هیچ اسم و صفتی.
هر توضیحی در بارهاش خلاف واقع است. حتی همینها که میگویم.
گویاست اما نه با سخن.
قدرتمند است اما نه با زور.
میداند نه با فکر.
میبیند و میشنود اما نه با چشم و گوش. زنده است نه با جنبندگی.
ارادهاش از جنس خواهش و آرزو نیست.
هیچ هدفی ندارد. هدف از آن کسی است که چیزی میخواهد، که در آرزوی رسیدن به جایی است.
با تعقل و بحث و استدلال و حتی ورود به توهّمات نمیتوان به آن نائل شد.
بزرگان آن را با خاموشی دریافت میکنند.
سکوت همهجانبه خانهٔ اوست و همه چیز از این خانه نشأت گرفته است.
خود را پنهان نکرده است. از بس که واضح است کسی او را در نمییابد. او بالاترین و والاترین اسمهاست و خود شبیه هیچ اسمی نیست. کس او را کَمٰا هُوَ حَقُّهُ نمیشناسد جز خودش. هیچ نوع معرفت ذهنی به او راه ندارد. همهٔ اسمها در برابرش خاضع و خاشعاند. و حریماش، حَرَم بزرگان است.
مسعود ریاعی
کتاب مرغ قدم
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
“یاران درون و بیرون”
💎 تو یارانی در درون داری و یارانی در برون.
تا یاران درونی ات را نیابی از یاران بیرونی ات با خبر نشوی.
بدان که هر یار درونی، ما به ازایی در بیرون دارد.
یکی از این یاران، عشق است که چون آن را در درون بیابی، روزی در بیرون نیز با او روبرو خواهیشد. اما اگر آن را در درون نیابی حتی اگر هر روزه ببینی اش، نخواهی اش شناخت.
مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
نکات قرآنی
هَل اَتی عَلَی الانسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهرِ لَم یَکُن شَیئاً مَذکُوراً”
(آیا لحظهای از فرازمان بر انسان نیامده است آنچنانکه چیز قابل ذکری نباشد)!؟
“دهر” را غالباً به روزگار ترجمه می کنند اما این ترجمهای دقیق و فراگیر نیست. دهر به معنای زمان غیر کرانمند است. زمان مطلق. زمان غیر قابل تقسیم به گذشته و آینده. روزگار معمول، زمانی کرانمند است. زمانی قابل تقسیم است. گذشته و آینده دارد. ما یک زمان جاوید داریم که بی آغاز و بی انجام است. زمانی است مطلق که بدون تغییر وجود دارد. این فرازمان متناسب با سرمدیت خداوندست. زمان معمول و خطی، از دل آن فرازمان غیر خطی ایجاد گشته است. فرازمان یا همان دهر را می توان صادر اول نامید. اولین تجلّی الوهیت. حکمای ایران باستان از دیرباز زمان بیکرانه را می شناخته اند و اصطلاحاتی چون زُروان و اورمزد از دل چنین حکمتی بارز شدهاند. آن فرازمانی مطلق، نامحسوس و بدون تغییر است. ذهن معمول نمی تواند آن را درک کند. زیرا ذهن بشری اسیر زمان معمول و خطی است. و دقیقاً از این روست که از آن به فرازمان یاد می کنیم. حقایق هستی در وحدتی اعجاب انگیز در آن کیفیت متعالی و عاری از فساد زمان خطی به سر می برند. سالکان واصِل با مراقبهای اصیل وارد چنین زمانی می شوند. آنها با مراقبه و با بیذهنی از زمان کرانمند عبور می کنند. فلذا زمان عادی برایشان میمیرد. محو و ناپدید میشود. این چنین سیری شبیه خلسهای عُظمیٰ است که وجود تو را از این جهان محسوس و زمان کرانمندش می رُباید. سیر از کرانمندی به بیکرانگی همچون موت است. دهر اشاره به بیکرانگی است. در زندگی تو لحظاتی است که می توانی آگاهانه به بیکرانگی وارد گردی. و چون وارد شوی دگر چیز قابل ذکری نخواهی بود. زیرا از آن لحظه به بعد تو نیز غیرکرانمند خواهی بود. فروافتاده در اقیانوس، خود اقیانوس است. دیگر تشخص مشخص و محدود و قابل اشارهای نخواهی داشت. آیه “وَ ما یُهلِکُنَا اِلّا الدَّهر”(ما را جز دهر هلاک نمی کند)، جملهای دروغ نیست. قرآن آن را نفی نمی کند بلکه می فرماید؛ “آنها به معنای این نکته علم ندارند” «وَ ما لَهُم بِذلِکَ مِن عِلمٍ”! مضافاً اینکه خود پیامبر اکرم(ص) در حدیثی با صراحت فرمودهاند؛”لا تَسُبُّوا الدَّهرَ فَاِنَّ الدَّهرَ هُوَ الله” (به دهر ناسزا نگویید که دهر همان خداست).
بر گرفته از مجموعه نکات قرآنی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از دعای عرفه امام حسین علیه السلام با صدای مسعود ریاعی
نکات قرآنی
716-وَ اَن لَوِ استَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَاَسقَینٰاهُم مٰاءً غَدَقاً
(و اگر بر طریقت استقامت بورزند قطعاً ایشان را از آبی فراوان و حیات بخش بنوشانیم)!
سالکان جن و انس هر کدام به فراخور حال طریقت های گوناگون دارند؛ “کُنّا طَرائِقَ قِدَداً” (ما طریقت های گوناگون ایم)! برخی بر طریقت قربانی اند. چیزی می دهند و چیزی می گیرند. اهل تعامل اند. برخی بر طریقت دعایند. هر چه بخواهند به شیوهٔ دعا طلب می کنند و البته دعا نزد اینان قواعدی دارد. برخی بر طریقت توکل اند. در هیچ موقعیتی از کسی چیزی نمی خواهند. بلکه در روند تقدیر، هر چه از دوست رسد را با جان و دل می پذیرند، حتی اگر مرگ شان باشد. برخی بر طریقت فهم و دریافت اند. تا چیزی را نفهمند و درنیابند، بدان عامل نمی شوند و به راهش گام نمی نهند. برخی بر طریقت تقلیدند. نگاه می کنند آن که در پیش روست، چه می کند، پس همان را انجام می دهند. برایشان فهمیدن چیزی مهم نیست فلذا گاه حتی سوال هم نمی کنند. برخی بر طریقت نشانه هایند. چشمان شان همواره در جستجوی نشانه های جریان حیات است تا ببینند امروز کدام نشانه آنها را به کدام سو می کشاند. برخی اهل ریاضت اند. بر نفس خویش به انحاء مختلف سخت می گیرند تا نیروهای نهفته در درون شان بیدار گردد. برخی از اندیشهٔ در جستجوی خدا بودن را رها شده اند. به جستجویش نمی روند. بلکه با اعمال صالح و خالص، کاری می کنند تا خدا بدنبال شان بیاید. به واقع کار اینان، جذاب کردن خویش برای خدایشان است تا خود خدا به جستجویشان بر آید و خواستارشان شود. پس از هر عمل خیری برای جذابتر شدن استقبال می کنند. برخی اهل ذکر اند. با ذکر آگاهانه فراخوانی نیروهای حیاتی می کنند. اینان بالنسبه از اسرار اسماء الهی آگاهند. کارشان را با ذکر پیش می برند. تلاش شان اینست تا ذکرِ الهی هر موقعیتی را بدانند تا نیروی های مرئی و نامرئی متناسب با همان موقعیت را فراخوانی کنند. ذکر برای اینان همچون کلید است که باید درست و دقیق بکار رود. برخی اهل مشاهده اند. عمل شان، مشاهده است. نه اینکه مشاهده می کنند تا بعداً عمل کنند. بلکه خودِ مشاهده عمل شان است. آنها با مشاهده هم نیرو می گیرند و هم با مشاهده بر دیگران و حتی اشیاء تاثیر می گذارند. اینان ذهن تحلیل گر را رها کرده و تماماً با جریان هستی هماهنگ اند. برخی طریقت شان عشق و محبت است. آنها کارشان عشق ورزی است. به تمامیت هستی عشق می ورزند. جز عشق چیزی در وجودشان نیست. حتی اگر تکه تکه شان هم کنند، قادرند کشنده خود را دعای خیر نمایند… ای دوست، چون در این طریقت ها نیک بنگری، چیزی را در تمامی آنها مشترک می یابی، و آن “تسلیم” است. هر کدام به فراخور حال و طریقت شان، برخوردار از درجه ای از “تسلیم” اند. و خودِ “تسلیم” همچون یک شاهراه بزرگ است. در هر عصری قلیلی هستند که با فهم حکیمانه “تسلیم” و با توجه به هر موقعیتی، قادرند تا از همهٔ طرائق بهره بگیرند. این یعنی؛ دست شان باز است و شیوه های گوناگون در خدمت شان است.
نکات قرآنی مسعود ریاعی
http://www.masoudriaei.com
https://eitaa.com/masoudriaei