دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاحِ راه
✍ پروین اعتصامی
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتی برای دیگران
لقمه ی بزرگتر از دهانشان باشی،
آنها چاره ای ندارند جز آنکه
خردت کنند...
تا برایشان اندازه شوی!!
پس مراقب معاشرت هایت باش..
👤استاد الهی قمشه ای
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از بهشت بود،
اتاقی که پر از سادگی بود،
وما قدرش را ندانستیم...
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زندگی ، کاروانیست زودگذر
آهنگی نیمه تمام ، تابلویی
زیبا و فریبنده...!!
میسوزدمیسوازندوهیچ چیز
درآن رنگ حقیقت نمیگیرد
جز مهربانیها ...!
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی آمین🙏❤ ✨این دعا رو تقدیم دوستانت کن و انرژی بده😍 الهی خدا اونقدر زندگیتو قشنگ بسازه،که روزی صدهزار مرتبه بگی خدایا شکرت🤲🌱 . . .
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد بگیرین اینطوریی ابزار علاقه می کنن😍😍🌸
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگز مَنِشین مِتر نزن خوبی خود را
اندازه خوبی به ندانستنِ آن است ....
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا بزرگه همه چی به وقتش ♥️
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا باهم از این ادیت و آهنگ لذت ببریم🍃❤️
آهنگ زیبای شمالی
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظه ها تا آخر یاد بچه ها میمونه 🥺♥️
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتون رو اذیتت نکنید ذاتشون رو نمیتونند عوض کنند...♥️
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«تمامِ عشق، تقدیم به کسانی که از شدت خوب بودنشان احساس کردیم خدا دوستمان دارد…!» •🤍🌱 • •
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجرهی صبح گشوده شده ،
نسیم میوزد
آمده تا سلامگو باشد
بیایید امروز عقربههای
احساسمان را روی «حال خوب»
کوک کنیم!❤️
صبح_بخیر
♡♡
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃💞🍃💞🍃💞🍃
🌺 #داستان_ظهور11 🌺
☀️شیران بیشه ی ایمان میآیند..
🔷کم کم لشکر ده هزار نفری کامل میشود. آنها با یکدیگر بسیار مهربان هستند گویی که همه با هم برادرند.
🔷همسفرم! آیا اجازه میدهی من در مورد ویژگی افراد این لشکر سخن بگویم؟
🔷آنان در مقابل دستور امام تسلیم هستند و سخنان امام را با گوش جان میپذیرند.
🔷افراد شجاع و دلیری که ذرّه ای ترس در دل ندارند. آری، امام یارانی شجاع و با یقین کامل میخواهد، افراد ترسو و سست عقیده چه کمکی به این حرکت عظیم میتوانند بکنند؟
🔷لشکریان امام چنان در عقیده و ایمان خود استوارند که شیطان هرگز نمی تواند آنها را وسوسه کند. اینان شیران بیشه ایمان و یاوران راستین حق و حقیقت هستند.
🔷اگر شبها به کنارشان بروی، میبینی که مشغول عبادت هستند و صدای گریه و مناجات آنها شنیده میشود. و در روز چون شیران دلیر به میدان میآیند و از هیچ چیز واهمه و ترس ندارند.
🔷برای شهادت دعا میکنند، آرزویشان این است که در رکاب امام به فیض شهادت برسند. به راستی که چه سعادتی بالاتر از اینکه انسان جان خویش را فدای مولای خود کند!
🔷آیا در این دنیای فانی، آرزویی زیباتر از این سراغ داری؟
خوشا به حال کسانی که چنین آرزوی زیبایی دارند!
و واقعا که زندگی انسان با داشتن این چنین آرمانی، چقدر لذت بخش میشود.
به هر حال، یاران امام همواره دور امام حلقه زده و در شرایط سخت، یار و یاور او هستند.
🔷کافی است امام به آنان دستوری بدهد، آن وقت میبینی که چگونه برای انجام آن دستور سر از پا نمی شناسند.
🔷خداوند نیروی جسمی بسیار زیادی به آنها داده است تا بتوانند به خوبی از امام دفاع کنند.
🔷وقتی که آنها از زمینی عبور میکنند آن زمین به سرزمینهای دیگر فخر میفروشد و از اینکه یکی از یاران امام زمان از روی او گذشته است به خود مباهات میکند.
🔷همه از یاران امام فرمانبرداری میکنند حتّی پرندگان و حیوانات وحشی.
📚 #داستان_ظهور
#قسمت_یازدهم
✍مهدی خدامیان ارانی
#حکومت_مهدوی
#امام_زمان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
🔒🔑#اگر دلی رو بشکنیم دلی رو غمگین کنیم هیچ چیزی نمی تونه جبرانش کنه، هیچ چیزی نمیتونه کفاره اون باشه.
💠پیامبر گرامی (ص) میفرماید:هر که مومنی را غمگین کنه، آن گاه دنیا را به او بدهد،این بخشش کفاره عمل او نخواهد بود و برای او پاداشی به دنبال نخواهد داشت.
:┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر ما اگه دقت کنیم متوجه میشیم، بازی های کودکی حکمت داشت:
⚽️لی لی:تمرین تعادل در زندگی
🎾زوووو:تمرین روزهای نفس گیر زندگی
🪀آلاکلنگ:دیدن بالا و پایین دنیا
🏓سرسره:تمرین سخت بالا رفتن و راحت پایین آمدن
⚽️هفت سنگ:تمرین نشانه گرفتن به هدف
🪀وسطی:تمرین همیشه در وسط میدان بودن
🏓گل یا پوچ:دقت در انتخاب
⚽️خاله بازی:آیین مهماندار و زندگی
🎾یه قول دو قل:مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد یکی یکی از پس آن برمی آیی
یادش بخیر...
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر هروقت کسی رو به خدا ترجیح دادیم و به خاطر اون ، پا گذاشتیم روی خدا؛
بالاخره یه جایی، از جانب همون فرد ، خوار و ذلیل و غم زده میشیم!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر درونگرایی، بدون که درونگرایی دقیقا بر خلاف جذابیت حرکت کردن هست ، شما اگه بخواین برای همسرتون جذاب بشین ، چه آقا چه خانم باید در تمامی ابعاد شخصیتی تون به نوعی ریسک کنین و از حاشیه امن تون خارج بشین و هر اونچه که خلاف درونگرایی تونه انجام بدین
📎درونگراها ساکتتر، محتاطتر هستند. در جمعهای شلوغ انرژی زیادی مصرف میکنند.بعد از گذراندن زمانی مشخص در کنار دوستان و آشنایان، نیاز به دوباره شارژ کردن خود دارند. در واقع نیاز دارند که از جمع فاصله بگیرن و به تنهایی خود رجوع کنند،
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر همیشه از عشق ورزیدن به خودت پرهیز کنی
جهان هستی نیز همواره کسانی را به سمت تو می فرستد که از دوست داشتنت پرهیز کنند،
📎خودت را دوست داشته باش، برای خودت ارزش قائل شو، دوست داشتن خود با غرور فرق دارد،چرا همیشه فقط بهترین را برای همسر و فرزندت می خواهی، هم برای آنها بخواه هم برای خودت.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داخل مترو شدم،اول صبح بود تقریبا همه جا پر بود،یه جای خالی دیدم رفتم از یه آقا در خواست کردم،بره کنار آقا بنشینه تا من کنار خانمش بنشینم گفت:ولی من میخوام کنار خانمم بنشینم عذرخواهی کردم و کنار اون آقا نشستم البته خیلی معذب بودم
همینطور که مترو حرکت کرد منو برد به سال ها قبل،که میخواستیم با قطار بریم مشهد،کوپه ۶ نفره بود و ما چهار خانم بودیم،که یه آقا و خانم بسیار موجه هم بعد ما وارد شدند و روی صندلی ها نشستند،نیم ساعت بعد آقا بیرون رفت و مدتی بعد خانمش هم بیرون رفت،و پس از اندکی خانمش با یه خانم دیگری وارد شد،گفتیم پس همسرتون؟
گفت:همسرم کوپه بغلیه،چون کوپه بغلی ۵ تا آقا بود همسرم بهم گفت:اون خانوم حتما خیلی معذبه،
اگه شما راضی هستی ما جاهامونو عوض کنیم،تا هم این خانم و خانمهای داخل کوپه راحت باشند،اون شب ما متوجه شدیم این زوجین برای ماه عسل به مشهد می روند،و اینکه اقا مدام در ماموریته و خیلی کم همدیگر رو می بیننداما با این حال ترجیح داد تا مشهد کنار خانمش نباشه،
آنچه امروزه اغلب روانشناسان میگن اینکه:«فقط تومهمی»
کارل راجرز روانشناس آمریکایی معتقده فرد زمانی به شکوفایی میرسه که در تمام مراحل زندگی به آرزوهای خود برسه،یعنی اومانیست،یعنی انسان محوری،یعنی مقابل خدا محوری که
یعنی همه چیز از انسان شروع و به انسان ختم میشه و بالاتر از انسان وجود نداره،یعنی انسان و علاقه های انسان،محوره،اگر ما اینگونه بودیم که فرهنگ شهادت،صبر مادر شهید، تلاش در پشت جبهه و..وجود نداشت.
جالبه که اون زوجین دو ایستگاه بعد از مترو پیاده شدند،
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔒🔑#اگر نه در گذشته زندگی کنیم و نه از آینده که بی خبریم سیر کنیم
📎و بدانیم که انچه داریم همین لحظه است
و همین لحظه برای ما
عین زندگی و پر از
نشانه هاي خوب است...بهترین کار را انجام دادیم.
🔍لحظات را دریابیم
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر هر وقت، خواستی «پارچهای» بخری؛
آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن،
اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد.
🔍«آدمها»، نیز «همينطورند!!!»،
«آدمهايی» كه بر اثر «فشارها»،
و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان»
عوض میشود، و «چروك» بر میدارند،!!
اينها «جنس خوبی» ندارند،
و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج»
و «اعطای مسئولیت به ایشان»،
به هیچوجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود.!!
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔒🔑#اگر انسان توقعش رو از دیگران صفر کنه می بینه که کم کم چشمه های حکمت از قلبش جاری میشه...
کم کم احساس میکنه که بزرگ شده و کلی حس خوب پیدا خواهد کرد...
📎اصلا خدا دنیا رو طوری خلق کرده و سیستم رو طوری طراحی کرده که از خیلی زحمات ما تشکر نشه، خیلی کارمون به چشم نیاد تا رشد کنیم،تا کار برای کسی جزء خدا نکنیم
📎ما هم نباید انقدر اصرار داشته باشیم که حتما دیگران از ما تشکر کنند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر کودک گوشه گیر دارید نباید در حضور او این مسائل را به زبان بیاورید، مثلا بگویید کودک من خجالتی ست و نمی تونه با هم سن و سال هاش بازی کنه چرا که باعث تشدید گوشه گیری و خجالت او می شود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
🔒🔑#اگر انسان خودمحوری هستید به این معنی که تصور میکنید هر چه که میگویید درسته و حرف آخر را باید شما بزنید، شما از دیگران مهمتر یا هوشمندترید.
همه چیز را بهتر میدانید و همه باید به شما احترام بگذارند.شما احساس ناامنی در درونتان دارید.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
=====🍃🌺🍃=====
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتم قران می خوندم که فرموده:اشتباه خودت رو به شخص دیگه نسبت نده،دیدم خیلی اوقات ما این کار رو می کنیم
مثلا میگیم من فرزندم رو سرزنش کردم چون همسرم سرزنشگره
یا اینکه میگم چون همسرم داد زد منم داد زدم،چون اون به خانوادم بد گفت منم بد گفتم
بجای اینکه ببینیم چه خطایی کردیم بریم حلش کنیم .
يا اگه کسی بهمون بگه چرا افسرده ای میگیم فلانی باعث شد،روزگار منو اینطور کرد تقصیر من نبود که در حالیکه یه بنده خدایی میگفت:من بعد از دو سال افسردگی،یک شب خودم تصمیم به تغییر گرفتم با ورزش،مطالعه،گوش دادن به سخنرانی ها،خوردن گرمي ها،خوردن دمنوش هل،زعفرون،گل محمدی، اسطوخدوس و ذکر مداوم،
أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ حالم رو خوب کردم، درسته تقصیر دیگران انداختن و خودم رو قربانی نشون دادن راحت تره،اما با این روش به نتیجه ارزشمند دست پیدا نمی کردم
میگن آهنگری در بلخ همیشه مخالف نظر حاکم بود.حاکم ازش خسته شد نامه ای به پادشاه می نویسه و درخواست تنبیه شو داره،پادشاه که حال بررسی نامه رو نداشت،نخوانده فرمان میده گردن آهنگرو بزنندبعدحکم رو به پای کبوتر می بندند کبوتر نامه بر،بجای اینکه به بلخ بره به شوشتر میره حاکم نامه رو می خونه با خودش میگه شوشتر که آهنگر نداره،بعد میگه شاید اونا به مس،آهن میگن و برای همین حکم را برای مسگر شهر اجرا می کنه
این حکایت ضرب المثلی شد که میگن:«گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری»
البته شاید این رفتار ریشه در کودکی داره همانکه بارها زمزمه می کردیم:“من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود”
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج ریحانه باهام حرف میزد و من سعی میکردم نگاه قشنگ محمد و صدای مهربونش و برای همیش
رمان ناحله
#قسمت_صد_و_سی_و_شش
محمد به مامان اینا سلام میکرد.
خجالت زده ریحانه رو از خودم جدا کردم و نگاهم و سمت محمد چرخوندم که با لبخند سرش و پایین گرفته بود.
با صدای آروم به ریحانه سلامکردم و با تشر اسمش و صدا زدم
ریحانه خندید و گونه ام و بوسید
یه قدم جلوتر رفتم که محمد هم سرش و بالا گرفت. بهش سلام کردمکه با همون لبخند روی صورتش جوابم و داد.
محمد و مادرم به طرف پذیرش رفتن و ماهم روی صندلی ها منتظر نشستیم.به محمد نگاه کردم، یه پیراهن چهار خونه با زمینه خاکستری پوشیده بودو یه شلوار مشکی هم پاش بود.
بهش خیره بودم که ریحانه گفت : دختره به کی نگاه میکنی؟
گیج برگشتم طرفش و گفتم :چی؟هیچکی.
ریحانه خندید و سارا آروم کنار گوشم گفت:فاطمه آبرومون و بردی.انقدر ندید بدید بازی در نیار.
سعی کردم به حرفش اهمیت ندم.
مامان اومد و گفت: فاطمه جان، با آقا محمد برو ازتون خون بگیرن.
از جام بلند شدم و به طرف محمد رفتم که منتظر ایستاده بود.
باهاش هم قدم شدم و سمت اتاق نمونه گیری رفتیم.
آزمایشگاه خلوت تر شده بود.
یه آقای جوونی که روپوش سفید تنش بود با دیدنمون کنار در گفت : واسه نمونه گیری اومدین ؟
_بله
رو به من ادامه داد: خانوم بشینید اینجا لطفا
وبه صندلی کنارش اشاره کرد.رفتم و روی صندلی نشستم.
محمد کنارم ایستاد و روبه همون آقا گفت: ببخشید،شما میخواین ازش خون بگیرین ؟
اونم در حالی که وسایلش و از کشوی کنار دستش بیرون میاورد گفت : بله، خانومی که خون میگرفت هنوز نیومده
سرمو بالا گرفتم و به محمد نگاه کردم میخواستم واکنشش و ببینم که گفت :نه دیگه تا من هستم،چرا شما زحمت بکشید
بعد با لبخند رو به من ادامه داد: فاطمه خانوم لطفا پاشین.
از شدت تعجب زبونمبند اومده بود. از جام بلند شدم و کنارش ایستادم
اونآقا هم گفت:یعنی چی؟مگه من مسخره شمام؟خودتون میتونستین خون بگیرین چرا اینجا اومدین ؟ مگه بیکاریم که وقتمون و میگیرین؟
داشت با عصبانیت ادامه میداد که محمد با لبخند گفت : ببخشید که وقتتون و گرفتیم
اون آقا هم زیر لب یه چیزایی گفت و با اخم یکی دیگه رو صدا زد.
یه پیرمردی روی صندلی نشست.
با رگبند محکم دستش و بست. دلم برای پیر مرده سوخت،اون آقا هرچی لج از محمد داشت و سر پیر مرد بیچاره خالی کرد.یک لحظه هم اخم از چهرش کنار نمیرفت.
هنوز از کار محمد گیج بودم.
هم خندمگرفته بود،هم متعجب شدمو هم از سیاستش ترسیدم.محمد به سمت دیگه ی اتاق رفت ومنم پشت سرش میرفتم.
یه آقای دیگه ای که تقریبا بزرگ تر از قبلیه نشون میداد به محمد اشاره زد که پیشش بره.
رفتیم طرفش که گفت: اگه میخوای خون بگیری روی این صندلی بشین.
محمد نشست و آستین پیراهنش و بالا برد.
فکر کردن به چیزی که گفته بود باعث شد،با تمام وجودم لبخند بزنم. مهم بودن برای محمد،حس خیلی لذت بخشی بود.
داشت ازش خون میگرفت که محمد
به صندلیش تکیه داد و سرش و بالا گرفت.
کارشون تموم شده بود. ازش خون گرفت و یه چسب هم روی جای زخمش گذاشت.
از صندلی بلند شد و آستینش ودرست کرد.
رفتیم طرف پذیرش و محمد پرسید که اون خانوم کی میاد؟مسئول پذیرشم گفت،مشخص نیست، شاید یک ساعت دیگه.
باهم به سمت مامان اینا رفتیم.
مامان با دیدنمون گفت: تموم شد بچه ها؟
محمد:از من نمونه خون گرفتن،ولی از فاطمه خانوم نه...!
مامان:چرا؟
به محمد نگاه کردم و منتظر موندم که اون جواب بده.بعد یخورده مکث گفت:خانومی که نمونه میگیرن،یک ساعت دیگه میان
مامان:من باید برم،دیرم شد.دیگه کسی نیست ازش خون بگیره؟
محمد جدی جواب داد:هستن،ولی خانوم نیستن!
مامان لبخندی زد و چیزی نگفت که محمد ادامه داد:اگه اجازه بدین،ما فاطمه خانوم و میرسونیم.
مامان:باشه من که مشکلی ندارم. ببخشید من و باید برم بیمارستان وگرنه میموندم.
رو به سارا ادامه داد: خاله تو نمیای با من؟ممکنه زمان ببره !
سارا:چرا،شما برید من میام
مامان با ریحانه خداحافظی کرد و رو به محمد گفت:ممنونم پسرم،مراقب خودتون باشین.فعلاخداحافظ
بدوناینکه منتظر جواب بمونه به سرعت از آزمایشگاه بیرون رفت.سارا بهم نزدیک شد و با صدای آرومی گفت :فاطمه جون این پسره خیلی سختگیره،از الان اینجوریه پس فردا که باهاش ازدواج کنی بدبختت میکنه.یخورده بیشتر فکر کن.هنوزم وقت داری ها.بیا و همچی و بهم بزن، تو نمیتونی با همچین آدم سختی کنار بیای
پریدموسط حرفش:ساراجان،ممنونم از نصیحتت!مامان منتظرته،برو.
یه پوزخند زد و دور شد.
کنار ریحانه نشستم.نگاهم به محمد افتاد که به دیوار تکیه داده بود و پلک هاش و بسته بود.
کنار من یه صندلی خالی بودکه اون طرفش یه خانومنشسته بود.محمد به صندلی نگاهی انداخت و دور شد. با چشم هام دنبالش کردم.
به فاصله چند ردیف از ما یه صندلی خالی کنار دیوار بود که رو اون نشست و به دیوار تکیه داد.
ریحانه با گوشیش سرگرم بود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d