⁉️سوال:👇👇👇
🔰در سوره مبارکه مائده آيه 82 خداوند فرموده مسيحي ها نزديکترين افراد به مومنين و مسلمين اند از لحاظ مودت و محبت اما در همين سوره در آيه 51 و 57 از دوستي با يهوديان و مسيحيان نهي شده، ميشه توضيح بديد؟ چرا خداوند يه جا گفته بيشترين مودت به مومنان از جانب مسيحيان است ولي جايي ديگر فرموده آنها را به دوستي نگيريد؟
✍️پاسخ:👇👇👇
✅سپردن سرپرستي مسلمين به اهل کتاب و حتي دوستي صميمانه با اهل کتاب ممنوع است و دوستي ها بايد در حد معمول باشد و البته فقط با کساني از اهل کتاب که دشمني با مسلمين ندارند و مانند يک شهروند عادي مي باشند
از ميان اهل کتاب مسيحي ها بيشتر قابل دوستي هستند يعني انسانها سالمتري نسبت به يهودي ها هستند
سه دسته آيه در اين موضوع رد قرآن وجود دارد
1. نهي از دوستي : اختصاص به کساني دارد که اظهار مخالفت و دشمني با اسلام دارند
2. سفارش به نيکي و محبت کردن به ايشان : در آيه 8 ممتحنه مي فرمايد
خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمىكند؛ چرا كه خداوند عدالتپيشگان را دوست دارد.
3. مقايسه بين انواع اهل کتاب : که مي فرمايد مسيحي ها بهتر از يهودي ها هستند و مخالفت ايشان با اسلام کمتر است
بنابراين تناقض و تضادي نيست زيرا موضوع هر آيه متفاوت است، بنابراين مسيحياني که مخالف و جنگ جو عليه اسلام نيستند نسبت به باقي اهل کتاب( که جنگجو نيستند) محبت بيشتري به مسلمين دارند و قابليت بيشتري براي دوستي
#قرآن_حدیث
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🤔 #فروش_زیورآلات_بدون_اجازه_شوهر!
❓ آيا زن مى تواند زيورآلاتى را كه شوهر برايش خريده، بدون اجازه او بفروشد؟
✍ آيات امام، بهجت، خامنه اى، صافى و فاضل:
اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد؛ ولى اگر به عنوان تأمين نفقه باشد،حق ندارد.
✍ آيات تبريزى و سيستانى:
اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده و يا به عنوان نفقه برايش تهيه كرده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد.
✍ آيه اللّه وحيد:
اگر شوهر آن را به زن تمليك كرده و يا بخشيده است، مى تواند بدون اجازه او بفروشد. اما اگر به عنوان تأمين نفقه باشد، بنابر احتياط واجب، حق ندارد.
📚 منابع:
امام، تحريرالوسيلة، ج 2، النفقات، م 15 ؛ خامنه اى، استفتاء، س 353 ؛ صافى، هدايه العباد، ج 2، النفعات، م 15؛ فاضل، تفصيل الشريعة، النكاح، النفقات، م 15 و دفتر: بهجت. سيستانى، منهاج الصالحين، ج 2، م 425 ؛ تبريزى، منهاج الصالحين، ج 2، م 1408. منهاج الصالحين، ج 3، م 1408.
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#سوال٩٩
می خواستم بدونم آیا گفتن #اشهد ان امیرالمومنین علی ولی الله در #تشهد #نماز های واجب جایز است؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅پاسخ :به روایات زیر دقت کنید :
مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ یَحْیَی بْنِ طَلْحَةَ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ کُلَیْبٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ أَدْنَی مَا یُجْزِئُ مِنَ التَّشَهُّدِ قَالَ الشَّهَادَتَانِ
📚کافی ج ۳ ص ٣٣٧
ترجمه :سورة بن کلیب گوید از امام باقر علیه السلام در مورد کمترین مقدار از تشهد سوال کردم؛ امام فرمودند : دو شهادت
بیان :طبق روایات زیادی این دو #شهادت که کمترین حد از #تشهد است این است :
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ و رسوله
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ زُرَارَةَ جَمِیعاً قَالَا فِی حَدِیثٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ الصَّلَاةَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنْ تَمَامِ الصَّلَاةِ (إِذَا تَرَکَهَا مُتَعَمِّداً) فَلَا صَلَاةَ لَهُ إِذَا تَرَکَ الصَّلَاةَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله
📚وسائل ٣٠ جلدی ج ۶ص۴٠۷
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :همانا صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله از تمام کننده های نماز است اگر عمدا آن را ترک کند نمازی برای او نیست وقتی که صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله را ترک کند.
✅بیان:طبق دو روایت فوق و احادیث دیگر این موضوع، شهادتین و صلوات از موارد لازم تشهد نمازها می باشد ولی اذکار و ادعیه دیگری نیز در روایات دیگر آمده است که هر کس بخواهد می تواند تشهد های طولانی تر را بخواند. در عین حال، در روایت زیر، رخصت گفتن اذکار نیکوی دیگر را صادر می کند که از جمله گفتن :أشهد أن علیا امیرالمؤمنین ولی الله در تشهد را نیز مجاز می کند:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ بَکْرِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ أَیَّ شَیْ ءٍ أَقُولُ فِی التَّشَهُّدِ وَ الْقُنُوتِ قَالَ قُلْ بِأَحْسَنِ مَا عَلِمْتَ فَإِنَّهُ لَوْ کَانَ مُوَقَّتاً لَهَلَکَ النَّاسُ
📚کافی ج ٣ ص ٣٣٧
ترجمه :بکر بن حبیب گوید :به امام باقر صلوات الله علیه گفتم :در تشهد و قنوت چه بگویم؟ فرمود :بهترین چیزی که می دانی در تشهد و قنوت بگو چرا که اگر در تشهد و قنوت چیز مشخص و محدود بود، مردم هلاک می شدند.
✅بیان :بعد از انجام واجبات تشهد که در دو حدیث اول ذکر شد، چون اهل بیت علیهم السلام اذکار نیکوی دیگر را نیز رخصت داده اند می توان أشهد أن علیا امیرالمؤمنین ولی الله را که در برخی روایات به گفتن آن بعد از شهادتین تأکید کرده اند را نیز در تشهد نماز بگوئیم.
مؤیدات کلی دیگری برای رخصت این کار در روایات موجود است که یک نمونه آن را ذکر می کنیم :
قَالَ الصَّادِقُ کُلُّ مَا نَاجَیْتَ بِهِ رَبَّکَ فِی الصَّلَاةِ فَلَیْسَ بِکَلَامٍ
📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٣١٧
ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :هر چه که با پروردگارت در نماز با آن مناجات کنی «کلام» (یعنی سخن ضرر زننده به نماز) نمی باشد.
نکته :باید دقت شود که اذکار و ادعیه ای که با توجه به رخصت های کلی صادره از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در جاهای مختلف نماز مثل تشهد و قنوت و سجده می گوئیم را به عنوان سنت خاص و معین قرار ندهیم و معرفی نکنیم تا حالت بدعت به خود نگیرد. مثلا اگر شما در سجده نماز دعای اللهم کن لولیک را بخوانی با توجه به عمومات جواز دعا در سجده قطعا جایز است ولی نباید آن را به عنوان سنت خاص مطرح نمود و معرفی کرد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*جملاتی زیبا ازحضرت علی علیه السلام*
*1- گریه نکردن از سختی دل است.*
*2-سختی دل از گناه زیاد است.*
*3-گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.*
*4-آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.*
*5-فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.*
*6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست*
*1.مردم را با لقب صدا نکنید.*
*2.روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.*
*3.خدا را همیشه ناظر خود ببینید.*
*4.لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.*
*5.بدون تحقیق قضاوت نکنید.*
*6.اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.*
*7.صدقه دهید،چشم به جیب مردم ندوزید.*
*8.شجاع باشید،مرگ یکبار به سراغتان می آید.*
*9.سعی کنید بعد از خود،نام نیک بجای بگذارید.*
*10.دین را زیاد سخت نگیرید.*
*11.با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید.*
*12.انتقادپذیر باشید.*
*13.مکار و حیله گر نباشید.*
*14.حامی مستضعفان باشید.*
*15.اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد،از او تقاضا نکنید.*
*16.نیکوکار بمیرید.*
*17.خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.*
*18.فحّاش و بذله گو نباشید.*
*19.بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.*
*20.رحم دل باشید.*
*21.با قرآن آشنا شوید.*
*22.تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.*
*( نهج البلاغه )*
*وقتی پرنده زنده است مورچه ها را ميخورد؛*
*و وقتی ميميرد مورچه ها او را!*
*زمانه و شرايط در هر لحظه ميتواند تغيير كند در زندگی...*
*هيچكس را تحقير يا آزار نكنيم...*
*شايد"امروز" قدرتمند باشيم اما يادمان باشد:*
*"زمان" از ما قدرتمندتر است!*
*يک درخت ميليونها چوب كبريت را ميسازد اما وقتی زمانش برسد؛*
*فقط يک چوب كبريت برای سوزاندن ميليونها درخت،كافيست!*
*"پس،*
*خوب باشيم؛*
*و*
*خوبی كنيم"*
*ازامام علی (ع)پرسیدندواجب وواجبترچیست؟*
*نزدیك ونزدیكتركدامند؟ عجیب وعجیبترچیست؟ سخت وسخت ترچیست؟ فرمود:واجب اطاعت از الله و واجبتر ازآن ترك گناه است. نزدیك قیامت ونزدیكتر ازآن مرگ است. عجیب دنیا وعجیبتر ازآن محبت دنیاست.* *سخت قبراست وسخت تر ازآن دست خالی رفتن به قبر است.*
*اگر دوست داشتی این کلام امیر المومنین رو برای چند نفری بفرست معجزه نداره ولی ثواب داره
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔹سمباده را که به فلز می کشی صیقل می خورد، صاف می شود،
می شود مثل آینه؛
🔸اما سمباده خودش فرسوده می شود؛ بی فایده و بی استفاده می شود،
می شود زباله!
🔸یادت باشد حسود مثال سمباده را دارد؛
او مایه صیقل خوردن تو می شود؛
تو را براق و برجسته می کند؛
صفایی پیدا می کنی که مپرس!
🔸ولی بیچاره حسود خود کساد و بی رونق می شود.
🔸پس تا می توانی محسود باش یعنی کسی که به او حسد می برند؛ نه حسود ، تا آئینه تابان باشی نه سمباده فرسوده.
🔸جالب است بدانی در زبان عرب حسد از ریشه "حسدل "است،
و "حسدل"یعنی سمباده.
🔸و برای اینکه حسود نباشی ویا اگر خدای ناکرده هستی و بخواهی آن را از خود دور کنی یک نسخه کوتاه که بر گرفته از کلام اهل بیت "ع"است می گویم و آن را بکار بند!
🔸ببین! نسبت به هر کس حسادت داری با او همانگونه رفتار کن که انگار هیچ حسادت نداری، به همین راحتی!
🔹اگر حسادت نداشتی از او تعریف می کردی؟
حالا هم هر چه می توانی تعریف کن!
🔹تبریک می گفتی؟
حالا هم بگو!
🔹هدیه می دادی؟
هدیه بده!
🔸باور کن طولی نمی کشد که حسد از خانه دلت رخت بر می بندد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
"کلک رشتی ...؟!
یک پیرمرد رشتی به پسرش که در زندان بود نامه نوشت (پسرم امسال نمیتونم زمینم رو شخم بزنم ! چون تو نیستی و من هم توانش رو ندارم !!) .
پسر ؛ در جواب نامه پدرش نوشت : ( پدر ؛ حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن ! چون من پولهاییکه دزدیدم را آنجا دفن کردم ! پلیسها ؛ که نامه پسر رو خوندند ؛ تمام زمین را کندند؛ اما چیزی پیدا نکردند..
پسر ؛ نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت : پدر ؛ این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم ... زمینت آماده است!
واینگونه بود که کلک رشتی معروف شد...!😄👌
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#تلنگر
وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل
است همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
🔹️️باد باعث طراوتش میشود
🔹️️آب باعث رشدش میشود
🔹️️آفتاب پختگی و کمال میبخشد
✍اما به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن
از درخت،
🔸️️آب باعث گندیدگی
🔸️️باد باعث پلاسیدگی
🔸️آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن
طراوتش میشود.
👈بنده بودن یعنی همین ، یعنی بند به خدا بودن ،
که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در
نابودی ما مؤثر خواهد بود.
⚠️پول ، قدرت ، شهرت ، زیبایی….تا بند به
خداییم برای رشد ما ، مفید و بسیار هم خوب
است اما به محض جدا شدن بند بندگی ، همه
آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بعد صورتم را بوسید و خداحافظی کرد و رفت. چقدر سعی کردم جلوی دیگران نشان ندهم که خوشحالم و ذوق زده. خاله وقتی شنید کلی ذوق زده شد و شلوغ کرد، مدام می گفت: «الحمدالله قدمم خوب بود.» و من خنده ام می گرفت، محترم خانم دیشب آمده بود خواستگاری، چه کار به قدم خاله داشت؟ به هر حال سیل نصیحت های خاله و خانم جون به سوی من روانه شد، بیچاره ها نمی دانستند که من اصلاً حواسم به حرف های آن ها نیست و توی عالم خودمم. نزدیک غروب بود که زری آمد، هول و دستپاچه. تازه فهمیدم چرا از دیشب تا حالا پیدایش نشده. با تعجب و بهت گفت:
- مهناز، می دونی مامانم این ها امشب می خوان بیان خواستگاریت؟!
خندیدم.http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
- زهر مار، خاک بر سر چرا به من نگفتی؟
- من به تو بگم؟ مثل اینکه برادر توست ها.
- من الان فهمیدم که مامان داشت به محمد می گفت امشب می آن خونه تون. می دونی در جواب من که چرا بهم نگفتین چی می گه؟! گفتیم تا خبری نشده بچه ها نفهمن بهتره!
زری حرص می خورد و من از خنده ریسه می رفتم.
- کوفت، باید هم بخندی. حالا دیگه تو بزرگ شدی و من بچه ام، آره؟!
ولی از دیدن من خودش هم خنده اش گرفت و زد زیر خنده. تازه همدیگر را بغل کردیم و چقدر ذوق زده بودیم که دیگر از هم جدا نمی شویم. زری هم مثل خودم بهت زده بود و گیج، باورش نمی شد که قرار است زن محمد شوم. مدام می گفت: «اصلاً باورم نمی شه. تو باورت می شه؟! حالا می فهمم محمد آقا! چرا این قدر دلسوز شده بود و به درس و مشق هام می رسید، می خواست سر از کار تو در بیاره. من چقدر خرم که نفهمیدم. هی می گفت این هارو با دوستت بخون، دو تا که باشین بهتر می فهمین. یادته یاضی که درس می داد وقتی تو یاد نمی گرفتی چند بار توضیح می داد؟ بعد هم تشرش رو به من می زد که اصلاً معلومه حواست کجاست؟!» زری می گفت و من از ته دل می خندیدم. زری با حرص می گفت: «بله، منم بودم می خندیدم، بایدم بخندی این همه هالوگری خنده هم داره.» ولی بعد خودش هم می خندید و در میان خنده، گیج و مبهوت می پرسید: «تو اصلاً باورت می شه؟! اصلاً فکرشو می کردی محمد تورو دوست داشته باشه؟ من اصلاً فکر نمی کردم، محمد حتی به این چیزا فکر کنه. یادته می گفت تو این گرما نمی شه راه دور برین، یه جا همین نزدیکی اسمتون رو بنویسین. آخرش هم هزار تا دلیل آورد و مادر رو راضی کرد بریم همین آموزشگاه فکسنی سر خیابون! منو بگو فکر می کردم برادرم فکر منه و دلش برای من می سوزه که خسته و گرما زده نشم. نگو، نخیر، گیر کار جای دیگه بوده.»
این حرف ها محبتم به محمد را ذره ذره بیشتر می کرد و خوشحالی ام چند برابر می شد. بالاخره از صدای خنده های ما صدای خانم جون در آمد که:
- برین خدارو شکر کنین که زمونه عوض شده، اگه نه حالا بایست پوست از سرتون می کندن. قدیما اگه دخترا ذوق هم می کردن توی دلشون بود. چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون؟ زری خانم حالا شدی قوم داماد، باید بشی همبونه ی باد تا عروس حساب ببره.
ولی جواب ما باز هم خنده بود و خنده.
آن شب مثل همه ی شب ها و روزهای خوب، مثل همه ی خوشی های زندگی، مثل خواب و رویا، سریع رسید و گذشت و تمام شد.
خانواده ی محمد که آمدند، قبول نکردند بروند توی مهمان خانه و همان جا توی حیاط روی تخت ها نشستند. محمد سر به زیر و خجالت زده آمد با پدرم روبوسی کرد و نشست. مجلس با شوخیطاثد های خانم جون و امیر و بگو بخند های حاج آقا و آقاجون خیلی زود خودمانی شد. ولی من مثل بید می لرزیدم، تنم یخ کرده بود و دستم توی دست زری بود و لرزان با هم از پشت پنجره حیاط را نگاه می کردیم. مستاصل نشستم روی تخت و گفتم:
- زری من رویم نمی شه بیام بیرون.
زری با تعجب گفت:
- دیوونه، مگه عقل از سرت پریده، مامان بابای من یک شبه شاخ در آوردن؟! یا از مامان و بابای خودت خجالت می کشی؟ اصلاً فکر نکن اومدن خواستگاری، فکر کن اومدن مهمونی.
- نمی تونم، به خدا زری خودمم نمی دونم چه مرگمه، این قدر که تنم می لرزه نمی تونم روی پا وایسم.
هرچه اصرار زری بیشتر می شد اضطراب من هم چند برابر می شد. بالاخره خانم جون صدا زد:«مهناز؟ زری خانم.. »
به زری اشاره کردم که جواب بدهد. زری بد و بیراه گویان رفت و چند دقیقه بعد همراه مادرم و محترم خانم برگشت. محترم خانم گفت:
- وا، مهناز جون چرا رنگت این قدر پریده، والله به خدا ما همون آدم های قبلی هستیم. اسم خواستگار رویمون اومده ترسناک شدیم؟
مادرم گفت: «نه بابا این حرف ها چیه» و من ناچار دستم را به محترم خانم که دست دراز کرده بود دادم و بلند شدم. محترم خانم گفت:
- توروخدا نگاه کن، دستاش انگار از زیر یخ دراومده. بیا با خودم بریم مادر جون. این شتر در خونه ی هر دختری خوابیده، حالا تازه ما غریبه نیستیم، با هم شناسیم. اگه تا حالا چشممون به هم نیفتاده بود چه کار می کردی؟
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلا ما
#قسمت_یازدهم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پیش خودم فکر می کردم شاید اگر نمی شناختمتان راحت تر بودم. توی حیاط هیچ جوری نتونستم سرم را بالا بگیرم، محترم خانم که گفت: «حاج آقا اینم عروست» همان طور سر به زیر و با صدای لرزان گفتم: «سلام حاج آقا»
- سلام بابا. ما منتظر بودیم عروسمون چایی بیاره ولی خبری نشد!
خانم جون گفت:
- الان حاج آقا، همین الان میاره، دختر ما توی چایی دم نکشیده ریختن استاده.
همه زدند زیر خنده و من همراه زری رفتم که چای بیاورم. وقتی تعارف چای تمام شد، حاج آقا قبل از اینکه من هم بنشینم، گفت:
- خانم جون، با اجازه شما و حاج عباس بهتر نیست تا ما چایی می خوریم بچه ها حرف هاشون رو بزنن؟!
خانم جون گفت:
- دختر و پسر هر دو مال خود شمان، مختارین، اجازه مام دست شما.
بعد با مهربانی و چشم هایی پر از شیطنت رو به من گفت:
- مادر، محمد آقارو راهنمایی کن برین حرفاتون رو بزنین، خدا وکیلی حرف راست به هم بزنین. چاخان نکنین.
باز همه خندیدند و من در حالی که از شدت خجالت احساس می کردم از صورتم بخار بلند می شود گفتم: «با اجازه» و جلوتر از محمد به راه افتادم.
هنوز به روشنی فضای اتاق را می بینم. انگار همین دیروز بود. مبل های مخملی بزرگ با میزِ گردِ گردو که رویش یک ظرف بلور بزرگ پایه دار پر از میوه های تابستانی بود. آینه و شمعدان نقره ی عروسی مادرم و عکس پدربزرگم که سر طاقچه ما را نگاه می کرد. پرده های مخمل زرشکی که تورهای سفید وسط آن با جریان هوا تکان می خورد و بازتاب شیشه های رنگی پنجره، رنگارنگ و زیبایش کرده بود. با صدایی لرزان گفتم «بفرمایید» و خودم روی مبل اولی ولو شدم. محمد هم روبرویم نشست. من که از لرزش بدنم کلافه بودم سرم را آن قدر پایین انداخته بودم که تقریباً چانه ام به سینه ام چسبیده بود. چه سکوت مزخرفی بود. سرم را بلند کردم تا ببینم محمد در چه حالی است که نگاهم برای چند لحظه توی نگاه چشم های مهربان و سیاهش که انگار به من لبخند می زد، گره خورد. دوباره سرم را پایین انداختم، ولی با یک حس خوب، جای اضطرابم را شوقی ناشناخته و خاص گرفته بود. آرام و مهربان گفت:
- شما اول صحبت می کنی یا من بگم؟!
لرزان گفتم: «شما» با لحنی بی نهایت نرم و شمرده گفت:
- اول باید آروم بشی. چرا این قدر می لرزی؟ من هنوزم محمدم، برادر زری که مسئله های ریاضی ات رو حل می کرد. فرقی کردم؟!
چقدر لحن صدایش گرم و آرامش بخش بود. دوست داشتم ساعت ها حرف بزند و گوش کنم، ولی ساکت شد و منتظر بود. نمی دانستم چه بگویم.
دوباره گفت: «مهناز خانم؟!» سرم را بلند کردم و با لبخندی که ناخودآگاه صورتم را پوشانده بود نگاهش کردم. باز نگاهمان برای چند ثانیه توی چشم های هم ماند و این بار او با لبخند سرش را پایین انداخت و گفت: «خوب حالا بهتر شد» و بعد شروع به صحبت کرد. او می گفت، ولی من فقط محو صدا و لحن حرف زدنش بودم. برای همین هم بیشتر حرف هایش را نمی فهمیدم. فقط توی این فکر بودم که حرف هایش که تمام شد، من چی باید بگویم. واقعاً که آقاجون راست می گفت، هنوز بچه بودم. من به تن صدای محمد گوش می کردم نه حرف هایش. مثل بچه ای ک به آهنگ لالایی گوش می کند نه به مفهومش. من چه می دانستم از شوهرم و زندگی چه می خواهم که حالا بتوانم حرف های محمد را بفهمم و با معیار های خودم بسنجم.
وقتی حرف هایش تمام شد و منتظر ماند، با چه جان کندن و تته پته ای گفتم حرف هایش را فهمیدم و قبول دارم. حرف هایی که شاید نصف بیشترش را نفهمیده بودم! و او هم شاید نارسایی کلام مرا پای خجالتم گذاشت و آن شب گذشت.
در عرض یک هفته بعدی ما دو بار دیگر با هم صحبت کردیم و برای شب جمعه ی هفته ی بعد قرار بله بُران گذاشته شد. توی دل من و خانه ی ما چه شور و شوقی بود. خانم جون از همه خوشحال تر بود و با حرف های با مزه اش همراه صدای خنده های امیر شادی را چند برابر می کرد. زری روی پا بند نبود و حالا که مریم آمده بود، توی جمع سه نفریمان شادی بی نهایت بود و روزها سریع می گذشت.
شب بله بُران آقاجون همه را برای شام دعوت کرد. چه برو و بیا و شلوغ پلوغی بود و در عین حال صفا و صمیمیت دو خانواده که شیرینی همه چیز را چند برابر می کرد. محترم خانم مرتب سر می زد که اگر کاری هست کمک کند و من و زری برعکس از شلوغی استفاده می کردیم و از زیر کار در می رفتیم. آن وقت خانم جون که بیکار بود و حواسش جمع، مچمان را می گرفت.
الان که سال ها گذشته، حاضرم چندین سال از عمرم را بدهم و یک بار دیگر آن روزها برگردد تا من این بار، قدر لحظه لحظه ی آن ساعت ها را بدانم، به هر حال مراسم بله بران بی نهایت راحت و صمیمی برگزار شد، نه علم و اشاره ای نه چک و چونه ای، هیچی. وقتی حاج آقا اختیار را به خانم جون داد و گفت: «هرچی شما بگین» همه ساکت شدند.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
🆔http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده و لینک بلامانع است
🌺 با سلام که نام زیبای خداست
و آرزوی صبحی قشنگ و با نشاط
برای شما که دوستتان دارم
🌹 خداوندا ،،،
چگونه تو را سپاس گزارم که بر من منت نهادی و در بامدادی دیگر بیدارم ساختی و جانم دادی تا ببینم ، بشنوم ، بگویم و بدانم ،
پس بر من منت گذار و یاریم ده
تا ببینم تمام آنچه را زیبا آفریدی.
بر زبان برانم آنچه تو را خشنود می سازد
و درک کنم رازهای آفرینش را ...
💐 و پاس دارم همه ی نعمتهایت را ,
نعمت سلامتی ,
نعمت امنیت ,
نعمت داشتن خانواده خوب ,
نعمت داشتن دوستان و بستگان خوب ,
و نعمت جمهوری اسلامی را ...
🌹 خدایا ...
یاریم کن تا همانی باشم که تو میخواهی .
گامهایم را در راهت ثابت و استوار
و ایمانم را بر وجود زیبایت برقرار بفرما ...
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
دوستان سلام ؛
روزتون پر از آرامش و نشاط و توفیق و معنویت 🌹
🌹💐🌻🌹💐🌻🌹💐🌻
🌸 ذکر امروز :یکصد مرتبه ؛
💐لااله الالله الملک الحق المبین
🌸🌹🍀🌸🌹🍀🌸🌹🍀
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
✍آثار خدمتــ بھ پدر و مادر
1⃣ برتر از جهاد:
پیامبر اکرم (ص)فرمودند: قسم به خدایی که جانم دردست اوست هر آینه انس پدر و مادر به تو در یک شبانه روز، از جهاد یک سال بهتر است.
2⃣ نیکی به والدین کفاره گناهان است:
شخصی نزد حضرت رسول (ص) آمد عرض کرد: کار زشتی نبوده مگر اینکه من انجام دادهام آیا برای من توبهای هست؟ حضرت فرمود: برو به پدر و مادرت نیکی کن تا کفاره گناهانت گردد.
3⃣ نگاه شفقت به پدرو مادر:
پیامبر(ص)وفرمود: نیست فرزند نیکوکار به پدر و مادرش مگر اینکه هر گاه از روی رحمت و محبت به والدین خود بنگرد بهر نظری ثواب یک حج مقبوله برایش می باشد.
4⃣خشنودی والدین خشنودی خداست:
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: خشنودی خداوند با خشنودی والدین است و خشم او با خشم ایشان است.
5⃣دعای ملائکه به نیکی کننده به والدین:
رسول خدا(ص) فرمود: خدای را دو ملک است که یکی از آنها میگوید خدایا از هر شری و آفتی نیکی کننده به والدین را نگهدار، و دیگری میگوید: خدایا هلاک کن عاق والدین ها را به سبب غضب فرمودند به آنها و البته دعای ملک هم مستجاب است.
📚 منابع:
⇦بحار الانوار، ج 74، ص 52
⇦بحار الانوار، ج 74، ص 82
⇦بحار الانوار، ج 74، ص 73.
⇦کنز العمال، ج 16، ص 470.
✅
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅نماز و اقتصاد سالم
✍در نماز بايد لباس ومكان وآبى كه براى غسل و وضو استفاده مى شود حلال و طبق دستور اسلام باشد واگر دگمه يا نخى از لباس يا قطره اى از آبى كه براى نماز مصرف مى شود از طريق نامشروع تهيه شده باشد نماز باطل است. جالب اينكه اگر بخواهيم نماز و دعاى ما قبول واقع شود بايد لقمه اى را كه مصرف مى كنيم نيز حلال باشد. آرى همانگونه كه هواپيما براى پرواز، بنزين مخصوص مى خواهد، پرواز معنوى انسان نيز لقمه حلال لازم دارد.
📚کتاب ۱۱۴ نکته درباره نماز، محسن قرائتی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
✍روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..
اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!
📚عرفان اسلامی، ج۵، ص۸
عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن.. ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست..
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌸✨ نصيحتى از آيت الله شاه آبادى
🔵 نماز جماعت که تمام شد بلند شدم و به محراب ایشان رفته و کنار ایشان نشستم. گفتم : حاج آقا من را نصیحتى کنید و نکته ای را برای من بفرمایید.
🔻ایشان فرمود : من دو نکته را به شما می گویم، هم خودت مراعات کن و به دوستان و بستگان خود نیز سفارش کن به این دو نکته عمل کنند، چون مردم از این دو نکته غافل هستند در حالیکه واقعا مشکل گشاست.
🔻اول اینکه : هر روز یک مرتبه دعای توسل را بخوان، چون مردم ارزش و عظمت این کار را نمی دانند، در حالیکه می توانند همه #حوائج خود را با همین #دعای_توسل برآورده کنند.
🔻پرسیدم : چگونه می توانند #حاجات خود را با این دعا برآورده کنند؟🔺فرمود : یک حاجت را در نظر بگیرند و برای برآورده شدن آن روزی یکبار دعاى توسل را بخوانند بعد از چند روز می بینند که دعایشان مستجاب شده و به حاجت خود رسیده اند، ایندفعه حاجت بعدی را در نظر گرفته و این بار برای این حاجت دعای توسل را بخوانند و به همین ترتیب به تدریج همه حوایج خود را برآورده می کنند.
🔻دوم اینکه : روزی 70 مرتبه سوره حمد را بخوانند که اگر چنین کنند، تمامی بیماری های خود را می توانند برطرف کنند، چرا که #رسول_خدا (ص) فرمود : اگر کسی از دنیا رفت و شما 7 یا 70 مرتبه #سوره_حمد را خواندی و او زنده شد، اصلا تعجب نکن.
زیرا این اثر این سوره است.
🔻ایشان فرمود : من از روزی که این ویژگی را از این سوره دیده ام اصلا به پزشک مراجعه نکردم و به محض اینکه مریض می شدم 70 مرتبه سوره حمد آن روزم را به نیت شفای آن بیماری می خواندم و شفا می گرفتم.
🔻بنابراین من به شما توصیه می کنم که :
🔹«روزی یکمرتبه دعای توسل و 70 مرتبه سوره حمد را فراموش نکن و در طول عمرت به این دو پایبند باش و پیش همه دوستان و آشنایان خود نیز این دو مساله را مطرح کن و سفارش کن هر روز انجام دهند»
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*📄تفاوت سنی زیاد در ازدواج چیست؟*
⭕️ این امکان وجود دارد که حوصله او را نداشته باشید و نتوانید خامی ها، بی تجربگی ها و کندی او در باره مسائل زندگی را تحمل کنید. در واقع ممکن است از این که شاهد هستید همسرتان با مسائلی دست به گریبان است که شما مدتها پیش آنها را پشت سر گذاشته اید، خسته شوید.
⭕️ تمایل دارید بیشتر اوقات نقش والد را بازی کنید، زیرا تجربه بیشتری دارید. تقریباً غیرممکن است که بتوانید از پند و اندرز دادن و نصیحت کردن همسرتان چشم بپوشید. همین باعث می شود که همیشه با همسرتان مانند یک کودک رفتار کنید و در دام ارتباط مداوم والد- کودک بیفتید. این ارتباط باعث خشم و انزجار همسرتان نسبت به شما و عصبانیت متقابل شما نسبت به او می شود و تاثیر مخربی بر رابطه تان می گذارد.
⭕️در رابطه قدرت بیشتری پیدا می کنید و وسوسه می شوید که همسرتان را کنترل کنید. به دلیل بالاتر بودن سن، تجربه های بیشتر و احتمالاً موفقیت های مالی بیشتر ممکن است همسر خود را کنترل کنید تا دست به کارهای ناپخته و حساب نشده نزند.
⭕️ممکن است بخواهید خود را جوان تر از سن واقعی تان نشان دهید. افراد در هر سنی نیازهای خاصی دارند اما وقتی فردی با همسری بسیار جوان تر از خودش ازدواج می کند ممکن است از اینکه به نیازهای سنی خودش پاسخ دهد دست بردارد و برای رضایت خاطر همسرش سعی کند که رفتارهای سنین پایین تر را انجام دهد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺هدیه ای ویژه به والدین در شب جمعه/نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢کیفیت نماز هدیه به والدین:
♦️هر کس این نماز را بخواند چنان چه پدر, مادر و عزیزان او زنده باشند مورد رحمت خداوند رحمان و رحیم قرار میگیرند.
♦️چنان چه والدین فوت کرده باشند مورد آمرزش خداوند کریم قرار می گیرند.
♦️این نماز چنان موجب شادی پدر و مادر می شود که آرزو میکنند زنده شوند و زانوی فرزند خوبشان را ببوسند.
♦️خواندن آن موجب گشایش درهای رحمت الهی می شود.
-به خاطر سوره نوح آیه 24 هر مهمانی که وارد منزل می شود مورد لطف خدای منان قرار می گیرد.
♦️این نماز انسان را در افسرگی های بسیار شدیدی که بر اثر مصیبت های سنگین بوجود می آید آرامش می بخشد.
🌹بهتر است که این نماز در شب جمعه ترک نشود
طریقه خواندن نماز هدیه به والدین
این نماز دو رکعت است:
در رکعت اول :
بعد از حمد به جای خواندن سوره ,10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
" رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ "
پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مىشود.
در رکعت دوم:
بعد از خواندن سوره حمد 10 مرتبه آیه 28 سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
" رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ "
پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى.
پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز , ده مرتبه آیه 24 سوره اسرا خوانده می شود:
" رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً "
پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما.
📚مفاتیح ص ٤٠٩
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نامه ای خیلی خیلی خیلی خیلی..... زیبا از سوی پروردگار به همه انسان ها
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من
نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام
( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش
پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.
(یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.
(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه
چیز قدرت داری.
(یونس 24)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و
اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
(حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام
وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که
باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .
( احزاب 10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و
یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز
به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن.
(توبه 118)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من
میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک
کردی
.(انعام 63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی
و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای.
(اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟
(سوره شرح 2-3)
غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟
(اعراف 59)
پس کجا می روی؟
(تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟
(مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟
(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در
آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای
باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو
فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران،
ناامیدی تو را پوشانده بود.
(روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت
را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره
آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار
ادامه می دهم.
(انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم.
(قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.
(فجر 28-29)
تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.
(مائده 54)
این پیام های زیبا را برای کسانی که دوست شان دارید ارسال نمایید.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅ یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.
✍ روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.
دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.
پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.
💥همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»
📚 ملاقات با امام عصر، ص۲۶۸
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🖤🖤🖤🖤http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
* #کرامات_امام_حسین_ع*
⚫️امام حسین علیه السلام و آرزوی یک شهید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❎ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
🔴توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست وخبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
🔰اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست!
🔷افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
☑️ هر چی گفتم باور نکردند. کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
✳️من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
🔳 اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
🔆 چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد.
🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
✔️... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
❄️پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم.
💥 بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
🔵قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
⚫️شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ...
🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨
🔹#سؤال❓
آیا #دوستیهای قبل از ازدواج برای #شناخت بیشتر یکدیگر اشکال دارد؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📝#پاسخ ✅
#دوستیهای پیش از ازدواج، افزون بر مشکلاتی که برای #دختر و پسر ایجاد میکند و سبب اختلال در نظام زندگی آنان میشود، #اشکالات دیگری را نیز دارد:
1⃣ #خطرهایی را بهویژه برای #دختر پدید میآورد. با توجه به اینکه دو جوان، سرشار از #عواطفند و در اوج غرایز جنسی قرار دارند (به گونهای که وقتی کنار هم قرار میگیرند، #فعل و انفعالات هورمونی در وجودشان شکل میگیرد و کشش فراوانی در آنها ایجاد میشود)، احتمال بسیاری وجود دارد که به هم #نزدیک شوند و #گوهر عفت دختر در معرض خطر قرار گیرد.
2⃣ موضع #تهمت است؛ زیرا دیگران در صورت #مشاهده دختر و پسر با هم نمیدانند که ارتباط آن دو برای شناخت ازدواج است و گمان میکنند #رابطهای نامشروع دارند و این مطلب بر ازدواج آنان بهویژه دختر (در صورت منتهی ۸نشدن رابطه به ازدواج) اثر منفی خواهد داشت.
3⃣ در اینگونه #ارتباطات، شناخت جدی امکانپذیر #نیست؛ زیرا دو طرف #مراقب خود هستند و طبیعی است که فهرستی از #معایب خود را در اختیار دیگری قرار نمیدهند.
4⃣ اگر این دوستیها به ازدواج بینجامد، با توجه به ویژگی #غیرت در مرد، ممکن است سؤالاتی در ذهن او شکل گیرد که چرا همسرم پیش از محرمیت با من رابطه برقرار کرد و نکند #مشابه این رابطه را با دیگران نیز داشته است و #اعتمادش از وی سلب میشود و هرقدر رابطه دوستی تنگاتنگتر بوده باشد، میزان این سؤالات و سلب اعتماد نیز افزونتر خواهد شد.
5⃣ در صورتی که این دوستیها به ازدواج منتهی #نشود که در موارد بسیاری هم به دلیل تغییر شرایط طرفین یا #مخالفت خانوادهها چنین میشود، آثار منفی بسیاری بهویژه بر دختر خواهد داشت که احساس سرخوردگی و شکست روحی، افسردگی، نفرت از جنس مخالف و ازدواجگریزی و در مورد دختران، از دست دادن #خواستگاران، برخی از این آثار است؛ پس توصیه میشود برای دوری از این مشکلات و پیامدهای #منفی، همسر آینده خود را در فرآیند خواستگاری بشناسید.
📗منبع: کتاب گلبرگ زندگی
پرسش و پاسخهای حاج آقا دهنوی
🌺🍃❤️🌷❣🌷❤️🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💕#فاصله_سنی دختر و پسر در #ازدواج💕
🔶🔸 فاصله سنی دختر و پسر چقدر باشد،مطلوب است ؟؟🤔🤔
🔺 فاصله سنی مطلوب بین دختر و پسر تقریبا بین 3 تا 7 سال است یعنی پسر بزرگتر باشد.
🔺 در صورت وجود شرایط مطلوب کمی کمتر یا بیشتر از این مقدار هم قابل قبول است😉؛اما فاصله سنی زیاد،مشکلاتی را در زندگی زناشویی پدید می آورد که ناشی از درک دوگانه دختر و پسر از دنیا و تفاوت نیازهای آن دو در سنین متفاوت است.🤔
🔺 تفاوت سنی بالا زمانی بیشتر رخ می نماید که دختر و پسر در دو دنیای متفاوت نو جوانی و بزرگسالی باشند🙃،زیرا دختر نوجوان به شدت عاطفی است و به عواطف نیاز دارد اما بزرگسال با خروج از نوجوانی،عواطف خود را خرج کرده و اکنون که در بزرگسالی به سر می برد توان درک و همراهی با همسر نوجوان خود را ندارد. 🙂😯
🌸🍃🌷🌺💐🌺🌷🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سوال -👈 دختر تا چه حد باید از جزئیات زندگی خود در جلسه خواستگاری به آقا بگوید ؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پاسخ - 👈لازم نیست خانم و آقا وارد حریم خصوصی یکدیگر بشوند . در مورد گذشته و سابقه و جزئیات نباید وارد شوند . مسائل کلی زندگی زناشویی در آینده را مطرح می کنیم . یکسری مسائلی هست که باید گفته بشود . یک بیماری حاد جسمی و روحی که طرفین دارند ، یک اختلال روحی روانی و عصبی و افسردگی حاد و پرخاشگری عصبی وسواس شدید ، اعتیاد آقا ، ازدواج قبلی . ولی بیماری که ده سال پیش بوده و حل شده ، احتیاجی نیست که گفته شود . حتی لازم نیست سوال شود که آیا شما بیماری حاد داشته اید یا خیر . حالا یک افسردگی بوده و درمان شده و اثری از آن هم نیست . نباید گفت . ما وارد مسائلی که بوده و تمام شده نمی شویم . مثلا گناهی کرده و توبه کرده ، احتیاج نیست که این را بگوید مگر اینکه تبعی داشته باشد . در مورد بیماری حاد ، آخر جلسه اول بگویید . چون در آخر جلسه به یک جایی میرسید که طرف به دردتان می خورد یا خیر . دیگر اینکه آقایان در مورد کلیت مهریه صحبت کنند . آیا شما اعتقاد به مهریه کم یا زیا د یا متعادل دارید ؟ وارد رقم نشوید . رقم برای جلسه بله بران است . شما در جلسه اول جواب مستقیم یا غیر مستقیم ، چه منفی و چه مثبت ، نمی دهید . باید سوالات جمع بندی بشود و گفتگو و تحقیق بشود و بعد به جواب برسید .
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
#نماز_زیبا
✍اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز سستی
میکند بهترین روش این است که با روش زبانی
به او تذکر ندهیم.
👈بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی،
سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه
همسرمان معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص
نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض
دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) نماز بخوانیم.
💠با نماز زیبا، در درون همسرمان میل و اشتهای
به نماز ایجاد خواهد شد. قبل و بعد از نماز،
خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر نماز ما،
بیشتر شود.
💥 به هیچ عنوان بابت سستی همسرمان در
نماز، با او بدرفتاری نکنیم چرا که اثر عکس دارد.
🌸✨🍃🌷🍃✨🌸
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دوستان عزیزم شب خوش
امیدوارم مطالب ارسال شده مفید واقع بشن
چون اینروزها دغدغه ی تمام خانوادهها و جوانان ما ازدواج شده
برای عاقبت بخیر دختران و پسران جوان ایران زمین
دعا کنیم🙏
✍️ قیصر امین پور چه زیبا گفت :
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
"ببخشید"
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
" ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ "
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟
مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "
با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟
چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....
کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست.
گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ....
انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ ...
آدمها را بفهمید، دل،آلزایمر نمی گیرد...🍃💞🍃💞💞
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_دوازدهم_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خانم جون با شیرین زبانی خاص خودش گفت: «دختر مال خودتونه، هر گلی زدید به سر خودتون زدید.» حاج آقا با خوشرویی گفت: «عروسم تخم چشمم هم وزنش طلا هم بگین حرفی ندارم.» ولی خانم جون -آنطور که بعداً خودش گفت- به ملاحظه ی الهه فوری گفت:
- هرچه مهر عروس اولتونه مهر دختر ما، که دو تا جاری با هم حرفشون نشه.
آن وقت صدای خنده و کف زدن همه با هم قاطی شد. من و زری که از پشت پرده ها اتاق را نگاه می کردیم از کار زری که یادش رفته بود یواشکی داریم توی اتاق را نگاه می کنیم و ناخودآگاه محک کف زده بود از خنده ریسه رفتیم. وقتی تقریباً ساکت شد، خانم جون دوباره رو به محترم خانم و حاج آقا کرد و گفت:
- در ضمن حاج آقا، ما وظیفه مونه عیب و ایرادِ دخترمون رو خودمون راست و حسینی بگیم که پس فردا باعث گله گزاری نشه!
با این حرف خانم جون نفس من تقریباً بند آمد.
- دختر ما تا الان پاش به آشپزخونه نرسیده و پخت و پز اصلاً نمی دونه چی هست. از تاریکی و سوسک هم مثل دیو دو سر می ترسه. یک سجاف یقه رو هم سه روز طول می کشه، تا بلکه خدا و پیغمبر کمک کنن و درست کنه.
باز صدای خنده بود و جواب حاج آقا:
- عیبی نداره، مادر شوهرش هم کم غذای سوخته به ما نداده و از خیاطی هم فقط پارچه خریدنش رو بلده.
با اعتراض و خنده ی محترم خانم همه می خندیدند غیر از من، که فکر می کردم «حالا این حرف ها جلوی همه گفتن داره؟!» اما خانم جون دست بردار نبود و ادامه داد:
- خلاصه حاج آقا گفتم که بدونین بچه ی ما ترسوست، اگه یه وقت حرفشون شد، محمد آقا بچه ی مارو شب و شوم تنها نگذاره.
این بار محمد از ته دل خندید و سرش را پایین انداخت و من بیش از حرف های خانم جون این دفعه از محمد حرصم گرفت. به هر حال قرار عقد برای روز نیمه ی شعبان که دو هفته ی بعد بود گذاشته شد و برای اینکه من بتوانم مدرسه بروم، برای عقد دفتردار آشنایی بیاورند که حاج آقا می شناختش، تا اسم محمد وارد شناسنامه ی من نشود. و بعد که درس هردومان تمام شد عروسی کنیم. حاج آقا هم به آقاجون قول داد که اگر محمد خواست برای ادامه ی درسش به خارج از کشور برود، من را هر طوری هست همراهش بفرستند.
وقتی روی کاغذ قرارها نوشته شد و بزرگ تر ها امضا کردند صدای صلوات و دود اسپند فضا را پر کرد و من دیدم که خانم جون سر در گوش حاج آقا و محترم خانم چیزی گفت که با تکان های سر موافقتشان را در مورد چیزی که من نمی دانستم اعلام کردند.
پانزدهِ روز بعدی مثل برق گذشت. دیگر خواب و خوراک همه قاطی شده بود. همه مشغول خرید و دوخت و دوز و تدارک مقدمات عقد بودیم. اولین چیزی که خریدیم آینه شمعدان و قرآنی بزرگ بود. یک آینه بزرگ طلایی با شمعدان های پایه بلندی که پنج حباب تراش دار لب طلایی روی هر کدام داشت. بعد، حلقه ی نامزدی که بی نهایت دوستش داشتم. حلقه ای ظریف که یک نگین برجسته داشت و حلقه ی محمد که آخر سر باز خودم انتخاب کردم حلقه ای تقریباً پهن بود که رویش سه تا نگین مورب داشت. لباسم را مادر مریم دوخت و الحق خیلی زحمت کشید و من و زری و مریم و مهتاب روی آن مروارید دوزی کردیم. یک لباس بلند سفید با آستین های پفی بود که از بالای آرنج چسبان می شد و به یک هفت روی دستم ختم می شد. سر شانه های لباس باز بود و بالا تنه اش از روی سینه تا کمر چسبان و از روی کمر دامن پفی بلندی بود که دنباله اش روی زمین می کشید. مروارید و منجوق و ملیله های روی لباس توی نور درخششی خیره کننده داشت و من خودم شاید از همه بیشتر از تماشایش لذت می بردم.
روزی که لباس تمام شد و پوشیدمش، چقدر زری و مریم هلهله کردند و سر و صدا راه انداختند. مادرم و خانم جون غرق لذت و مهر نگاهم می کردند و محترم خانم و فاطمه خانم با تحسین و اشتیاق. محترم خانم با محبتی مادرانه و ذوق زده در حالی که چندین بار مرا بوسید، زنجیر گردنش را به عنوان شاباش گردنم انداخت و مادرم در حالی که قطره اشکی کنار چشم هایش لانه کرده بود، قربان صدقه ام می رفت و اسپند دود می کرد. زری که روی پا بند نبود التماس کنان گفت:
- مامان توروخدا بگذار محمد را صدا کنم.
ولی محترم خانم گفت:
- نه، باشه روز عقد، یکدفعه ذوق کنه.
راست هم می گفت. محمد آن روز واقعاً ذوق کرد. روز عقد وقتی دنبالم آمد به آرایشگاه، من با آرایش و لباس باز از خجالت و اضطراب سرم را پایین انداختم، اما سلام محمد چنان کشیده و بلند و توام با حیرت بود که ناخودآگاه از آهنگ صدایش سر بلند کردم.
وقتی چادر سفیدی که همراهش بود روی سرم انداخت آن قدر پایین آورد که دیگر جایی را نمی دیدم با خنده پرسیدم: «من جایی رو نمی بینم، چطوری راه بیام؟»
او گفت: «تو صورتت را بپوشان، بردنت با من» و دستم را گرفت.
👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۰✅مراقب باشیم انتظار ما انتظار یهودی نباشد⁉️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸«همین انتظار که امروز ما نسبت به حضرت مهدی (عج) داریم، یهود نسبت به پیامبر اسلام داشتند. یهودیان بر اساس همین انتظار… به سوی مدینه روانه شدند و در اطراف آن خیبر، فدک و… سکنی گزیدند تا به هنگام ظهور پیامبر آخر الزمان نخستین بیعت کنندگان با او باشند… اما وقتی پیامبر موعود به رسالت مبعوث شد، نه تنها با او بیعت نکردند، بلکه در مقابل انجام رسالتش خدعه، توطئه و صف آرایی کردند.
🔺آنها گمان می کردند که فاصله شان با پیامبر فاصله زمانی است، در حالیکه با آن حضرت، فاصله ی اخلاقی داشتند❗️
💠فاصله ی ما با مهدی موعود (عج) نیز فاصله ی اخلاقی و معنوی است این فاصله اگر برداشته نشود، دیر یا زود ما را از امام زمانمان جدا خواهد ساخت…
💢 و در مقابل چه بسیار کسانی که در ظاهر از بی خبران بسیار دورند، اما به دلیل آگاهی و پاکی درونی در واقع با امام عصر (عج) نزدیکند و پس از ظهورش بلافاصله به او می پیوندند.»
⚠️آری، یهودیان مدینه به دیگران همچون محرومان و بی خبران می نگریستند، اما خود از بیعت با پیامبر موعود بازماندند، چرا که با آن حضرت فاصله ی اخلاقی داشتند. در مقابل سلمان ها و اویس ها که در ظاهر از دوران و بی خبران بودند، پس از بعثت پیامبر خود را به پیامبر رساندند و بیعت کردند، چون فاصله ی معرفتی و اخلاقی را در نوردیده بودند.
اما فاصله ی ما با امام زمان (عج) چقدر است⁉️
☝️ خدا کند ما به سرنوشت یهودیان مدینه دچار نشویم…
⛅️أللَّھُمَ عجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَرَج⛅️ــــــــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر:
🌞🌻🌞سلام🌞🌻🌞
ای عطرخوشت نشسته درباغ سلام
ای قلب پرازعطوفت ومهرسلام
ای همدم مهربان،خورشید، درود
صبح آمده باخدای عشاق.. سلام
🥀🎋🥀🌹🌹🥀🎋🥀
سلام،
صبحتون شاد
روزی سرشاراززیبایی
سلامتی،
لبخند،
امید
آرامش،
مهربانی
موفقیت .
ودلی پرازمهروصفا ودوستی همراه باخیروبرکت برایتان آرزومندم ..
...صبحتون بخیرو شادی
🌴🌹✋🏻🌺🌺✋🏻🌹🌴
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 بسیار زیبا حتما بخونید👌
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.
"
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم؛ من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند
http://eitaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660