eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆جهاد اصغر و جهاد اكبر در مقام تهذيب نفس و تحصيل اخلاق ، هميشه يك جنگ و ستيز عجيب بين دو كانون عقل و دل درگير است ، تهذيب نفس و تربيت براى هماهنگ ساختن اين دو كانون است . مستلزم ضبط و كنترل خواهشهاى دل است ، اساسا هم نظم و انضباط، از كانون عقل ناشى مى شود و آشفتگى و خودسرى ، از كانون دل . پيغمبر اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) در حديث معروفى با بيان لطيفى اين جنگ و ستيز را بيان كرد، اصحاب و ياران او از جهادى برمى گشتند، رو كرد به آنها و فرمود: - ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر)) مرحبا به مردمى كه از مبارزه كوچك برگشته اند و جهاد بزرگ هنوز به عهده آنها باقى است . گفتند: يا رسول اللّه ! جهاد بزرگ چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس و خواهشهاى دل مولوى در اين باره مى گويد: اى شهان كشتيم ما خصم درون ماند خصمى ز ان بتر در اندرون كشتن اين ، كار عقل و هوش نيست شير باطن ، سخره خرگوش نيست قدر جعنا من جهاد الاءصغريم بابتى اندر جهاد اكبريم سهل دان شيرى كه صفها بشكند شير آن باشد كه خود را بشكند. 📚بيست گفتار، صفحه 236 - 235. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
- بدن برای شفا دادن خود توانایی عجیبی دارد، فقط باید با کلمات مثبت با آن صحبت کرد. - ساده‌ترین راه برای شاد بودن، دست کشیدن از گلایه است. - افراد خوش‌بین نسبت به افراد بدبین عمر طولانی‌تری دارند. - نفرت مانند اسید، ظرفی که در آن قرار دارد را از بین می‌برد. - اگر می‌خواهم خوشحال باشم باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم تا این انرژی چند برابر به خودم برگردد 📕 ✍🏻 ___________________ ❤️‍🔥🍃 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ ببینید این عروسک‌ها چقدر واقعی هستند...😍👌 ━━═━⊰⊰❀☀️❀⊱⊱━═━━ 💠 ‌‌🌸🍃 ‌‌ https://eitaa.com/matalbamozande1399
جالبه بدونید هنگامی که یک اختاپوس تحت استرس یا بی حوصلگی است، ممکن است شروع به خوردن شاخک های خود کند. 🌍 🌍https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از جلوه های زیبای آفرینش خدا 😍 بزغاله با مزه ببینید چجوری صدای مادرش میزنه😄 واز میون اینهمه بز واینکه صدای بزغاله ،مادروفرزند صدای همدیگه رو می‌شناسن @تبارک الله احسن الخالقین 🌍 🌍 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورتون میشه تو ایران یک جزیره وجود دارد که با وزش باد جابه جا میشه؟؟؟😮 اینجا جزیره ی متحرک چملی یا چملی گل است که با وزش باد جابه جا میشود و قسمت جالبش این است که این جزیره هشتاد متره مربعه🤔 کل مساحت دریاچه هم یک هکتاره که وسط دره ی عمیقی قرار دارد و آدم رو یاد پله های متحرک سریال هریپاتر میندازد🤣 این جزیره ی  شناور با اینکه با آب تغذیه میشود اما چنان بنیه ی محکمی دارد که شما میتوانید به راحتی روی آن قدم بزنید اما از آنجا که اطراف دریاچه پر از لجن زار است باید حتما از راه باریکی که سمت شرق دریاچه وجود دارد به سمت این جزیره ی عجیب و غریب برسید. 📍استان آذربایجان غربی، ۱۵ کیلومتری تکاب، نزدیکی روستای بدرلو ჻ᭂ࿐🌻 https://eitaa.com/matalbamozande1399
عجیب ترین پیوند گیاهی در جهان ! به تازگی در انگلستان نوعی گیاهی پیوندی به عمل آورده اند که در بالای خاک گوجه و در زیر خاک سیب زمینی میدهد,که میتواند 500گرم گوجه و 30 عدد سیب پرورش دهد !🍇🥔 https://eitaa.com/matalbamozande1399
تصویر خانه ای عجیب و رها شده در شهر ویلو؛ ایالت آلاسکا_آمریکا https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌍 ایسلندیها بطور میانگین سالانه 40 کتاب میخوانند که بعد از فنلاند با خواندن 47 کتاب در سال، بيشترين آمار را دارند، همچنین هر 10 شهروند ایسلندی در طول زندگی خود يک کتاب تاليف می کند! https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌎فلفل "کارولینا" تندترین فلفل جهان وارد کتاب رکوردهای گینس شده است. تا کنون هیچکس نتوانسته رکورد آلجنیو را بشکند که 119 گرم از این فلفل را طی یک دقیقه خورد! https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌍 قوری به شکل اختاپوس ساخته شده توسط هنرمند ژاپنی کیکوماسوموتو ! https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر ! احسن الخالقین که میگن یعنی این !😍😍 تا حالا هیچ کلیپی با زیباییش انقدر من رو تحت تاثیر نگذاشته بود ! انقدر زیبا و چشم نواز است که هر بیننده ای را سِحر و جادو می کند ! انصافا یک بار دیدن کمه، هزار بار ببینید غرق در این زیبایی بکر خدا شوید ! https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌎به اینها می گن مروارید غار یا Cave pearl که در غار carlsbad در نیومکزیکو تشکیل شده اس https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌍 رکورد بیشترین استتار و تغییر رنگ در جانداران متعلق به اختاپوس است، این حیوان میتواند در ساعت 3077 بار رنگ عوض کند. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔹این موجود هشت پا نیست! اما قطعا شبیه کله ای است که ریش هایش را سبک آفریقایی تزئین کرده! به این موجود زیبا سِپیداج می گویند. مردم به اشتباه آنرا ده‌پا یا ماهی مرکب نیز می نامند. او هم جانوری نرم‌تن و دریازی است. بررسی‌های تازه نشان می‌دهد که سپیداج‌ها از جملهٔ باهوش‌ترین گونه‌های بی‌مهرگان هستند. https://eitaa.com/matalbamozande1399
☯دايره هاى اسرار آميز صحراى نامبيا براى دهه ها ذهن دانشمندان را به خود مشغول كرده است. ناپديد شدن اين دايره ها باعث شگفتى بيشتر دانشمندان شده است https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد وچهل ویکم از آن روز به بعد رابطه ی هادی با آن پسر که حالا می دانست اسمش ارمیاس هر روز صمیمی تر میشد که این مزیت را داشت هادی نیز از سر جالیز بی در وپیکر با آنها زندگی کند. ارمیا قراربود کل تابستان را آنجا باشد. بیشتر وقتش را با هادی سر زمین میگذراندو در خانه هم باهم خواندن و نوشتن کار میکردند. هادی که قبلا تا کلاس دوم خوانده بود تلاش داشت دوباره سواد یاد بگیردو در عوض این کار به او سوار کاری یاد میداد. دلش می خواست برای یک بار هم شده همراه آنها برود و سوار کاریشان را تماشا کند از هادی شنیده بود ارمیا یک اسب سفید قهوه ای دارد که در یکی از انبارهایشان نگهداری میشود. هرچه اصرار کرده بود که یک روز او را هم همراه خود ببرند قبول نکرده بود اما محال بود چیزی توجهش را جلب کند و از خیر آن بگذرد. پس تصمیم گرفت بدون اینکه بفهمند آنها را تعقیب کند. ظهر آن روز وقتی هادی و ارمیا ازسر زمین برگشتند، هادی از مادرش خواست برایشان در بقچه ای ناهار آماده کند تا به تمرین سوار کاری بروند. حواسش را جمع کرد که به محض خروج آنها به دنبالشان روانه شود. پوستش حساس بود و در برابر آفتاب آسیب پذیر،پس کلاه حصیری هادی را که وقت کار در زمین استفاده می کرد مخفیانه برداشته بود و پشت درخت پیر بلوط بیرون از خانه منتظرایستاده بود. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد و چهل ودوم نیم ساعتی بود که در تعقیب آنها بود. کم کم پاهایش به درد آمده بود و خود را برای پوشیدن کفش مهمانی اش سرزنش میکرد و با خود غر میزد که پس کی میرسن. تا اینکه ازدور متوجه ی سوله ای شد که ارمیا و هادی داخل آن رفتند . قدم هایش را تندتر کرد تا به آنها نزدیک تر شود ،که پایش به تخته سنگی بر خورد کرد و با عث افتادنش شد درد بدی در زانویش پیچیدو ناله اش بلند شد .با گریه به سر زانویش که پاره شده بود و پوست آن خراشیده بود نگاه کرد. تازه متوجه شد که راه برگشت راهم بلد نیست تالااقل برگردد. با صدای شیهه ی اسبی نگاهش را از پای مجروحش گرفت. افسار اسبی که هادی تعریفش را کرده بود دست ارمیا بود و نمایشی اورا می چرخاند. به قدری از دیدن اسب ذوق کرده بود که درد پایش را فراموش کرده بود. در روستای آنها بیشتر از الاق استفاده می شد و افراد کمی از اسب استفاده میکردند.تا دوسال پیش آنها نیز اسب داشتند و همراه هادی گاهی اسب سواری می کرد. همان طور که با نیش باز در حال تماشا بود یک دفعه دو ماشین که یکی سفید و دیگری مشکی بود کنار پای هادی و ارمیا توقف کرد. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد و چهل و سوم چهار مرد از ماشین ها پیاده شدند و با خشونت آنهارا سمت ماشین هدایت میکردند. دقتش را که بیشتر کرد،دست یکی از آنها یک کلت کمری دید ودیگری یک کلاشینکف به گردنش آویزان بودو نیازی به استفاده از آن را نمی دید . وحشت تمام وجودش را گرفت وتنش به لرزه افتاد.دست و پایش را گم کرده بود و نمی دانست باید چه کند. با سوار شدن هادی و ارمیا به سرعت ماشین از جایش کنده شد و جز گرد و خاک غلیظی که فضا را پرکرده بود دیگر چیزی دیده نمی شد. به سختی از جایش بلند شد و خود را به اسب سرگردان ارمیا رساند .در یک تصمیم شجاعانه یا به قول مادرش احمقانه سوار اسب شد و به تاخت جاده ای که آنها رفته بود را در پیش گرفت. نمی توانست ببیند خار به پای برادرش برود چه برسد به تصور چیزوحشتناکی که خوره وار مغزش را می خورد. نزدیک یک ساعت بود که به دنبال آنها به جاده ی خاکی روبه رویش زده بود. هر چه به این طرف و آن طرف گردن می کشید اثری از آنها نمی یافت. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد و چهل و چهارم کم کم ترس و دلهره ی جانش تشدید میشد ،که نه تنها آنها را نیافت بلکه خودش هم در بیابان گیر افتاده بود. نا امید افسار اسب را مخالف جهت حرکتش چرخاند تا شاید مسیر باز گشت را پیدا کند. هوا کم کم تاریک و فضا خطرناک وهولناک ترمی شد. استرس باعث دل دردش شده بود و اسب هم کم کم از خستگی راه نمی رفت. گریه اش گرفته بود و نمی دانست چه بر سر برادرش آمده .نگران بود اگر امشب را به خانه باز نگردد مردم پشت سرش چه خواهند گفت؟ چه کسی حرف اورا باور میکرد؟ از اسب پیاده شدتا شاید خستگی اش در شود و بتواند ادامه ی راه را همراهیش کند که صدای شلیک گلوله ای از سمت راستش، بدنش را شوک زده تکان داد. سرش را جهت صدا چرخاند. تپه ای سد معبر کرده بود و مانع دیدن منبع صدا بود. افسار اسب را ول کرد و آرام و بی صدا از تپه بالا رفت. با احتیاط کمی سرش را از حصار تپه بالا آورد که همان ماشین ها را در کنار یک سوله ی متروکه متوقف دید. https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 مرداب خشت صد وچهل و پنج مستاصل مانده بود که چه کند و چگونه میتواند بفهمد آیا برادرش همراه ارمیا آنجاست یا نه. اصلا اگر از حضورشان مطمئن می شد چگونه باید آنها را نجات میداد؟ فکری کرد و تصمیم گرفت صبر کندتا وقتی هوا تاریک تر شد، از استتار سیاهی شب، برای دیده نشدن استفاده کند. در همان حالت برگشت و به پشت دراز کشید تا با دیدن اولین ستاره عملیات تک نفره اش را آغاز کند. بی بی اش که زنده بود همیشه می گفت جسارت و بی پروایی هادیه آخر کار دستش می دهد لبخندی از یاد آوری آن بر لبش ظاهر شد. بی بی حالا کجا بود ببیند یک دختر نوجوان تک و تنها در بیابان ،در کمین چند مرد مسلح نشسته است. با تاریکی و مناسب دیدن اوضاع، کم کم از مخفیگاهش بیرون آمد. نفهمید اسب سفید قهوه ای ارمیا کجا رفت آیت الکرسی که از مادرش آموخته بود زیر لب زمزمه کرد و سمت سوله راه افتاد. https://eitaa.com/matalbamozande1399