7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺صَلی الله علیکِ یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها هر روز بعد از نماز صبح سوره یس تلاوت میکنیم وثوابش رو هدیه میکنیم به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها( قبل وبعد تلاوت هم ۱۴ صلوات میفرستیم) ان شاالله که ذخیره ی آخرتمان شود 🌺
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
💚❤️
https://eitaa.com/matalbamozande1399
پیامبر (صلی الله علیه و آله):
خودتان را به یاران مهدی(عجالله فرجه) برسانید،حتی به قیمت سینه خیز رفتن روی برف ها...
🔸و مردم #فارس( #ایران) را گرامی بداريد که دولت ما در ميان آنها ست #امام_زمان
(غيبت نعمانی، صفحه۱۵۶)
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌼 امام صادق علیهالسلام:
🍂كسانى كه به خاطر گناهان میمیرند، بيش از كسانى هستند كه به خاطر اَجَلها[يشان] میمیرند، و كسانى كه به سبب نيكوكارى زندگى میکنند، بيش از كسانى هستند كه به خاطر عمرها[ى طبيعى] زندگى میکنند.🍂
🍃مَن يَموتُ بِالذُّنوبِ أكثَرُ مِمَّن يَموتُ بِالآجالِ، ومَن يَعيشُ بِالإِحسانِ أكثَرُ مِمَّن يَعيشُ بِالأَعمارِ🍃
📚تنبيه الخواطر، ج ۲، ص ۸۷
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
#بحق_حضࢪٺ_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
#اَلّلهمَ_صَلِّ_عَلی_مُحمَّد_وَ_آلِ_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجهُم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢فرج امام زمان عجل الله را جدی بگیرید!!!
قلب امام زمان عجل الله را جدی بگیرید!!!😔
#الـٰلّهُمَ_عجــِّلِ_لوَلــیِّڪَ_اَلْفــَرَجْ
#بحق_حضࢪٺ_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#بر_چهره_دلگشای_مهدی_صلوات
#اَلّلهمَ_صَلِّ_عَلی_مُحمَّد_وَ_آلِ_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجهُم
https://eitaa.com/matalbamozande1399
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر او❤️
باید مسئله اول و آخر زندگی مون فقط او باشه🤲🏻😭
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🤲🏻
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋
#مکر مرداب
خشت دویست و بیست ویک
_این همه پیغوم و پسقون دادم محل سگ بهم ندادی،حالا اومدی میگی باید یه کاری برات انجام بدم؟بی انصاف من نزدیک یه ماهه اینجا معطل جواب توام ،حالا اگه کارت گیرم نبود همین طور به گربه رقصونید ادامه میدادی؟
شرمنده وار سرش را پایین انداخته بود و سرزنش را به جان میخرید.فکرش را که میکرد با ارمیا بد کرده بودوپادر هوا
نگهش داشته بود.
_ببخش،حق داری دلخور باشی، تو که میدونی شرایط من خیلی نامناسب بود.نمی تونستم به پیشنهاد تو فکر کنم،تازه عمو هم این اواخر غدقن کرده بود بیرون بیام.
_خوب.... حالا چی میگی ؟جوابت چیه ؟
_من برای ازدواج با تو نیاز به اجازه ی پدرم دارم،برام پیداش کن،قسم میخورم بدون چون و چرا باهات ازدواج کنم.
ارمیا پوزخندی زد وازاو و درخت انجیر حیاط خانه ی مادر بزرگش فاصله گرفت.در حالی که به طرف داخل خانه حرکت می کرد گفت
_ازاینجا برو،نمی خام دیگه ببینمت
از این حرف تعجب کرد و شوکه رفتن اورا تماشا کرد.اما در ثانیه ی آخر که از نگاهش دور میشد فریاد زد
_چیه ؟بایدبه توام التماس کنم کمکم کنی ؟تو که خیلی ادعای رفاقت با هادی رو داشتی،پس چیشداون همه رفیق گفتنات، مگه من خواهر همون رفیقت نیستم؟
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋
#مکر مرداب
خشت دویست و بیست ودو
چند قدم رفته را برگشت و روبه رویش قرار گرفت
_آره داشتم،هنوزم دارم،هادی بی شیله پیله بود،سو استفاده کن نبود ....من با همه ی قلبم اومدم جلو،اگه نشنیده بودم که چه عشقی به خواهرت داری میگفتم تو بی عاطفه ترین دختری هستی که تا حالا دیدم،من تورو با قلبت خواستم،اگه فقط جسمتو می خواستم از تو بهتراش دور و برم ریخته....از کجا معلوم به خاطر خواهرت با من ازدواج کنی و دو باره به خاطرش ازم جدا نشی ؟
سرش را بالا آورد ودستهای قلاب کرده اش را از هم باز کرد. به چشم هایش خیره شد تا صدا قت کلامش را به او بفهماند
_من جوری بزگ نشدم که بتونم به کسی ابراز علاقه کنم،منو با دخترایی که راحت با یه پسر حشر و نشر دارن و قربون صدقشون میرن یکی نکن،من هادیم ....تو فقط اندازه ی سه ماه تابستونی که خونه ثریا خانم بودی از من شناخت داری،اگه منو میشناختی میفهمیدی،من تا حالا با هیچ جنس مخالفی هم کلام نشدم مگه اینکه مجبور شده باشم،ولی با تو اینطور نبودم....اولا تورو مثل هادی میدیدم،سنی نداشتم که بخام به این چیزا فکر کنم هر چند الانم همین طوره،اما وقتی که آتش سوزی و گردن گرفتی و رفتی احساسم فرق کرد،نمی دونم اسمشو چی بذارم،چون هنوز خودمم نمیدونم چه حسی نسبت بهت دارم ولی اینو بدون ....من حیله گر نیستم که بخام ازت سو استفاده کنم....اگه بله گفتم ....مطمئن باش با قلبم میگم
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
🦋✨🦋
🦋✨
🦋
#مکر مرداب
خشت دویست و بیست و سه
_سکینه خانم!من جلوی دهن مردومو نمیتونم ببندم،همه میگن اسد ناموسشو انداخته سر یه بیوه که خرجشو نده،خوبیت نداره منم اینجا رفت و آمد کنم .... ببخشیدحتی برا شما حرف در آوردن چه برسه به برادر زاده ی نوجون من ....هادیه باید برگرده پیش ما،محمود خیلی وقته پاش نشسته،اجازشو از باباشم دارم که کسی حرف مفت نزنه.
صدای به هم خوردن استکان نشان میدادسکینه در حال ریختن چای بودکه سکوت حاکم را بهم ریخته بود.
پشت در تنها اتاق خانه ی کوچک سکینه با اضطراب در حال استراق سمع بود.تازه یک روز بود که ارمیا برای پیدا کردن پدرش روستا را ترک کرده بودو در چنین شرایطی که منتظر خبر او بود نمی توانست دوباره به خانه ی عمویش بازگردد،پس از سکینه در خواست کرده بود هر طور شده نگذارد اورا ببرد.
_شما بزرگتر هادیه هستین ،من نمیتونم منکر این بشم ومخالفتی در این باره داشته باشم اماخواست خود هادیه ام مهمه،منم حرف مردم برام مهم نیست ....مش اسد این دختر تو خونه ی شما امنیت جانی نداره،شنیدم چه بلاهایی سرش اومده
_این دختریِ بی چشم و رو پشت سرما چی گفته ؟نون منو خورده و پشت سر من و خونوادم لغوز میپرونه؟
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
https://eitaa.com/matalbamozande1399