🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
#مکر مرداب
#ها(د.ن)یه
خشت دویست و پنجاه و هفت
باقالاپلو را دم کرده بود و سالاد شیرازی اش هم آماده بود. به اتاقش رفت و بلوز سرخ آبی نسبتا نویی،با دامن بلندکلوش سفیدش پوشید. ازچند لباسی که آورده بود بهترینش همین بود و لباس مناسب دیگری نداشت. موهایش را شانه زد و شال سفیدی هم آماده کرد که هنگام پایین رفتن بر سر بیندازد.
چیزی از سرخاب سفیداب در اختیار نداشت و اگر هم داشت، با وجود صفدر نمی توانست استفاده کند.
از عطرهای فراوانی که جلوی آینه ردیف بود و ارمیا از آن استفاده میکرد سر در نمی آورد.اما از بوی یکی از آنها خوشش آمدو تا جایی که از نظرش کافی بوداز آن استفاده کرد.
_چه بوی تند ادکلن گرفته اینجا!
شوکه از آمدن بی سر و صدای ارمیا وایی گفت و دست به سینه گذاشت
_ترسوندیم ارمیا ....تورو خدا دیگه اینجوری بی سرو صدا نیا تو اتاق
ارمیا در حالی که صورتش را از تندی بو جمع کرده بود از در فاصله گرفت و سمت میزتوالت رفت و با نگاهی به ادکلن ها گفت
_اینا که همشون سالمه ،فکر کردم یکیشون شکسته این بو راه افتاده
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
#مکر مرداب
خشت دویست و پنجاه و هشت
فهمید که حتما در استفاده از آن زیاده روی کرده است. خجالت زده دستهایش را در هم قلاب کرد وگفت
_ببخشید ....کنجکاو شدم ببینم هر کدوم چه بویی میده،ازبوی یکیش خوشم اومد برداشتم چندتا پیس زدم
ارمیا که از حالت گفتن او خنده اش گرفته بود اما سعی در جلوگیری از آن داشت،اخمی بین ابروانش که هر چند در واقعی جلوه دادن آن موفق نبود انداخت و گفت
_خانم خانما ....یک ....نباید به وسایل شخصی شوهرت بدون اجازه دست بزنی....دو ....این ادکلنا مردونس،به درد تو نمیخوره که تازه چند پیسم ازش زدی
اینجای جمله اش دیگر نتوانست خودار باشد و شروع کرد بلند خندیدن و همزمان نزدیک آمد و اورا در آغوش کشید و گفت
_آخه عزیزم ....تو خودت سرگیجه نگرفتی که با ادکلن دوش گرفتی
بعد میگی فقط چند تا پیس زدم؟
از اینکه از این چیز ها سر در نمی آورد حرصش گرفته بود و اورا به عقب هل داد و لب برچیده گفت
_به جای اینکه منو مسخره کنی برو یه دوش بگیر لباساتو عوض کن بریم پایین شام بخوریم ....هر چقدر من بوی خوب میدم تو بوی بد میدی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و پنجاه و نه
با ذوق اولین شامی که برای همسرش آماده کرده بود، تمام تلاشش را به کار برده بودتا غذایش خوب از آب در بیاید که خوشبختانه در این کار موفق شده بود .
با رضایت به میز شامی که چیده بودنگاه میکردو منتظر ورود ارمیا و مادرش مانده بودکه گفته بودامشب برای شام پایین می آید.کف دستهایش را به هم مالید و بعد از مطمئن شدن ازکامل بودن میز، روی یکی از صندلی ها به انتظار نشست.
_اگه چیزدیگه ای لازم ندارید برم خانمو صدا کنم.
نگاهی به صفدرکه این را گفته بود انداخت و جواب داد
_نه ممنون چیز دیگه ای لازم ندارم،بی زحمت ارمیا هم صدا بزنید غذا یخ نکنه
_بله حتما
تصورکرد پوزخند کمرنگی از تمسخر بر لبهای او نقش بسته است.
نمیدانست چرا فکر می کردزیاد از او خوشش نمی آید.
بارفتن او دستی به روسری و لباسش کشید تا مرتب و آراسته به نظر بیاید که ارمیا ومرجان را درحال پایین آمدن از پله هادید. فوری از جایش برخاست تا به مرجان که انگار وسط راه خسته شده بود کمک کند. پایین پله ها ایستاد و گفت
_سلام ....کمک نمیخاین ؟
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت دویست و شصت
ارمیا نگاه با محبتی به او انداخت و گفت
_نه ممنون،مامان اگه خسته شدی میخای یه لحظه بشین باز راه بیفت،ازبس تو اتاق خودتو حبس میکنی،برای یه ذره پله پایین اومدن اینقدر زود خسته شدی
نگاه مرجان به هادیه افتاد وبی تفاوت به حضور او جواب داد
_شلوغش نکن، بدون کمک توام میتونم راه برم
مرجان دوباره راه افتاد و همراه ارمیا قدم به قدم پشت سرش تاسر میز همراهی اش کرد تا صدر آن روی صندلی نشست .به محض نشستن نگاهش که به با قالا پلو افتاد، اخم عمیقی بین ابروانش نقش بست و تقریبا دادزد
_صفدرر....بیا اینجا ببینم
صفدراز دور بله گویان نزدیک شد و گفت
_بفرمایید خانم
_از کی تاحالا اینقدر خرفت و نفهم شدی که فراموش کردی ارمیا به باقالا حساسیت داره؟مگه نگفته بودم قدغنه این غذا رو درست کنی؟
از این حرف مرجان گیج و شوکه به ارمیا نگاه کرد که سرش را پایین انداخته بود. به ارمیا گفته بودشام امشب را او پخته است اما او که نمیدانست شوهرش به این غذا حساسیت دارد.
_خانم من به هادیه خانم گفتم اما گوش ندادن
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/arzansaraakaliman
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند،
مجردها دوست دارند ازدواج کنند!
کودکان میخواهند زود بزرگ شوند،
بزرگتر ها دوست دارند به دوران کودکی برگردند!
شاغلان از شغلشان مینالند،
بیکارها دنبال شغلند!
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند،
ثروتمندان از دغدغه مینالند!
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند،
مردم عادی میخواهند مشهور شوند!
سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند،
سفید پوستان خود را برنزه میکنند!
هیچ کس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است:
"قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💚#امیرالمومنین میفرمایند:
زیبایی زمین به انسان
زیبایی انسان به عقل
زیبایی عقل به ایمان
زیبایی ایمان به عمل
زیبایی عمل به اخلاص
زیبایی اخلاص به دعا
وزیبایی دعابه صلوات
🌸اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
ali-fani-14.mp3
4.45M
✨دعای نور✨
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ،
بِسْمِ اللّٰهِ النُّورِ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورِ النُّورِ، بِسْمِ اللّٰهِ نُورٌ عَلىٰ نُورٍ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى هُوَ مُدَبِّرُ الْأُمُورِ، بِسْمِ اللّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَأَنْزَلَ النُّورَ عَلَى الطُّورِ، فِى كِتابٍ مَسْطُورٍ، فِى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلىٰ نَبِيٍّ مَحْبُورٍ . الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ، وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَعَلَى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ . وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ
https://eitaa.com/matalbamozande1399
گاهی دَر نَبودِ یِک نَفَر،
اِنگار جَهان به کلی خالیست..!💔
یاحَمیدُبِحَقِّمُحَمَّدعَجِّللِوَلیِّكَالفَرَج
خدایا برسان مهدي موعود را..🌾