راهکارهایی برای داشتن استخوانهای قوی 🦴
◽️ورزش و فعالیت بدنی میتواند به سالم ماندن استخوانها در طول زندگی کمک کند.حفظ وزن سالم از دیگر عوامل حفظ استخوان به حساب میآید.
◽️کمبود وزن ممکن است خطر پوکی استخوان را افزایش دهد.پوکی استخوان در افراد مبتلا به بیاشتهایی عصبی شایعتر است.یک رژیم غذایی سالم با کلسیم و ویتامین D کافی در طول زندگی برای سلامت استخوان مهم است.
+ پرهیز از استعمال دخانیات و مصرف الکل به سلامت استخوان کمک میکند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک نجات فرد از خفگی!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوحه یکی از هیئت های یزد مربوط به چند سال گذشته
انگار برای این روزها سروده شده است ...
*از این بیراهه برگردید...*
#شهید_جمهور
#سعید_جمهور
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان نیومده عصبانی شد
ایشون اصلا حال داره کار کنه؟
خیلی زود عصبی میشه
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴✨🏴
🏴سـلام مـن بـه مـحـرم بـه نگاه دل زيــنــب
🏴سلام مــن بـه محـرم به دست و مشک ابالفضل
🏴سـلام مـن بـه مــحـرم بـــه قــد و قـا مـت اکــبـر
🏴سلام مــن بــه محرم به دسـت و بـازوي قـاسم
🏴سـلام مــن بـــه مــحـرم بــه گــاهـواره ي اصـغـر
🏴سـلام مــن بـــه مــحــرم به اضــطـراب سـکـيـنـه
🏴سـلام مـن بــه مــحــرم بــه عـاشـقـي زهـيـرش
🏴سلام من بــه محرم بــه مـسـلــم و به حـبـيـبش
🏴سلام مــن بـــه مـحـرم بـه زنــگ مــحـمـل زيـنـب
🏴سلام من به مــحـرم بـه شــور و حــال عـيـانـش
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
آثار و بركات سوره نحل
⚜1) مرحوم طبرسي در مكارم الاخلاق آورده است: «سوره نحل براي امان جويي از ابليس و لشكريان و پيروانش خوانده مي شود.»3
⚜2) اگر زني بخواهد كه شيرش زياد شود آيه 68 اين سوره«و ان لكم في الانعام...(تا) سائعاً للشاربين» را بر آب بنويسد و بياشامد.4
⚜3) اگر كسي بخواهد كه هر چه بشنود و بخواند زود ياد بگيرد و فراموش نكند در روز دوشنبه (شروع) اين آيات را بر هفت تكه نان خشك بنويسد و هر روز يكي را بخورد؛
🔻روز اول: دوشنبه: «فتعال الله الملک الحق المبين»
روز دوم: سه شنبه: «رب زدني علماً و فهماً»
روز سوم: چهارشنبه: «سنقرئك فلا تنسي»
روز چهارم: پنجشنبه: «انه يعلم الجهر و يخفي»
روز پنجم: جمعه: «لا تحرك به لسانك لتجعل به»
روز ششم:شنبه: «ان علينا جمعه و قرانه»
روز هفتم: يكشنبه: «فاذا قرناه فاتبع قرانه»🔺
⇜۞سوره مبارکه↯نحل۞⇝
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفس نفسم ذکر کربلاست
کربلا میخوام ابوالفضل 🖤
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله 🌼
🌷 از ما زمینیان
به شما آسمان سلام
🥀 مولای دلشکسته ی ما
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) سلام
🌾 این روزها هزار و
دو چندان شکسته ای
حالا کجا روضه ی
امام حسین (علیه السلام) نشسته ای؟ 🕊🥀
امام خوب زمانم هر کجا هستی
با هزاران عشق سلام و عرض تسلیت 😔🌴
اجرک الله یا صاحب الزمان 💔🥀
🥀 به لوح آفرینش با خط نور
نوشته اسم اعظم یا حسین است
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی کودک یزدی اشک همه را درآورد
😭 روضه جانسوز حضرت علی اصغر (ع)
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا باید نسبت به امام زمان علاقه داشته باشیم؟
👈🏻این #کلیپ رو کسایی تماشا کنند که عاشق امام زمان (عج)نیستن!
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت سیصد و شش
_اصلا حرفشم نزن ....من حتی نمیتونم یه لحظه از هانیه جدا بشم، بعد تو میگی یه شب ازم دور باشه ؟
_خوشگلم، قربون حرص خوردنت برم که فوری صورتت قرمز میشه ،آروم باش عزیزم ،بهت قول میدم کله سحر ماهم حرکت میکنیم تا ساعت نه ده اونجاییم
_گفتم نه دیگه بحث نکن ،خوب منم باهاشون میرم تو که کارت تموم شد خودتو برسون ویلا
_نمیشه عزیزم، قرار کاری خانوادگی برگزار میشه ، من که نمیتونم شب تنها برم سر قرار
_خوب چی میشه صبر کنیم باهم بریم ، بخدا دلم شور میزنه ارمیا
_این طبیعیه چون اولین باره هانیه ازت جدا میشه ،بابا باید تا شب خودشو برسونه اونجا چون عمو رامسر مهمونی گرفته
_من حس خوبی به عموت ندارم ،شاید
ناراحت بشی ولی از روز اول ازش خوشم نیومد .میگفت مامان منو میشناسه و پشت سر مامانم حرفای مفت میزد.ارمیا.... بیا از این قرار کاری منصرف شو باهم بریم .دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت سیصدوهفت
باتمام مخالفت هایش جگر گوشه اش را از او جدا کردند .با اینکه میدانست مرجان شاید بهتر از او هوای هانیه اش را داشته باشد. دلهره و اضطرابی عجیب در وجودش پیچیده بود که از مهمانی وقرار کاری چیزی نفهمیده بود.
به خانه که رسیده بودند ارمیا خسته از یک روز کاری پر مشغله فوری به خواب رفته بود .اما او چشم هایش
لحظه ای قرار نداشت و بی تابی عجیبی گریبان گیرش شده بود.
به طوری که لحظه به لحظه حالش خراب تر میشد.
با وجود هوای سرد به بالکن بیرون از اتاق رفت تا شاید سردی هوا نفس کشیدن را برایش آسان تر کند. به ماه کامل و زیبا خیره شد. انگار چهره ی تک تک عزیزانی که از دست داده بود را در آن میدید.
قریب یک سال بود که دنیاآن روی خوشش رانشانش داده بود .میترسید قانون پس گرد دنیا برایش اثبات شود.دلش قرآن خواندن خواست. مگر خودش نگفته بود با یاد من دلها آرام میگیرد.
به اتاق باز گشت و قرآن مصری میراث بی بی اش را برداشت و به سالن برگشت و شروع کرد به خواندن آن .
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
☘🌼☘🌼☘🌾
🍀🌼☘🌼🌾
☘🌼🍀🌾
☘🌼🌾
☘🌾
🌟
خشت سیصد و هشت
سوزش سوزن باعث شد چشم های ورم کرده اش باز شود که هر چند ساعت یک بار تکرار میشد .
چرا دست از سرش بر نمی داشتند ؟چرا نمی گذاشتند در دنیای بی خبری و سکوت غرق شود ؟دیگراین دنیایی که به او رحم نکرده بود چه ارزشی برای ماندن داشت ؟دنیایی که هرچه راکه او دوست داشت ،دست روی آن گذاشته و گلچینش کرده بود
_بهتری عزیزم ؟
سوال پرستار برایش مضحک می آمد . مگر دیگر حال خوب را درک میکرد ؟دلش میخواست زودتر آمپولش را بزند و گورش را گم کند.
_بیچاره شوهرت وضعش از تو خیلی خراب تره ،اگه تو یه داغ دیدی اون سه داغ رو دلش سنگینی میکنه.تو هم که زنش باشی این جوری افتادی
چرا اینقدر وراجی میکرد و دهانش را نمی بست.گلویی برای فریاد برایش نمانده بود و توانی برای برخاستن نداشت ، که از این اتاق و بوی بدش فرار میکرد تا دست احدی به او نرسد.
بلاخره پرستار پر حرف کارش را تمام کرد و تنهایش گذاشت. دلش میخواست باز آمپول آرام بخش را تزریق کرده باشد تا برای چند ساعت هم شده فارغ از این دنیا شود وچشم هایش آن را نبیند.
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
خشت سیصد ونه
هرچند تا چشم هایش بسته میشد تمام درد ها و غصه هایش تبدیل به کابوس وحشتناکی میشد ودر خواب هم اورا عذاب میداد.
باز آن صحنه برایش تکرار میشد و تکرار.
صورت معصوم هانیه اش که در آرامش خفته بود. حتی میشد طرحی از لبخند را در گوشه ی لبهای کوچکش دید.جسم بی جان مرجان ،که کودک بی گناهش را سفت و سخت در آغوش گرفته بود.ویوسف خانی که با آن همه صلابت و اقتدارتا ابد در سکوتی وهم انگیز فرو رفته بود.در آخر فریاد های نا هنجار و گوش خراش ارمیا و بعد سیاهی .
آن صبح شوم وقتی بی تاب دخترکش به ویلای رامسر رسیده بودند ،با دیدن آمبولانس جلوی درب ورودی ویلا دلش پایین ریخت.هر چه همراه ارمیا جلوتر میرفتند و به دو برانکاردی که رویش با ملافه ی سفید پوشانده شده بود نزدیکتر میشدند ،انگار جان هم ذره ذره از وجودش خارج میشد و پاهایش را سست میکرد .
ارمیا که ملافه را کنار زد .قلبش انکار میکرد و دیدگانش تایید که دختر کوچکش در آغوش مادر بزرگش دیگر نفس نمیکشد.جانش لحظه ای رفت و افتاد ،اما باز بیرحمانه برگشت.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399