eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشابه چه ضررهایی به بدن وارد میکند؟🤔 ⇦روده‌ها: کولیت ⇦قلب: خطر سکته ⇦مغز: کاهش حافظه ⇦کلیه‌ها: سنگ کلیه ⇦دندان‌ها: پوسیدگی ⇦استخوان‌ها: پوکی ⇦معده: زخم معده و نفخ https://eitaa.com/matalbamozande1399
فرمول استفاده از بادمجان برای لاغری و کاهش وزن رژیم کاهش وزن خود را با آب بادمجان شروع کنید. به آسانی میتوانید آن را تهیه کنید، تمام چیزی که نیاز دارید و مهم است ثبات داشتن روی نوشیدنش است شما می توانید این عصاره را در هر زمان از روز بخورید. مواد لازم: 2 فنجان سرکه سیب (400 میلی لیتر) 1 قاشق غذاخوری جوش شیرین(9 گرم) 1 عدد بادمجان آب لیمو، خیلی رسیده نباشد. 4 فنجان آب (1 لیتر) دستور العمل 1. بادمجان را با جوش شیرین و سرکه سیب بشویید تا سمومش از بین برود. 2. با آب به خوبی شستشو دهید. 3. بادمجان را به ورقه های نازک (حداقل یک سانتی متر ضخامت) را بدون کندن پوست ببرید. 4. ورقه ها را در ظرفی همراه با آب و آب لیمو بگذارید. 5. با یک قاشق بلند مخلوط کنید. نکات مهم حداقل به مدت یک شب قبل از مصرف، در یخچال نگهداری کنید. با این کار، بادمجان زمان خوبی را برای انتشار مواد مغذی خود به آب دارد. آب لیمو مهم است، زیرا قدرت بادمجان را تقویت می کند و طعم آن را بهتر می کند. در وعده های غذایی خود بادمجان را جای دهید. و لاغری https://eitaa.com/matalbamozande1399
چطور با انجیر خشک زخم معده را درمان کنیم؟🤔 زخم معده را با میشود درمان کرد کافیه 15 روز ناشتا روزی یه دونه انجیر خشک بخورین یا انجیر رو توی عسل بذارید بمونه و روزی یه دونه ناشتا میل کنید 👌 https://eitaa.com/matalbamozande1399
من، مولای‌من 🏝در فراقتان روزها می‌گذرد.... موهایمان سپید می‌شود و دیدگانمان کم سو... در فراقتان روزهایمان به سردی و دهشت زاییِ شب است و شب هایمان پرالتهاب و بی مهتاب... در فراقتان ،شادی رنگ باخته است و غم، ساکنِ همواره‌ی قلب هایمان است... در فراقتان... می سوزیم...🏝 ⚘وَ لاَ أُنَازِعَكَ فِي تَدْبِيرِكَ وَ لاَ أَقُولَ لِمَ وَ كَيْفَ وَ مَا بَالُ وَلِيِّ الْأَمْرِ لاَ يَظْهَرُ و در تدبير امور عالم با تو تنازع نكنم و هرگز چون و چرا نكنم و نگويم چه شده است كه ولى امر امام غايب ظاهر نمی شود⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399
بخیر مولای‌من دلِ‌مـابہ‌دورِ رویت‌زچـمن‌فـراغ‌دارد که‌چوسَرو،پایبندست‌وچولالہ‌داغ‌دارد سَرِمافرونیایدبه‌گمانِ اَبروےکَس که‌درونِ‌گوشه‌گیران،زجهان‌فراغ‌دارد "حافظ‌شیرازے" 🏝انتظار می‌کشیم آن‌چنان که پرنده پرواز را شب روز را و سکوت فریاد را ... انتظار می‌کشیم آنچنان که خفتگان‌بیداری را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار می‌کشیم ای وعده‌ی تضمین شده‌ی خدا السَّلامُ عَلَیک َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه🏝 بابا مهدی قلبم♡ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼 خشت پانصد و یک _حرفتو بگو ، میبینی که خیلی کار دارم خوشحال بود که مثل بار اول خیره به او نگاه نمیکند و سرش به مانیتور گرم است، این طور بهتر میتوانست صحبت کند. _من...من شنیدم شما کسی و اینجا به اجبار نگه نداشتین، لطفا منو به یه شهر برسونید، بقیشو خودم راهو پیدا میکنم. خوشحالی اش زیاد طول نکشید که چشم از صفحه ی مانیتور گرفت و با تکیه به صندلی اش دست هایش رابه هم قلاب کرد وبه او خیره شد و باکمی تامل و تاخیر گفت _من نه عاشق چشم و ابروتم نه علاقه ای دارم یه آدم اضافه مثل تورو که تاالان حسابی رو دستم خرج گذاشته رو نگه دارم....بیژن دنبالته.... بدجورم دنبالته ، خانوادت از هم پاشیده، شوهرت زندانه، پسرشوهرتو برادرت برده تهران پیش خودش، الان تو کجا میخای بری که بیژن پیدات نکنه؟ چیزهایی که شنیده بود نمیتوانست حقیقت داشته باشد داشت؟ _من نمیفهمم ارمیا چرا باید زندان باشه؟امکان نداره _شوهرت خیلی ساده لوحانه با یکی از آدم های بیژن شراکت داشته که اونم تا میتونسته براش خرابکاری کرده، احتمالا شوهرت فهمیده بوده پشت پرده چه دستی بوده عصبی از شنیده های وحشتناکی که شنیده بود گفت _شوهر من ساده لوح نیست، پدر خونده ی شما زیادی حیوونه، دیگه از جون من چی میخاد؟ تموم خانوادمو ازم گرفت،مادرمو ، پدرمو ، خواهرمو، حالا میخاد شوهرمو ازم بگیره.... بذار من برم پیش شوهرم،اگه راست گفته باشی الان به من احتیاج داره ☘🌼☘🌼☘🌾 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و دو دیگر توان ایستادن نداشت و ضعف کرده با زانو روی زمین نشست ودستهایش را جلوی صورتش گرفت و به هق هق افتاد. _نسرین.... با صدای بلند سیاوش، نسرین داخل اتاق شد ومتعجب از حالت او،در حالی که نگاهش بین آن دو در چرخش بود گفت _چی شده؟ _ببرش بیرون نسرین دست زیر بازویش برد و کمک کرد از روی زمین بلند شود. قبل از اینکه از اتاق خارج شود سیاوش مقابلش قرار گرفت وبا لحنی جدی و با همان اخم عمیق گفت _یه چیز دیگه....درست شنیدی، من کسیو به زور اینجا نگه نداشتم اما....یه بار برای همیشه باهات اتمام حجت میکنم، تو برای بیژن حکم شاه ماهی داری، پس تا من اجازه ندادم نمیتونی از اینجا بری و فعلا این اجازه رو بهت نمیدم، سعی کن با شرایط کنار بیای، من بی نظمی و اغتشاش رو تحمل نمیکنم، اگه هم میبینی نشستم برات باز کردم و توضیح دادم برای اینه که مجبور نشم به زور متوسل بشم،پس مثل یه مادر خوب فقط به فکر بچت باش و آروم بشین زندگیتو کن تا به موقش بذارم بری، حالا میتونی بری ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ͎ ͎‹🦋͜͡🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌟🌼☘🌼☘🌼 خشت پانصد و سه نتوانسته بودوانگار خلاصی از این تبعیدگاه برایش میسر نبود. با دستهای خالی چه میتوانست انجام دهد؟ با دلی که شوره زار دلشوره بود و قلبی که مملو از نگرانی بود. به حد اعلای ناتوانی رسیده بود که جز خدا کسی نمیتوانست از آن فارغش کند. به یاد آیه ای از قرآن افتاد که لوط نبی در نهایت عجز و درماندگی از هدایت قومش، که قصد تعرض به میهمانانش را داشتندخطاب به آنها فرمود *ای کاش برای مبارزه با شما قدرت و نیرویی داشتم یااز دست شما به پناهگاه امنی مأوی میگرفتم چگونه میتوانست از اینجا فرار کند و خودش را به شوهر دربند تر از خودش برساند؟چه غریب مانده بودند! _تورو خدا دیگه آروم بگیر، خودتو کشتی روی تختش به صورت نیمه خیز خوابیده بود وبا فشار خفیفی که نسرین به انگشتانش وارد کرد، چشم های نیمه بازش را، که از زور گریه باز نمیشد به صورت گرفته ی او داد _به سیاوش اعتماد کن، وقتی میگه نمیشه بری حتمابه صلاحته، این طور که پیداس تو بیژن و خوب نمیشناسی 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصدو چهار _راست میگه، نمیدونم چرا ولی سیاوش بدون اینکه بیژن بفهمه از کجا خورده ضربه های بدی بهش وارد کرده،حتی یه بار نزدیک بود بیژن گیر بیفته ، اگه بیژن گیر بیفته اونموقع تو راحت و بدون نگرانی میتونی از اینجا بری سارا این را گفته بود و منتظر عکس العملی از او ساکت شد. _سلام ، بهتری؟ حمیرا هم وارد اتاق شده بود و حالش را پرسیده بود.در حالی که حوصله ی صحبت با کسی را نداشت یکی دیگر از مدافعان سیاوش به جمعشان اضافه شده بود. ازروی ادب خوبم ضعیفی تحویلش داد و گفت _ازتون ممنونم که نگران من هستید ولی اگه میشه میخام تنها باشم. _مشکلی نیست عزیزم، ما میتونیم تنهات بذاریم و بی تفاوت به حالت بریم پی خوردن و خوابیدن خودمون، شاید فکر کنی ما چون خودمون خواستیم اینجا بمونیم حال تورو درک نمیکنیم،اما اینو بدون تو نمیدونی ما چه شرایطی رو پشت سر گذاشتیم، چه حقارت ها و بی حرمتی ها کشیدیم. ازاینجا به بعد صدای سارا لرزید و بغضش را فرو داد تا بتواند ادامه دهد _ما هم ....دلمون برای خانوادمون تنگ میشه..... ولی دیگه جایگاهی اونجا نداریم.....دلم برای خواهرم تنگ میشه که با هزار بد بختی منو بزرگ کرد، بزار سر به نیست باشم .....بزار براش مرده باشم که دیگه به خاطر من از شوهرش کتک نخوره،میخام بعد از سالها سرشو بدون درد و کتک رو بالشت بذاره و راحت و بدون نگرانی از من بخوابه ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ‌ ‌‹🦋‌🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399 ☘🌼☘🌼☘🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و پنج سیاوش باز رفته بود و گه گاهی داوود به آنها سر میزد و مایحتاجشان را برایشان میاورد. در ورودی سالن طوری طراحی شده بود که از بیرون باز میشد و از داخل راهی برای باز شدن آن نبود. از دختر ها پرسیده بود نمیترسند عماد و بهروز نگهبانان باغ، شبی یا نصف شبی به حریمشان تجاوز کنند. هرسه شان خندیده بودند و بی تفاوت گفته بودند این محال است. اما او همیشه جانب احتیاط را رعایت میکرد و با حجاب رفت و آمد میکرد و شب ها درِ اتاقش را قفل می نمود. باید تا روزی که از اینجا میرفت، مراقب خود و کودکش می بود. _بیا عزیزم داوود اومده و چادری که سفارش داده بودی رو برات آورده، بقیه ی پولتم داخل بسته گذاشته گوشواره هایش را به نسرین داده بود تا به داوود بدهد و با فروش آن چادر رنگی برایش تهیه کند.چادر را از دست نسرین گرفت و روی سرش انداخت، اندازه ی اندازه بود. _کله شقی دیگه، سیاوش بو ببره داوود ازت طلا گرفته خیلی عصبانی میشه _نسرین جان ، من میخام با این چادر نماز بخونم، اینجوری خیالم راحتره، راستی یه سوال داشتم، تو مگه نگفتی وقتی سیاوش نیست هیچ مردی نمیتونه وارد اینجا بشه؟ چه جوریه که این راه به راه اینجاست؟ 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و شش _داوود و میگی؟ خنده ی با صدایی کرد وادامه داد _ داوود حکم خواجه حرمسرا رو داره،خیالت راحت کبریت بی خطره _یعنی چی نمیفهمم؟ _بابا داوود اصلا هیچ زنی به چشمش نمیاد.حتی ما فکر میکنیم شاید مشکلی داره که تا الان سینگل مونده،زبونش شاید هرز بره ولی هیچ غلطی نمیکنه دوباره شروع کرد به خندیدن _خیلی خوب نسرین یواش، اگه بیرون باشه میشنوه ناراحت میشه _برو بابا خوب ناراحت بشه! نمیدونی ندا چقدر اذیتش میکنه،ولی خداییش اونم هر کی بهش حرف بزنه کم نمیاره و جوابایی میده که تا اونجای طرف میسوزه _راستی گفتی ندا، از اون روز که اونجوری ناراحت شد ندیدمش، شاید من زیاد از اتاقم بیرون نمیام ولی....حالش خوبه؟ _خوبه، هرچند که سابقه نداشته قهرش اینقدر طول بکشه، فکر کنم دچار افسردگی شده، نه که سیاوش چند وقتیه به خاطر زیر پا گذاشتن قانوناش تنبیهش کرده و بهش محل نمیده، برای همین خودشو حبس کرده و با ماهم زیاد صحبت نمیکنه،دورادور مواظبش هستم ، آخه سابقه ی خودکشی داره،بزنه به سرش دیگه هیچی حالیش نیست. از شنیدن این حرف ها متاثر شد و نمیدانست چرا خودش را مقصر حال او میدانست. تصمیم گرفت حتما به دیدنش برود و حالش را جویا شود. ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ‌ ‌‹🦋‌🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و هفت _حالا که حالت بهتره ویخت باز شده تو هم باید اندازه ی خودت اینجا کار کنی، این جا کسی نوکر کسی نیست هانیه خانم، البته ما ملاحظه ی نی نیتو میکنیم وگرنه تازه واردا باید بیشتر از سهمشون کار کنند. سارا با شوخی سر میز ناهار خواسته بود که از این به بعد مانند آنها که به صورت نوبتی کارهای مربوط به آشپزی و نظافت را انجام میدهند او هم در این کارهامشارکت داشته باشد. _باشه من مشکلی ندارم، ولی شما که با اون آقا داوود راحتین بگید یه روز و یه ساعت مشخص داخل بیاد. اینجوری اضطراب اینو دارم که هر لحظه ممکنه یه نامحرم وارد سالن بشه، خوب نمیتونم اینجوری کار کنم، یه چیز دیگه هم باید بگم شما دخترا خیلی شلخته هستین، آشپزخونه انگار بازار شامه _ول کن بابا خودتو اذیت نکن چهار روز دنیا _بله ،تو که باید اینو بگی که دست به سیاه سفید نمیزنی ، بیشتر مواقع حمیرا آشپزی میکنه و من جمع و جور میکنم ، تو و ندا انگار اومدین مهمونی، ازاین به بعد خوردن و خوابیدن مفتی تعطیل، کارا رو تقسیم میکنیم هرکسی باید وظایفشو به خوبی انجام بده نسرین با کلام جدی و بدون شوخی اش دوباره ادامه داد _ناهارتو خوردی بروبه ندا بگو مثل بچه ها رفتار نکنه وعین آدم بیاد غذاشو بخوره، هانیه بلاخره رفتنیه، من و شما باید با شرایط کنار بیایم، سوسک که نیستیم محل زندگیمون فاضلاب بشه،اگه به تمیزی و نظافت اینجا اهمیت بدیم هم بیخودی نمیشینیم فکرای بی سر و ته کنیم ، هم برای روحیمون خوبه. 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و هشت روزها و ثانیه ها از دستش در رفته بود.کم کم مانند زندانیی شده بود که به محیط زندانش عادت کرده بود. هرروز با طفل درونش درد و دل میکرد و دلتنگی هایش را با او در میان میگذاشت، شاید حکمت بارداری اش این بود که در روز های فراغ، همدم و نشانه ای از یار، مانع نا امیدی اش میشد. _سلام، خسته نباشی با صدای داوود یکه ای خورد و از کنار اجاق گاز به سمت او برگشت، خدا را شکر کرد که لااقل لباس بلندی تنش بود و روسری بزرگش کامل بالا تنه اش را پوشانده بود،اما باز معذب بود _چه بویی راه انداختی، فکر کنم غذای امروز قیمه پلو باشه درسته؟ چرا این مرد اصرار داشت با او حرف بزند؟ یعنی تا حالا نفهمیده بود نمیخواهد با او هم کلام شود؟ بدون توجه به او دستی به لبه ی روسری اش کشید و با کم کردن زیر اجاق قصد رفتن از آشپز خانه را کرد.این بشر حتما باید هر بار اورا در اینجا گیر می انداخت و باز جویی میکرد؟ _هی خانم، مگه تو دین و مذهب شما جواب سلام واجب نیست که سرتو میندازی پایین میری؟ ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ‌ ‌‹🦋‌🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399 ☘🌼☘🌼☘🌾
🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد و نه دوباره راهش را سد کرده بود. عذابی که از این سد معبر ها در این روزها کشیده بود از هر شکنجه ای برایش درد ناک تر بود _آقای محترم،وقتی میبینید علاقه ای ندارم هم کلام شما بشم چرا اصرار به صحبت دارین؟فکر کنم بقیه هم صحبت بهتری براتون باشن، میشه برین کنار دارم اذیت میشم _نمیدونستم چشات چپکیه، من که اینورم کجا رو نگاه میکنی؟ سپس خنده ی کوتاهی کرد و دست هایش را در چار چوب در باز کرد و بیشتر مانع رفتن او شد _اسمت هانیه بود درسته؟هانیه خانم ادب حکم میکنه جواب سوالمو بدی، چرا وقتی جواب سلام واجبه با این دفعه دوبار میشه جواب سلام منو نمیدی؟ _احکام دینی که من دارم گفته جواب سلام نامحرم واجب نیست.شما برو به بقیه، مثلا به سارا یا چه میدونم هر کی دلتون خواست سلام کنید ولی کاری به کار من نداشته باشین ، من سوژه ی خوبی برای زنگ تفریحتون نیستم آقا _باشه بابا چه بد اخلاق داوود با گفتن این حرف دست هایش را به نشانه ی تسلیم بالا برد و ادامه داد _من که قصد بدی ندارم، راستش دور و بر من زنایی مثل تو خیلی کم بوده،برای همین کنجکاوم بدونم افکارتون چه جوریه 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾 خشت پانصد وده با گفتن این حرف کمی جابه جا شدو قبل از اینکه کامل کنار برود بدون مقدمه پرسید _بیژن با تو چه دشمنی داره؟آخه داره زیادی ریسک میکنه که از کشور خارج نشده.جرمش خیلی سنگینه و اگه گیر بیفته اعدام میشه، ولی تصمیم گرفته حتما تورو پیدا کنه بعد بره وقتی خودش هم از این موضوع اطلاع نداشت چه میتوانست بگوید؟ناگهان به ذهنش رسید که آن سیاوش که به زور چند کلام از دهانش خارج شد اما این یکی شاید میتوانست اطلاعات بیشتری ازارمیا در اختیارش قرار دهد. _من نمیتونم جواب سوال شمارو بدم. چون خودمم نمیدونم چرا دست ازسر من و خانواده ی من بر نمیداره،ولی شاید شما بتونین جواب سوال منو بدین _بپرس _شوهرم، شما از شوهر من خبر دارین؟ نمیدونید جرمش چیه؟ چقدر باید زندان بمونه؟ _خوب پس بلاخره افتخار دادین با من هم کلام بشین قبل از اینکه حرفی از دهانش برای پاسخ بیرون بیاید دومرتبه بدون مقدمه گفت _جرمشو نمیدونم ولی نزدیک چهارسال براش بریدن، اموالشم فعلا توقیفه ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ‌ ‌‹🦋‌🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399 🌟🌼☘🌼☘🌼🌾
🏝سلام بر بهترین طریق هدایت سلام بر ایستاده منتظَر سلام بر همیشه فریادرس در هر کجای دنیا...🏝 ⚘اللَّهُمَّ شَرِّفْ بُنْيَانَهُ، وَ عَظِّمْ بُرْهَانَهُ، وَ أَفْلِجْ حُجَّتَهُ بار خدايا بنيادش را شرف بخش، و برهانش را بزرگ گردان، و حجّت او را پيروز كن⚘ 📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی ┏ • • - • - • - • - • - ┓ ‌ ‌‹🦋‌🍃› https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا ملکه زنبور رو از نزدیک دیده بودین؟ واقعا باشکوه و زیباس😍 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاسنمون زیاد نشده بریم سفر... ‌https://eitaa.com/matalbamozande1399 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
همیشه که نباید غر زد ! امروز میخوام از خودم ممنون باشم بابت روزهای سختی که طاقت آورد...... https://eitaa.com/matalbamozande1399
آرزو می‌کنم خوبی قسمت اونایی بشه که با تموم بدیایی که دیدن یاد نگرفتن بد باشن https://eitaa.com/matalbamozande1399
🦋💖 💖 تنها راهی که میشه یه زندگی بهتر داشت اینه که رشد کنیم. تنها راهی که میشه رشد کرد اینه که تغییر کنیم و تنها راهی که میشه تغییر کرد اینه که چیزهای جدید یاد بگیریم. با شکرگزاری تغییر را شروع کن دوست شادابم https://eitaa.com/matalbamozande1399
راز آرامش درون، در زمان حال زندگے ڪردن است گذشتہ و آیندہ را در چرخہ ے ابدیت رها ڪن این ساعت و امروز تا ابد برنخواهد گشت پس قدر لحظہ ها را بدان... https://eitaa.com/matalbamozande1399
قرار نیست که تا ابد خودتو به خاطر اشتباهی که حالا به هر دلیل، در دوره ای از زندگیت داشتی، سرزنش کنی و حس بد به خودت بدی. از هر اتفاقی درسی که لازم داری رو بگیر و ازش رد شو چون همون اتفاقات و همون سوتی‌ها تورو رشد دادن. https://eitaa.com/matalbamozande1399
‏از هر تعلقی که گذشتم تواناتر شدم؛ هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرکْ کرد با هر تَرَکی خاک تنم ترَکی برداشت و چیزی از آن رویید، بالی شاید! کوچک و شفاف و نامرئی پریدن با پرهایی ناپیدا مرا بی پروایی آموخت. https://eitaa.com/matalbamozande1399
مستربین میگفت: ناراحت بودن وقت تلف کردنه یه دلیل برای لبخند پیدا کن:) ‌ ‌ https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔸اينقدر دنبال شريك زندگى نگرد تمركزت رو بذار روى اهدافت رو بدست آوردن دانش تمركز كن رو رشد كردن به عنوان يك انسان تمركز كن فقط اون موقع هست كه آدم مناسب پيدات ميكنه https://eitaa.com/matalbamozande1399
بیخیال قضاوت ها! این مردم در چیستی زندگی خودشان هم مانده‌اند اگر به حرف این ها اهمیت بدهی هرکس برایت حکمی صادر می کند گوش هایت را بگیر توی لاک خودت بمان و برای خودت زندگی کن💙🌱 https://eitaa.com/matalbamozande1399