خشت پانصد و پنجاه و شش
_من نباید بدونم اینجا چه خبره؟
سیاوش پرسیده بود و بیژن با همان خونسردی ذاتی که داشت جواب داد
_گفتم که عجول نباش، پس این همه سال از من چی یاد گرفتی؟من تورو مثل پسر نداشتم بزرگ کردم و دوست داشتم، متاسفانه المیرا تنها بچه ی منه، از هر زنی خواستم صاحب یه پسر بشم،یا بچش نمیشد ،یا مرده به دنیا می اومد.برای همین من تورومثل جانشین خودم تربیت کردم، همه چیز در اختیارت قرار دادم تا کم و کسری نداشته باشی
_میدونم، منم به شما بابا میگم و بابت این همه سال ازت ممنونم، ولی احساس میکنم دیگه مثل سابق به من اعتماد نداری
بیژن دست به شانه ی سیاوش گذاشت و گفت
_من حتی بعضی از اوقات به خودمم بی اعتمادم پسرجان، وگرنه این همه ضعف و گذشت در برابر این دختر از من بعیده
نگاهش را خریدارانه به هانیه دادو ادامه داد
_من بلاخره به نیمه ای که سالها حسرت وصالشو داشتم میرسم، این چشم ها تا ابد مال من میشه،
شنیدم ارمیا وضعیت خوبی نداره، برخلاف بقیه در برابر تو صبورم،صبر میکنم تا با دل و شرعی که برات مهمه برای من بشی، زینبم اگه به من مهلت میداد بهش ثابت میکردم میتونه چقدر عاشقم بشه
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
خشت پانصد و پنجاه و هفت
برای سخنان وقیحانه ی او جوابی در خور بیشرمی اش نداشت.پس دندان روی جگر گذاشت تا حتی زهر کلامش را حرام او نکند. نگاهش به دست های سیاوش افتاد که بر خلاف ظاهرآرامش،از حرص و عصبانیت آنرا مشت کرده و پشت مبل پنهان کرده بود اما با صدای آرامی گفت
_ مثل اینکه این زن شوهر داره، تا حالا ندیده بودم به زنای متاهل چشم داشته باشی
نگاه بیژن از حالت آرام در آمد وبا غضب روبه سیاوش گفت
_این فرق داره، اگه حق من نبود پس چرا سرنوشت هی دخترای زینبو سر راه من قرار میده؟چون خود خدا هم میدونه سهم منو نداده!حالا برای جبران یه نسخه عین همون موقع های زینب برام فرستاده،تو این دنیااین یکیو بهم بدهکاره
دلش میخاست آن مشت های گره کرده ی سیاوش با قدرت هر چه تمام بر دهانش کوبیده شود.حالش هر لحظه بدتر میشد و سخنان مشمئز کننده ی بیژن آن را تشدید میکرد.ناگهان دلش بالا آمد چند عق نسبتا شدیدی از دهانش خارج شد و چون معده اش خالی بود چیزی بالا نیامد. اما همان انگار ته مانده ی توانش را تحلیل برده بود که سست شد و دست هایش کنارش افتاد.
_انگار حالش خوب نیست، فکر کنم غذا هم نخورد.بگو یه چیز شیرین براش بیارن
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
خشت پانصد و پنجاه و هشت
با توصیه سیاوش شربتی که تقریبا به زور داخل حلقش ریخته بودند کمی حالش را جا آورده بود.به شدت خوابش می آمد و دراین مکان نا امن نمیتوانست لحظه ای چشم روی هم بگذارد.اگربه طفلک درون بطنش آسیبی میرساندند چه؟ نه.... تا آخرین نفس نمیگذاشت چنین اتفاقی بیفتد.
_انگار حالت بهتر شد.
سوال بیژن که در نزدیکی اش ایستاده بود سرش را سمت او بالا آورد.انگار چسب دوقلو به او ومحافظ هایش زده بودند که کوچکترین قدمی بر میداشت مانند دُم او عمل میکردند.برایش عجیب بود که چرا این قدر محافظه کارانه رفتار میکند.نگاهش را با نفرت از او گرفت و سمت دیگر او چرخاند.
سیاوش دست به چانه گذاشته بود و از گوشه ی چشم در حالی که در فکر بود به او نگاه میکرد. نمیدانست در چه افکاری به سر میبرد اما پیدا بود برای رهایی اش از اینجا نمیتواند کاری کند.
با باز شدن در سالن هاشم با یک مرد دیگر زیر بغل شخصی را گرفته و وارد شدند.از دور جثه اش زنانه بود اما سر تراشیده و صورت ورم کرده اش هویتش را مجهول میکرد. نزدیک تر که شدند باشناختن فرد روبه رویش شوکه از جایش بلند شد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
خشت پانصد و پنجاه و نه
_ندا
تنها مانند آوایی از دهانش خارج شد و از وضعیت او دست به دهان گذاشت و بی اختیار اشک هایش جاری شد
_این یکی از دخترای فراریه که با داوود گرفتیمش
بیژن این را روبه سیاوش که حالا او هم ایستاده بود گفت و ادامه داد
_میدونی اولش فکر میکردم این دختر دروغ میگه که تو فراریش دادی،اما وقتی تحت نظرت گرفتم و دم بیمارستان هانیه از ماشین تو پیاده شد ، فهمیدم به من خیانت کردی.
پس نمایشش این بود و سیاوش لو رفته بود.با لو رفتن او بیشتر ترسید و دلش زیرو روشد و روی صندلی اش ناتوان خیره به صحنه ی روبه رویش و این نمایشی که بیژن ترتیب داده بود نشست.فقط همین کار از دستش بر می آمد.آرام زمزمه کرد
انّی مسَّنِیَ الضُّروانت ارحم الراحمین*
نگاه سیاوش روی صورت داغون شده ی ندا ثابت ماند.موهایش، موهای قهوه ای و خوش حالتش نا منظم تراشیده شده بود و نصف صورتش سوخته بود.انگشت هایش حالت طبیعی خودرا نداشت وبه احتمال زیاد شکسته شده بودند.انگار نفس کشیدن برایش سخت بود که خر خر میکرد. چشم هایش به شدت ورم کرده بود و حتما با آنها جایی را نمیدید.
*۸۳ انبیاء
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
خشت پانصد و شصت
_خیلی وقته میدونم چه حیوونی هستی اما....فکر نمیکردم اینقدر ضعیف و مفلوک شده باشی که با شکنجه ی زنا بخای
کارتو پیش ببری،تو که میدونستی من دخترارو از دست شیطان صفتی مثل تو نجات دادم چرا این مسخره بازی هارو راه انداختی؟صاف میومدی سراغ خودم
با موضع گیری سیاوش که دیگر علنا اعتراف کرده بود ،محافظ ها گارد گرفته ووادارش کردند سر جایش روی صندلی بنشیند.
_چرا؟ من چی کم گذاشتم برات؟فرستادم بهترین دانشگاه آلمان درس بخونی، هرچی خواستی برات فراهم کردم، چرااااا،چرا به من خیانت کردی؟
با فریاد بلند بیژن انگار دل سیاوش خنک شده باشد خنده ی بلندی سر داد و گفت
_مار تو آستینت پرورش دادی بیژن ! فکر کن فهمیدم چه آدم پستی هستی.دوساله من میدونم این همه سال زیر سایه ی چه شیطانی بزرگ شدم.من فرشته ی سمت راست شونتم ، هرچند فکر نکنم فرشته عذابم دور و بر تو بپلکه .....بدِ از بار گناه و جنایتت کم کردم.
ودوباره شروع کرد به خندیدن.
_تو میدونی مگه نه؟مطمئنم الان میدونی اسم و رسم اصلیت چیه
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
این مرد ۴۹ ساله کارش اینه که یک لباس از زبالههای پلاستیکی برای خودش درست کرده و هر روز در سواحل سنگال چند ساعت با همون لباس راه میره!
🔹 هدفش اینه که مردم رو از تولید زبالهی پلاستیکی منع کنه. در مصاحبههاش گفته اوایل مردم مسخره میکردن ولی بعد که شروع کردم به صحبت کردن باهاشون کم کم باهام دوست شدن و تلاش میکنند که زبالههایی پلاستیکی رو تو ساحل رها نکنند.
🔹 بعضی از سواحل سنگال بخاطر حجم زباله غیر قابل استفاده شده. دولت سنگال هم جریمهها و قوانین خاصی برای کمتر شدن زبالهها مقرر کرده.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رشته کوه دولومیت ایتالیا در بهار جایی شبیه به بهشت است😍
دولومیت ایتالیا، خانهای برای جذابترین کوهها، درهها و دریاچههای بکر آلپ اروپایی است و در هر قدم شما را مجذوب قلههای صخرهای، چمنزارهای مخملی و گردنههای کوهستانی فوقالعاده میکند.
اینجا یکی از جادویی ترین لحظاتی است که در این سفر تجربه کردم. امیدوارم همه شما در این بهشت آرامش داشته باشید.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدیو با عنوان عاقبت خیانت و... پخش شده..
+ نکته اینجاست این جماعت گوشی به دست همیشه تماشاگر نمیتونستن یه پتو بیارن زیر طرف بگیرن!🤦♂
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
زیورآلات، قرن ۱۳ هجری شمسی
محل نگهداری: موزه متروپولیتن
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیده شدن دو بز اصیل ایرانی بعد از دو قرن!
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
«شیوه پخت و پز فرانسویان که آن را «آشپزی عالی» haute cuisine مینامند نخست در دربار پادشاهان و خانه اشراف پرورده شد و سپس در لایههای پایینتر گسترش یافت. در عصر ما رستورانهای گران و هتلهای بزرگ جای آنها را گرفتهاند و میان «آشپزی عالی» و «آشپزی عادی» در آن فرهنگ تفاوت است.»
https://eitaa.com/matalbamozande1399
۱۰ شهریور ۱۴۰۳