❤️ دعایی برای نجات در عصر غیبت
دوران غریبی است ، دوران غیبت...
امواج شبهه و فتنه از هر سو رو می کند و تا به خود بیایی چون کشتی شکسته ها در دل دریای بیکران،حیران و سرگردان دست و پا می زنی که آیا دستگیری هست؟آیا فریادرسی هست؟آیا کسی برای نجات این غریق بی پناه می آید؟
اما همیشه روزنه امیدی هست.از میان تاریکی ها نوری می درخشد و تو را به خود میخواند که ای غریق دریای فتنه ها و ای سرگردان درمیان شبهه ها نجاتت را تنها از من بخواه!
یکی از یاران امام صادق (ع) نقل می کند که روزی حضرت خطاب به ما فرمود: به زودی شبهه ای به شما روی خواهد آورد و شما نه پرچمی خواهید داشت که دیده شود و نه امامی که هدایت کند تنها کسانی از این شبهه نجات خواهند یافت که دعای غریق را بخوانند
گفتم دعا چگونه است؟
❤️ فرمود: یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک
ای خدا،ای بخشنده،ای بخشایشگر،ای کسی که قلبها را دگرگون می سازی!قلب مرابر دینت پایدار فرما
📚بحارالانوار،ج92،ص326
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خادمای حرم امام رضا کلی خاطره عجیب و غریب از عنایات امام رضا دارن، گهگاه بگید براتون تعریف کنن
یکی از خادما یکبار تعریف میکرد، یهبار یه پدری دختر نابیناش رو آورده بود حرم، دخترش شفا گرفت و بینا شد، همه خوشحال شدن و داد و بیداد کردن که شفا گرفته، اما خود پدر خیلی واکنش خاصی نداشت. ازش پرسیدیم چرا خوشحال نیستی؟ دختر بینا شده.
پدر گفت آخه اینا دوتاخواهر دوقلو هستن، جفتشونم نابینا هستن، این سری من یکیشون رو آورده بودم حرم، اون یکی تو محل اسکانه، حالا چجوری برگردم بگم این شفا گرفته 😭 اون یکی دخترمو چیکار کنم؟
خادمه میگفت دیدم راست میگه، شرایط خیلی سختیه. خلاصه راه افتادیم به سمت محل اسکان، میگفت وارد ساختمون که شدیم دیدیم صدای جیغ و داد میاد، سریع رفتیم داخل، دیدیم اون یکی دخترش هم شفا گرفته
همزمان امام رضا شفاش داده بود😭
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
⚜«شهادت امام رضا علیهالسلام»
💠 حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام از سال ۱۸۳ق، بهمدت بیست سال، امامت شیعیان را برعهده داشت و دورهٔ امامتش با خلافت هارون عباسی، محمدِ امین و مأمون عباسی همزمان بود.
🔶 امام رضا(علیه السلام) در سالهای آخر عمر شریفش بهدستور مأمون، از مدینه به مَرْو در خراسان فراخوانده و به اجبار ولیعهد مأمون شد. مأمون برای زیر نظر گرفتن امام رضا، خاموشکردن انقلاب علویها و مشروعیتبخشیدن به خلافت خود ایشان را ولیعهد خود کرد.
🔺ورود امام رضا(علیه السلام) به ایران تأثیر مهمی بر گسترش شیعه در این منطقه داشته است. حدیثی مشهور از امام رضا(ع) در نیشابور بیان شده که به نام سِلسِلةُالذَّهَب (زنجیرهٔ زرین) شناخته میشود.
🔻 وقتی مأمون متوجه شد که حضور امام رضا(ع) در مرو بیشتر باعث گسترش شیعه شده است تصمیم به قتل آن حضرت گرفت.
لذا در آخر صفر ۲۰۳ق انگور یا اناری را آغشته به سم کرد و به اجبار به حضرت خورانید.
🔹 این واقعه سال ها پیش از آن حضرت پیش بینی شده بود. به عنوان نمونه شیخ صدوق از نعمان بن سعد روایت کرده که امام علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:
«به زودی مردی از فرزندان من در سرزمین خراسان از روی ستم و جور به زهر کشته میشود، اسم او اسم من و اسم پدرش اسم موسی بن عمران است. بدانید هر کس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده او را میآمرزد.»
🔆 پس از غسل و كفن و نماز بر بدن شريف حضرت كه توسط امام جواد (عليهالسلام) انجام شد آن حضرت را جلوى قبر هارون (مكان فعلى) دفن كردند.
#تقویم_تاریخ
#30صفر
#شهادت_امام_رضا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکی از تن به در آرید، ربیع آمده است
خم ابرو بگشایید که ربیع آمده است
مژدهای، ختم رسل داد که آید به بهشت
هر که بر من خبر آرد، که ربیع آمده است
حلول ماه ربیع الاول مبارک باد🤍
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
⭐️ ماه ربیع الاول، بهار زندگی است
🔺 رهبر انقلاب: بعضی از اهل معرفت و سلوک معنوی معتقدند که ماه ربیع_الاول، ربیع حیات و زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است.
#امام_زمان🌟
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را
نه از جان بلکه از تن در میآوریم و میگوییم
ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
🔹حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت(علیهماالسلام) را تبریک عرض مینماییم🌸🌸
🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و شصت و یک
بیژن با گفتن این حرف بالای سرش ایستادو ادامه داد
_از کجا فهمیدی؟چی فهمیدی که باعث شدی کلی ضررکنم؟ نکنه پروژه ای که با بابک شریک بودیم هم تو لو دادی؟نزدیک بود هممون گیر بیفتیم، بابک فکر کرد برادرش جاسوسه و اونوکشت.
با سکوت سیاوش مطمئن ادامه داد
_پس همه ی گرفتاری های این چند ماه اخیر کار تو بود!
_فکر کردی با شستشوی مغزی که بچگی به من میدادی همه چیز یادم میره ؟اون موقع بچه بودم ولی کم کم همه چیز برام معنا پیدا کرد.منو دادی دست یه مشت آدم مست و پاتیل تا هر بلایی خواستن سرم بیارن و با زور و تهدید و کتک دهنمو ببندن تا چیزی به تو نگم.بچه بودم و از ترس به کسی چیزی نگفتم تا بزرگتر شدم و تک تکشونو به سزاشون رسوندم، آخریش داریوش بود.دوسال پیش وقتی تو مستی اعتراف کرد به دستور تو چه طوری مادرمو کشته، چشمام رو حقیقت باز شد،میخاستی یکی عین خودت از من بسازی که جانشینت باشه، غرق نعمت بودم و نفهمیدم داری با روح و روان من چکار میکنی، ولی حالا فهمیدم وتا به خاک سیاه نشونمت دست بردار نیستم.
گیج و شوکه به حرف های سیاوش گوش میداد.ندا گوشه ای انداخته شده بود و همه دور سیاوش مثل کفتار جمع شده بودند.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و شصت و دو
_من دستور ندادم مادرتو بکشن،داریوش سر خود این کارو کرده بود،هرچند دیگه فرقی نمی کنه ، تو دیگه برای من مرده به حساب میای و لازم نیست برات توضیح بدم
روی مبل نشست و رو به هاشم گفت
_تحویل تو، میخام به التماس بیفته که ببخشمش،هرچی تاحالا بهش خوروندم ذره ذره ازش بکش بیرون
_چشم آقا
_چرا این کارارو میکنی؟ چی باعث شده اینقدر از انسانیت دور بشی؟بذار ما بریم، هنوز دیر نشده.... بسه هرچقدر جنایت کردی.دست از سر دخترای بیچاره که از ناچاری و گمراهی به طرف تو کشیده شدن بردار، دست از سر من و خانوادم بردار
با بغضی که به گلویش نشسته بود در کمال ناامیدی صحبت کرده بود.میدانست به کسی که وجودش از گناه سنگ شده و دستانش به خون های بی گناه زیادی آلوده است این سخنان بی اثر وبی فایده است، اما کار دیگری از دستش برای خودش، سیاوش و ندای نیمه جان بر نمی آمد.آهسته قدم های لرزانش را سمت ندا برداشت که تکیه به دیوار داده و بیهوش بود.کنارش زانو زد و آرام صدایش زد
_ندا.....صدای منو میشنوی؟
دست دراز کرد و آهسته از بازویش گرفت که آخ ضعیفی از او بلند شد.با اوچه کرده بودند؟
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و شصت و سه
در اتاقی زندانی شده بود و منتظر جلادش نشسته بود.دیگر جان اشک ریختن نداشت.دستهایش را حایل شکمش که اندکی برجسته شده بود کرد. از وحشت از دست دادن میوه ی زندگی و ثمره ی عشقش نزدیک به جان دادن بود.
به یاد آورد که خواهرش هادیه نیز در چنین شرایطی به گفته ی ارمیا تا آخرین لحظه دستهایش را سپر فرزند به دنیا نیامده اش کرده بود.حال خواهر مرحومش را با گوشت و خون حالا احساس میکرد.
از خدا خواست اگر بلایی سر فرزندش بیاید او نیز نماند. هم تحمل این داغ را نداشت وهم دیگر این اسیری را تاب نمی آورد.از سرنوشت سیاوش و ندا هم بی خبر مانده بود.آنطور که سیاوش را بردند حتما چیز خوبی در انتظارش نبود.
روی تخت تک نفره و اتاقی که هیچ راه نفوذی به بیرون نداشت انتظار از هر شکنجه ای برایش زجر آورتربود.بیژن گفته بود ناهید که دکتر پروانه باطل زنان میباشد در حال تدارک آماده کردن اتاقی مخصوص عمل کورتاژ اوست.شاید میخواست با استرسی که به او وارد میکند بدون درد سر از دست طفل بی گناه او خلاص شود.
صدای چرخش کلید باعث شد از جا بلند شده و دست به شکم بگذارد و خود را بی پناه به سینه ی دیواربچسباند.هر چه دعا بلد بود برای ایمنی و رهایی از این قتلگاه خوانده بود و فقط خدا میتوانست نجاتش دهد. هیکل نچسب هاشم در آستانه ی در هویدا شد و با لبخندی که تداعی کننده ی نگهبان دروازه ی جهنم برایش بود از همان دم در گفت
_بیا بیرون، ناهید منتظره
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و شصت و چهار
نمیرفت اما برده شد.دوست داشت در راه اتاقی که قصد جدا کردن روح از بدنش را داشتند دچار حمله عصبی میشد تا دیگر شاهد این جنایت نباشد. به سالن که رسیدند ناخود آگاه پاهایش سمت در ورودی کشیده شده و با ته مانده ی قدرتی که داشت به آن سمت دوید. شاید نجات پیدا میکرد....
اگر امید را از انسان بگیری دیگر لازم نیست کاری برای از بین بردنش انجام دهی، به طور خودکار مانند شمع آب میشود و به جز آثار نا منظمی از او باقی نخواهد ماند.تلاشش بیهوده بود و قبل رسیدن به در گرفتار شد و با سیلی محکمی که به صورتش خورد نقش زمین شد.
_آخه بیچاره، دست و پا زدن چه فایده داره وقتی میدونی راه فرار نداری.
قبل از اینکه به خود بیاید هاشم از یقه بلندش کرد و به سمت پله های طبقه ی دوم کشیده شد.مثل چشم بر هم زدنی وارد اتاقی شدند که زن میانسالی روی یک صندلی با لباس سفید منتظر نشسته بود.
_بیااینم مریضت، دیگه سفارش نکنم، یه مو ازسرش کم بشه تو همین اتاق خودت جراحی میشی
_بیا بگیرش بیهوشش کنم بعد برو، اگه بخاد فرار کنه من زورم بهش نمیرسه
با گفتن این حرف دست ناهید سمتش دراز شد که با حرکتی اورا پس زد و شروع کرد به فریاد کشیدن
_کمک ، یکی کمکم کنه، توروخدا.....یکی به دادم برسه
https://eitaa.com/matalbamozande1399