فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج شنبه است
به یاد آنهایی که
دیگر میان ما نیستند
و هیچ کس نمیتوانـد
جایشان را در قلب ما پر کند
نثار روح پدران و مادران آسمانی
فرزندان خواهران وبرادران درگذشته
و همه در گذشتگان بخوانیم
فاتحه و صلوات
🙏 روحشان قرین رحمت الهی باد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
ســـــلام صبح بـخیر 🕊🌸
الهی نگاه پر مهر خدا
همراه لحظههاتون 🕊🌸
سلامتی و نیکبختی
گوارای وجودتـون 🕊🌸
بارش برکت و نعمت
جـاری در زنـدگیـتون 🕊🌸
آخر هفته تون مملو از آرامش 🌸 🌸 🌸 1403/6/15
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
🌸آخر هفته تون
🌱زيـبـا و شـاد
🌸بـه اولین روز
🌱ماه ربیع الاول
🌸خوش آمـدیـن
🌱انشالله شروع ماه
🌸پـر بـرکـت ربیع
🌱بـرای تـک تکتون
🌸پـراز خبرهای خـوب
🌱سرشاراز اتفاق های عالی
🌸و لبـریـز از خـوشبختی بـاشـه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
در این صبح زیبـا
زندگی از سر شوق
خندیدن از ته دل
آرامشی مـاندگار
سلامتی پایـدار
رزقی سـرشار
و زیباترین و بهترینها
را از صمیم قلب براتون
از خدای مهربان خواستارم.
#صبح_زیباتون_بخیر
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بشنوید
💢«لَیلَةُالمَبیت» فضیلت فراموش شده امیرالمومنین علی (ع)
به کلام حجت الاسلام #حامد_کاشانی
🔻شب اول ربیع الاول، لَیلَةُالمَبیت، شبی است که امام علی(ع) برای حفظ جان پیامبر(ص) در بستر ایشان خوابید...جان ایشان را حفظ نموده و مقدمه هجرت را فراهم کرد.
فداکاری که از هیچکس دیگر برنمی آمد!
و خداوند در جمع ملائک به علی(ع) مباهات فرمود...
به گواه مفسران شیعه و سنی آیه ۲۰۷ بقره در شأن حضرت علی(ع) و فداکاری ایشان نازل شده:
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللهِ وَ اللهُ رؤفُ بِالْعِباد
از میان مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد، و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است.
#لیلة_المبیت #ربیع_الاول #منبر #تاریخ_اسلام
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴راهکار امام رضا علیهالسلام برای گرفتن حاجات
🎙 حجتالاسلام رفیعی
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ِ
#آقا_امام_صادق
عليه السلام مى فرمايد:
هرگاه براى ورود به كارى،
#ترسُ_وحشت
داشتى
﴿آيه80سوره اسراء﴾
را بخوان و اقدام كن👇
👌﴿ وَقُل
رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ
وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ
وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ
سُلْطَاناً نَّصِيراً ﴾
🌸💦🌸💦🌸💦
https://eitaa.com/matalbamozande1399
جزهای باقی مونده هدیه به آقا امام رضا ( ع)
14
15
18
19
مهلت تا چهارشنبه هفته آینده
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
جزهای باقی مونده هدیه به آقا امام رضا ( ع) 14 15 18 19 مهلت تا چهارشنبه هفته آینده
دوستان این جهار جز باقی موندن
اگرچنانچه کسی تمایل داره میتونه دراین امر مارو یاری بده
ختم هدیه به امام غریبان امام رضا علیه السلامه
یا علی
ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti
خشت پانصد و هشتاد
با قدم های تند و صورتی بر افروخته از آشپزخانه گذشت وخودش را به اتاقی که سیاوش در آن بود رساند که در حال پوشیدن تیشرتش بود.فوری چشم از او گرفت و در حالی که جهت مخالفش رانگاه میکرد با صدای نسبتا بلندی گفت
_به نه نه گلاب چی گفتید؟ چه طور تونستید این حرفو بزنید؟ من ....من به شما اعتماد کرده بودم،از جمع مفرد صداتون میزدم چون فکر میکردم مثل برادرم میمونید
_چی شده عباس؟ من فقط خواستم نصیحتش کنم
صدای نه نه گلاب که از پشت سرش آمد، سیاوش که حالا کامل لباسش را پوشیده بود نزدیکتر شد ورو به نه نه گلاب گفت
_چیزی نیست نه نه شما برو، ماباهم حرف میزنیم
با رفتن بی چون وچرای نه نه گلاب ادامه داد
_مجبور بودم دروغ بگم،نه نه خاطره ی خوبی از راه دادن یه پسر و دختر که به هم نامحرمن نداره،شوهرشو به خاطر همین از دست داده، اگه میگفتم من و تو به هم نامحرمیم، با وجود اینکه منو خیلی دوست داره هرگز قبول نمیکرد ما اینجا بمونیم.
_بازم این کار درستی نیست، میتونستید واقعیت رو بهش بگین، اصلا الان مبایلتون رو بدین من زنگ بزنم به هادی بیاد دنبالم، بیژن حتما دیگه از کشور خارج شده
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و هشتاد و دو
_نشده،یکم صبر کن، هر تماسی با خانوادت بیژن و میاره اینجا، اون همه جا آدم داره، بهت قول میدم تا یکی دوروز دیگه یا گیر می افته یا مجبور میشه دست خالی فرار کنه
_پس به نه نه گلاب راستشو بگین، من اینجوری نمیتونم
_دوباره منو جمع میبندی؟
بعد از مکث و سکوتی که بینشان ایجاد شد سیاوش دستی به موهایش کشید و ادامه داد
_باشه....صبر کن پسر و عروسش بیان بهش میگم،الان نمیشه....ولی....هیچی، تو برو بخواب من خودم با نه نه صحبت میکنم از این به بعد حرفی بهت نزنه
هنوز عصبانیتش نخوابیده بود و بدنش مور مور می شد. بدون کلام دیگری با قدم های بلند از کنار نه نه گلاب که رخت خوابی برای سیاوش پهن میکرد گذشت و داخل اتاق شد.
دست خودش نبود که با سوزش بینی اش اشک هایش جاری شد و تکیه به دیوار داد و آرام به پایین سر خورد و نشست.
نا خود آگاه دلش آغوش همسرش را خواست.گرمی وجودش که برای یک زن میتوانست تکیه ای از بهشت باشد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
خشت پانصد و هشتاد و سه
بدنش اتوماتیک وار عادت کرده بود که برای نماز صبح بیدار شود.با گشودن چشم هایش تاریکی محض به وحشتش انداخت.از جا بلند شدوبا نگاهی به اطراف و عادت کردن چشم هایش به تاریکی، به خاطر آورد منزل نه نه گلاب به سر میبرد.
آنطرف تر توانست اورا ببیند که خوابیده بود و خر و پف ریزی هم از دهانش خارج میشد.به آشپزخانه رفت و با گرفتن وضو به اتاق بازگشت و بعد از نماز دوباره سر سجاده خوابش برد.صدای چکاوک و پرندگان دیگر و آفتابی که از پنجره روی صورتش میتابید دوباره بیدارش کرد.بدنش خشک شده بود و با خمیازه و کش و قوسی به بدنش پتوی نازکی از شانه اش سر خورد. نگاهش را در اتاق چرخاند،نه نه گلاب نبود و صدای بهم خوردن کاسه بشقاب نشان میداد باید در آشپز خانه باشد.
از جا بلند شد و چادر نماز سفید و گلدار را کناری گذاشت و گره ی روسری اش را باز کرد.دستی به موهای گره خورده اش که چند روزی بود شانه نخورده بود کشیدو با دیدن شانه ی چوبی روی طاقچه، آن را برداشت وچون قبلا اجازه اش را گرفته بود با خیال راحت مشغول کشیدن روی موهای بلندش شد.با گیره آنها را جمع کرد و دوباره سربند و روسری را بر سر انداخت که در با ضرب و شدت باز شد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399