eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔🧡 🟢يكي از دلایل اصلی خراب شدن رابطه زناشویی این است که 🔻زن و شوهر ممکن است از یکدیگر به عنوان زباله دان روانی استفاده کنند. زن یا شوهر معمولا در محیط کار استرس زیادی را تجربه میکند اما چون ادب در محل کار اجازه طغیان احساسات را نمی دهد زمانیکه به خانه بر می گردد معمولا استرس یا همان آشغال روانی را بر سر همسر و فرزندان خالی میکند. این کار منجر به پرخاشگری لفظی و در بعضی موارد خشونت فیزیکی می شود و درنهایت میتواند به شکست جدی در ازدواج منتهی گردد. در این میان فرزندان نیز تاثیر منفی می گیرند و ممکن است نهایتا دچار بی تعادلی روانی شوند. برای اجتناب از این مشکلات یا به حداقل رساندن آنها بعد از بازگشت همسرتان به خانه بر روی او شفابخشی روانی با پرانا انجام دهید. این کار استرس یا تنش را کاهش می دهد یا کاملا آنرا برطرف می کند. حتی اگر همسرتان هیچ نشانه بیرونی از استرس نداشته باشد انجام این درمان می تواند به وی احساس آرامش درونی ببخشد و موجب بهبود رابطه شود. ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣‍‌ https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
گل بخون👇 چگونه يك زن خوب باشيم؟!! 1. هر وقت غذا مى پزيد حداقل دوتا تكه گوشت خوب يا يه تيكه از مرغو كه دوست دارين بخورين. 2. به محض اينكه ميوه امد توى خونه دوتا از بهترينشو بخورين، هرگز ميوه هاى پلاسيده رو نخوريد بلكه پوستشو بكنيد وتوى يه ظرف خرد كنيد بيارين سر ميز بزاريد مطمئن باشين سر دوثانيه نا پديد ميشه! 3. در هفته حتما براى خودتون يه چيزى بخرين، از يه دونه رژ گرفته تا كفش و... 4. در هر سال براى خودتون يه قطعه ارزشمند طلا بخرين. 5. هر وقت يه مهمونى خوب دادين مخصوصاً به قوم شوهر حتماً بعدش براى خودتون يه جايزه بخرين. 6. در ماه حتماً يكبار رو با دوستاتون بگذرونيد هرگز از شوهر يا بچه توقع تشكر نداشته باشين!! چون نمى كنن ! پس خودتون از خودتون تشكر كنيد !! ( از چيزهاى كم شروع كنيد) 7. رابطه تون را با خدا روز به روز قوى تر كنيد. چون تنها كسى كه هميشه صبورانه به حرفاتون گوش ميكنه وكمكتون ميكنه اونه 8. حتماً رانندگى رو باد بگيريد تا هرجا خواستين بدون منت كشى بريد. 9. در سال يكى دو بار رنگ موهاتون رو عوض كنيد. 10. حتما به كلاس بريد حالا هر كلاسى كه دوست داريد واینكار رو جدى انجام دهيد يعنى به خاطر هيچ كسى يا هيچ اتفاقى كلاستون را تعطيل نكنيد. تا بقيه هم موضوع رو جدى بگيرن؟! 11. رازهاى خصوصى تون رو با همه در ميان نذارين سعى كنيدمشكلاتتون را خودتون حل كنيد. واگر به كمك احتياج داشتين فقط با ادمى كه تجربه اون مورد روداره مشورت كنيد نه با همه اهل شهر! 12.يواش يواش بچه هارو آزاد بذارين تا خودشون مشكلاتشون رو حل كنند! 13. هميشه يه عطر خوب داشته باشين 14. خلاصه دلتون براى خودتون بسوزه به خودتون برسيد و كارى كنيد تا ازخودتون خوشتون بياد انوقت می تونيد ديگران رو دوست داشته باشين https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
تصمیم‌گیری‌های خانه را به صورت مشورتی پیش ببرید و نه با تحکم. حتی بعضی مواقع اموری که معمولاً خودتان به تنهایی در مورد آنها تصمیم می‌گیرید را با همسرتان مطرح کنید و طبق نظر او رفتار کنید. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
♥️🌱 💫 "" 🔸🔹مردان را کنترل نکنید! همسر خود را خیلی کنترل کنید، از شما بیشتر فاصله میگیرد؛ مردان دوست دارند آزاد باشند. 🔸🔹مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود! بگذارید بعضی مواقع تنها باشند. 🔸🔹مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمی‌آید! رفتارتان مردانه است، رفتارتان را تغییر دهید. 🔸🔹به او احترام بگزارید و از او حرف شنوی داشته باشید. رامش باشید؛ فقط خود رای و یک دنده نباشید. 🔸🔹مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند. مردان دارای شخصیت آناناسی هستند! خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربانند؛ مردان کودکی با سبیل و قامتی بزرگ هستند. 🔸🔹آقایون ظاهر بی‌احساسی دارند، ولی سرشار از احساسند! احساساتشان را سخت بروز می‌دهند. 🔸🔹با مردان خلاصه حرف بزنید! عاشق سکوتند. 🔹🔸به مردان اگر زیاد محبت کنید دلزده میشوند! محبت کنید اگر جواب گرفتید، باز محبت کنید. اگر مدام شما محبت کنید، خسته‌اش میکنید. 🔸🔹خیلی به او وابسته نباشید! در دسترس او نباشید . از او فاصله بگیرید؛ بگذارید دلش برای شما تنگ شود. 🔸🔹یکنواختی در زندگی را تغییر دهید. از یکنواختی زود خسته میشوند. ظاهر خود،آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
✨﷽✨ ❤️🍃❤️ 🌸 اظهار خوبی‌های همسرتان در حضور دیگران، فعال‌کننده پاسخ و واکنشی بسیار مهم و اساسی در اوست؛ گویی در حضور همگان، اعلام می‌کنید که این زن خوشبخت، همسر شماست. 👈 هنگامی‌که همسرتان احساس کند به او افتخار می‌کنید، غرق در شادی و شعف می‌شود و برای شما ارزش بیشتری قائل خواهد شد. 🌸 تعریف کردن از همسر، مثل مهمانی دادن است؛ به طور حتم پاسخی به همان ترتیب خواهد داشت. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
♥️🌱 💫 "" 🔸🔹مردان را کنترل نکنید! همسر خود را خیلی کنترل کنید، از شما بیشتر فاصله میگیرد؛ مردان دوست دارند آزاد باشند. 🔸🔹مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود! بگذارید بعضی مواقع تنها باشند. 🔸🔹مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمی‌آید! رفتارتان مردانه است، رفتارتان را تغییر دهید. 🔸🔹به او احترام بگزارید و از او حرف شنوی داشته باشید. رامش باشید؛ فقط خود رای و یک دنده نباشید. 🔸🔹مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند. مردان دارای شخصیت آناناسی هستند! خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربانند؛ مردان کودکی با سبیل و قامتی بزرگ هستند. 🔸🔹آقایون ظاهر بی‌احساسی دارند، ولی سرشار از احساسند! احساساتشان را سخت بروز می‌دهند. 🔸🔹با مردان خلاصه حرف بزنید! عاشق سکوتند. 🔹🔸به مردان اگر زیاد محبت کنید دلزده میشوند! محبت کنید اگر جواب گرفتید، باز محبت کنید. اگر مدام شما محبت کنید، خسته‌اش میکنید. 🔸🔹خیلی به او وابسته نباشید! در دسترس او نباشید . از او فاصله بگیرید؛ بگذارید دلش برای شما تنگ شود. 🔸🔹یکنواختی در زندگی را تغییر دهید. از یکنواختی زود خسته میشوند. ظاهر خود،آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
✨﷽✨ ❤️🍃❤️ 🌸 اظهار خوبی‌های همسرتان در حضور دیگران، فعال‌کننده پاسخ و واکنشی بسیار مهم و اساسی در اوست؛ گویی در حضور همگان، اعلام می‌کنید که این زن خوشبخت، همسر شماست. 👈 هنگامی‌که همسرتان احساس کند به او افتخار می‌کنید، غرق در شادی و شعف می‌شود و برای شما ارزش بیشتری قائل خواهد شد. 🌸 تعریف کردن از همسر، مثل مهمانی دادن است؛ به طور حتم پاسخی به همان ترتیب خواهد داشت. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
🌹 ✅برای رسیدن به آرامش دو چیز را کن: 🔅 یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کنی 🔅یکی اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران باشی. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
❤️🍃❤️ 👨🏻آقای خونه! شيوه دلجويی از خانمها🔻 🔸 نياز ذاتی خانم ها دوست داشته شدن و دوست داشتن است؛ بنابراين وقتی در موضوعی قرار ميگيرند که آزرده خاطرند نياز ذاتی شان، آسيب ميبيند و با خودشان فکر ميکنند «من رو دوست نداره» يا «نفهميد من دوستش دارم. 👈 از آنجا که خانم ها خيلی شنيداری هستند و دوست دارند بشنوند بهتر است ✅مردها عبارت هايی مانند اين که 👈🏻«من هنوز تو رو دوست دارم» 👈🏻«تو برايم مهمی» 👈🏻«من منظوری نداشتم»را زياد استفاده کنند https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
💞 همسرم از خانواده ام پیشم گلایه میکنه من چکار کنم؟ 🥺 ❣اگر گاهی همسرتان از رفتار یا کلام مادر یا پدرتان و یا هر یک از اعضای خانواده‌تان گلایه کرد سریع گارد متعصبانه نگیـرید. 👈 حتی اگر حق با او نیست برای اینکه آبی بر آتش دعوا بریزید بگویید حق با شماست منم بـودم ناراحت می‌شـدم و حتما پیگیری میکنم. ❣با این روش هم جلوی مشاجره را می‌گیرید و هم همــسرتان انــرژی خود را صرف گـارد گرفتن با شما نمی‌کنـد و نیز شما را فردی منصف و منطقی تلقی می‌کند و محبوب او می‌ شــوید. 👈 بعدا و در فرصتی مناسب درباره گلایه او با منطق و به قصد نزدیک کردن دل همسرتان با طرف مقـابل صحبت کنـید. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
♥️🌿🌷🌲 🌿 🌷 🌲 ♥️ ✌️زندگی زناشویی حریمی دارد که ❗️هیچکس را نباید به آن راه داد. 👇 ❗️اگر در رابطه زناشویی مشکل دارید سعی کنید که در آرامش آن را با همسرتان مطرح کنید ودر صورت نیاز از متخصص کمک بگیرید.. 🔻همسر شما چه نظر شخصی (فکری )راجع به خانواده و دوستانتان می کند ✔️این موارد را بین خودوهمسرتان حفظ کنید ❌ نگذارید استرس خارجی بر آن وارد شود و به این ترتیب رابطه بین شما و همسرتان عمیق تر می شود ... ❗️ دوستان و نزدیکان شما لازم نیست همه چیز را راجع به شما و همسرتان بدانند. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰♥️♥️〰〰〰𒊹︎︎︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای موسیقی فضای ماشین را پر کرده بود یرم را به شیشه چسبانده بودم و نظاره گر مناظر بودم صدای آقای محتشم به گوش می رسید که با رانند جر و بحث می کرد آقا جمشید خب برای ناهار یک ساعت صبر کن ، چلو کباب شما هم با من آقا جمشید خنده ای کرد بحث چلو کباب نیست من باید تا آخر شب برگردم اصفهان عیال بچه ها منتطر هستند محتشم آهی کشید لیلی از جایش بلند شد و به سمت آن دو رفت پا در میانی لیلی باعث در عرض نیم ساعت ناهار و نماز به انجام برسد یک ساعت بعد آقا جمشید مقابل رستوران اعظم 10کلیو متری یکی از شهر ها توقف کرد نگاهی به اقا جمشید کردم با صدای ملایم بهتر نبود داخل شهر غذا می خوردیم ،فاصله ی ما تا شهر خیلی کم هست مهسا سقلمه ای به من زد و هیس محکمی گفت از ماشین پیاده شدم نگاهی به اطراف کردم ؛ درختان بالای سرم نشان از رییدن خزان می دادند باغچه کوچکی همراه با شیر آب که شلنگ قرمز به آن وصل بود؛ وجود داشت به طرف شیر رفتم دستانم را با صابونی همراهم داشتم شستم داخل رستوران رفتم بعد از نماز غذا سفارش دادم و به سمت میر دوستان رفتم خب چه خبر ؛در چه حال هستید ؟! چکاوک که در این چند ساعت زیاد صحبت نکرده بود هدست ها را از گوهایش در آورد روشنک خانم این چند وقت دانشگاه ندیدمتون آهی کشیدم باز شروع شد به چکاوک گفتم واقعا غیر تز روزمرگی های من حرف دیگری شما برای گفتن ندارید! چکاوک دهانش را کج کرد و به مهسا گفت حداقل تو یک حرفی بزن با خنده بی خیال... راستی لباس جدید خریدم مانتوی صورتی رنگ داخل چمدان گذاشتم چکاوک ذوقی از سر هیجان نشان داد واقعا پس حتما ببینم سلیقه شما که حرف ندارد نگاهم به لیلی بود بیش اندازه اطراف محتشم می چرخید رفتارهایش اعصابم را خورد می کرد پیشخدمت غذا را سر میز آورد نگاهی به جوجه های خام و برنج شفته شده داخل بشقاب کردم از بوی غذا حالت تهوع گرفتم زیر لب غری زدم واقعا این همه مکان برای چی اینجا ما را آورد چکاوک و مهسا با اشتها مشغول خوردن غذا شدند از سر میز بلند شدم و از رستوران به بیرون رفتم تا کمی هوای تازه استمشام کنم زنگ گوشی به صدا در آمد نگاهی به شماره کردم حرکت انگشتانم روی صفحه ی گوشی کند شد حتی اینجا هم صدر بی خیال من نمی شود نویسنده :تمنا❤️🌈🌴 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🎬: منیژه نگاهش به بیسیم افتاد و گفت: تورو خدا، بچه مریض هست، بزارید اول این بیچاره را ببریم دکتر بعدش ...اصلا همه چی را میگم، این بچه...این بچه، بچه محیاست، قرار بود به دستتون برسونم که ادرستون را گم کردم.. مهدی همانطور که بیسیم را سرجایش می گذاشت و رانندگی می کرد گفت: اولا، اول بچه را میبرم دکتر و بعد تکلیف تو رو مشخص میکنم، دوما محیا مگه اصلا باردار بود که بچه شش ماهه بخواد داشته باشه؟! بازم داری دروغ میگی خانم نامحترم... منیژه آب دهنش را قورت داد و گفت: بچه محیا که نه! اون بیچاره شاید تازه دوماهش بود هنوز ویار داشت، این بچه را محیا به دنیا آورد وچون پدر ومادرش تو جنگ کشته شدن، خواست خودش بزرگ کنه.... و بعد با حالت تعجب سوال کرد: یعنی هنوز محیا نیومده؟! مهدی که با هر حرف منیژه تعجبش بیشتر می شد گفت: چی می گی تو؟! جنگ؟! محیا؟! برگرده!!! منیژه که الان مطمئن شده بود محیای بیچاره برنگشته بغض گلوش را فرو داد و گفت: آره، قرار بود محیا را از مرز خارج کنیم و بفرستیمش عراق و ما نزدیک مرز بودیم که اونجا را بمباران کردند، نجات ما از مرگ، مثل یک معجزه بود، معجزه ای که ویار محیا باعثش شد... مهدی که انگار آتش گرفته بود گفت: ویار محیا؟! محیا باردار بود؟! منیژه دستی به گونه داغ صادق کشید و گفت: آره، اما به کسی نگفته بود، تو بیابون از ماشین پیاده شد، دل و روده اش داشت بالا میومد، منم همراش پیاده شدم تا مراقبش باشم، اما انگار خدا میخواست، بچه محیا، جون من و مادرش را نجات بده، تا ما پیاده شدیم، یه خمپاره خورد درست وسط ماشین اون دوتا مردی که همراهمون بودن همراه ماشین دود شدن و بر هوا رفتن، من و محیا برگشتیم عقب، اولین آبادی که رسیدیم، قیامت کبری را به چشم خودمون دیدیم، همونجا محیا، صادق را به دنیا آورد، مادر صادق مرده بود، شکمش را بریدیم و... منیژه به اینجای حرفش که رسید، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد، حال مهدی هم دست کمی از منیژه نداشت. مهدی ترمز کرد، ماشین متوقف شد، مهدی بچه را از دست منیژه گرفت و همانطور که پیاده میشد گفت: بریم درمانگاه، بقیه اش را اونجا تعریف کن. توی نوبت دکتر نشسته بودند که منیژه همه چی را برای مهدی تعریف کرد و بعد، آرام حلقه محیا را از انگشتش بیرون آورد و به مهدی داد. مهدی حلقه را توی مشتش گرفت و داخل مطب شد، صادق را روی تخت گذاشت و دکتر مشغول معاینه شد. مهدی نفهمید که دکتر چی گفت و وقتی به خود آمد که پاکتی دارو به دست داشت و جلوی ماشین ایستاده بود و خبری از منیژه نبود. مهدی، بوسه ای از گونه صادق که حال گریه کردن هم نداشت گرفت و او را به خودش چسپانید و زیر لب گفت: تو آخرین یادگار محیا هستی...باید برم...باید بفهمم چه بلایی سر محیای من اومده و با زدن این حرف سوار ماشین شد و به سمت خانه مامان رقیه حرکت کرد. جلوی خانه توقف کرد، نگاهی به در خانه خودشان کرد، خانه ای که بعد از رفتن محیا، از یاد مهدی هم رفت و دیگر قدم به انجا نگذاشته بود. کلید خانه مامان رقیه را از جیبش بیرون آورد و در را باز کرد. آقا رحمان که خودش را با درختان مشغول کرده بود جلو دوید و با تعجب نگاهی به کودک در آغوش مهدی کرد و گفت: سلام آقا...رقیه خانم هم الان اومدن. مهدی سری تکان داد و به طرف ساختمان رفت... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🎬: مهدی تقه ای به در هال زد و رقیه، چادر دستش را روی مبل انداخت و همانطور که روسری اش را درست می کرد به سمت در هال امد و گفت: چی شده باز آقا رحمان؟! پرده را کنار زد و چهره آفتاب سوخته مهدی را با کودکی در آغوش دید، لبخندی زد، در را باز کرد و گفت: به به! خوش آمدی پسرم و بعد با اشاره به کودک گفت: این بچه چیه؟! مهدی وارد هال شد و همانطور که بچه را به سمت رقیه میداد گفت: این قاصد خوش خبر از طرف محیاست!! رقیه می خواست بچه را بگیرد که با شنیدن اسم محیا انگار پاهایش سست شد و همانطور که می لرزید کنار دیوار نشست و گفت: خودت میدونی، عباس عراق را زیر و رو کرد اما خبری از محیا به دستش نرسید،چی میگی تو؟! مهدی کنار رقیه زانو زد و گفت: خوب طبیعیه، نباید خبری از محیا به دست میاورد، چونکه محیا اصلا به عراق نرسیده.. رقیه که انگار با تمام وجودش واژه هایی را که از دهان مهدی بیرون می آمد، می خورد گفت: چی میگی مهدی؟! یعنی چه؟! مهدی صادق را به طرف رقیه داد و گفت: این یه نشانه از طرف محیاست که امروز خدا خواست و به دستم رسید، اسمش صادق هست، بچه محیا که منم می خوام براش پدری کنم. رقیه که انگار گیج شده بود صادق را گرفت و همانطور که دست به گونه داغش می کشید گفت: وای چقدر تب داره! و با سرعت از جا بلند شد و گفت: داروها دستت را بده، همینجا من به بچه میرسم بگو چی به چیه؟! مهدی هر چه را از منیژه شنیده بود برای رقیه گفت و رقیه اشک ریخت و گریه کرد و تازه یاد اون برگه ازمایشی افتاد که درست روز مرگ ننه مرضیه توی کوچه دیده بود، بغض گلویش را فرو داد و زیر لب گفت: مامان برات بمیره، کجایی که این روزهای بی پناهی و مادر شدنت، کنارت باشم؟! مهدی شیشهٔ شیر صادق را تکان داد و به سمت رقیه داد و گفت: مامان! این خیلی غلیظ نیست؟! رقیه نگاهی به شیشه شیر کرد وگفت: نه خوبه! حالا بگو برنامه ات چیه؟! کاش عباس هم اینجا بود و با هم یه فکری برمیداشتین... مهدی لبخندی زد و گفت: عباس یه مرد واقعی هست، کی باورش میشه یه عراقی بیاد تو جبهه جنگ برای ایران بجنگه؟! رقیه خیره به عکس عباس که روی دیوار بود شد و گفت: عباس طرف حق را میگیره، یعنی فکر کنم تمام عراقی های شیعه اینجور باشن، حزب بعث را جزء عراق ندونین، اونا هم یکی مثل شاه ایران! خودفروخته و مهرهٔ استکبار هستن.. مهدی سری تکان داد و گفت: درست میگی! من باید به جبهه برگردم، باید به دنبال محیا بگردم، می خوام برم سمت خرمشهر،چون آخرین جایی که محیا دیده شده اونجا بوده... رقیه با نگرانی نگاهی به دست مهدی کرد و گفت: تازه از جبهه اومدی، هنوز وضع دستت هم خوب نشده، عباس هم که رفته جبهه، خرمشهر هم که هنوز اسیر دست این بعثی های بی دین هست، چکار می تونی بکنی؟! مهدی نفسش را محکم بیرون داد و گفت: خیلی از مردم توی خرمشهر اسیر شدند، باید به هر طریقی خودم را به اونجا برسونم، دستمم چیزیش نیست، خرمشهر راه های نفوذ داره، با اهل فن میریم جلو، اگر تونستم عباس را هم پیدا میکنم و در جریان میذارم، شما فعلا به صادق برس، نگاه کن پلاک و زنجیر محیا هم به گردنش هست و بزار بمونه تا محیا به صادق برسه.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🎬: مهدی از روی صندلی بلند شد وهمانطور که به سمت نقشه ای که روی دیوار زده بودند میرفت، گفت: مدتهاست قسمتی از کشور ما در دست بعثی هاست، هستند هموطنانی که در اونجا هنوز هستند و معلوم نیست وضع زندگی شان چگونه هست، من می خواهم به گونه ای وارد شهر شوم و با چشم خود ببینم چه خبر است، شاید بشود نقشه ای کشید و راهی برای آزادی این شهر و مردمش پیدا کرد. آقای سعادت به طرف مهدی آمد و دستش را روی شانهٔ او گذاشت و گفت: من نمی تونم درکت کنم، چرا که تو همسرت اونجا اسیره، اما همدردیم چون خرمشهر ناموس هر ایرانی هست، بارها و بارها بچه ها تمام تلاششون را کردن، به داخل شهر نفوذ کردن، اما نتونستن هیچ کاری از پیش ببرن، بعثی ها مثل عنکبوت همه جا تار تنیدن، اگر الان وارد شهر بشیم، خودکشی کردیم مهدی میدونی؟! مهدی نفسش را آرام بیرون داد و گفت: حداقل مطمئن بشم که زنده است یانه؟! اسیر شده یا نه؟! سعادت سری تکان داد و گفت: از کجا می خوای بفهمی؟! مهدی شروع به قدم زدن کرد و گفت: نمی دونم، فعلا مغزم کار نمیکنه، اما میرم سمت خرمشهر، بالاخره خدا به دری به روم باز میکنه. سعادت که خوب مهدی را میشناخت و میدانست محال است از حرفش پا پس بکشد گفت: من قراره فردا برم طرف جبهه جنوب، حالا اگر خواستی تو هم باهام بیا، تا طرف خرمشهر هم بریم ببینیم چی میشه؟! مهدی سری تکان داد و گفت: ممنون، خدا خیرتون بده مهدی برای خدا حافظی خانه رقیه خانم رفت. رقیه بسته ای را که آماده کرده بود به مهدی داد و گفت: اینا یک سری خوراکی و خشکبار هست، خودت بخور...اگر...اگر محیا را هم دیدی از اینا... مهدی لبخندی زد و گفت: تو مادری! در حق دخترت دعاکن، دعا کن پیداش کنم و بعد همانطور که بسته را می گرفت، وان یکاد نقره ای را که دقیقیا مثل وان یکادی که به گردن صادق بود و کنار پلاکش بر گردن انداخته بود بیرون آورد و گفت: منم این وان یکاد را بهش میدم، این و اون که به گردن صادق بود را باهم گرفتیم، تا ایه قران ما را حفظ کنه و الان محیا اونو بخشیده به پسرم صادق و من هم می بخشم به محیا، ان شاالله که پیداش کنم و بیارمش اینجا، فقط...فقط مراقب صادق باش. رقیه نگاهی به گهواره گوشهٔ هال انداخت و گفت: مثل جونم ازش مراقبت می کنم اون بوی محیای منو میده، محیا با دستای خودش اونو به دنیا آورده و فرستاده تا ما بزرگش کنیم و بعد نفسش را آرام بیرون داد و گفت: راستی عباس زنگ زد، بهش گفتم که خبری از محیا بدست آوردین، اونم داشت راجع به یه اسیر عراقی چیزی می گفت که تلفن قطع شد و دیگه هم زنگ نزد، رقیه با زدن این حرف سینی که آب و قران داخلش گذاشته بود را جلوی مهدی گرفت و مهدی از زیر قرآن رد شد‌ و مهدی در حالیکه ذهنش درگیر آخرین کلمات رقیه خانم بود از خانه بیرون رفت.. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
۲۶ 🔹اخلاق یعنی چه؟ 🔸شما به چه آدمی میگید با اخلاق؟ ☺️ ✅ اخلاق یعنی "هنر آرامش دادن..." 🌺 آدم با اخلاق کسی هست که بلده به دیگران آرامش بده.😌 ✔️ یکی از ملاک هاتون برای انتخاب همسر بهتره که اخلاق باشه. 🔹یعنی دنبال کسی باشید که هنر آرامش دادن رو داشته باشه. 🌺✅👆 اگه یه زن و شوهر هردو بلد باشن چطور به طرف مقابلشون آرامش بدن یه زندگی رویایی و زیبا پیدا میکنن و بهترین فرزندان رو هم تربیت میکنن. 🌷💖🌷💖 🔹درواقع یه زن و مرد باید با این تصور زندگی مشترک رو شروع کنن که اومدن به یه نفر آرامش بدن. 🌺✅ نیومدن که صرفا خوش باشن توی خانواده جدید! 😒 چقدر به این موضوع فکر کرده بودید؟😊 💖 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیـخ نخـودکـی ره بـرای قـفـل هـای زنـدگـی | حجت الاسلام هاشمی نژاد | https://eitaa.com/matalbamozande1399
💢 جان دادن پیامبر (ص) در آغوش علی (ع) امام علی علیه‌السلام: 🏴 ... وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي، فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي، وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ وَ الْمَلَائِكَةُ أَعْوَانِي ... . 🏴 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم در حالى كه سرش بر روى سينه‌ام بود، قبض روح گرديد و جان او در كف من روان شد، آن را بر چهره خويش كشيدم. متصدّى غسل پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم من بودم و فرشتگان مرا يارى مى‌كردند. 📚 نهج‌البلاغه، خطبه۱۹۷. 📎 📎 📎 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. سخنرانی کوتاه من تعجب میکنم ازچهار نفر که در گرفتاریها به ۴ تا ذکر پناه نمیبرند... ‌حجت الاسلام دکتر ‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷 💫 سمره گوید : همیشه رسول خدا صلی الله علیه و اله بعد از نماز صبح رو به اصحابش کرده و می فرمود : آیا کسی خوابی دیده است ؟ رسول اكرم صلى الله عليه و اله فرمود : در خواب عمويم حمزه و پسر عمویم جعفر را دیدم که نشسته بودند و مقابلشان طبقی از انجیر بود و آن دو بزرگوار مشغول خوردن بودند ، طولی نکشید که انجیرها مبدل به رطب شد ، مقدارى رطب هم خوردند . من به ايشان گفتم : در آخرت چه عملی را برترین اعمال دیدید ؟ گفتند : 《 نماز ، دوستى على بن ابى طالب عليه السلام و مخفيانه صدقه دادن》 📗 : مائة منقبة : ص ۱۳۵ https://eitaa.com/matalbamozande1399
💎 راز قبولی خدمت به اهل بیت علیهم السلام 💡 اهل بیت (ع) دغدغه شیعیان و مؤمنین را دارند و زود از آنها دستگیری می‌کنند؛ با این وجود روی بعضی مسائل حساس هستند و سخت خدمتها را می‌پذیرند؛ اکثرا بجای پذیرش خدمت، آن خدمت را با برگرداندنِ بهتر از آن به شخص خدمت کننده جبران می‌کنند. 🕯 هرگز هیچ خدمتی را بی پاسخ نمی‌گذارند؛ حتی شاید خدمتمان را با دعا برای شهادتمان جبران کنند. اما اگر بخواهیم که بجای ثواب و پاداش دادن در ازای خدمتمان، خود خدمت را از ما بپذیرند و ما را خادم خود محسوب کنند، سالها گریه و توبه از گناهان لازم است. ❤️ اهل بیت علیهم السلام تنها خدمتی را به عنوان یک خادم از ما می‌پذیرند که عاشقانه و همراه عشق به آن بزرگواران انجام دهیم. 🌸 هر خدمتی که برایشان انجام دهیم، حتما مزدش را می‌دهند؛ اما تا عاشقانه نباشد، حتی اگر خالصانه باشد، خود عمل را از ما نمی‌پذیرند بلکه آنرا با بهتر از خودش جبران می‌کنند؛ 💕 اما از عاشق حقیقی، خود عمل را می‌پذیرند؛ این اوج محبت است. 🏷 علیهم السلام https://eitaa.com/matalbamozande1399
در شرافت و بزرگی همین بس که هرگز اجازه نداد فرزندانش در حوزه کار و مسئولیتش وارد شوند. حتی نامشان را کمتر کسی در زمان حیاتش شنیده بود؛ چه برسد به آنکه آنها را در جلسات دولت، کنار خود بنشاند. https://eitaa.com/matalbamozande1399
۸_۹ماه دوره احمدی نژاد اعتراض شد ۵_۶ ماه دوره رییسی چند روز دوره هاشمی سه روز دوره روحانی کشته شده های این دو ظرف چند روز چندین برابر کشته شده های اونها طی چند ماهه! بعد همون طیف میاد نقش ناجی بازی میکنه که نمیذاره خون جوانان وطن بریزه... این که اصلاحطلبان کشته های اعتراضات بنزینی ظرف سه روز با گلوله جنگی با تیر به پا و سر سانسور میکنن و خودشونو ناجی مردم نشون میدن طنز روزگاره 🎬 #بیداری_مدیا https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ پزشکیان زد تو کار ترکیبی قرآن و شکسپیر 😐😂 خداوکیلی بعضی اوقات فکر می‌کنم مدام در حال مسخره کردنمونه 🥲 https://eitaa.com/matalbamozande1399