eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
25هزار ویدیو
124 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو مرد جوان حدود سی ساله وارد ویلا شدند ، به سمت لیلی آمدند و به من نگاهی کردند چی شده خانم ؟! از دیروز تا الان زیاد سر حال نبود؛کمی ضعف داشت و سرگیجه البته فشارش هم مایین بود یکی از آن دو مرد جوان کنار لیلی نسشت و دستگاه ضربان قلب و فشارش را گرفت حمله ی عصبی به شده در این مدت از چیزی ناراحت شده است ؟! نگاهی به محتشم کردم و در حالی گره ابروهایم را باز می کردم پاسخ دادم بله مامور اورژانس گفت باید بیرینش بیمارستان حالش خوب نیست بعد از ویلا خارج شد و به سمت آمبولانس حرکت برانکارد را از داخل ماشین بیرون آورد من به لیلی کمک کردن روی تخت بخوابد نگاهی به مامور اورژانس کردم چند دقیقه صبر کنید کیفم را بیاورم درحالی که با عجله از پله ها بالا می رفتم به آقا جمشید گفتم من میروم بیمارستان مشخص نیست کی برگردم شما با بچه ها به تفریح خودتون برسید آقا جمشید نکاهی به همه کرد من امروز برمی گردم هرکسی میاد وسایلش را جمع کند تا برویم ؟! بعد از سوار شدن در آمبولانس اضطرابم بیشتر شد در ذهنم حرف آقا جمشیدرا مرور می کردم من امروز برمی گردم .... پس تکیلف من و لیلی چه می شد ؟! نکاهی به مامور اورژانس ممکن هست چند روز بستری شود ؟! بله امکان دارد یک ربع بعد بهدبیمارستان رسیدیم از ماشین پیاده شدم لیلی درحالی که روی تخت تکان می خورد از ماشین پیاده اش کردند وارد راهروی اورژانس شدیم ؛فضایی شلوغ مملو از جمعیت ، مردم مدام در حال رفت و آند بودند نیم ساعتی کارهای پذیریش لیلی طول کشید و لیلی بی جاان روی تخت دراز کشیده بود بعد از نیم ساعت ناررا به بخش بستری موقت بردند و مشغول تزریق دارو به او شدند رنگ لیلی به حالت اول برگشت لیلی جونم بهتری زیر لب زمزمه کرد بدنیستم چرا این طور شد ؟! آدام باش اتفاقی نیفتاده پریتار دوباره کنار لیلی آمد و از خال پرسید بعد به ایستگاه پرستاری برگشت ------------------------------------ 4ساعت بعد...... لیلی در حالی که تقلا می کرد از روی تخت بلند شود دکتر بالای سر او آمد خانم پاکزاد نیاز هست شما جند روزی مهمان باشید نیاز هست چند آزمایش از شما گرفته شود لیلی آهی کشید به خانواده چه بگویم مکثی کردم و بعد جرقه ای در ذهنم ایجاد شد آقا جمشید که قرار هست برگرد لیلی هم که ... تنها راه تماس با خانواده ی آن هست از بخش بیرون آمدم شماره ی مادر لیلی را صفحه ی مخاطبین جستوجو کردم تماس برقرار شد ... نویسنده : تمنا🐚🌸🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
سلام خانم جلالی خوب هستین ؟ سلام عزیزم بله مرسی سفر چطور پیش می رود ؟! بد نیست لحن صدایم کمی تغییر کرده بود دیگر شور و نشاط ابتدا ی صحبت را نداشت راستش ... چی شده روشنک جان اتفاقی افتاده است ؟! نیاز هست شما و پدر لیلی تشریف بیاورید شمال شمال برای چی ؟! خوب می دانید لیلی کمی حالش خوب نیست بدون آن که صحبت خود را ادامه بدهم پرستار فردی را در بلند گوی بیمارستان صدا کرد ؛ صدا فضای بیمارستان پر کرد مادر لیلی که حسابی نگران شده بود از پشت خط با صدای بلند داد زد الان کجا هستید این صدا ها چیست ؟ لیلی حالش بد شد و آوردمیش بیمارستان دکتر تشخیص داده است حنله ی عصبی و ضعف جسمانی است باید چند روزی در بیمارستان بستری شود و تحت نطر باشد ،آقا جمشید را هم خودتان بهتر می شناسید بله می دانم 40 سال شناخت کافی نسبت به او دارم قصد برگشت به اصفهان دارد من و لیلی .... سکوت کردم این بار مامان لیلی ادامه داد ما امروز راه می افتیم و نیمه شب می رسیم مراقب لیلی باش بعد از قطع تماس به سمت لیلی رفتم لیلی حوصله زیادی نداشت نگاهش معطوف به به قطرات سرم بود، مرا که دید با لحنی جدی با چه کسی صحبت می کردی ؟! لیلی جان تو باید استراحت کنی به چیزی فکر نکن روشنک چرا حرفی به من نمی زنی اتفاقی افتاده است ؟! نه عزیزم خیالت راحت باشد پس ... حرف لیلی را قطع کردم از این به بعد لیلی خانم باید دختر خوبی باشد و به دیگر کار های بچه گانه نکند لیلی لبخندی زد و بعد زیر لب گفت دیوانه 😂 4 ساعت بعد .... ------------------------------------ خانمی که کادر درمان بود ،به سمت تخت لیلی آمد در حالی که مانتوی شیری رنگی پوشیده بود و یک جفت دستکش ملاستکی در دست داشت در حال درست کردن مقعنه ی مشکی خودش بود؛ تخت لیلی را هل دادو به سمت راهرو برود بعد از سوار شدن من در آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم لیلی در بخش خانم ها بستری شد خانم جوان یک دست لباس بیمارستان که داخل پلاستیک بود و با یک جفت دمپایی سفید رنگ به لیلی داد فضای اتاق بزرگ با چند تخت که روی آن تعدادی بیمار با ست ها مختلف در حال استراحت بودند روی صندلی کنار تخت لیلی نسشتم و به فکر فرو رفتم نویسنده: تمنا 🌸🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای گریه کودکی از پشت در بلند شد، ناخواسته لبخندی روی لب محیا نشست و دست به محافظ آهنی کنار تخت گرفت و خودش را بالا کشید. سوزشی شدید کل وجودش را گرفت، محیا بی توجه به آن، متکا را پشت سرش کمی جابه جا کرد و به آن تکیه داد و خیره به در شد. درباز شد و قامت ابومعروف با چهرهٔ کریهش در حالیکه که کودکی روی دستش داشت وارد اتاق شد. محیا اوفی کرد و زیر لب به ابومعروف لعنت فرستاد و ابو معروف با پشت پا در را بست، قیافه او در این لباس که شلوار لی آبی رنگ با پیرهن سفید بود از همیشه خنده دار تر شده بود، انگار ابو معروف می خواست خود را به زور لباس هایش جوان نشان دهد. ابو معروف همانطور که کودک را در آغوش داشت جلو آمد، محیا به طرفش خیز برداشت و دستش را برای گرفتن نوزاد دراز کرد. ابو معروف قدمی به عقب گذاشت و گفت: تا حرفهایم را نشنوی و همین الان جواب واضحی به من ندهی هرگز نمی گذارم دستت به این بچه برسد... محیا دندانی بهم سایید و گفت: تا آنجا که می دانم مسلمانی، گرچه مذهبت با من فرق می کند اما خدا و پیامبرمان یکی ست، تو را به خدای احد و واحد قسم میدهم دست از سرم بردار، چرا نمی فهمی نه من متعلق به تو هستم و نه این کودک... ابو معروف به میان حرف محیا دوید و گفت: خدا اراده کرده هم تو مال من شوی و هم این کودک و بعد صدایش را بلندتر کرد و گفت: دو پیشنهاد برایت دارم، هر کدام را که پذیرفتی نامردم اگر قبول نکنم. اول پیشنهاد دوم را می گویم، من میدانستم که تو زن مؤمنه ای هستی و حتما عِده نگه میداری، چون ترتیب طلاقت را خودم دادم و با به دنیا آمدن این بچه عده ات تمام شد.. محیا به میان حرف ابو معروف پرید و گفت: اما ان طلاق یک طلاق اجباری... ابو معروف صدایش را بلندتر کرد و گفت: نمی خواهم حرفهایت را بشنوم اول تو بشنو، من آدم سخاوتمندی هستم، البته برای تو اینگونه هست، یک شیء بسیار با ارزش را در ازای راحتی تو و این بچه و تحصیل تو در بهترین دانشگاه طب و آینده این کودک معامله کرده ام، تو میتوانی گل سر سبد خانهٔ ابو معروف شوی، خودت و پسرت در ناز و نعمت روزگار بگذرانید و دل من هم به زندگی باشما خوش باشد.. محیا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من چگونه می توانم زیر سایه مردی که قاتل پدرم هست زندگی کنم؟! ابو معروف قهقهٔ بلندی زد و گفت: عمویت هم همدست من بود پس به قبیله ات هم پشت کن و بعد صدایش را آهسته تر کرد و گفت: این رسم روزگار است، دست تقدیر تو را سر راه من و مرا سر راه تو قرار داده اگر می خواهی پسرت را مانند پدرت نکشم پس درست تصمیم بگیر محیا از شنیدن این تهدید آشکارا یکه ای خورد و ساکت شد و ابو معروف ادامه داد: اگر این پیشنهاد را پذیرفتی که همین جا عقدت می کنم و زندگی رؤیایی برایت می سازم و هر گز پای تو نه به عراق و نه به ایران می رسد همه فکر می کنند مرده ای در حالیکه بهترین زندگی را داری، اما اگر به میل خودت قبول نکنی، به زور تو را به عقد خودم در میاورم و بعد این بچه را نابود می کنم، چنان می کنم که داغش برای همیشه بر دلت بماند. حالا سریع به من بگو چه می کنی؟! محیا که از لحن ترسناک ابو معروف وحشت کرده بود و در همین حین صدای گریه کودک بلند شد، بغض گلویش را قورت داد و اشک گوشه چشمش را با دست گرفت و دستانش را به سمت ابومعروف دراز کرد و گفت: بچه ام را بده! ابو معروف خنده بلندی کرد و گفت: این یعنی پیشنهاد دوم را پذیرفتی! و کودک را به سمت محیا داد و گفت: بگیر معروف را پسر گلم را، او قرار است نام پدرش ابو معروف را زنده کند محیا نوزاد را گرفت آهسته گفت: از اتاق بیرون برو بگذار راحت باشم. ابومعروف که کبکش خروس می خواند دست روی چشمش گذاشت و گفت: چشم ملکهٔ من! هر چه بگویی انجام می دهم و با زدن این حرف از اتاق بیرون رفت. گریه نوزار بیشتر شده بود، محیا دستی به گونه پسرک کشید و گفت: کیسان کوچولوی من! من نام تو را کیسان میگذارم چرا که پدرت مهدی دوست داشت نام پسرش قهرمانی باشد که عشق حسین به دل داشت و ساکن عراق بود. «پایان فصل اول» 📝ط:حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو میانبر برای دوستی با امام زمان(عج) 📍دو عمل باعث می شود انسان به صورت جهشی به حضرت حجت(ع) متصل شود. این سخن من نیست؛ محدث نوری آن متخصص در روایات اهل بیت(ع) می گوید: 📍یکی از آن دو کار، گرفتن دست یک افتاده و آباد کردن یک دل شکسته است؛ به خصوص اگر آن افتاده و دل شکسته، مؤمن و جزو سادات باشد. اگر به این ها کمک کنیم سریعا به امام زمان(ع) می رسیم. 📍امام زمان(ع) 180 لقب دارند و محدث نوری آن ها را در کتاب «نجم الثاقب» آورده است. از القاب ایشان غوث یعنی فریادرس است؛ یعنی کسی که گره های بسته را باز می کند. آن که به یاد حضرت گره گشایی و فریادرسی می کند به حضرت گره می خورد. 📍امیرالمؤمنین(ع) در هنگام خلافت در گرمای روز به بیرون ساختمان می آمدند و می نشستند و می فرمودند: می خواهم اگر کسی کاری دارد معطل نشود. 📍📍دومین کاری که ما را به صورت جهشی به امام زمان(ع) متصل می کند و حکم کیمیا را دارد، گریه بر اباعبدالله الحسین(ع) و زیارت امام حسین(ع) است. این معنایش این نیست که بگوییم مقام امام حسین(ع) از پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بالاتر است یا نه: این در وسع و توان ما نیست که تشخیص دهیم. امام حسین(ع) به دلیل شرایط زمانی کاری کردند که خدا در ازای آن خیلی چیزها به ایشان دادند. 📍کامل الزیارت و خصایص الحسینی(ع) شیخ جعفر شوشتری به این امتیازات تصریح دارند. همه ائمه(ع) ما را به توجه به امام حسین(ع) توصیه می کردند. 📍کشتی امام حسین(ع) هم وسیع تر و هم سریع تر است و همه را در خود راه می دهد؛ حتی گنهکاران را! امام حسین(ع) کشتی ای دارد که حتی حُر را که مقابل امام زمانش ایستاده بود، به جایی رساند که از جهنمی بودن به مقامات بالا رسید؛ چنان که امام صادق(ع) در زیارت وی فرمودند: پدر و مادر به فدایت. 📙ماه نامه خانه خوبان، ش149، ص10 ✍حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
💢 در از از تو می کنند... 🔻امام سجاد سلام الله علیه: ... وَ اِسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ ، مرا به عملی به وادار که از من در آخرت از آن سوال می کنی و بازخواست خواهم شد. 📚دعای مکارم الاخلاق، صحیفه کامله سجادیه ج ۱، ص ۹۲ نکته: به جای مشغول شدن به حالات خوش و قدرت های باطنی بی ارزش و حتی مضر، از خدا بخواهیم ما را در اموری به کار گیرد که وظیفه ما بوده و از آن ها سوال خواهد پرسید هیچگاه در آخرت از ما نمی پرسند که طی الارض داشتی یا نه، نمی پرسند ذهن دیگران را می خواندی یا نه، اما از امام زمان از ما سوال خواهند کرد [ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم] از ما میپرسند که امام زمانت را شناختی یا نه؟ مَن اِمامُک؟ به او خدمت کردی یا نه؟ برای فرج او دعا کردی یا نه؟ منتظر فرج او بودی یا نه؟ آیا اعتقاد و عملت، مطابق اعتقاد و عمل امام زمانت بود یا نه؟ اِسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْأَلُنِي غَداً عَنْهُ یعنی من فقط مشغول چیزهایی باشم که امام من مشغول آن است [ماثورات] و چیزهایی که از من خواسته اند. 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍂من از تو می‌نویسم و از اشک جاری ام از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام 🍂تعجیل کن در آمدنت ای صبور من گسترده نیست دامنه‌ی بردباری ام... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘باهمدیگه شکرگزاریمون رو انجام میدیم: ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺗﻮ بزرگی و مهربان🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻋﺘﻤﺎدی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺣﻤﺎﯾﺘﮕﺮی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ای🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺻﺒﻮری🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ رازداری(یاستارالعیوب)🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﻗﺪرتمندی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ زنده ام و ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺗﻮرا دارم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻤﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ داری🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺍﻣﺮوز ﻫﻢ دﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﯽ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺍﻣﺮوز ﺣﯿﺎت دوباره ﺑﻬﻢ دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ زندگیم ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ زندگیم ﻋﺸﻖ دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺮﺍﻓﺖ دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ زندگیم ﺍﻣﻨﯿﺖ دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺩﺍﺩﯼ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ زندگیم آرامش دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺑﻪ زندگیم ﻫﺪف دادی🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺎﺑﺖ زندگی ﺧﻮب ﮔﺬﺷﺘﻪ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺎﺑﺖ زندگی ﺧﻮب ﺍﻻﻧﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺎﺑﺖ زندگی ﺧﻮب آﯾﻨﺪﻩ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺑﻬﺘﺮ ﺑﻮدنم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﮐﻮدک درونم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت برای ﺍﻋﻀﺎی ﺑﺪﻧﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﺲ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﺲ ﭼﺸﺎﯾﯽ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﺲ ﻻﻣﺴﻪ ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺗﻮﺍنمندی ﻫﺎی درونم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی آﮔﺎﻫﯽ ﺍﻣﺮوزم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺣﻖ ﺍﻧﺘﺨﺎب امروزم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺗﻮﺍن ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮی ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺗﻮﺍن ﻣﺸﻮرت ﮐﺮدنم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺳﻘﻒ ﺑﺎﻻی سرم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﺧﺎﻧﻮﺍده ﺧﻮﺑﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی دوستان ﺧﻮﺑﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺎیگان ﺧﻮﺑﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮای ﺍﻣﺮوز ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ روز زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ شکرت ﺑﺮای دیدارهای ﻗﺸﻨﮓ ﺍﻣﺮوزم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮای ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ و خوب ﺍﻣﺮوز🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﮐﻪ ﺍﻣﺮوز ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ روز زندگی ﻣﻦ و ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ است🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ شکرت ﺑﺮای ﻧﻌﻤﺖ آگاﻫﯽ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی زﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮدن🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍی ﻋﺸﻖ درونم🤲🏻💗 خدايا شكرت براى ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻫﺎی ﻋﺎﻟﯽ زندگی ﮐﺮدنم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮای ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮدنم🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮای روﺍﺑﻂ ﺳﺎلم زندگی ام🤲🏻💗 ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮت ﺑﺮای ارامش درون زندگی ام🤲🏻 💗خدایا شکرت که با دوستای خوبی آشنا شدم و در مسیر آگاهی و آرامش_ماندگااااار😍 قدم میزارم 🤲🏻💗 1. من سلامت و شاداب هستم خدایاشکرت🥰🌸 2. خدایا بابت سلامتی ام شکرت🥰🌸 3. سلول های بدنم از شما بابت انجام وظیفه تان متشکرم🥰🌸 4. بدن خوبم دوستت دارم🥰🌸 5. من خودم را خیلی دوست دارم من عاشق خودم هستم🥰🌸 شکرگزاری https://eitaa.com/matalbamozande1399
امروز تکرار کن: من باید خدمت کنم من باید کمک کنم https://eitaa.com/matalbamozande1399
🔵اگر مدام در منزل بحث گفتگو با همسر و فرزندان...... دارید با نمک پاکسازی کنید 🔵 🔴تکنیک به این صورت هستش که شب که میخاید بخوابید یه کاسه رو پر از آب میکنید و یه مشت نمک طبیعی نمک دریا باشه که چه بهتر توی کاسه آب می‌ریزید •🧂💦• 🔺و بعد اول روی آب تکرار میکنید به آب چون آب یه موجود زنده هست و درک داره تکرار میکنید 👈🏻انرژی های منفی رو از خانه ما دور کن انرژی منفی، دعوا،بحث و.... و بعد چهار مانترای پاک سازی رو روی آب میخونید :•💙🦋• به نیت دفع انرژی های منفی در خانه متاسفم•🤍✨• لطفا منو ببخش•🤍✨• متشکرم•🤍✨• دوستت دارم•🤍✨• و بعد کاسه آب نمک رو میزارید گوشه ای از خونه و صبح اونو دور میریزید 🔮✨✨🔮✨✨🔮✨✨🔮✨✨🔮✨✨🔮✨🔮 https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴علائم وجــــــود سحــــرو جــــادو🪄 علائم آن عبارتنداز: 🔻1. وجود نزاع و درگیری و اختلاف زیاد در بین اعضای خانواده 🔻2. وجود کسلی و بی حالی در بین اعضای آن خانه 🔻3. بی برکتی و کمی شدید رزق و روزی در آن خانه بطوریکه اگر هم مالی یا رزقی نصیب اعضای آن خانه شود خرج بیماری و دوا و دکتر میشود. 🔻4. وجود بیماری در آن خانه 🔻5. بی خوابی و دیدن کابوس 🔻6 شنیدن صداهای عجیب و غریب در آن خانه 🔻7. هنگامی که صدای اذان یا قرآن درآن منزل پخش شود کسانی که در آن منزل هستند احساس مور مور شدن در نوک انگشتان میکنند یا حس یخ زدگی میکنند 🔻8. اعضای آن خانه دچار بستگی در کارها میشوند 🔻9. ازدواج دختران آن خانه سر نمیگیرد هرکس به خواستگاری دختری در آن خانه می آید بعد از مدتی پشیمان میشود 🔻10. گم شدن اشیا دراین خانه ها معمولا بعضی اشیا که میدانیم کجا گذاشتیم گم میشوند و بعد از مدتی در جای دیگری پیدا میشود https://eitaa.com/matalbamozande1399
🍥علائم سحـــر،جـــادو و بستـــن کار 🔺1. سردرد همیشگی و بدون دلیل پزشکی 🔺2. گرفتگی شدید قفسه‌ی سینه و نفس‌تنگی 🔺3. میل به تنهایی و گوشه‌گیری بیزاری از تجمع عمومی 🔺4. ترس غیرعادی 🔺5. خواب‌های ترسناک و تکراری 🔺6. فکر و اندیشه‌ی بسیار راجع به امور بیهوده و بی‌دقتی در سخن گفتن 🔺7. خواب رفتگی و مورمور کردن بدن 🔺8. درد زیاد و تنگی قفسه‌ی سینه هنگام استماع قرآن و یا خواندن دعا 🔺9. گریه‌ در حال دعا خواندن 🔺10. لرزش بدن و تکان شدید 🔺11. تنبلی و کسالت 🔺12. سستی در نماز 🔺13. عصبانیت و خشم بسیار 🔺14. نفرت بیش از حد 🔺15. درد معده بدون دلیل پزشکی 🔺16 احساس تهوع 🔺17. عدم پایداری و ادامه‌ی یک عمل 🔺18. کابوس دیدن 🔺19. فریاد و ناله در خواب 🔺20. درد مفاصل 🔺21. بی‌حسی بدن 🔺22. سرگیجه 🔺23. افسردگی 🔺24. دستتان به هیچ کاری نمیرود 🔺25. احساس می کنید روحتان آزرده شده است و خودتان هم نمی دانید چه شده 🔺26. از دنیا سیر و به مرگ فکر می کنید و خیر و برکت از زندگیتان میرود ،احساس می کنید که سنگین شده اید و به درد هیچ کاری نمیخورید 🔺27. در کل نتیجه می گیریم که به این حالات قبض یعنی بسته شدن روحتان می گویند࿇༅═‎┅─ https://eitaa.com/matalbamozande1399
*چه آنهایی که مادر دارند و چه آنهایی که مادر ندارند 👵🧕 این متن را بخوانید تاثیرگزار خواهد بود :👇 در زمان‌های قدیم مردمی صحرا‌ نشین زندگی می‌کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار فراموشی شده بود و فقط پسرش را می شناخت و مدام می‌خواست در طول روز پسرش کنارش باشد . اين درخواست مادر" پسر را آزار می‌داد و فكر می‌كرد در چشم مردم حقیر و کوچک شده است . هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت : * مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا به زودی طعمه درندگان شده و برای همیشه از شرّش راحت شویم * همسر مرد گفت : آنچه می‌گویی انجام می‌دهم . همه آماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک‌ ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند . آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود : ! ؟ مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی می‌کرد و از دیدنش شاد می‌شد . وقتی مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به همسرش گفت : پسرم را بیاور تا با او بازی کنم . زن به شوهرش گفت : او را پیش مادرت گذاشتم : ! ! ؟ ؟ مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی : ؟ همسرش پاسخ داد ما او را نمی‌خواهیم زیرا بعدها او هم همانطور که تو مادرت را تنها گذاشتی و رفتی او هم من را تنها خواهد گذاشت تا بمیرم : ! ؟ حرف زن شجاع و اندشمند مانند صاعقه به قلب مرد نشست و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادر و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ" همیشه گرگها به سمت آنجا می‌آمدند تا از باقیمانده ی وسایل جامانده شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند . مرد وقتی  به محل زندگی مادرش رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگها دور آنها حلقه زده اند و پیرزن به سمت گرگها سنگ پرتاب می‌کند و تلاش میکند که کودک را از گرگها در امان بدارد . مرد گرگ‌ها را دور کرد و مادر و فرزندش را باز گرداند و از آن به بعد به وقت کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می‌کرد و خود با اسب دنبال مادرش روان می‌شد و از مادرش مانند چشمان خود مواظبت می‌کرد و مقام همسرش نیز در نزد مرد بالا رفت . انسان وقتی به دنیا می‌آید"بند نافش را می‌برند ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای حیات و تغذیه و زندگی به یک زن بزرگ وصل بوده است . اگر مادری در قيد حيات داريد حد اقل روزانه يک تماس با او گرفته و جویای حال او باشید تا صدای كودكی كه سالها عاشقانه بزرگش كرده است را بشنود و از ته دل شاد شود . و اگر مادران آسمانی داريد : ؟ برای شادی و آرامش روح آنان فاتحه‌ای بخوانید . لطفا مادرانتان را از یاد نبرید زیرا هر گز نخواهید توانست حتی کوچکترین زحماتی را که در دوران حمل و کودکی و بیماری برای شما تحمل کرده اند را جبران کنید . امیدوارم با نیکی به پدر و مادر خیر و برکت همیشگی در زندگی ما ماندگار شود . عزیزان مراقب باشیم چون خیلی زود دیر میشود : !!!!!؟؟؟؟؟ https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6046188581142138176.mp3
14.46M
. 🌐 4 تمرین فوق العاده از استاد عرشیان برای بهبود زندگی... 1⃣ گله نکنیم , 2⃣ انتقاد نکنیم , 3⃣ قضاوت نکنیم , 4⃣ خودخوری نکنیم , https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰🟡🟡〰〰〰𒊹︎︎︎ عرشیانفر
4_5917907086355727911.mp3
7.85M
✅ صیاد ماهری باشیم✌️ استادعرشیانفر               🆔💎💎💎💎💎💎💎💎 کانال مارو به دوستاتون معرفی کنید تا اون ها هم راه زندگی زیبا رو پیدا کنن. https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰🟡🟡〰〰〰𒊹︎︎︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر میخوای زندگیت رو تغییر بدی حتما کلیپ نگاه کن👆👆 استاد_عباسمنش https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰🟡🟡〰〰〰𒊹︎︎︎
4_6037226307245312666.mp3
20.69M
✅بزرگترین آرزو✌️ ، نشر آگاهی است ، فوروارد از کانال ، کارمای مثبت شماست ، در نشر آگاهی کوتاهی نکنید 🙏" https://eitaa.com/matalbamozande1399 𒊹︎︎︎〰〰〰🟡🟡〰〰〰𒊹︎︎︎