#همسرداری
❣آقای خونه؛
يه ساعتایی از روز
مدیریت خونه وبچه ها روبدست بگیرید
وبرای همسرتون؛
فرصتی،برای تنهایی بازکنید!
💓خلوت،نیاز روحی او،برای تامین انرژی دوباره است
https://eitaa.com/matalbamozande1399
❓ با چه کسانی #مشورت کنیم؟
🙌 با کسانی که شما را به جلو هل میدهند نه کسانی که شما را متوقف میکنند
👏 با کسانی که مشوق شما هستند و شما را همواره تحسین میکنند
🛠 با کسانی که در زمینه ای که شما علاقه دارید متخصص هستند
😊 با کسانی که اجتماعی هستند و اصولا افراد شادی هستند
🍃🌹 با کسانی که به شما علاقهمند هستند
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌸🥀🌸🥀🌸🥀
🥀🌸🥀
🌸
✨ ایجاد #صلح و #رفع_کدورت
چنانچه بین زن و شوهری #کدورت #قهر و یا #ناسازگاری باشد برای خوب شدن زندگی آنها زن و یا شوهر و یا فرد دیگری در ظرفی شربتی درست کند و با وضو رو به قبله بنشیند و سه مرتبه سوره مبارکه #مزّمل را بر آن شربت بخواند سپس نصف آنرا زن بنوشد و نصف دیگر را شوهر بنوشد ان شاءالله بین انها محبت و صفا و شیرینی برقرار میشود.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#همسرداری ❤️
🌱آقایان بخوانند
💜🍡 راه های ساده برای شاد کردن خانم ها
🍡 1. زنها دوست ندارند میهمان ناخوانده داشته باشند ، بنابر این به آنها وقت کافی بدهید تا آماده شوند.
🍡2. هر روز از همسر خود بپرسید چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟
🍡3. بدانید که وقتی همسرتان اظهار سر درد می کند چاره او مسکن نیست بلکه یک لبخند است.
🍡4. وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید.
🍡5. وقتی اوضاع قمر در عقرب است ، لبخند را از یاد نبرید.
🍡6. از تلاشهای همسرتان تشکر کنید و ببینید که چقدر موثر است.
🍡7. به این فکر کنید که همسرتان بهترین زن دنیا ، بهترین مادر برای فرزندتان و بهترین عروس برای مادرتان می باشد و ببینید که او اینگونه خواهد شد.
🍡8. خسیس نباشید و در ستایش همسرتان دست و دل بازی نشان دهید اما یادتان باشد مبالغه نکنید.
🍡9. همسرتان را کمک کنید استعداد های نهفته اش را شکوفا کند .
🍡10. به جای هدایای گرانبها وقتتان را در اختیار همسرتان قرار دهید ، نشان دهید که به او توجه می کنید.
🍡11. هرگز با همسرتان نجنگید در عوض آنچه را در ذهن دارید بر روی کاغذی نوشته و همراه شاخه گلی به او بدهید
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#تربیتی
#داستان_خوب
🚨 اگر میخواهی فرزند خوبی
داشته باشی، اول روی خودت کار کن
دو برادر بودند که یکی پیشۀ رفتگری گرفت و دیگری دیوانسالار شد.
برادر دیوانسالار همیشه مراقب فرزندان بود که گمراه نشوند و رفتگر نه بلد بود و نه از خستگی فرصت داشت، وقتی صَرف فرزندان خود کند.
فرزندان دیوانسالار از اشرار شدند و فرزندان رفتگر از ابرار.
دیوانسالار روی به برادر رفتگر خود کرد و گفت: در عجبم از تو که هیچ مراقبتی از فرزندان خویش نکردی و من بسیار کردم، ولی فرزندان تو آن شدند که من بر فرزندان خود از تربیتشان اراده کرده بودم.
برادر رفتگر گفت: تو در زندگی، اعمال خود را رها کرده بودی و ترسی از خدا نداشتی و مراقب اعمال فرزندانت بودی که خطا نکنند، ولی من اعمال فرزندان خود را رها کرده بودم و مراقب اعمال خود بودم که خطا و معصیت خدا نکنم.
🚨 برای تربیت فرزند، ابتدا باید
خود را نخست تربیت کرد.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی
🌱 من
قصه هایی رو دوست دارم
که آخرش زنها،
خودشون، به راه حل میرسن.👌
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#تربیتی
⛱والدین «زیادی فداکار»، بچه های بی عرضه بار می آورند؛
"مامان کفشات رو پات میکنه عزیزم."
"بیا خوشگلم، بذار دکمه هاتو ببندم."
"برای انجام تکالیفت کمک نمی خوای؟"
برداشت کودکان از این جملات اینه که :
"به مامان احتیاج داری. خودت نمی تونی از عهده کارهایت برآیی"
https://eitaa.com/matalbamozande1399
💓🌸💓
🌸💓
💓
#همسرداری 💝
🍃 یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی
اگر غرغرو باشد
اگر عصبی باشد
اگر بهانه گیر باشد
اگر استرس داشته باشد
اگر بی اعتماد به نفس باشد
اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد،
🍃 ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد
👈زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست
👈زیبایی عادی میشود؛ اما جذابیت عادی نمیشود
🍃 چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی زیبایی و هیجان تماشا کنید از حیات وحش
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دانشجوی دانشگاه بریستول در بریتانیا، در بسته حاوی چکمههایی که از چین سفارش داده بود یک عقرب زنده یافت.
سوفی آلونسو-موسینگر گفت: «اول فکر کردم یک اسباببازیست ولی وقتی تکان خورد خیلی ترسیدم.»
او با کمک همخانههای خود، تا رسیدن متخصصان این مهمان سمی را به یک ظرف پلاستیکی
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻یک نانوا در اهواز در اعتراض به قطع مکرر برق، خمیرهای خراب شده را به درب اداره برق این شهر میچسباند. این نانوا با فریاد اعلام میکند که به دلیل عدم اطلاع رسانی قطع برق، هفتهای ۵ میلیون تومان ضرر میکند.
🔻 رییس پلیس راهور تهران: قطعی برق باعث افزایش تصادفات منجر به فوت و جرح میشود
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با توجه به قطع مکرر برق، در صورتیکه توی آسانسور بودید حتما این کارها رو انجام بدید تا بدون دردسر بیاید بیرون
حتما ببینید
البته باید قبلش برای آسانسورتون باتری برق اضطراری(USP) نصب شده باشه.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر بار که این ویدیو رو میبینم پوستم شفافتر میشه
درود بر این خر عزیز و دوست داشتنی ❤️
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر لذت بخشه این فرود
فقط صدای پاهاش😍😅
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلاستیک رنگ سبز به معنای مرغ A+، رنگ آبی مربوط به مرغ درجه A و نارنجی نشانگر مرغ درجه B است به این ترتیب مرغ A و A+ درجه یک و B درجه دو است.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسانسور برقی یکی دیگر از شاهکارهای چینی هاست. این دستگاه به راحتی بارهای سنگین و حجیم را بلند می کند.
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخت ترین مکان برای ازدواج!
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوشش نفت خام از بیابان عربستان سعودی🛢
https://eitaa.com/matalbamozande1399
تقویم نجومی اسلامی
✴️ چهارشنبه 👈30 آبان / عقرب 1403
👈18 جمادی الاول 1446 👈20 نوامبر 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز برای امور زیر خوب است.
✅خرید و فروش.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅شراکت و امور مشارکتی.
✅داد و ستد و تجارت.
✅لباس نو پوشیدن.
✅خون دادن.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅خرید خانه و دکان و ملک.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅ازدواج خواستگاری و عقد.
✅و اقدامات قضایی خوب است.
👶 برای زایمان مناسب و نوزاد زندگی خوبی خواهد داشت.
🚖سفر: مسافرت شدیدا مکروه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و قنات.
✳️بذر افشانی.
✳️خرید و سفارش جنس.
✳️معاملات ملکی.
✳️و آبرسانی نیک است.
💑مباشرت امشب:
مباشرت امشب : فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان شود.
💉💉 حجامت.
#حجامت خون دادن و فصد سبب قوت بدن می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه )دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 19 سوره مبارکه"مریم "علیها السلام است.
قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده میشود که فرستاده ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و خاطر خواه به او برسد و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن.
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله.
✴️️ وقت استخاره.
در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_پنجم🎬:
کیسان ماشینی را که برایش کرایه کرده بودند، تحویل داد، بعد از کلی کار کردن توی ایران و آموزش هایی که قبل از آن از طرف سرویس موساد دیده بود، می دانست در شرایطی که بیم ان بود مورد تعقیب قرار گیرد، نه به قطار و نه اتوبوس و نه هواپیما اعتمادی نیست.
او باید به مشهد میرفت، قول داده بود و گذشته از قولش او دل داده بود، بدون اینکه بداند چه طور شده! بدون آنکه بفهمد چه اتفاقی افتاد که کارش به عشق و عاشقی کشیده! اسیر دو چشم درشت و مشکی، دقیقا مانند چشمان مادرش محیا شده بود.
کیسان تا قبل از دیدن ژاله نمی دانست که می شود چنین حس خارق العاده ای در این دنیا تجربه کرد.
او از دار دنیا یک مادر داشت و فقط عشق مادرانه را در سینه داشت و چون همیشه دست ظلم روزگار او را از مادر جدا کرده بود، این لذت دوست داشتن را در رؤیاهای خود می جست.
حالا بعد از سالها زندگی، حسی شبیه همان مهر و محبت اما از نوعی دیگر در خود احساس می کرد، حسی که در یک لحظه و با یک نگاه در بدنش پیچید.
او هر وقت لحظه دیدن ژاله را در ذهنش یاد آوری میکرد، عجیب قلبش به تپش می افتاد، اصلا برایش عجیب بود، کیسانی که الان می بایست با تمام وسایل و نتایج تحقیقاتش در خدمت بیژن که مهرهٔ موساد در ایران بود، باشد، الان دنبال کرایه ماشین شخصی بود که مستقیم او را به مشهد برساند.
کیسان روی نیمکت نزدیک ترمینال نشسته بود، دقایقی قبل دسته ای اسکناس به پسرکی سیه چرده داده بود تا برایش ماشینی به مقصد مشهد کرایه کند و حالا همانطور که چمدان مسافرتی جلوی پایش بود و کیف لپ تاپ را روی زانو گذاشته بود خیره به نقطه ای نامعلوم به ژاله فکر می کرد.
کیسان صحنه ای را به یاد آورد که بعد از کلی من من کردن به ژاله ابراز علاقه کرده بود و ژاله این دختر زیبا با شنیدن این حرف لپ هایش گل انداخته بود و با گفتن این جمله که: من باید بروم، قلب کیسان هم با خود برد.
کیسان اینقدر دنبال قضیه را گرفت تا اسم و رسم و شماره ژاله را به دست آورد و نمی دانست این سماجت در کجای وجودش نهفته بود که حالا اینچنین بروز کرده بود.
کیسان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و می خواست شمارهٔ دخترک زیبا را لمس کند، دخترک زیبا اسمی بود که کیسان روی ژاله گذاشته بود و همین اسم نشان دهندهٔ اوج سادگی و محبت کیسان بود.
انگشتش را روی اسم کشید و ناگهان بدون اینکه تماس وصل شود، آن را قطع کرد.
کیسان واقعا نمی دانست الان زنگ میزند چه باید بگوید، باید حرفهایش را ردیف می کرد و بعد زنگ می زد، اما برای کیسان که تا به حال به هیچ دختری نزدیک نشده بود خیلی سخت بود که الان بخواهد از خواستگاری حرف بزند، اصلا او نمی دانست چگونه باید شروع کند؟ چه بگوید؟!
کیسان اوفی کرد و نگاهی به آسمان که تازه ستاره های شب یکی یکی در آن پدیدار میشد کرد و آرام زمزمه کرد: مادر! این وظیفه توست...
من که نمی دونم...
من چه جوری؟!
در همین حین صدای پسرک به گوشش خورد: آقا...آقا بیاین ماشین گرفتم براتون و همانطور که لبخند میزد انگار سخت ترین خوان رستم را فتح کرده گفت: دربستش کردم براتون، قبول نمی کرد اما آق مسلم بلده چطور ردیف کنه آقا، همچی مغزش را با حرفام تیلیت کردم که قبول کرد و بعد اشاره به پشت سرش کرد و گفت: اون سمند نقره ای هست بیاین آقا و بعد جلوتر آمد و دسته چمدان کیسان را گرفت و کشان کشان به سمت ماشین برد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
https://eitaa.com/matalbamozande1399
#دست_تقدیر۲
#قسمت_بیست_ششم🎬:
کیسان توی ماشین نشست و راننده پس از کمی چانه زدن راجع به قیمت حرکت کرد.
با اینکه کیسان از لحاظ مادی دستش باز بود اما تجربه نشان داده بود که باید بر سر قیمت هر چیزی کمی بگومگو کرد تا بهت شک نکنن.
کیسان دقیقا پشت سر راننده صندلی عقب نشست طوری که اصلا راننده نتواند او را ببیند
راننده همانطور که از شهر خارج میشد، توی آینه وسط نگاه کرد و گفت: چی شدی پسر؟! چرا نمی بینمت؟!
کیسان که اکثر اوقات لهجه های مختلف ایرانی ها اونو سر ذوق میاورد،الان با شنیدن لهجه شیرین یزدی، هیچ عکس العملی نشان نداد، ذهنش اینقدر درگیر بود که نمی توانست به موضوع دیگری فکر کند
اما راننده سمج تر از این حرفها بود و همانطور که با سرعت پیش میرفت گفت: ببین دادا ، راه طولانی هست و آدمیزاد هم برای تحمل این راه محتایج یه هم زبون هست، اگه قرار باشه تا آخر سفر همینطور بی حرف باشی و صدات در نیاد، آبمون توی یه جوب نمیره...
کیسان که از حرفهای راننده فقط جمله آخرش را متوجه شده بود خودش را وسط تر کشید و گفت: بله؟! چی گفتین متوجه نشدم؟!
مرد خنده بلندی کرد و گفت: ببین اسم من محمد هست اما همه بهم میگن ممد سه سوت، بس که فرزم، الان نشونت میدم این راه هفت هشت ساعته را نهایت شش ساعته برات میرم تا بفهمی چرا بهم میگن سه سوته، حالا بگو بینم چی شده غمبرک زدی؟ نکنه کشتی هات غرق شده هااا
کیسان ابروهاش را بالا داد و گفت: کشتی هام؟!
ممد سه سوت خنده ریزی کرد و گفت: خداوکیلی مال کجایی که لهجه ات اینقدر خوشگله؟!
کیسان آه کوتاهی کشید و گفت: م..من...من مال ایرانم اما یه مدت رفتم خارج کشور برای تحصیل ...
راننده قهقه ای زد و گفت: همهٔ ما مال ایرانیم...پس بگو، رفتی خارج و خارجکی یاد گرفتی الان اومدی ایران زبون خودتم یادت رفته هااا؟!
کیسان که دوست نداشت این بحث ادامه پیدا کنه چون میترسید چیزی بگه که لو بره گفت: ببخشید آقا محمد، شما وقتی از یه دختر خوشتون بیاد و اونو دوست داشته باشین چکار می کنین؟!
راننده نگاهی توی آینه به کیسان کرد و بشکنی زد و گفت: اوه اوه مبارک مبارک مبارکه...پس کشتی هات غرق نشده و عاشق شدی...خوب دادا از اول همینو بگو دیه....
کیسان و راننده گرم صحبت شده بودند، کیسان از بی کسی اش می گفت که الان تنها باید بره خواستگاری و راننده هم هر لحظه یه پیشنهاد و یه نظر ارائه می کرد که ناگهان گوشی کیسان شروع به زنگ خوردن کرد.
کیسان نگاهی به صفحه گوشی کرد، بیژن بود.
با بی میلی تماس را وصل کرد که صدای عصبانی بیژن توی گوشی پیچید: الو دکتر کجایی؟!
بیژن صدایش را پایین آورد و گفت: سلام، من توی راهم...
بیژن بلندتر گفت: می دونم توی راهی، مگه قرار نبود تهران بیای الان دقیقا توی جاده تهرانی؟!
کیسان با تعجب گفت: خوب آره، چطور مگه؟!
بیژن گفت: مطمئنی؟
کیسان گفت: آره، بعد انگار فکری به ذهنش رسید ادامه داد: البته راننده داره از یه راه میانبر منو میاره که نزدیک تره...
بیژن اوفی کرد و گفت: از اول بگو، بسپار توی کوره راه ها گمت نکنه..
کیسان باشه ای گفت و تماس را قطع کرد و سخت در فکر فرو رفت و بعد از لحظاتی سکوت رو به راننده گفت: آقا محمد جاده مشهد با جاده تهران یکی هست؟
محمد ابروهاش را بهم کشید و گفت: چطور مگه؟! راستش یه قسمتش یکی بود اما الان ما وارد جاده مشهد شدیم
جاده تهران سمت دیگه است...
کیسان آشکارا یکه ای خورد و دستش را مشت کرد و روی زانویش کوبید و آهسته گفت: اونا توی وسائل من ردیاب گذاشتن، به خاطر همین اون پسره که ادعای برادری می کرد، خیلی راحت منو هر کجا بودم پیدا می کرد و ردم را میزد.
راننده گلویی صاف کرد و می خواست حرفی بزنه که کیسان دستش را روی دماغش گذاشت و گفت: هیس! باید تمرکز بگیرم و بعد چشمانش را بست و با خودش فکر می کرد که بیژن رد یاب را کجا میتونه بذاره؟
لپ تاپ؟!
نه نه امکان نداره...
چمدان؟!
اونم نیست چون تا الان دوبار با تمام وسایل عوضش کرده بود.
کیسان چشمهایش را باز کرد دست مشت شده اش را روی صندلی کوبید و دندان هایش را بهم فشار میداد، یک دفعه با دیدن مچدستش چشماش برقی زد، آره درسته...همینه...
این ساعت را به من دادن و تاکید کردن همیشه باهام باشه
بند مشکی و قطور ساعت را باز کرد و همه جاش را نگاهی انداخت، نه چیز مشکوکی نبود.
کیسان سرش را از وسط صندلی ها جلو برد و گفت: آقا محمد جلو ماشین پیچ گوشتی یا چیزی توی این مایه ها نداری؟!
راننده که تعجب کرده بود گفت: تو جعبه دارم، اما این جلو غیر این کارد میوه خوری...
حرف توی دهان ممد بود کیسان کارد را توی هوا چاقید و خیلی زود پشت ساعت را باز کرد، درست میدید
https://eitaa.com/matalbamozande1399