eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
ناصر: ١٠١ ﷽ و در به چه صورت است؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅پاسخ : برای شخص دو دستورالعمل جهت اذان و اقامه نمازهایش رسیده است که عرضه می گردد: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ یُقْصَرُ الْأَذَانُ فِی السَّفَرِ کَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ تُجْزِی إِقَامَةٌ وَاحِدَةٌ 📚تهذیب ج٢ ص۵١ ترجمه :عبدالرحمان گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: در سفر همانطور که نماز شکسته می شود، اذان هم شکسته می شود (به این صورت که) یک اقامه تنها (بدون اذان) کفایت می کند. الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ الْأَذَانُ يُقْصَرُ فِي السَّفَرِ كَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ الْأَذَانُ وَاحِداً وَاحِداً وَ الْإِقَامَةُ وَاحِدَةً وَاحِدَةً 📚تهذیب ج٢ ص۶٢ ترجمه : امام باقر علیه السلام فرمود :در سفر شکسته می شود همانطور که می شود (به این صورت که) جملات اذان یکی یکی و جملات اقامه هم یکبار یکبار است. ✅البته به دلیل حدیث زیر، عمل به حدیث اول، بهتر و مشهورتر و موافق تر با کلیات روایات است: بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ بُرَیْدٍ مَوْلَی الْحَکَمِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عقَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَأَنْ أُقِیمَ مَثْنَی مَثْنَی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِیمَ وَاحِداً وَاحِداً 📚تهذیب ج٢ ص ۶۲ ترجمه :راوی گوید:شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود :اگر من فقط اقامه بگویم و جملات آن را دو بار دو بار بگویم بیشتر دوست دارم از اینکه هم اذان بگویم و هم اقامه و جملات آن را یکی یکی بگویم. ✅نکته:به روایت زیر هم دقت شود : عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ الْأَذَانُ مَثْنَی مَثْنَی وَ الْإِقَامَةُ مَثْنَی مَثْنَی وَ لَا بُدَّ فِی الْفَجْرِ وَ الْمَغْرِبِ مِنْ أَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ فِی الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ لِأَنَّهُ لَا یُقَصَّرُ فِیهِمَا فِی حَضَرٍ وَ لَا سَفَرٍ.... 📚علل الشرایع ج ٢ص٣٣٧ ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود (جملات) اذان دوبار دوبار و اقامه هم دو بار دوبار است و در نماز صبح و نماز مغرب چه‌ در وطن و چه در سفر ناگزیر اذان و اقامه هست زیرا نماز صبح و مغرب در وطن و در سفر تقصیر و شکسته شدن در آن نیست... ✅طبق روایت فوق، اذان و اقامه در نماز صبح و مغرب در وطن و سفر تغییر نمی کند و به طور کامل در هر دو گفته می شود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
١٠۴ دلیل جایز نبودن و برای بچه چیست؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅پاسخ : ابتدا به چند حدیث در این مورد توجه کنید: مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی حَدِیثٍ أَنَّهُ قَالَ الْجَارِیَةُ إِذَا تَزَوَّجَتْ وَ دُخِلَ بِهَا وَ لَهَا تِسْعُ سِنِینَ ذَهَبَ عَنْهَا الْیُتْمُ وَ دُفِعَ إِلَیْهَا مَالُهَا وَ جَازَ أَمْرُهَا فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ قَالَ وَ الْغُلَامُ لَا یَجُوزُ أَمْرُهُ فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْیُتْمِ حَتَّی یَبْلُغَ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً أَوْ یَحْتَلِمَ أَوْ یُشْعِرَ أَوْ یُنْبِتَ قَبْلَ ذَلِکَ 📚کافی ج ٧ص١٩٨ ترجمه : امام باقر علیه السلام در حدیثی فرمودند : وقتی کند و... و سال داشته باشد دیگر نیست و مال او به او تحویل داده می شود و امر او در خرید و فروش جایز است ولی پسربچه امر او در خرید و فروش جایز نیست و از حد یتیمی خارج نمی شود تا اینکه به (ابتدای) پانزده سالگی برسد چه محتلم شده باشد و چه نشده باشد مگر اینکه قبل از این سن، موی(تازه و درشت) در صورت و بالای عورت او بروید. عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ دَخَلَ فِی الْأَرْبَعَ عَشْرَةَ وَجَبَ عَلَیْهِ مَا وَجَبَ عَلَی الْمُسْلِمِینَ احْتَلَمَ أَمْ لَمْ یَحْتَلِمْ وَ کُتِبَتْ عَلَیْهِ السَّیِّئَاتُ وَ کُتِبَتْ لَهُ الْحَسَنَاتُ وَ جَازَ لَهُ کُلُّ شَیْ ءٍ إِلَّا أَنْ یَکُونَ ضَعِیفاً أَوْ سَفِیهاً 📚کافی ج ٧ص۶٩ ترجمه :امام باقر علیه السلام فرمود :وقتی(یتیم) به زمان قوت و تمییز عقلی یعنی سیزده سالگی رسید و وارد چهارده سالگی شد، هر چه بر اشخاص بالغ واجب است بر او نیز واجب است، چه محتلم شده باشد و چه نشده باشد، گناهان برایش نوشته می شود و حسنات هم برایش نوشته می شود و هر چیزی (مثل خرید و فروش و صدقه و برده آزاد کردن و..) برای او جایز است مگر اینکه سفیه یا ضعیف باشد. (از نظر فهم و عقل) قَالَ وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ قَالَ إِینَاسُ الرُّشْدِ حِفْظُ الْمَالِ 📚من لا یحضره الفقيه ج ۴ص٢٢٢ ترجمه :از امام صادق علیه السلام در مورد گفتار خداوند عزوجل که فرموده است:اگر (از یتیم) رشد را دیدید اموال آنها را به آنها تحویل دهید؛ سوال شد، امام فرمودند :دیدن رشد (توانایی) حفظ و نگهداری مال است. مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْیَتِیمَةِ مَتَی یُدْفَعُ إِلَیْهَا مَالُهَا قَالَ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهَا لَا تُفْسِدُ وَ لَا تُضَیِّعُ 📚من لا یحضره الفقيه ج ۴ص٢٢١ ترجمه :عیص گوید:از امام صادق علیه السلام پرسیدم: چه زمانی به دختر بچه یتیم، مالش تحویل داده می شود؟ فرمود :وقتی که بدانی که او (مال را) فاسد و تباه نمی کند... ✅بیان:طبق سایر روایت، این زمان، نه سالگی است. ✅✅روایات زیاد دیگری نیز در باب تعیین سن مکلف بودن دختر و پسر و جایز بودن امر آنها در مالشان و تحویل دادن مالشان به آنها و اجرای حدود کامل بر آنها در صورت انجام کار شامل حد، وجود دارد که از ظاهر آنها به دست می آید که در زمان بلوغ، دختر یا پسر توانایی و درک حفظ مال را پیدا می کند و دچار فریب در معامله نمی شود و مال را به خاطر نادانی و عدم درک، فاسد و تباه نمی کند. البته حد نه سال برای دختر و ورود پسر به اول چهارده سال قمری که در روایات آمده است از جانب خداوند تعیین شده و کسی حق ندارد بگوید پسر ده ساله من درک کامل خرید و فروش و گول نخوردن را دارد پس معامله برایش جایز است و اینچنین از حدود خدا تجاوز کند. البته اگر بچه به سن بلوغ یا علائم بلوغ برسد ولی عقب مانده ذهنی باشد (سفیه و ضعیف) باز هم اجازه تصرف در مالش را طبق روایات فوق و سایر روایات ندارد و مالش به او داده نمی شود و قیم و وصی او این کارها را انجام می‌دهد. نکته مهم این است که نمی توان گفت همه علت عدم جواز خرید و فروش برای بچه نابالغ همین موارد است بلکه علت های بسیاری از احکام دینی به طور کامل بر ما مخفی است و برخی از احکام هم، مواردی از علت های آن صرفا جهت آگاهی، توسط اهل بیت بیان شده است. و ما نباید از علت های آن، حکم استخراج کنیم. و اعمال شرعی را تعبدا، از این جهت که از جانب خداوند عالم و عادل و حکی
م صادر شده است، به آن عمل کنیم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
١٠۵ در حال بچه هردو تربت سيدالشهداء رو برمیداره. برای چه باید بکنم؟ آيا ميتونم روي دستم كنم؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅پاسخ : بدیهی است که اگر در حین نماز به هر علتی آنچه بر آن سجده می کنیم را از دست بدهیم، اگر همراه خود یا نزدیک خود چیزی که سجده بر آن صحیح است داریم، از آن برای سجده استفاده می کنیم مثلا تسبیح تربت در جیب داریم یا چوبی نزدیک ما هست و یا حتی امکان دارد که فرش را کنار بزنیم و بر زمین سجده کنیم یا اگر کمی صبر کنیم بچه مهر را دوباره می آورد و امثال اینها...... ولی اگر اینها مقدور نبود در صورت امکان با این روایت مشکل را حل می کنیم: عَمَّارِ بْنِ مُوسَی أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الرَّجُلِ یَسْمَعُ صَوْتاً بِالْبَابِ وَ هُوَ فِی الصَّلَاةِ فَیَتَنَحْنَحُ لِتَسْمَعَ جَارِیَتُهُ أَوْ أَهْلُهُ لِتَأْتِیَهُ فَیُشِیرَ إِلَیْهَا بِیَدِهِ لِیُعْلِمَهَا مَنْ بِالْبَابِ لِتَنْظُرَ مَنْ هُوَ فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ وَ عَنِ الرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ یَکُونَانِ فِی الصَّلَاةِ فَیُرِیدَانِ شَیْئاً أَ یَجُوزُ لَهُمَا أَنْ یَقُولَا سُبْحَانَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ وَ یُومِئَانِ إِلَی مَا یُرِیدَانِ وَ الْمَرْأَةُ إِذَا أَرَادَتْ شَیْئاً ضَرَبَتْ عَلَی فَخِذِهَا وَ هِیَ فِی الصَّلَاةِ 📚من لا یحضره الفقيه ج ١ص۳٧۰ ترجمه :عمار از امام صادق علیه السلام سوال کرد:مردی در نماز است و صدایی از درب خانه می شنود پس گلو صاف می‌کند تا کنیز یا همسرش بشنوند و بیایند و وقتی آمدند با دست اشاره می کند تا آنها را آگاه کند که ببینند چه کسی درب خانه است؛ (این کار چطور است؟) امام فرمودند :اشکالی ندارد. و پرسید:زن یا مردی در نماز هستند و چیزی می خواهند آیا جایز است که «سبحان الله» بگویند؟ فرمود :بله و نیز می توانند آنچه را می خواهند با دست به آن اشاره کنند و زن وقتی چیزی خواست در نماز دستش را به رانش می زند. ✅در چندین حدیث دیگر نیز علاوه بر موارد فوق، اشاره با سر و بلند «سبحان الله» گفتن برای مرد و زدن دو دست به همدیگر برای زن نیز وارد شده است که با توجه به این رخصت ها، در مورد از دست دادن مهر می توان اشخاص داخل منزل یا هر مکان دیگر را متوجه کنیم و از آنها مهر بگیریم و سجده کنیم. اما اگر هیچ کدام از راه‌های فوق امکان ندارد، عده ای به روایت زیر عمل نموده اند که ابتدا روایت را ذکر می کنیم : أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ یَکُونُ فِی السَّفَرِ فَیُقْطَعُ عَلَیْهِ الطَّرِیقُ فَیَبْقَی عُرْیَاناً فِی سَرَاوِیلَ وَ لَا یَجِدُ مَا یَسْجُدُ عَلَیْهِ یَخَافُ إِنْ سَجَدَ عَلَی الرَّمْضَاءِ أَحْرَقَتْ وَجْهَهُ قَالَ یَسْجُدُ عَلَی ظَهْرِ کَفِّهِ فَإِنَّهَا أَحَدُ الْمَسَاجِدِ 📚علل الشرایع ج٢ص٣۴١ ترجمه :ابی بصیر گوید:به امام صادق علیه السلام گفتم :فدایت شوم؛ مردی در مسافرت است و دزد او را غارت می کند و عریان در یک شلوار باقی می ماند و چیزی هم که بر آن سجده کند نمی یابد و می ترسد اگر بر شن های داغ سجده کند صورتش بسوزد، امام فرمود :بر پشت دستش سجده کند چرا که آن یکی از محل های سجده است. برخی نیز در باب این مورد به این حدیث عمل کرده اند: عمارگوید:از امام صادق علیه السلام در مورد کسی که وقتی چیزی که بر آن سجده کند نیابد و مکانی هم که بر آن سجده کند نباشد در نمازهای فریضه و نافله با اشاره سجده می کند، پرسیدم؛ امام فرمودند :در صورتی که چنین باشد در همه نمازها با اشاره سجده می کند. 📚تهذیب ج٢ ص٣١١ برخی نیز به احادیث مشابه به این دو مورد عمل کرده اند ولی اگر در این روایات دقت شود هیچ کدام به‌طور کامل با مورد سوال ما منطبق نیست و عمل به احتیاط که دستور اهل بیت در این گونه موارد است اقتضاء می کند که در صورت رخ دادن این حالت برای ما به یکی از دو حدیث فوق عمل کنیم و نماز را تمام نماییم و مهر تهیه کنیم و سپس دوباره بر حسب احتیاط نماز را مجددا بخوانیم. امام صادق علیه السلام در مورد دو محرم که با هم صیدی انجام دادند و می دانستند که صید برای محرم کفاره دارد ولی نمی دانستند آیا هر دو باید با هم یک کفاره دهند یا هر کدام جداگانه باید کفاره بدهند، فرمودند: إِذَا أُصِبْتُمْ بِمِثْلِ هَذَا فَلَمْ تَدْرُوا فَعَلَیْکُمْ بِالِاحْتِیَاطِ حَتَّی تَسْأَلُوا عَنْهُ فَتَعْلَمُوا 📚کافی ج ۴ص٣٩١ فرمود:وقتی به امور مانند این گرفتار شدید و نمی دانستید که چه کنید، پس برشما باد به احتیاط کردن تا اینکه در مورد آن سوال کنید و علم پیدا کنید. پس ما در این مورد یا با اشاره یا به پشت دست سجده میکنیم یا به سایر موارد روائی آن عمل می کنیم ولی به جهت عدم تطبیق کامل مورد سوال با روایات موجود به دستور امام صادق علیه السلام احتیاط می کنیم و مجددا نمازرا می خوانیم تامولایمان ظهور کند و از ا
وبپرسیم. اللهم عجل لولیک الفرج http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ⓢⓐⓙⓙⓐⓓ: 🔴ناسپاس و ناشکر نباشیم!! ✅چقدر بی‎انصافی است که انسان بعد از اینکه تصادف کرد و دو نفر از بستگانش کشته شدند و دو نفر زخمی ‎شدند، می‎گوید خدا خیلی رحم کرد!! ⚠️ببینم، پنجاه سال که تصادف نکردی و همه سالم بودید، خدا رحم نکرده بود و حالا رحم کرد؟ 🔮اینکه وقتی پس از تحمّل ضایعات و خسارات متعدّدی در یک حادثه جان سالم به در می‎بریم، می‎گوییم خدا رحم کرد... ⁉️ آیا کفران همه‎ی رحمت‎هایی نیست که خداوند از اوّل عمر شامل حال ما ساخته است؟ آیا فقط در همین یک مورد خدا رحم کرد و تا به حال رحم نکرده بود؟ 🔰سال‎ها سلامتی و اعضای کامل و سالمت را پای خدا ننوشتی، ولی وقتی مریض شدی و مدّت‎ها درد کشیدی و بهتر شدی، می‎گویی خدا سلامتی داد؟ 💚بزرگی خدا نگذاشت او را ببینی و پای او بنویسی.... 🌹پس در همه حال شاکر و قدردان الطاف همیشگی خداوند باشیم ... 📒از بیانات مرحوم دولابی_ مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️ درراه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️ او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز😢❗️ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود❓ نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند ندا آمد که: تو مبین اندردرختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔴 زن بسیار زیبایی که هیچ کس او را نمی دید. زن زیبایی با مرد زاهد و مومنی ازدواج کرد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تحمل زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من توجه بیشتری از تو می خواهم، زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و رو به زن گفت: برو هر جا دلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، درحالیکه آرایش کرده بود و با زیبایی ذاتی اش کاملا جذاب و دلفریب شده بود! زن در کوچه ها و خیابانها شروع به قدم زدن کرد تا خود را به غربا نشان دهد. اما نهایتا نا امید غروب به خانه بازگشت. مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید! زن باز هم متعجب گفت: مگر مرا تعقیب کرده بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: 🏷تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یک بار که در کودکی چادر زنی را کشیدم. چون به ناموس مردم نگاه نکردم، کسی هم به ناموس من نگاه نخواهد کرد. 📚مجموعه‌شهرحکایات http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀🎀
✨﷽✨ ✅شهیدان زنده‌اند ✍پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴ شادی روحشان صلوات 🌺 ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ __http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d__________
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d رفت و آمد داشته باشن. البته تا حالا هیچ وقت جواد مستقیم اینو نگفته، ولی خودم خوب می شناسمش. برای عقد هم دعوتشون كردم اون ها مریضی زهرا خانم رو بهانه آوردن منم اصرار نكردم، همین. من كه فكر ثریا رهایم نمی كرد ، یكهو بی مقدمه گفتم: چه خواهر خوبی داره . خیلی راحت گفت: آره واقعا، من مثل زری دوستش دارم، خیلی دختر ماهیه. در حالی كه سعی می كردم لحنم معمولی باشد، گفتم: ماه بودنش به خاطر حاضر جوابیشه؟ یكدفعه از جا پرید نیم خیز شد و در حالی كه توی تاریكی صورتش را نزدیك چشم هایم آورده بود گفت: باز توی اون سر كوچولیت چه خبره؟! با حرص گفتم : سر من كوچولو نیست . و پشتم را به او كردم، ولی صدای رعد و برق یكدفعه چنان مرا از جا پراند كه بلافاصله برگشتم و خود را توی بغلش قایم كردم. خندان گفت: آهان، اینم جریمه ت كه دیگه بی خودی بد اخلاقی نكنی. آسمون جای من تنبیهت كرد. آن قدر خسته و خواب آلود بودم و در ضمن فكرم مشغول بود كه ترجیح دادم قضیه را با خنده تمام كنم. آن شب گذشت، اما جرقه فكری پوچ توی ذهنم زده شده بود ، بدون این كه خودم بدانم كه روزی این جرقه ، آتشی خواهد شد به دامن هستی و زندگی ام. آن روزها بیش تر سرگرمی مادرم شده بود تهیه جهیزیه، كارش شده بود با خاله منصوره بازار رفتن و خریدن و دوختن. بقچه و سجاده ترمه كه كنارش سرمه دوزی ونوارهای نقده داشت، چادر نماز، پرده ای، لحاف ها ساتن، ظرف و بلور چینی و.... همه را با شوق و شور می خرید و آقا جون الحق از خرج كردن دریغ نداشت. خانم جون هم تا به چیزهایی كه به خانه می آوردند انافحتنا نمی خواند و هلهله نمی كشید نمی گذاشت بازش كنند. خلاصه یكی از اتاقهایمان به قول امیر شده بود بازار شام و من پیش خودم فكر می كردم، حالا چه عجله ای است؟ هنوز دو سال وقت داریم. صورت مهربان و دوست داشتنی مادرم كه با عشق و علاقه دوخت و دوز می كرد و خانم جون كه با آن دست های چروكیده و لرزان برایم سفره قند و دمكنی درست می كرد. و پدرم كه با رویی باز كمبودهای گوشزد شده مادر را پذیرا می شد، همه و همه رویای قشنگ خانه پدری من بود. خانه امنی كه سرشار از محبت و عاطفه و مهر بود و من همه چیز داشتم. محبتبی نهایت اطرافیان و زندگی پر از آرامش و رفاهی كه جلوی نیازم را می گرفت با همه ارزش بالایی كه داشت نتیجه اش برای من خوب نبود. خود نیاز و احتیاج ذهن را شكوفا و پویا می كند. بی نیازی بیش از حد باعث تباهی می شود. چون وقتی همه چیز آماده است و آدم از داشتنش مطمئن است اعتماد به نفس احمقانه ای به وجود می آورد كه انسان را از بین می برد . سیری زیاد اگر باعث تركیدن نشود لااقل باعث بیماری است. و این بیماری بلایی بود كه آرام آرام دامن مرا گرفت. اواخر پاییز همان سال موقع امتحانات ما بود كه یك روز صبح توی مدرسه زری گفت عمه حاج آقا برای پنجشنبه آینده من و مادرم را به مهمانی زنانه ای كه هر سال دارد دعوت كرده، و من چون وصف عمه خانم كه اسمش زرین تاج بود و مهمانی هایش را بارها از زری شنیده بودم، ظهر كه از مدرسه برگشتم اولین حرفی كه به محمد زدم همین بود. او كه برای رفتن عجله داشت جواب نه محكم و قاطعی داد كه مثل آب سردی شد روی اشتیاق بی نهایتم. وا رفته گفتم: آخه چرا؟ زری هم می ره! محمد همان طور كه آماده می شد گفت: زری بره اون سرش درد می كنه واسه همین چیزها. با التماس گفتم: منم می خوام برم. برگشت با نگاهی مهربان مثل نگاهی كه پدری به بچه اش می كند گفت: باشه شب صحبت می كنیم الان دیرم می شه. بعد هم گذاشت و رفت. وقتی به زری گفتم محمد مخالف است، در حالی كه از خودم بیش تر وا رفته بود، پرسید : چرا؟ نمی دونم گفت شب صحبت می كنیم. زری مثل كسی كه فكر خوبی به سرش زده گفت: ولش كن به مامان می گیم راضیش كنه. ولی محترم خانم در حالی كه شك داشت گفت: باشه من بهش می گم. فقط خدا كنه روی دنده چپش نباشه. اگه باشه كه دیگه مرغ یك پا داره، آسمون هم زمین بیاد، كسی حریفش نمی شه. چون نه از این مهمونی ها خوشش می آد  نه از عمه این ها. زری با حرص گفت: ا، اون خوشش نمی آد به این چه؟ - مادر جون اجازه زن دست شوهرشه ، بعد از اونم حالا تا پنجشنبه خیلی مونده، از الان نمی خواد عزا بگیرین. اما من كه بی دلیل برای رفتن اشتیاق داشتم توی دلم واقعا عزا گرفته بودم. یادم هست آن شب محمد خیلی خسته بود طوری كه حتی به خانه خودشان هم سری نزد. عقلانی این بود كه آن شب سكوت می كردم ولی دلم طاقت نمی آورد. به محض این كه دراز كشید از ترس این كه خوابش نبرد، بی مقدمه گفتم: گفتی شب صحبت می كنیم ها، یادت رفت؟ خسته پرسید: در مورد چی؟ مهمونی دیگه. در حالی كه نفس عمیقی می كشید برگشت سمت من و پرسید:این قدر برایت مهمه كه نمی تونی تا فردا صبر كنی؟ 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🌹 خیلی راحت گفتم: آره، خیلی .http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d آرام گفت: حالا اگه من خواهش كنم كه بعد حرف بزنیم، چی؟ خودم را لوس كردم: اگه من خواهش كنم كه همین الان بگی آره چی؟ در حالی كه دستم را توی دستش می گرفت و چشم هایش را می بست گفت: پس نه من خواهش می كنم نه تو. با حرص دستم را از دستش بیرون كشیدم و در حالی كه پشتم را به او می كردم گفتم: پس منم قهر می كنم. بر خلاف انتظارم خیلی جدی گفت: منم با كسی كه به خاطر یك مهمونی مسخره باهام قهر می كنه كاری ندارم. بعد هم طوری كه اصلا با من تماس نداشته باشد دراز كشید. من كه به خیال خودم فقط خواسته بودم خودم را لوس كنم، هم تعجب كرده بودم و هم توی كاری كه كرده بودم مانده بودم. از عكس العمل جدی محمد كه برایم دور از ذهن بود هم رنجیده بودم هم خیلی بهم برخورده بود. تا آن شب هیچ وقت نشده بود كه با هم قهر كنیم. هر چه سعی می كردم بی اعتنا باشم نمی شد. كلافه و بی قرار، انگار فرسنگ ها دور باشم، دلم قرار نمی گرفت. با این كه نزدیكم بود، كنارم بود، احساس می كردم دارم از غصه خفه می شوم. برای اولین بار هر چه می كوشیدم به خاطر حفظ غرورم همان طور بخوابم، می دیدم دور از او خوابم نمی برد. صدای آه های گاه و بی گاهش نشان می داد كه بیدار است، ولی از رفتارش مطمئن شده بودم كه قصد صدا زدن و آشتی ندارد. با خودم در جنگ بودم كه او هم پشتش را به من كرد. ناراحتی ام چند برابر شده بود. مثل بچه ای كه از آغوش مادرش دور مانده باشد پرپر می زدم و می دانستم كه انتظار هم فایده ندارد این بار مثل همیشه نیست. حال بدی داشتم سعی می كردم خود را قانع كنم كه نباید پا پیش بگذارم ولی دلم انگار جدای از من تصمیم گرفت و وادارم كرد بی اختیار به طرفش برگردم ، بی اعتنایی اش را نمی توانستم تحمل كنم. صدایش زدم: محمد. بی آنكه برگردد، جدی گفت: بله؟ حرصم بیش تر شد. محمد صدایت كردم! باز همان طور بی اعتنا گفت: منم گفتم ، بله. یكدفعه انگار خون به مغزم هجوم آورد. عصبی پا شدم، نشستم و با صدای بلند و حرص و بغض گفتم: محمد؟! آه عمیقی كشید و در حالی كه می نشست با همان لحن جدی كه حالا عصبانی هم بود گفت: لازم نیس صدات رو بلند كنی همون دفعه اول هم شنیدم جوابت رو هم دادم. چیه؟ بله؟ بفرمایین! چانه ام از بغض می لرزید گفتم: چرا این جوری؟ سرد گفت: چه جوری نه خیال كوتاه آمدن نداشت. این اولین باری بود كه آن قدر سرد و سخت جلویم می ایستاد و من هم كه اول به خیال خودم با شوخی شروع كرده بودم، حالا نمی فهمیدم از چه این قدر رنجیده است. درمانده گفتم: خودت می دونی! - چی توی این جور حرف زدن ناراحتت می كنه؟ با صدایی لرزان همان طور كه سعی می كردم اشكم سرازیر نشود، گفتم: لحنش. هیچ نگفت. در سكوت در حالی كه شقیقه هایش را با دست هایش فشار می داد آه كشید، اما باز هم چیزی نگفت. از لجم، مشتم را با حرص روی بالش كوبیدم و گفتم: یعنی یك آره یا نه، این قدر سخته كه به خاطرش با من این طوری رفتار می كنی؟ سرش را بلند كرد. توی تاریكی نگاه چشم هایش را نمی دیدم و سر از احوالش در نمی آوردم و این بیشتر طاقتم را طاق می كرد. ادامه سكوتش برایم غیر قابل تحمل بود و در ضمن بیش از پیش مطمئنم می كرد كه این بار قضیه با دفعه های قبل خیلی فرق می كند. او از چیزی كه من خبر نداشتم رنجیده بود و خیال نداشت به هیچ قیمتی كوتاه بیاید. من هم كه درمانده بودم، هیچ جوری نمی توانستم بی اعتنایی اش را تحمل كنم. بغضم تركید . خودم را روی بالش انداختم و گریه كنان گفتم: باشه حرف نزن مهم نیست، اگه برای تو مهم نیست برام منم فرقی نمی كنه. چند لحظه طول كشید و بعد با صدایی آرام كه همراه آه عمیقی از سینه اش بیرون آمد. صدایم زد: مهناز؟! خدایا ، توی این صدا چه بود كه من را این طور مقهور و اسیر می كرد؟ از ترس اینكه ، مبادا دوباره ناراحت شود، بی اختیار فوری سرم را بلند كردم و موهایم را از صورتم كنار زدم. نزدیك من، در حالی كه روی یك دستش تكیه كرده بود نشسته بود. دست دیگرش را به طرفم دراز كرد و من مثل ماهی دور مانده از آب به محض این كه دستم را توی دستش گذاشتم خودم را هم توی آغوشش انداختم و گریه كردم. همان طور كه مثل یك بچه توی بغلش نگهم داشته بود. آرام توی گوشم گفت: یواش مادر اینا خوابن، صدات می ره بیرون. اگه من بدونم با این گریه و اشك های تو باید چه كار كرد، خیلی خوب می شه. لب برچیده سر بلند كردم و نگاهش كردم. لبخند به لب و آهسته گفت: یعنی من و تو، یك بار هم نمی شه بدون این كه تو گریه كنی با هم حرف بزنیم؟ تقصیر خودته، تو كه می دونی من زود گریه ام می گیره، چرا این قدر اذیتم می كنی كه گریه كنم؟! 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور: "او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت و پسر دومش در سن یک سال و نیمی و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند". 🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور برخاتم برخاتم انبیا محمد ص صلوات http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️هنگامی که دنیا برایت تنگ می شود این داستان را به یاد بیاور: "او پدر هفت کودک بود سه پسر و چهار دختر پسر اولش در سن دو سال و چند ماهگی از دنیا رفت و پسر دومش در سن یک سال و نیمی و پسر سومش در سن هفده ماهگی یعنی در برهه شیرخوارگی وفات یافت دختر اولش ازدواج کرد و در سن بیست و هشت سالگی از دنیا رفت و دختر دومش نیز ازدواج کرد سپس در سن بیست و یک سالگی مرد سپس دختر سومش ازدواج کرد و در سن بیست و هفت سالگی از دنیا رفت او همه فرزندان پسر و دختر خود (قاسم، عبدالله، ابراهیم.. و زینب، رقیه و ام کلثوم) را از دست داد و پس از وفاتش تنها فاطمه باقی ماند". 🌹او کسی نیست جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ☝️پس هنگامی که ابتلا و آزمایشها یا اندوه هایی به تو می رسد این داستان را به یاد بیاور. ‌‎‌‌‌‎‌‌http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سلامٌ عَلیٰ آســمــان نـگـاهت سلامٌ عَلیٰ نور در سجـده‌گاهت سلامٌ عَلیٰ جـاده و گـرد ميدان بر آن سيصدوسيزده مرد راهت... 🌼🍃اَلْسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُد سـلام بر تو هنگامی که رکوع و سجده می‌نمایی...🌼🍃 🌺سلام صبح همگی بخیر و شادی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌀شستن دستها پیش و پس از غذا 🔸پیامبر خدا(ص): شستن دستها پیش و پس از غذا، شفایی برای تن و مایه برکت در روزی است. 🔴پیامبر خدا(ص): شستن دستها پیش از غذا، فقر را دور می کند و شستن دستها پس از غذا، اندوه را می راند و چشم را سلامت می دهد. 🔸پیامبر خدا(ص): اگر کسی از شما در حالی که خوابید که در دستانش بوی گوشت بود و آن را نشست و آنگاه عارضه ای به وی رسید، مبادا جز خویش را نکوهش کند. 🔴حضرت علی(ع): شستن دستها پیش و پس از غذا، موجب فزون شدن عمر است و سبب زدودن چربی از جامه هاست و دیده را جلا می دهد. 🔸امام صادق(ع): دستهایتان را پیش و پس از غذا بشویید؛ چرا که فقر را می برد و بر عمر می افزاید. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌷🌱
منتظر نباش که عطسه بزنی تا «الحمدلله» بگویی؛ منتظر نباش که عصبانی شوی تا «لاإله إلا الله» بگویی؛ منتظر نباش تا چیز تعجب آوری ببینی تا «سبحان الله» بگویی؛ منتظر نباش تا به تو ظلم کنند تا «حسبی الله و نعم الوکیل» بگویی؛ در ناراحتی، خوشی، رضایتمندی، مظلومیت، در اوقات فراغت و مشغولیت؛ ✨خدا را ذکر کن✨ 🌟در هر حالتی و در هر مکانی خدا را ذکر کن🌟 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍂🌸
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀ 🍃🍁 خـدایـا بـاز هم خستـه از روزگاران بہ آغـوش مهـربانت پنـاه می‌آورم تا بـا لبخنـد جادوئی‌ات و صـدای نوازشگرت آرام بگیـرم با امیـد تـو روزهای زیبـاتر را تجربه کنم 🍃🍁‌ الهــى انـدیشـه‌ای خلاق، دیـده‌ای بینـا گـوشـی شنـوا، زبـانـی شـاكـر ذهـن آرام، قلبـی متـواضـع روحـی بيـدار، دست‌هایی بخشنـده پـاهـایی استـوار در راهـت بہ مـا عـطا فـرمـا 🍃🍁 ای خـالـق مـن زمانی ڪه اراده ات در زندگی‌ام جاری می‌شود و بر خواست تـو گردن می‌نهم احساسی در مـن می‌جوشد که مـرا بہ سمت حقیقت و درستی هدایت می‌کند این خواست تـو است 🍃🍁 خـدای مـن! اگر گنـاه از بنـده زشت است عفـو ڪه از سوی تـو زیباست بہ قدرتت ڪه بہ سویم چشم بگردان با ابر بردباریت بر بیكران دشت گناهانم بگذر 《اَلّلهُمَّ افتَح لَنا اَبوابَ الاِستِجابَة》 يَا رَبِّ وَارزُقنا دَعوَةَ لا تُرَد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ 🎊🎉سرود میلاد حضرت محمد(ص)وامام صادق(ع) تموم عرش بالا بیقراره/بیقرار برای دیدن یاره همشون منتظر رو سوی مکه/آمنه بچه شو دنیا بیاره دور قنداقه ش می گرده خورشید وماه وستاره صورت زیباش بین همه عالم همتا نداره اومده دنیا ..مولا رسول ا..مولا محمد۲ __________________ کودک آمنه چه مه جبینه/ازحالا رحمت اللعالمینه افتخاری میشه برای مکه/سرور نفوس کل زمینه اومده اونکه برا خدا میشه رسول خاتم دینش از مکه می گیره با رحمت تموم عالم اومده دنیا.. مولا رسول.. ______________________ دل ما شاده در میلاد احمد/رهبر مسلمین آمد خوش آمد به لب هر مسلمونی در این روز/بابی انت امی یا محمد شکر حق هرجا،میری توی دنیا،صوت اذونه یک جهان مسلم،در،روز میلادش،شادی کنونه اومده دنیا..... ______________________ روز میلاد جد بی قرینه/ اومده به دنیا ماه مدینه باقرالعلم شیعه شد پسردار/پسرش شیشمین گوهر دینه جشن آل ا... به یمن این مولود،شده مضاعف برا دلشادی ی حضرت زهرا(س)شیعه بزن کف حضرت صادق،خوش آمدی مولا، شیخ الائمه۲ ____________________ اومده صادق آل محمد/صاحب گنج علم دین احمد اومده رییس مذهب شیعه/میشه در علوم زمان سرآمد روز میلادش،شادی بیحده،برای شیعه کفتر دلها،شادی کنان عازم،سمت بقیعه حضرت صادق خوش آمد ی مولا، شیخ الائمه۲ شعر:اسماعیل تقوایی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ ✅داستان تربیتی واقعی ✍معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست و تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. 💥آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان علی ملک حسینی است. درودبرایشان🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سید علی ملک حسینی اصالتاً (بویر احمدی) فرزند سید حبیب اله ملک حسینی و نوه سید صدرالدین ملک حسینی (آصدرا) در سال ۱۳۲۸ خورشیدی در روستای چشمه چنار شهرستان بویراحمد متولد شد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d او در روستای گوشه امامزاده قاسم و در جوار حرم جدش دوران نوجوانی خود را سپری نمود و در روستای مادوان در چند کیلومتری شهر یاسوج دوران دبستان خود را گذراند پدر و اجدادش از علمای بزرگ منطق بودند. وی پس از طی دوره متوسطه در شیراز به دانشسرای عشایری راه پیدا کرد و سپس به یاسوج برگشت و به مدت دو سال در روستای مزدک به حرفه معلمی اشتغال داشت در سال ۱۳۵۰ جهت انجام خدمت سربازی و به منظور ادامه تحصیل به سپاه دانش پیوست و برای گذراندن دوره دو ساله سپاه دانش به دورترین نقاط مسجد سلیمان عازم شد به دلیل علاقه وافر به تحصیل دروس مختلف و تحقیق پرداخت سپس در آزمون کنکور شرکت و به رشته دامپزشکی دانشگاه تهران راه پیدا کرد؛ این دوران مصادف شد با مرگ ناب هنگام مادرش که بر اثر بیماری کبد درگذشت. او که از شوق خدمت به هموطنان لبریز بود در همان سال مجدداً در آزمون کنکور شرکت و در سال ۱۳۵۳ در رشته پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد، دوران پزشکی عمومی خود را با رتبه ممتاز گذراند و پس از اتمام دوره پزشکی دوره طرح خود را به مدت یکسال در شهر یاسوج گذراند. پس از شرکت در آزمون دستیاری دانشگاه شیراز موفق به اخذ تخصص جراحی عمو می با رتبه ممتاز شد. استاد در دوران دفاع مقدس به عنوان دستیار همراه تیم جراحی عازم جبهه شد و این امر موجب آشنائی او با دکتر ایرج فاضل از استادان بنام آن زمان گردید و با پیشنهاد دکتر فاضل به تحصیل در رشته جراحی عروق و پیوند اعضاء پرداخت. دوره فوق تخصصی جراحی عروق و پیوند کلیه را در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران گذراند و در همان سال به عنوان استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز به تدریس مشغول شد در سال ۱۳۶۹ جهت طی دوره فوق تخصصی پیوند کبد راهی آمریکا شد و پس از بازگشت به ایران تیم پیوند کبد را در بیمارستان نمازی شیراز تشکیل داد در اردیبهشت ماه ۱۳۷۲ نخستین پیوند کبد در ایران و خاورمیانه را به انجام رساند و لقب پدر پیوند کبد در ایران را از آن خود نمود. در سال ۱۳۷۲ پس از کسب اجازه از آیت الله علی خامنه‌ای و اخذ فتوای وی در خصوص انجام پیوند کبد در ایران وی دوره تکمیلی پیوند کبد را در ایران و بسیاری ازکشورها از جمله انگلستان سپری نمود و در دومین دوره چهره‌های ماندگار به عنوان چهره ماندگار در عرصه جراحی عروق و پیوند اعضای حیاتی شناخته شد در راستای خدمات علمی اولین پیوند کبد از انسان زنده به انسان زنده و اولین پیوند کبد به دو نفر از آثار اوست. او به همراه همکاران پیوند دانشگاه علوم پزشکی شیراز بیمارستان خیریه ابن سینا را پایه‌ریزی کرد. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سوار تاکسی خط‌ شدم که‌ برم فرودگاه درحین حرکت یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون . راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و به فاصله چند سانتیمتری از اون ماشین ایستاد! راننده ی مقصر سرشو برگردوند طرف ما و شروع کرد به داد و فریاد. راننده تاکسی فقط زد و براش دست تکون داد وبه مسیر خودش ادامه داد! به راننده تاکسی گفتم : شما که مقصر نبودید چرا بهش چیزی نگفتید؟ راننده تاکسی به من گفت این اشخاص مانند کامیون حمل زباله هستند!! اونها از درون لبریز از آشغالایی مثل ناکامی، خشم و.. هستند وقتی این ها در اعماق وجودشون انباشته میشه‌ به جایی برای تخلیه احتیاج دارند وگاهی اوقات روی شما خالی می کنند! به خودتان نگیرید و فقط لبخند بزنید ، دست تکان دهید و برای اون ها آرزوی خیر کنید. و ادامه داد حرف آخر اینکه آدم های باهوش اجازه نمی دهند که کامیون حمل زباله ، روزشان را خراب کند.😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d یعنی منظورت اینه كه من هیچی نگم ، همه چیز همیشه همونی باشه كه تو می گی، حالا چه درست، چه غلط ، تا تو گریه نكنی؟! سرم را تكان دادم و در حالی كه اشك هایم را با پشت دست پاك می كردم، گفتم: نخیر، منظورم این نبود. خیلی خب من دارم گوش می كنم. منظورتو بگو، بفهمم. مگه من چیكار كردم كه باهام قهر كردی؟ خندید. سرش را تكان داد و گفت: مثل بچه ها حرف نزن، من باهات قهر نكردم. مثل كار خودت رو بهت نشون دادم، به چند دلیل همین. در حالی كه اخم هایم را درهم كرده بودم، گفتم: كدوم كار؟ تو نمی دونی كدوم كار؟ نخیر، نه كارهامو نه دلیل های جنابعالی رو. با این كه می دونم كه می دونی، باشه می گم. می گم كه بیش تر در موردش فكر كنی، باشه؟ تو امروز از من یك سوال كردی، درسته؟ در مورد این سوال هم من حق داشتم نظرمو، مخالف یا موافق بگم، حتی بی چون و چرا، درسته؟ در حالی كه من به خاطر حق خودم و این كه شوهرت هستم و این حرف ها هم نگفتم نه، ولی تو راضی نشدی. گفتم شب با هم صحبت می كنیم، درسته؟ سرم را تكان دادم و او ادامه داد: و تو امشب دیدی كه من آن قدر خسته ام كه حتی به مامان این ها هم سر نزدم ، درسته؟ دوباره سرم را تكان دادم. ولی با این همه این مهمون كذایی این قدر برایت مهم بود كه مثل بچه ها پشتتو به من بكنی ، نه؟ اگر قرار باشه یك مهمونی برای تو، حتی از خود منم مهم تر باشه ،حتما زندگی خوبی بعد ها خواهیم داشت مگه نه؟ پریدم وسط حرفش: من فقط خواستم شوخی كنم. اگه واقعا هم شوخی كردی ، نه شوخی بجایی بود نه درست. این كه من عین همون كار رو باهات كردم هم، به خاطر همین بود كه زشتی كارت رو بفهمی و از همهاین گذشته دوست دارم یك چیز برای همیشه یادت باشه. در حالی كه موهایم را از روی پیشانی ام كنار می زد، با لحنی ملایم اما محكم گفت: با همه این كه خودت می دونی چقدر دوستت دارم و با این كه می دونی اشك هات رو نمی تونم ببینم، ولی چیزهایی هست كه برای من قابل تحمل نیست،بخصوص از سمت تو ، حتی اگه به قول تو به قیمت قهر بین ما تموم بشه، منظورمو می فهمی؟ پس از اشك هایت هیچ وقت به عنوان سلاح استفاده نكن و از قهر برای به كرسی نشوندن حرفت. دوباره بهم برخورد. حس كردم منظورش این است كه من به دروغ گریه می كنم. رنجیدم و خودم را از آغوشش بیرون كشیدم و گفتم: گریه كردن من دست خودم نیست، وقتی نمی تونم حرفامو بزنم بی اختیار گریه می كنم. مهربانانه خندید: ولی دوست ندارم این جوری باشه، تو تصور كن با بچه مون بخوای حرف بزنی ، مادری كه به جای جواب منطقی گریه تحویل بچه اش بده ، خنده دار نیست؟! راست می گفت ، خودم هم از تصور خودم در آن قیافه خنده ام می گرفت ولی جلوی خود را گرفتم و با لجبازی گفتم: به خاطر اینم كه شده دیگه جلوی تو گریه نمی كنم. نه نشد، جلوی من ، نه ، جلوی هیچكس. نخیر ، فقط جلوی تو ، كه دیگه فكر نكنی می خوام سرت كلاه بگذارم. با لبخند گفت: من همچین حرفی نزدم . در ضمن منظورم این نبود كه تو اصلا گریه نكنی . اون طوری تازه بدتر می شه كه . اون وقت همه فكر می كنن ، زن محمد یك دختر بچه لوسه ، مگه نه؟ رویم را برگرداندم و گفتم: خیلی بد جنسی چرا همیشه باید حق با تو باشه؟ این بار از ته دل خندید و گفت: حالا دیدی اگه حرف بزنی ، بهتر از گریه س؟! چه مهارتی توی تغییر فضا داشت. او تنها كسی بود كه از این كه مغلوبش شوم ، لذت می بردم. سرم را روی بازویش گذاشت و حس كردم آرامش دنیا به قلبم حاكم شد. خدایا ، چه قدرتی توی این وجود بود كه این طور به تمام هستی من حكومت می كرد و در كنارش احساس می كردم به مطمئن ترین پشتوانه دنیا تكیه دارم؟ داشت خوابم می برد كه محمد با صدایی آهسته گفت: در ضمت در مورد اون مهمونی هم ، فردا حرف می زنیم. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 چ 📚نویسنده: نازی صفوی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
✍پاسدار شهيد احمد خادم الحسينى در سال ١٣٣٢ در شيراز متولد شد. در شهر در دوران دفاع مقدس به هنگام تشييع و تدفين شهدا رسم بر این بود که علماى برجسته شهر و ائمه جماعات دوشادوش مردم در مراسم شرکت مى کردند و در پایان مراسم تشييع، مسؤوليت شهدا را برعهده مى گرفتند. از نماینده و امام جمعه محترم شيراز شنيدم: «پس از عمليات بيت المقدس که منجر به فتح گردید عده اى از شهدایى را که در این عمليات به شهادت رسيده بودند به شيراز آوردند. زیادى از مردم در این مراسم تشييع حضور یافته بودند که در ميان آنها علماى شهر دیده مى شدند. اجساد مطهر شهدا در ميان حزن و اندوه فراوان مردم بر دستهاى آنان تا "دارالرحمه" شيراز تشييع گردید و پيكرهاى مطهر شهدا در آنار قبرهایى که از قبل آماده شده بود، قرار گرفت. در شيراز رسم بر این بود که علماى شهر بخصوص روحانيونى که از لحاظ سنى و موقعيت اجتماعى از دیگران ممتازتر بودند مسؤوليت تلقين شهدا را برعهده مى گرفتند. حجة الاسلام و المسلمين طوبائى از روحانيون شهر که امام جماعت مسجد کوشک عباسعلى شيراز بود براى من نقل مى کرد: شب قبل که براى نماز شب برخاستم مسائلى برایم پيش آمد که دانستم فردا با امری عجيب مواجه مى شوم. وقتى وارد قبر شدم تا تلقين شهيد مورد نظر را انجام دهم، به محض ورود به قبر در چهره شهيد حالت تبسمى احساس کردم و فهميدم با صحنه اى غير طبيعى روبرو هستم. وقتى خم شدم و تلقين شهيد را آغاز کردم، به محض اینكه به اسم مبارك امام (عج) رسيدم مشاهده کردم جان به بدن این شهيد مراجعت کرد، چون شهيد به احترام امام زمان(عج) سرش را خم کرد، به نحوى که سر او تا روى سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت. 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💚✨میلادحضرت محمد (صل الله علیه وآله) و ✨💚میلادامام صادق (علیه السلام) مبارک بر خلق خوش و خوی محمد (ص) صلوات💚🍃 برعطر گل روی محمد(ص) صلوات💚🍃 در گلشن سر سبز رسالت گویید💚🍃 برچهره گل بوی محمد(ص) صلوات💚🍃 🍃💚اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃💚وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☫ ﷽. ☫ ‌‌🌷مهدی شناسی ۱۹۴🌷 🌸زیارت آل یاسین🌸 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌹و ان رجعتکم حق لا ریب فیها🌹 ◀️قسمت سوم 🌷رجعت در روایات ✍🏻 ✒در بین👇 متون روایی، بیانات زیادی از ائمه نقل شده که بر حقانیت و لزوم اعتقاد به رجعت تاکید می کند. 👈این روایات به حدی زیاد است که بزرگانی چون شیخ طوسی ، علامه مجلسی و دیگران، تصریح به متواتر بودن این روایات کرده اند. ✒ در بعضی👇 روایات اعتقاد به رجعت جزء اعتقادات شیعه شمارش شده و فرموده اند کسی که به شش چیز اعتقاد داشته باشد مومن است و در بین آن شش مورد، ایمان به رجعت هم ذکر شده است. . ✒در بعضی روایات ائمه طاهرین پیوند و ارتباط خود را از کسی که اعتقاد به رجعت نداشته باشد، سلب نموده اند و فرموده اند: 👈"از ما نیست کسی که به رجعت ما ایمان ندارد. 🌷 رجعت در زیارات🌷 ✒عقیده رجعت آنچنان در اعتقادات شیعه اصالت داشته که حتی در زیارات و ادعیه متعدد به آن توجه شده است. 👈علاوه بر زیارات جامعه که برای هر امامی خوانده می شود مثل زیارت جامعه،در ادعیه و زیارات مهدوی نیز به این آموزه التفات ویژه شده است و حدودا بیست فراز زیارت مرتبط با رجعت در ادعیه و زیارات مهدوی وجود دارد و در آنهـا بـا عبـارات گوناگون به مسأله ی رجعت اشاره شده است. ✒گاهی👇 اصل اعتقاد به رجعت مدنظر بوده و بر اعتقاد به آن تاکید شده، گاهی آرزوی رجعت و حضور در رکاب امام در خواست شده و در بعضی از فرازها هدف از رجعت در قالب زیارت و دعا بیان شده است. ✒در زیارت سرداب سامرا چنین می خوانیم :👇 " اللَّهم إِنِّی أَدینُ لَک بِالرَّجعۀِ بینَ یدی صاحبِ هذه الْبقْعۀِ الْغَوثَ الْغَوثَ الْغَوثَ یا صاحب الزَّمان؛ خدایا من معتقد هستم به رجعت در دوران صاحب این بقعه ی شریف" و سپس در خواست کمک از امام مهدی علیه السلام می کنیم. ✒در یکی از زیارات امام مهدی به ایشان عرضه می داریم: 👈"اگر قبل از ظهور شما مرا مرگ دربرگرفت، از خداوند سبحان می خواهم بر محمد و آل او صلوات و درود بفرستد و میخواهم بازگشت به دنیا در زمان ظهورت و رجعت در ایام حکومت شما را برای من قرار بدهد." http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 تازه شد حرف خداوند به قال الصادق ع علما شرح نوشتند به قال الصادق ع حنفی ها همه گفتند به قال الصادق ع راست گویی شده پیوند به قال الصادق ع منبرت کرسی فقه همه ی عالم شد فاصله تا به خدا با سخنانت کم شد خوار جهل، از تو و فیض تو گل مریم شد هر که پامنبری ات شد به خدا ادم شد هر که علامه ی دهر است غلامت بوده پیرو مکتب علمی هشامت بوده درس تاریخ شد و حل معما کردی شیعه را ناب ترین مکتب دنیا کردی پرچم شیعه بلند است به احکام شما علم عالم شده تسلیم به اسلام شما یک ورق درس تو توحید مفضل می شد عشق در مسأله ی جابرتان حل می شد ذره پای تو به خورشید مبدل می شد بی حدیث تو کلام همه مهمل می شد با تو قران خدا کاغذ خاموش نشد راه سر منزل مقصود فراموش نشد تا ابد مرجع توضیح مسائل هایی قبله ی جامع علمی همه دل هایی هر که از چشم تو افتاد یهودا گردید خانه ات مدسه ی حضرت زهرا س گردید به موازات علی راه نشان می دادی راه را با ولی الله نشان می دادی 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*حـــــکایت خیلی خیلی زیبا و آموزنده* http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d *روزی شاه عباس* به همراه وزیرش *شیخ بهایی* و چند تن از فرماندهان به شکار می روند. *در بین راه ، شاه عباس به شیخ بهایی گفت:* یاشیخ! نقل ، داستان ، یا پندی بگوئید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند! *شیخ بگفتا ؛این سه تپه خاک را میبینید؟ گفتند بله* *شیخ گفت* خاک آن تپه اولی بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید حتی به همسرش! *گفت آن تپه وسطی رامیبینید؟* گفتند! بله ، شیخ گفت خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نصب و بی نام و نشان خدمت میکند. *شیخ گفت آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟گفتند بله* شیخ گفتا خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگترها دائم به او خدمت میکنند *شاعباس* گفت آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟ *شیخ گفتا* اگر صبر کنید جواب هر سه را یکجا خواهم داد مدتی گذشت شاعباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو میدوید و سرگرم میشد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت تا اینکه روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد *همسرشیخ بهایی* با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن میشود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام. *همسرشیخ بهایی* شیون کنان بر سر خود میزند و با لحنی تند میگوید:متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟ *شیخ* می گوید من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری میکند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من وتو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم وکسی هم متوجه نمی شود ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود ، خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد ، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان میکند اما هیچ خبری ازآهو نیست *شاه عباس* هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین میکند ، خبر هزار سکه به گوش *همسرشیخ بهایی* میرسد و بی وقفه به دربارشاه میرود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند. *شاه عباس* باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید؟ شاه عباس فریاد می زند شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد ؟ *شیخ گفت* اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم ، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده وسر بریدم. *شاه عباس* عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن *جـــــلاد* شمشیرش را بالابرد ودرحین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت اعلاحضرت شیخ خیلی به من وخانواده ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم مرا عفو بفرمایید *شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر رافراخواند* اما هیچکدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند. شاه عباس گفت صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند *خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید* به سوی شاه عباس آمد و گفت صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد! شمشیر را ازجلاد گرفت بالا برد موقع فرود آمدن شمشیر ، شیخ گفت دست نگه دارید آهو زنده است ، من او را نکشته ام شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو‌ را بیاورد.شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟ *شیخ گفت* *زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز و من خاک آن سه تپه رامثال زدم که باعث نگرانی شما شد!* الان جواب آن پند همین است *گفتم:* خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی میگوید حتی به همسرش همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود ومرا به هزار سکه طلا فروخت *پس خاک آن تپه اول برسرمن که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم!* شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید:؟ *شیخ گفت به یاد بیاوریدگفتم خاک آن تپه دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نصب خدمت کند* این *نگهبان* در گوشه شهر گدایی میکرد و شکم زن و بچه اش را نمیتوانست سیرکند !من به اوخدمت کردم واو را به قصر آوردم صاحب مال وزندگی پست و مقام کردم وحالا بخاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت *پس خاک آن تپه دوم هم برسرمن که به آدم بی اصل ونصب خدمت کردم* و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگترازخودش خدمت کند من که وزیر شما بودم سالها به شما مشاوره دادم و هزاران کار نیک وخیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم بخاطر یک آهو می خواستید گردن مرا بزنید که سالها به شما وفادار بوده ام *پس خاک آن تپه سوم هم بر سر من* *واقعاً
سلام صبح روز جمعه تون بخیر 🍃محمّد وارث پیغمبران است 🍃که او سلطانِ شهرِ دلبران است 🍃به حق فرمود حق لایزالی 🍃 محمّد علت خلقِ جهان است 🍃میلاد سراسر نور ورحمت خاتم پیامبران حضرت محمدمصطفی(ص) و رییس مذهب تشیُّع،امام جعفرصادق(ع) مبارک باد🍃💐 🍃🌺🌹🍃🌹🍃🌷🍃 🔻شیطان به رسول خدا(ص)گفت: 👈من طاقت دیدن شش خصلت را در انسانها ندارم😌👇👇 1⃣ وقتی به هم میرسند "سلام"میکنند. 2⃣با هم مصافحه "رو بوسی" میکنند. 3⃣ برای هرکاری"ان شاءالله" میگویند. 4⃣از گناه "استغفار" می کنند. 5⃣ ابتدای شروع هر کاری"بسم الله" می گویند. 6⃣ *تا نام حضرت محمد (ص)را میشنوند صلوات میفرستند.* 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d