eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
25.3هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 😍❤️ در شریعت اسلام، اذان و اقامه در امور حیاتى و اجتماعى بسیارى، جز نماز ، مستحب میباشد ، بعضى از آنها چنین است 👇👇 🌀 و 🌺امام على علیه السلام : هرکه برایش کودکى به دنیا آید، باید در گوش او و درگوش چپش اقامه بگوید. این کار کودک شما را از [ شرّ ] نگه مى  دارد ، و شیطان را به مى اندازد ( و از او دور مى  سازد)😍 🌀 و : هِشام بن ابراهیم از بیمارى اش و از اینکه فرزندى برایش زاده نمى  شد ، به امام رضا  علیه السلام شکوه کرد ؛ امام  علیه السلام به او دستور داد که با صداى   بلند در منزلش اذان دهد !هشام مى  گوید : این کار را کردم ، خدا بیمارى ام را زدود و زیاد شد.😍 🌀 و یکى از موالى [ بندگان آزاد شده ] امام صادق  علیه السلام در حالى که بیمار و بد حال بود نزد آن حضرت آمد امام  علیه السلام به او فرمود ، چه شده ، تو را رنگ پریده و بد حال مى  بینیم ؟ گفت : فدایت شوم ، یک ماه است که به شدت و ناتوانم ، تب بدنم قطع نمى  شود ، به هرچه رفیقان برایم توصیف کردند خود را معالجه کردم ، سودى   نبخشید امام صادق  علیه السلام به او فرمود : دکمه هاى   پیراهنت را بگشاى   ، و سر در فرو برو اذان و اقامه بگو ، و سوره  را هفت مرتبه بخوان . گفت : چنین کردم ، پس گویاکه از بند رها شدم. عَجْلُونى در کشف الخفاء از فقیه محمّد سیابا ـ به حکایت خودش ـ روایت مى  کندکه ، بادى   وزید و سنگ ریزهای به چشم او رفت و از بیرون  آوردن آن درماند ، و دردشدیدى او را فرا گرفت ؛ چون شنید مؤذن مى  گوید : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، آن را به زبان آورد ، پس سنگریزه فورى   بیرون آمد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌀 و سلیمان بن مُقبل مَدْیَنى مى گوید : از امام کاظم  علیه السلام پرسیدم که ، چرا است انسان ٬ هنگامى که اذان را شنید ، مانند مؤذن اذان بگوید ؛ هرچند در حال بول و غائط باشد ؟ امام علیه السلام پاسخ داد: زیرا این کار  (درآمد و امکانات معیشتى) را زیاد مى  کند. 🌀 و  شیخ طبرسى   در «عُدّة السفر وعمدة الحضر» آورده است که ، از امامان  علیهم ا لسلام چنین روایت شده است : «اذان و اقامه براى   رفع درد سر نوشته شده و به [ گردن ] شخص آویخته مى  شود». 🌀 و امام صادق  علیه السلام : هر چیزى اشتهایى دارد ، و اشتهاى مرد گوشت است ، هرکه چهل روز گوشت نخورد اخلاقش بد مى  شود ، و هرکه شد در گوش اذان دهید.😊 🌀 و راندن سلیمان جعفرى روایت مى  کند که ، شنیده است امام صادق  علیه السلام مى  فرمود :«در خانه ات اذان بگوى   ، چه آن شیطان را مى رماند ، و براى( مصون ماندن )کودکان است. 🌀 و (جن)  در دعائم الاسلام از امام على  علیه السلام نقل شده که پیامبر  صلى   الله علیه وآله  فرمود : هنگامى   که دیو وپرى   شما را فریفتند به نماز اذان دهید [ و با اذان شرّ آنها را از خود دور سازید . ابو سعید خُدرى   مى  گوید : پیامبر  صلى   الله علیه وآله  فرمود : صداى   مؤذن را جن و انس و چیزى نمى  شنود مگر اینکه روز قیامت به نفع او شهادت مى  دهد...  خطاب رُعَیْنى از قول امام مى گوید :اذان در چند مورد است : هنگام ازدحام و زیادى  ، در گوش انسان  ، در گوش راست پس از تولد ، و گفتن اقامه در گوش چپ آن ، گفتن اذان و اقامه ، پشت سر . 🍃 اذان در هنگام سیر پیامبر به آسمان و شد ، واین براى تعیین وقت نماز نبود ، این شعار اسلامى اسرار عالى و معانى باطنى  عمیقى را در بردارد که بعضى از آنها را بیان کردیم...... 📚بحار الانوار ،وسائل الشیعه ، http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر: ١٠١ ﷽ و در به چه صورت است؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅پاسخ : برای شخص دو دستورالعمل جهت اذان و اقامه نمازهایش رسیده است که عرضه می گردد: بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ یُقْصَرُ الْأَذَانُ فِی السَّفَرِ کَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ تُجْزِی إِقَامَةٌ وَاحِدَةٌ 📚تهذیب ج٢ ص۵١ ترجمه :عبدالرحمان گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: در سفر همانطور که نماز شکسته می شود، اذان هم شکسته می شود (به این صورت که) یک اقامه تنها (بدون اذان) کفایت می کند. الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ الْأَذَانُ يُقْصَرُ فِي السَّفَرِ كَمَا تُقْصَرُ الصَّلَاةُ الْأَذَانُ وَاحِداً وَاحِداً وَ الْإِقَامَةُ وَاحِدَةً وَاحِدَةً 📚تهذیب ج٢ ص۶٢ ترجمه : امام باقر علیه السلام فرمود :در سفر شکسته می شود همانطور که می شود (به این صورت که) جملات اذان یکی یکی و جملات اقامه هم یکبار یکبار است. ✅البته به دلیل حدیث زیر، عمل به حدیث اول، بهتر و مشهورتر و موافق تر با کلیات روایات است: بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ بُرَیْدٍ مَوْلَی الْحَکَمِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عقَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ لَأَنْ أُقِیمَ مَثْنَی مَثْنَی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُؤَذِّنَ وَ أُقِیمَ وَاحِداً وَاحِداً 📚تهذیب ج٢ ص ۶۲ ترجمه :راوی گوید:شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود :اگر من فقط اقامه بگویم و جملات آن را دو بار دو بار بگویم بیشتر دوست دارم از اینکه هم اذان بگویم و هم اقامه و جملات آن را یکی یکی بگویم. ✅نکته:به روایت زیر هم دقت شود : عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ الْبَزَنْطِیِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ الْأَذَانُ مَثْنَی مَثْنَی وَ الْإِقَامَةُ مَثْنَی مَثْنَی وَ لَا بُدَّ فِی الْفَجْرِ وَ الْمَغْرِبِ مِنْ أَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ فِی الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ لِأَنَّهُ لَا یُقَصَّرُ فِیهِمَا فِی حَضَرٍ وَ لَا سَفَرٍ.... 📚علل الشرایع ج ٢ص٣٣٧ ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود (جملات) اذان دوبار دوبار و اقامه هم دو بار دوبار است و در نماز صبح و نماز مغرب چه‌ در وطن و چه در سفر ناگزیر اذان و اقامه هست زیرا نماز صبح و مغرب در وطن و در سفر تقصیر و شکسته شدن در آن نیست... ✅طبق روایت فوق، اذان و اقامه در نماز صبح و مغرب در وطن و سفر تغییر نمی کند و به طور کامل در هر دو گفته می شود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 شاید اگر این پیا
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپاره‌های نبود که هرازگاهی اطراف شهر را می‌کوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلوله‌های داعش را به‌وضوح می‌شنیدیم. دیگر حیدر هم کمتر تماس می‌گرفت که درگیر آموزش‌های نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. 💠 تا اولین افطار چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است. تأسیسات آب در سلیمان‌بیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم. 💠 شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای به نان و شیره توت قناعت می‌کردیم و آب را برای طفل خانه نگه می‌داشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً می‌توانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک می‌شد، باید چه می‌کردیم؟ 💠 زن‌عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو می‌خواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید. در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش می‌زد که چند روزی می‌شد با انفجار دکل‌های برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش می‌شد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر می‌ماندم. 💠 یوسف از شدت گرما بی‌تاب شده و حلیه نمی‌توانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب می‌فهمیدم گریه حلیه فقط از بی‌قراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در شمالی شهر در برابر داعشی‌ها می‌جنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود. زن‌عمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. 💠 زن‌عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با می‌زنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شکست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده‌های شیشه روی سر و صورت‌شان پاشیده بود. 💠 زن‌عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه می‌کرد نمی‌توانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس می‌لرزید، یوسف یک نفس جیغ می‌کشید و تا خواستم به کمک‌شان بروم غرّش بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. 💠 در تاریکی لحظات نزدیک مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمی‌دید و تنها گریه‌های وحشتزده یوسف را می‌شنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست می‌کشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمی‌دیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟» 💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمی‌دید و با دلواپسی دنبال ما می‌گشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس می‌لرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن‌عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!» 💠 ضجه‌های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ می‌ترسیدم عباس از دست‌مان رفته باشد که حتی جرأت نمی‌کردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش می‌کرد و من در شعاع نور دنبالش می‌گشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست.. ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
❤️✨چند عمل ساده براي چند صد برابر كردن ثواب نمازها؛ 🍃 و اقامه :باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن نماز بخوانند.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٢ 🍃 كامل:باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.📒ثواب الاعمال صدوق ص٧٣ 🍃 عقيق:دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است.📒عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠ 🍃 زدن:دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.📒من لايحضره الفقيه صدوق 🍃 خواندن سوره در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود.📒ثواب الاعمال ص٢٦٧ 🍃:باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.📒ثواب الاعمال ص١٢٠ 🍃 حضرت زهرا س بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق ع است 📒فلاح السائل ص١٥ 👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 از موقعیت اطرافم
✍️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌺 تقید به اذان، پرده را از جلوی چشم بر می دارد. 🔹 شما نمی دانید نواب کی بود! آدم وقتی به او خبر بدهند که الان حکم اعدامت آمد و او سجده شکر بکند، خیلی مهم است. این روحیه، بخاطر همین اذان گفتنش بود. 🔹یک بار اذان بگویید؛ آن وقت می فهمید یعنی چه؟ آنقدر ملامتت می کنند، آنقدر نق بهت می زنند که توبه کنی و دیگر نکنی؛ اما باید حریف باشی، وقتی حریف شدی؛ مستحق می شوی. بعد یک وقتی، از جلوی چشمت باز می شود؛ می بینی جز خدا هیچ چیز نیست: «بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند» پیش می آید برایت! من به شما می دهم که هرکدامتان تقید به اذان کردید، به این برسید. و البته سخت است، خیلی نادر، انسان هایی به این می رسند. 🌸 خدای تعالی هم وقتی می خواهد بین همه ی عالم، یک مومنی را به عنوان نمونه مثال بزند، همسر فرعون را مثال می زند: «ضرب الله مثلاً للذین آمنوا امراة فرعون» چون او «الذاکر فی الغافلین» (یادکننده خدا در میان غافلان) است. 🌷 آیت‌الله حائری شیرازی ره https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
١٨٣ آیا واجب است یا مستحب؟ ✅پاسخ :حسب وظیفه، گزیده ای از عین عباراتی که اهل بیت علیهم السلام در این مورد بیان فرموده اند، خدمت محبین آنها عرضه می شود : عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ أَنَّهُ قَالَ أَدْنَی مَا یُجْزِی مِنَ الْأَذَانِ أَنْ تَفْتَتِحَ اللَّیْلَ بِأَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ وَ تَفْتَتِحَ النَّهَارَ بِأَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ وَ یُجْزِیکَ فِی سَائِرِ الصَّلَوَاتِ إِقَامَةٌ بِغَیْرِ أَذَانٍ 📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٢٨۶ ترجمه :امام باقر علیه السلام فرمود :کمترین مقداری که از کفایت می کند این است که شب(یعنی نماز مغرب) را با اذان و اقامه آغاز کنی و روز (یعنی نماز صبح) را نیز با اذان و اقامه آغاز کنی و در سائر نمازها اقامه تنها بدون اذان کفایت می کند. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قال... وَ لَا بُدَّ فِی الْفَجْرِ وَ الْمَغْرِبِ مِنْ أَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ فِی الْحَضَرِ وَ السَّفَرِ لِأَنَّهُ لَا یُقَصَّرُ فِیهِمَا فِی حَضَرٍ وَ لَا سَفَرٍ وَ تُجْزِئُکَ إِقَامَةٌ بِغَیْرِ أَذَانٍ فِی الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ وَ الْأَذَانُ وَ الْإِقَامَةُ فِی جَمِیعِ الصَّلَوَاتِ أَفْضَلُ 📚علل الشرایع ص٣٣٧ ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :... در نماز صبح و مغرب چه در وطن و چه در سفر هیچ گریزی از اذان و اقامه نیست(لابد باید گفته شود) زیرا این دو نماز در سفر و وطن شکسته نمی شوند و در نماز ظهر و عصر و عشاء، اقامه بدون اذان برای تو کافی است ولی گفتن اذان و اقامه در همه نمازهای پنجگانه افضل و بهتر است. سَمَاعَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لَا تُصَلِّ الْغَدَاةَ وَ الْمَغْرِبَ إِلَّا بِأَذَانٍ وَ إِقَامَةٍ وَ رُخِّصَ فِی سَائِرِ الصَّلَوَاتِ بِالْإِقَامَةِ وَ الْأَذَانُ أَفْضَلُ 📚تهذیب ج٢ ص۵١ ترجمه :امام صادق علیه السلام فرمود :نماز صبح و مغرب را نخوان مگر با اذان و اقامه، و امام برای سائر نمازهای یومیه به گفتن اقامه تنها رخصت فرمودند (و فرمودند) افضل این است که برای سائر نمازهای یومیه اذان هم گفته شود. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّکَ إِذَا أَذَّنْتَ وَ أَقَمْتَ صَلَّی خَلْفَکَ صَفَّانِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ إِنْ أَقَمْتَ إِقَامَةً بِغَیْرِ أَذَانٍ صَلَّی خَلْفَکَ صَفٌّ وَاحِدٌ 📚تهذیب ج٢ ص۵٢ ترجمه :محمد بن مسلم گوید:امام صادق علیه السلام به من فرمود :اگر تو اذان بگوئی و اقامه هم بگوئی دو صف از ملائکه پشت سر تو نماز می خوانند و اگر اقامه بدون اذان بگوئی، فقط یک صف پشت سر تو نماز می خوانند. ✅در روایات معتبر شیعه فضیلت و ثواب فراوانی برای اذان و اقامه بیان شده است و به عنوان یکی از حدود نماز قرار داده شده است و تنها در مواردی که اهل بیت علیهم السلام اجازه ترک آن و یا اکتفا نمودن به اقامه تنها و... نموده اند، می توان از رخصت ها استفاده نمود و هیچ روایتی که اذان و اقامه را مستحب بداند به این معنی که در حال اختیار بتوانی آن را ترک کنی، مشاهده نشده بلکه اهل بیت علیهم السلام برای اذان و اقامه و موارد رخصت آن حدودی را بیان نموده اند که برخی از آنها عرضه شد. ✅به روایات زیر نیز توجه کنید : عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْمَرْأَةِ تُؤَذِّنُ لِلصَّلَاةِ فَقَالَ حَسَنٌ إِنْ فَعَلَتْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ أَجْزَأَهَا أَنْ تُکَبِّرَ وَ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ 📚تهذیب ج٢ ص۵٨ ترجمه :عبدالله گوید :از امام صادق علیه السلام پرسیدم آیا زن هم برای نماز اذان می گوید؟ فرمود:اگر این کار را انجام دهد نیکوست و اگر انجام نداد برای او کافی است که الله اکبر بگوید و شهادتین را نیز بگوید. ✅در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمود :بر عهده زن نیست که اذان و اقامه بگوید اگر اذان قبیله را بشنود و فقط شهادتین برای او کافی است ولی اگر اذان و اقامه بگوید افضل است. 📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٢٩۸ ✅در روایت دیگر امام باقر علیه السلام فرمود :اذان و اقامه و جمعه و جماعت بر زنان نیست. 📚خصال ص۵٨۵ ✅امام صادق علیه السلام فرمود :در مسافرت، اقامه بدون اذان کفایت می کند. 📚من لا یحضره الفقيه ج١ص٢٩١ ✅ابی بصیر گوید :از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که گفتن اقامه نماز را می کند تا اینکه از نماز فارغ می شود، پرسیدم آیا نمازش را اعاده کند؟ امام فرمودند :نماز را اعاده نکند ولی دیگر به چنین کاری باز نگردد. (اقامه را فراموش نکند). 📚تهذیب ج٢ ص٢٧٩ ✅احکام و حدود دیگری نیز در مورد اذان و اقامه وجود دارد که از جمله در وسائل الشیعه جلد چهارم وارد شده است و در صورت درخواست عرضه می شود إن شاءالله https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: 🌷🌷🌷 امام سجاد (ع) می فرمایند : (إذا صَلَّيتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ ؛) معنی: هرگاه نماز می گزاری ، [چنان باش که گویی] نماز آخرین را به جای می آوری. 🌷🌷🌷 🌹رحمت الهی 💎 زمان اذان، درهای رحمت الهی باز می شود. ✨در حدیثی حضرت علی (ع) می فرمایند: وقتی موذن «حی علی الفلاح» می گوید، یعنی در واقع می گوید: 📢ای امت محمد(ص)، خداوند درهای رحمت را به روی شما باز کرده است پس به پا خیزید و بهره خود را از رحمت الهی بگیرید. 📔جامع الاخبار،ص67. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 • اٍذنِ دَقُّ‌البابِ است اٍذنٍ فیضِ دُعاست ؛ استجابت‌باخودت‌ 🤍🌱 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹رحمت الهی 💎 زمان اذان، درهای رحمت الهی باز می شود. ✨در حدیثی حضرت علی (ع) می فرمایند: وقتی موذن «حی علی الفلاح» می گوید، یعنی در واقع می گوید: 📢ای امت محمد(ص)، خداوند درهای رحمت را به روی شما باز کرده است پس به پا خیزید و بهره خود را از رحمت الهی بگیرید. 📔جامع الاخبار،ص67. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 ✨ حدیث شمارهء ۹۷۹ نهج الفصاحه ✨ 🌸 نبی مکرم اسلام فرموده اند: نخستین چیزی که به حساب آن می رسند، نماز است. 🌸و حدیث شمارهء ۸۹۸ : خداوند، فرشته ای دارد که هنگام نماز بانگ می زند ای فرزندان آدم، برخیزید و آتشهایی را که بر خویشتن افروخته اید با نماز خاموش کنید. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 • اٍذنِ دَقُّ‌البابِ است اٍذنٍ فیضِ دُعاست ؛ استجابت‌باخودت‌ 🤍🌱 • https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹رحمت الهی 💎 زمان اذان، درهای رحمت الهی باز می شود. ✨در حدیثی حضرت علی (ع) می فرمایند: وقتی موذن «حی علی الفلاح» می گوید، یعنی در واقع می گوید: 📢ای امت محمد(ص)، خداوند درهای رحمت را به روی شما باز کرده است پس به پا خیزید و بهره خود را از رحمت الهی بگیرید. 📔جامع الاخبار،ص67. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 ✨ حدیث شمارهء ۹۷۹ نهج الفصاحه ✨ 🌸 نبی مکرم اسلام فرموده اند: نخستین چیزی که به حساب آن می رسند، نماز است. 🌸و حدیث شمارهء ۸۹۸ : خداوند، فرشته ای دارد که هنگام نماز بانگ می زند ای فرزندان آدم، برخیزید و آتشهایی را که بر خویشتن افروخته اید با نماز خاموش کنید. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 • اٍذنِ دَقُّ‌البابِ است اٍذنٍ فیضِ دُعاست ؛ استجابت‌باخودت‌ 🤍🌱 • https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹رحمت الهی 💎 زمان اذان، درهای رحمت الهی باز می شود. ✨در حدیثی حضرت علی (ع) می فرمایند: وقتی موذن «حی علی الفلاح» می گوید، یعنی در واقع می گوید: 📢ای امت محمد(ص)، خداوند درهای رحمت را به روی شما باز کرده است پس به پا خیزید و بهره خود را از رحمت الهی بگیرید. 📔جامع الاخبار،ص67. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 ✨ حدیث شمارهء ۹۷۹ نهج الفصاحه ✨ 🌸 نبی مکرم اسلام فرموده اند: نخستین چیزی که به حساب آن می رسند، نماز است. 🌸و حدیث شمارهء ۸۹۸ : خداوند، فرشته ای دارد که هنگام نماز بانگ می زند ای فرزندان آدم، برخیزید و آتشهایی را که بر خویشتن افروخته اید با نماز خاموش کنید. ┄✦۞✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦۞✦┄ 💐 ألـلَّـھُمَ الرُزقنا زِیارَة ڪَربَلا💐 🌹ألـلَّـھُمَ ؏َـجــِّلْ لِوَلــیِـڪْ ألفـرَج🌹 • اٍذنِ دَقُّ‌البابِ است اٍذنٍ فیضِ دُعاست ؛ استجابت‌باخودت‌ 🤍🌱 • https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... سلام بر لبخند زیبایت... سلام بر صبر بزرگت... سلام بر قلب رئوفت... سلام بر دعاے شبانگاهت... سلام بر انتظار دیر پایت.... سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤 🌹 ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ من هراسانم از خودم و حملات و وسوسه هاے شیطان هراسانم از آن لحظه اے ڪه از خودم و خودت غافل مےشوم و تو مرا مےبینے از آن بدتر از شرمندگے بعد از غفلتم هراسانم ڪه چگونه دوباره صدایت کنم چگونه دوباره ⚘اللهم عجل لولیک الفرج⚘ بگویم منے ڪه شیطان غافلم ڪرده از تو اما هرچه من از شما غافلم شما مراقبم هستید توبه مےڪنید به جاے من و واسطه مےشوید براے بخشش من بین خداے مهربان و رحیم و چه زود همچون پدرے مهربان خطاے فرزند را فراموش مےکنید آقاے مهربانے شرمنده ام به اندازه تمام دل شڪستنهایم و غافل شدن هایم شرمنده ام که فرزند خوبے برایت نبودم . . .😔 در افق آرزوهایم تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... 🌹 میفرمایند گفتن اذان صبح در منزل و محله باعث خیرات و برکات می‌شود. همچنین گفتن اذان مغرب موجب دفع شیاطین جن و انس از خانه و محله می‌شود. این گوشه ای از برکات و خواص بسیار زیادِ اذان گفتن است. 🌹 🖼 👤 استاد ▫️ خودت را به خواندن «زیارت آل ‌یس» عادت بده، تا نگاه محبت‌آمیز امام زمان به خودت را حسّ کنی. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴اهمیت" تلقین کردن" در زندگی! ✍یکی از دلایلی که زندگی را با گفتن در گوش نوزاد آغاز میکند. 💠و با به میت تمام میکند اهمیت تلقین باشد. زیرا انسان ذاتا تلقین پذیر است. 🌸 فرمودند: تمام كسانيكه در آستانه مرگ قرار گيرند، إبليس يكى از شياطين مأمور خود را مأموريّت مي دهد كه به نزد او برود و او را امر به كفر كند و آن قدر او را به شبهه و شكّ اندازد تا آنكه جانش خارج شود. 🌹و هر كسی كه مؤمن باشد، آن شيطان بر او غلبه نمیکند و شبهاتش در دل او جاى نمی‏گيرد. 🌱 بنابراين هر وقت شما بر بالين افراد محتضر از مؤمنين حاضر مى‏شويد، به آنها تلقين به و كنيد تا بگويند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، تا آنكه جان بسپارند». 🔵لذا تلقین میت کمک رساندن به او در به هم شکستن نقشه های است. ✅حتی در علم امروزی هم این قضیه ثابت شده است : ✅ یک نمونه آزمايشي بود كه به پيشنهاد يكي از روانشناسان بر روي دو تن از مجرمين محكوم به انجام شد. ⛔️آزمايش به اين صورت بود كه مجرم اول را با چشمانی بسته در حضور مجرم دوم با بريدن شاهرگ دستش او را به مجازات رساندند. در اين هنگام نفر دوم با چشمان خود شاهد مرگ او بر اثر خونريزی شديد بود. 🔰 سپس چشمان نفر دوم را نيز بستند و اين بار شاهرگ دست وی را فقط با تيغه اي خط كشيدند و در اين حين كيسه آب گرم نيز بالای دست وی شروع به ريختن می كرد. 💠 اين در حالی بود كه دست او به هيچ وجه زخمی نشده بود. اما در كمال ناباوری ديدند كه مجرم دوم نيز پس از چند دقيقه جان خود را از دست داد.. ♻️ چراكه او مطمئن بود كه شاهرگ دستش به مانند نفر اول بريده شده و خونريزي مي كند. ريخته شدن خون را نيز بر روی دست خود حس می كرده است. ❗️در واقع تصوير ذهنی او چنين بوده كه تا چند لحظه ديگر به مانند نفر اول هلاك مي شود و همين طور هم شد. 🛑دستگاه عصبی شما تجربه خيالی را از تجربه واقعی تشخیص نمی دهد. 🔆بلکه فقط با توجه به اطلاعاتی كه از ناحيه مغز در اختيار او قرار می گيرد واكنش نشان می دهد. ✨اين يكی از قوانين اوليه و اصولی ذهن است. در واقع اينطوری آفریده و ساخته شده ايم. 🔵همه انسانها با درجات مختلف تلقین پذیرند ،امروزه دانشمندان اثبات کرده اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آنها است و خود آنها بخودی خود تاثیری ندارند، لذا در پزشکی امروز استفاده از شبه داروها مطرح شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی می باشند. 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 📘 فروع كافى، كتاب الجَنآئز، بابُ تَلقين الميّت. 📗كافى‏، 2/ 633؛ 📕 بحارالانوار، 6/ 223. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 یک ریاضیدان اماراتی طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است که صدای اذان در طول 24 ساعت شبانه روز در هیچ یک از نقاط کره زمین قطع نمی‌شود. 💢 "عبدالحمید الفاضل" پژوهشگر اماراتی بر اساس یک معادله ریاضی گفت: اذان که نشانه دعوت دین اسلام به نماز است ، در هیچ یک از ساعات شبانه روز از روی کره زمین قطع نمی‌شود و هرگاه در یک منطقه اذان به پایان برسد در منطقه دیگر آغاز می‌شود. 💢 وی در مورد پژوهش خود توضیح داد : کره زمین به 360 خط طولی تقسیم می‌شود که زمان هر منطقه را مشخص می‌کند ، و هر خط طولی با خط بعدی دقیقاً 4 دقیقه فاصله دارد. این پژوهشگر تصریح کرد :‌ با توجه به اینکه اذان نیز در زمان مشخصی در هر منطقه آغاز می‌شود ، بنابراین به فرض اینکه مؤذن ، اذان را با رعایت قواعد و به نیکویی ادا کند ، در طول 4 دقیقه می‌تواند اذان را به پایان رساند. بدین ترتیب با پایان اذان در یک منطقه ، اذان در منطقه بعدی آغاز می‌شود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌‎‌‎‌‌─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─ https://eitaa.com/arzansaraakaliman
✨✨ ای منتظران! وقت نزدیک است آقا به خدا به شهرمان نزدیک است آماده کنید خانه ها را زیرا، برگشتن صاحب الزمان نزدیک است🤲🤲 🌸💦🌸💦🌸💦 https://eitaa.com/matalbamozande1399