http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⏳#امروز_دوشنبه14مرداد1398 خورشیدی برابر با 3 ذیحجه 1440 هجری قمری و 5 اوت 2019 میلادی
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_اقتصادی
📊انجام امور #اقتصادی و تعاملات #تجاری خرد و کلان بلامانع است.
💭پلاک ؛ نامگذاری و تعویض نام ؛ نام خانوادگی (اشخاص ؛ اماکن ؛ کالا و....) #برندسازی خوب است.
✒ثبت ؛ ثبت نام ؛ استخدام ؛ وکالت ؛ وصیت ؛ انعقاد قرارداد ؛ ثبت اسناد و امضاء نیک است.
🚀استارت و شروع #امور خوب است.
✂گشایش ؛ تاسیس و راه اندازی انجام شود.
📋برگزاری همایش ؛ کنفرانس ؛ جلسات و نشستهای مختلف کاری خوب است.
👥همکاری ؛ مشارکت ؛ تعاون ؛ شریک گرفتن نیک است.
💰#قرض گرفتن #وام گرفتن #نسیه گرفتن #حساب_دفتری داشتن بلامانع است.
💰#قرض دادن #وام دادن #نسیه دادن #بحساب_دفتری دادن بلامانع است.
💲اقدام برای #وصول_و_دریافت انواع مطالبات مناسب است.
🏠اجاره ؛ کرایه ؛ رهن(مغازه ؛ خانه ؛ ماشین ؛ و....)بلامانع است.
🔨طراحی ؛ ساخت و ساز و تعمیرات نیک است.
🚧حفاری چاه ؛ قنات ؛ تونل و کانال.... خوب است.
🚜انجام امور کشاورزی ؛ دامداری ؛ پرورش ماهی ؛ طیور و صنایع مرتبط خوب است.
🚐اثاث کشی و انواع نقل و انتقالات نیک است.
😭فسخ انواع #قراردادها(تجاری ؛ صنعتی ؛ کشاورزی ؛ علوم و فنون ؛ ورزش ؛ ازدواج ؛ مشارکت و.....)مانعیت دارد.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_برنامه_ریزی
😆نزدیک اندیشی و برنامه ریزی کوتاه مدت خوب است.
😎دوراندیشی و برنامه ریزی بلند مدت خوب است.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_اجتماعی
☎دیدار بزرگان و صاحب منصبان و پیگیری امور در اداره جات نیک است.
🎪#دیدار_و_ملاقات_بیمار خوب است.
📚تعلیم ؛ تعلم ؛ تحقیق کلیه علوم و فنون عملی و نظری نیک است.
😂تشویق اثرگذار است.
👪انجام امور بچه ها و خانواده الزامی است.
🎈جشن تولد ؛ تکلیف و....نیک است.
💝مصالحه ؛ آشتی کردن و صله ارحام(دید و بازدید خانوادگی و فامیلی)نیک است.
🚘مسافرت و زیارت خوب است.
✈مهاجرت به خارج از کشور خوب است.
🏃ورزش ؛ تفریح و گردش انجام شود.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_ازدواج_و_دوستی
👥برقراری ارتباط ؛ دوستی ؛ صمیمیت ؛ تقاضای ازدواج و موارد دیگر....شگون دارد.
📭دریافت و ارسال مکاتبات و پیامهای خوش جایز ؛ و انعکاس آن نیک است.
🎁خرید هدیه ؛ کادو و تقدیم آن مسرت بخش است.
💘خواستگاری رسمی نیک است.
💍جشن(عقد ؛ نامزدی....)خوب است.
💝ازدواج مبارک است.
🚚#جهازبری و چیدن آن مبارک است.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_مجامعت_فرزندآوری
💔همبستری و همخوابگی بلامانع است.
👫#مباشرت منتهی به #انعقاد_نطفه خوب است.
👵مبادرت به کاشت #نطفه و انواع لقاحهای مصنوعی و.... خوب است.
👨تولد #نوزاد خوب است.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_پزشگی_بهداشتی_آرایشی
💊کلیه امور درمانی ؛ پزشگی ؛ زیبایی #خون_دادن #حجامت #فصد #بادکش #ماساژ #روغن_مالی #زالو_درمانی #تنقیه.... بلامانع است اقدام کنید.
🔪جراحی ؛ بیهوشی ؛ بیحسی ؛ لیزر ..... مناسب است.
😭ختنه اطفال نیک است.
🎂شروع ترک انواع #اعتیاد و رفتن بمراکز ترک نیک است ؛ اقدام کنید.
✂برای #اصلاح_مو ؛ آرایش ؛ ناخن گرفتن ؛ خالکوبی و تاتو....مناسب است.
🚿#استحمام و غسل #نوره_کشیدن(رفع موهای زائد بدن با پودر بهداشتی)#حنا #سدر ....نیک است.
👗برای خریدن پارچه ، بریدن ، دوختن ، پوشیدن #لباس_نو و سایر اقلام پوششی خوب است.
🍁🌴🍁🌴
🔘#بخش_مذهبی_معنوی
🐐#ذبح #عقیقه #قربانی_نذری و قربانی برای رفع بلا ؛ نیک است.
💑 چله بری نیک است اقدام کنید.
💧انواع یوگا ؛ مدیتیشن ؛ ریکی و دیگر سبکهای جنوب شرق آسیا و...نیک است.
💦خواب امشب ان شالله صحیح و خیر است.
📖#استخاره نیک و به اجابت مقرون است.
🙏#کتابت_دعا(دعانویسی)تعویذات ؛ طلسمات ؛ جادوی سفید و.... نیک و به اجابت مقرون است.
💍#حکاکی_انگشتر ؛ سنگ ؛ فلزات و ....بلامانع است.
🙏گرفتن #ذکر #ورد #دعاهای خاص از بزرگان و شروع آنها و #چله_نشینی بلامانع است.
🙏#استغفار؛استغاثه؛انجام عبادات و اذکار فردی و شخصی نیک است.
🔹ذکر امروز #یاقاضی_الحاجات ۱۰۰ مرتبه
🔸ذکر بعداز نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یالطیف
🔹#دوشنبه طبق روایات متعلق به حضرت #امام_حسن(ع) و #امام_حسین(ع) است.
🌍⛅🌏⛅🌎⛅
🔭#جایگاه_سیارات
⏰در ساعت 00:00 بامداد
🌘#قمر3درجه40دقیقه میزان
🌞#آفتاب12درجه8دقیقه اسد
🌝#عطارد24درجه38دقیقه سرطان
🌕#زهره9درجه31دقیقه اسد
🌗#مریخ21درجه29دقیقه اسد
🌔#مشتری14درجه34دقیقه قوس
🌚#زحل15درجه23دقیقه جدی
💠#مشاور_نجومی_جفری_درمانی
✒#محتشمی_کیا
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_هشتم
✍️ #تنها_میان_داعش
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
-------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس
خودمی"
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 💠 شاید اگر این پیا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💠 قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله: «...إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّد...¹»
💞 راوی میگوید: #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله را ديدم، در حالى مىآمد كه #امام_حسن علیهالسلام را همراه داشت؛ آن حضرت گاهى متوجه مردم و گاهى متوجه حسن علیهالسلام مىشد و میفرمود: اين پسر من، #سرور و #آقا است.
🎤 کلام فقیه:
🔆 #امام_مجتبی علیهالسلام كسى است كه آقاى اين جهان، او را آقا و سرور ناميده است و اين تعبيرى است كه دلالت بر #امامت او دارد؛ چرا كه سيادت و آقائى عنوانى اضافى است و مضاف اليه آن، غير از او از امت مىباشند؛ پس او آقا و سيّد بر دیگر افراد اين امّت است.
❇️ و در روايات متعدد وارد شده است كه #حسن و #حسين علیهماالسلام هر دو امامند؛ خواه قيام كنند و يا از حقّ خود گذشته و سكوت پيشه كنند.²
📌 ۱. بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۸.
۲. مناقب آل ابىطالب، ج۳، ص۳۶۷.
📚 برگرفته از کتاب زینت عرش خدا، آیت الله العظمی وحید خراسانی
◻️ #کلام_فقیه #امام_حسن
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاش مَهدی بزند تکیه به دیوار حَرَم
خطبه ای مثل علی در حَرم ایراد کند
کاش بادست خودش آن گل زیبای علی
حرمی بهر گل فاطمه بنیاد کند
مُردم ازغربت تو یا حسن ای وجه خدا
قبرِخاکی تو را کاش که آباد کند
#امام_حسن(ع)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اونی که غریب تر از حسین بی کفنه
غریب و کریم اهل بیت امام حسنه
#امام_حسن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کانال عاشقان امام حسین:
❤️سلام ارباب خوبم❤️
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
🎋🎋🎋🎋🎋🎋
#ال_یس
زیارت ال یاسین
💝بِسْم الله الرحمن الرحيم💝
🌼💐سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس💐🌼
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ، أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ🌹
أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،🌻
وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،🌻
🌻وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ🌻
🌻وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻 وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،🌻
🌻 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ🌻
وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
🌸وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،🌸
🌸وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،🌸
🌸 وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْبَعْثَ حَقٌّ،🌸
🌸وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْحَشْرَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْحِسَابَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،🌸
🌸 وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،🌸
يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ.🍀🍀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
⭕️صلواتی که برابر با ده هزار صلوات ثواب دارد
🌸أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي سَيِّدِنا وَ نَبيِّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ🌸
بار خدايا رحمت فرست بر آقاي ما و پيغمبر ما محمد(ص) و آلش
🌸مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوانِ وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ🌸
مادامي كه رفت و آمد مي كنند كشتي رانان و درپشت يكديگر مي آيند زمانها
🌸وَ كَرَّ الْجَديدانِ وَاسْتَقْبَلَ الْفَرْقَدانِ🌸
و تكرار مي شود شب و روز و روي مي آورند ستارگان
🌸وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَ أَرْواحَ أَهْلِ بَيْتِهِ مِنَّي التَّحيَّةِ وَالسَّلامُ🌸
و بر روح پيغمبر و روح خاندانش از طرف من تحيت و درود فرست .
⭕️در این روز جمعه که روز صلواته این صلوات پیام را بین دوستان خود نشر دهید
✨🌷﷽🌷✨
❇ #امام_حسن (ع) دعاے زیر را براے روز #جمعه توصیه فرموده اند ڪه برآورده ڪننده #سریع_حاجات است:
🌟« اَل
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نوآهنگ فارسی و ترکی
ضیافت کریمانه...
🎙 کربلایی عطا سعادتی
🏳#امام_حسن
بسیارزیبا👌
پیشنهاددانلود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
نوآهنگ فارسی و ترکی
ضیافت کریمانه...
🎙 کربلایی عطا سعادتی
🏳#امام_حسن
بسیارزیبا👌
پیشنهاددانلود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
با تو شروع میکنم ای ابتدای من
ای جلوۀ خدایی بی منتهای من
پایان راه تو به خدا ختم میشود
از راه کربلاست مسیر خدای من
لحظه به لحظه محضر زهرا رسیده است
رنگ خدا گرفته اگر گریه های من
از روی فرشهای حسینیۀ عزا
تا عرش میرود اثر ردپای من
شکر خدا که در دهۀ آخر الزمان
خرج تو میشود نفس من صدای من
این گریهی برای تو کفارهی من است
این راه توبه ایست برای خطای من
از من نیاز میرسد و از تو ناز
عجب دردسری شده سفر کربلای ما
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
پرده غیبت...✍
#امام_حسین علیه السلام:
خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون میآورد آن گاه او از ستمگران انتقام میگیرد.
📚اثباه الهداه:ج۵،ص۱۹۶
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
📌 خیلی خودت را دستِ بالا نگیر
◽️ تاریخ پُر است از آدمهای خیالجمعی که در خواب هم نمیدیدند روزی به امام خود پشت کنند. سرداران سپاهِ مجتبی را ببین که چگونه خورشید امامت را به برقِ چند سکه فروختند تا تو امروز شماتتشان کنی و بپرسی «مگر میشود؟» آری! میشود.
◾️ حقیقت را که نشناسی امامت را تنها میگذاری. زجر کُشش میکنی. کشتن که فقط زهر نمیخواهد. جهل، صدبرابر کشندهتر از زهر است. مواظب باش پا جای پای آنها نگذاری.
🔘 ویژهٔ شهادت #امام_حسن مجتبی
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
✍امام سجاد عليه السلام:
هنگامي كه قائم ما ( حضرت حجّت، روحي له الفداء ) قيام و خروج نمايد خداوند بلا و آفت را از شيعيان و پيروان ما بر مي دارد ودل هاي ايشان را همانند قطعه آهن محكم مي نمايد، و نيرو و قوّت هر يك از ايشان به مقدار نيروي چهل نفر ديگران خواهد شد.
📚بحارالأنوار ج 52 ص 316
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حدیث
#امام_حسن (عليه السّلام) فرمودند :
✍ ما كان اعبد من فاطمة الزهراء(سلام الله عليها) كانت تقوم حتى تتورم قدماها.
☘ عابدتر از فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در دنيا نبوده است ، آن قدر به نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد.
📖 بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص۷۵
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🌈🦋
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷 امام حسن (علیه السلام) :
✍ مَن عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىءٍ
🖌 هر کس خدا را بندگى کند ، خداوند همه چیز را بنده او گرداند.
📚 تنبیه الخواطر ، ج۲ ، ص۱۰۸
#امام_حسن علیه السلام
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_موشن
🔻امام حسن مجتبی علیه السلام:
▪️بدانكه مردانگىِ قناعت و خرسندى، بيش از جوانمردىِ بخشش است.
🏴 شهادت کریم اهل بیت (ع)، حضرت امام حسن مجتبی (ع) را تسلیت میگوییم.
#شهادت_امام_حسن
#امام_حسن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 دوشنبه
🔺 ۵ شهریور / سنبله ۱۴۰۳
🔺 ۲۱ صفر المظفر ۱۴۴۶
🔺 ۲۴ اوت ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج جوزا» است.
(تقارن نحسین)
✔️ مناسب برای امور زیر است:
آغاز نگارش
امور آموزشی
ارسال کالا
دیدار با مسئولین
⛔️ ممنوعات
امور مشارکتی
امور ازدواجی
امور مربوط به حرز
🌎🔭👀
🚘 مسافرت
شدیدا مکروه است. در صورت ضرورت، صدقه دادن و قرائت آیةالکرسی فراموش نشود.
👶 زایمان
مناسب نیست.
👩❤️👨 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب دوشنبه)
فرزند به قسمت و روزی خود راضی باشد.
💇♂ اصلاح سر و صورت
باعث دولت میشود.
🩸 حجامت، فصد، خوندادن
باعث روشنی دل میشود.
🔵 ناخن گرفتن
روز مناسب و دارای برکات خوبی است از جمله قاری و حافظ قرآن گردد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مناسب و موجب برکت میشود.
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب دوشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیهٔ ۲۱ سوره مبارکه انبیاء علیهم السلام است.
﴿﷽ ام اتخذوا الهه من الارض﴾
اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت بر طرف میشود.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از طلوع فجر تا طلوع آفتاب
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر(وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز دوشنبه
«یا قاضی الحاجات» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۱۲۹ مرتبه «یا لطیف»، موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز دوشنبه متعلق است به:
💞 #امام_حسن علیهالسلام
💞 #امام_حسین علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز دوشنبه پایان مییابد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم..!
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است...
سالروز شهادت جانسوز امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد...
ـ
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
ـ
#امام_حسن 🖤
#کریم_اهل_بیت🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://chat.whatsapp.com/L81E89yeOrfIaGRpCUQsix
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #استوری
حسین«ع»؛
لحد برادر را که گذاشت
فرمود الآن، غارتزده شدم...
🎤 #مهدی_نجفی
🔗 #امام_حسن #امام_حسین #تاریخ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
`` روضه ی تکتک ائمه رو شنیدم
غریب تر از امام حسن کسی ندیدم ..♥``
#امام_حسن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا #امام_حسن💚
✨شنیدم "سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم" امام حسن
✨شما رو رها کنم، کجا برم امام حسن؟
#شهادت_امام_حسن
┄┅┅┅┅❁🖤❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/matalbamozande1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا #امام_حسن💚
✨شنیدم "سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم" امام حسن
✨شما رو رها کنم، کجا برم امام حسن؟
#شهادت_امام_حسن
┄┅┅┅┅❁🖤❁┅┅┅┅┄
https://eitaa.com/matalbamozande1399
چگونگی شهادت جانسوز امام حسن مجتبی ع💔🥹
دلت از زخم زبان پاره شده، چون جگرت
کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت
طفل بودی، که کتک خوردن مادر دیدی 😭
اشک چشم پدر و داغ برادر دیدی
سالها، غربت و تنهاییِ حیدر دیدی
شهادت #امام_حسن(ع) تسلیت 🏴
┄┅┅┅┅❁🖤❁┅┅┅┅┄