eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔🔔🔔این شعر 900سال پیش در وصف ایران امروز سروده شده رحمت بر تربت پاک فردوسی این شعر فردوسی رو بخونید که ۹۰۰ سال پیش سروده و دل و تن آدم رو ميلرزونه : http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d چو ناکس به ده کد خدایی کند کشاورز باید گدایی کند ... در این خاک زرخیز ایران زمین نبودند جز مردمی پاک دین همه دینشان مردی و داد بود وز آن ، کشور آزاد و آباد بود چو مهر و وفا بود خود کیششان گنه بود آزار کس پیششان همه بنده ی ناب یزدان پاک همه دل پر از مهر این آب و خاک پدر در پدر آریایی نژاد ز پشت فریدون نیکو نهاد بزرگی به مردی و فرهنگ بود گدایی در این بوم و بر ننگ بود کجا رفت آن دانش و هوش ما که شد مهر میهن فراموش ما ؟ که انداخت آتش در این بوستان کز آن سوخت جان و دل دوستان ؟ چه کردیم کین گونه گشتیم خوار ؟ خرد را فکندیم این سان ز کار نبود این چنین کشور و دین ما کجا رفت آیین دیرین ما ؟ به یزدان که این کشور آباد بود همه جای مردان آزاد بود در این کشور آزادگی ارز داشت کشاورز ، خود خانه و مرز داشت گرانمایه بود آنکس که بودی دبیر گرامی بد آنکس که بودی دلیر نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت نه بیگانه جایی در این خانه داشت از آنروز دشمن بما چیره گشت که ما را روان و خرد تیره گشت از آنروز این خانه ویرانه شد که نان آورش مرد بیگانه شد چو ناکس به ده کد خدایی کند کشاورز باید گدایی کند.. اگه وطن راهنوز نفروخته ایی بزارش توگروه های دیگه ... یادش گرامی باد بزرگ مرد 👈 فردوسی http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
☫ ﷽. ☫ ✍پهلوانی آن است که یک نماز قضا نداشته باشی. و اگه پدر و مادر مرحومت که نماز قضا دارند، برایشان نماز بخوانی. 🔸آیت الله سید جواد حیدری(ره) می فرمود: برای مرده ها بخوانید تا از شما راضی شوند. اگر برای شما دعا کنند، خیلی در زندگی شما موثر است. . 🔸جوانان نگویند ما پهلوان هستیم، پهلوانی آن است که یک نماز قضا نداشته باشی. . 🔸پهلوانی آن است که پدر و مادر مرحومت که نماز قضا دارند، برایشان نماز بخوانی. . 🔸یک نفر همیشه قبرستان میرفت و برای همه مردگان فاتحه می خواند. یک شب در خواب، مادر خود که فوت کرده بود را دید که به او گفت: همه مردگان انتظار تو را می کشند که بیایی. وقتی پا روی قبرشان می گذاری، همه به خاطر تو از خدای اعلی آمرزش می گیرند. به من می گویند: آفرین به این فرزندت و صد رحمت به شیری که به این پسر دادی. مادر! همیشه بیا به مزارمان. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
داستان‌کوتاه ✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت:آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ‌‌‌‌✅ استاد دانشمند ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔘 داستان ، عبرت آموز👌 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d قشنگه, قابل تامل🌹 "کشتی" در طوفان شکست و "غرق شد." فقط "دو مرد" توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و "نجات یابند." دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند؛ "بهتر است از خدا کمک بخواهیم." بنابراین دست به "دعا" شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر "مستجاب" می شود به گوشه ای از جزیره رفتند... "نخست،" از خدا "غذا" خواستند؛ فردا "مرد اول،" درختی یافت و "میوه ای" بر آن، آن را خورد. اما "مرد دوم" چیزی برای خوردن نداشت. هفته بعد، مرد اول از خدا "همسر و همدم" خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، "زنی" نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت. مرد اول از خدا "خانه، لباس و غذای بیشتری" خواست، فردا، به صورتی "معجزه آسا،" تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا "کشتی" خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی ای آمد و در سمت او "لنگر" انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از "جزیره" برود و مرد دوم را همانجا "رها" کند..! پیش خود گفت: مرد دیگر حتما "شایستگی" نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است! زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟» مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد. پس چه بهتر که همینجا بماند.» آن ندا گفت: اشتباه می کنی! تو مدیون او هستی... هنگامی که تنها "خواسته او" را اجابت کردم، این "نعمات" به تو رسید... مرد با تعجب پرسید: «مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟» * و آن ندا پاسخ داد: «از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!..» *🙏🙏 نکته: * شاید داشته هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی خواستند و فقط برای ما دعا می کردند...🌹 ممکن است همه موفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را... "مدیون آن دو فرشته ای" باشیم که ما را بزرگ کردند... * (پدر و مادر)🌹🌹 بدون هیچ توقعی! 💚 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃
 💕 دعا برای ترک عادتهای بد 💕 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d • این آیات را بر گلاب با توجه به دستور زير بخوانید: ۱۴ صلوات ۳  مرتبه آیه الکرسی ۵ مرتبه آیه  ۳۵   سوره نور ۱۴ صلوات بفرستید این عمل بايد بمدت ۱۴ شب تکرار شود و هر روز شخص معتاد از آن بخورد .   • برای ترک سیگار یا سایر عادات بد، روزانه یکصدوده مرتبه دعای ذیل را بخواند و مدتی بر آن مداومت ورزد: اللهم غَیِّر سوءَ حالِ [اسم فرد مورد نظر را بگوید] بِحُسنِ حَالِک.   • این دعای قرآنی بطور کلی برای ترک عادتهای بد و گناهان بسیار مجرب و موثر است: سوره مبارکه فاتحه را بر ظرفی از آب بخواند و زمانی که به کلمه (اهدنا) رسید ، هفتاد بار کلمه (اهدنا ) را تکرار کند و پس از اینکه هفتاد بار تکرار کرد، سوره فاتحه را تکمیل کند و بر ظرف آب بدمد و آب را به فردی که عادتهای بد دارد و یا مشروب خوار است ، بنوشاند. به اذن خداوند تبارک و تعالی بزودی عادات بد را ترک میکند.   • وفق شریف سوره انعام را در کاغذ بدون خط بنویسد و در یک لیوان شیر حل کند و آنرا ناشتا به فردی که رفتار خوبی ندارد بنوشاند. رفتارش اصلاح خواهد گردید.  http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🌼🌼🌼🌼 خدایا صمیمی‌تر ازهمیشه دستانم را روبه اسمان بلندمیکنم و در دل دعامیکنم و ازتو میخواهم که آرامش،برکت،سلامتی رابرای دوستانم مقدربفرما 💐🌹❤🦋❤🌹💐 سلام صبحتون زيبا صبحتون پر نشاط صبحتون پر اميد صبحتون پر برکت صبحتون پر انرژي روزگارتان بانشاط عاقبتتون بخیر چهار شنبه شادوخرم وپرخیروبرکت براتون ارزومندم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✅داستان کوتاه ✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود 💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند 📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💢درباره مشکلات خود با مردم صحبت نکنید ✍مفضل مي گويد: محضر امام صادق عليه السلام رسيدم و از مشكلات زندگي شكايت كردم. امام عليه السلام به كنيز دستور داد كيسه اي كه چهارصد درهم در آن بود، به من داد و فرمود: با اين پول زندگيت را سامان بده. عرض كردم: فدايت شوم! منظورم از شرح حال اين بود كه در حق من دعا كني! امام صادق عليه السلام فرمود: بسيار خوب دعا هم مي كنم.و در آخر فرمود: مفضل! از بازگو كردن شرح حال خود براي مردم پرهيز كن! اگر چنين نكني نزد مردم(کم کم) ذليل و خوار مي شوي... بنابراين براي دوري از ذلت و(خواری)، درد دلت را هرگز به كسي نگو... 📚بحار ج ۴۷، ص ۳۴ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔴 نوزادان پسر چیست؟ 🔴چرا رفتارهای دخترانه در پسرها بیشتر شده است؟ 🔴چرا تعداد تولد نوزاد دختر در برخی کشورها بیشتر است؟ ⭕️دانشمندان از ۳۰ سال پیش به دنبال کشف پاسخ این سئوال بودند. تا اینکه یک اتفاق در آزمایشگاهی تحقیقاتی دریچه ای بروی حقیقت گشود.👇 ♻️دانشمندی که به کار های خاصی در ظروف شیشه ای بود با تولید ظروف جدید پلاستیکی کشت سلولی مشاهده کرد سلول هایش در این ظروف جدید تغییرات خاصی را از خود نشان می دهند. 🔹او در ابتدا به نوع ظرف توجه نداشت بلکه به دنبال عوامل دیگری که می توانست سبب تغییر در سلولها شده باشد پرداخت، ولی همه چیز همان مواد قبلی بود؟ 🔸پس چه چیزی سبب این تغییر شده بود؟ 😳او همه متغیر ها را بررسی کرده بود و ناگهان بفکر جنس ظرف کشت سلول افتاد؟ 🔹آیا ممکن بود علت، استفاده از ظروف پلاستیکی بجای شیشه ای باشد؟ 😅او با شرکت تولید کننده این ظروف تماس گرفت و به بررسی مواد سازنده پلاستیک و تاثیر آنها بروی کشت سلولی پرداخت؟ ✅نتیجه حیرت انگیز بود؟👇 🔹 پلاستیک ها از خود ماده ای شبه هورمون زنانه به محیط کشت ترشح می کردند که سبب تغییر در سلول ها می شد. 🔸این کشف بزرگی بود که دانشمندان را وادار به تحقیق در مورد امکان تاثیر پلاستیک ها در تغییر جنسیت نوزادان پسر؟ کوچک شدن آلت پسرانه؟ و تولد بیشتر دخترها کرد. 🔸نتیجه نگران کننده بود؟ بله مواد شبه هورمون زنانه ظروف پلاستیکی وارد خون پدر، مادر و در نهایت جنین و حتی شیشه شیر نوزاد و بدن او می شد و سبب کوچک شدن آلت پسر، تغییر جنسیت و تغییرات دیگر می شد. ⭕️پلاستیک ها امروزه در همه جای زندگی هستند در ، ، ، ، ، ، و ...‌ و بتدریج در حال تغییر جنسیت پسرها و مردها و توسعه ویژگی های فیزیکی و رفتاری زنانگی. ♻️البته تغذیه ی هم خیلی تاثیر داره که متاسفانه در جامعه در حال ترویج و تبلیغ هست😭 🔴یکی از دلایل کوتاهی الت تناسلی و انقطاع نسل در ایران واکسیناسیون و خصوصا واکسن کزاز است http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚حکایت‌های پندآموز 🔴 چارلی چاپلین می نویسد با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یه زن و شوهر با 4 تا بچشون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه، قیمت بلیط هارو بهشون اعلام کرد، ناگهانرنگ صورت مرد،تغییر کرد !! نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند. ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زدو گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:متشکرم آقا !!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچهايش شرمنده نشود،کمک پدر را پذیرفت بعد ازينکه بچه ها بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن،ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم! "آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم" ثروتمند زندگی کنیم، بجای آنکه ثروتمند بمیریم! 🎀http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*از بچگی هر وقت هر کاری خوبی میکردیم👈بهمون میگفتن : خیر ببینی* http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d خیر ببینی پسرم خیر ببینی دخترم خیر ببینی جوون وقتی صبح از خواب بیدار میشیم ، به همدیگه میگیم : 👈 صبح به خیر. در طول روز به همدیگه میگیم : 👈 روز به خیر. شاید در طول روز ، این کلمه رو چند بار تکرار کنیم ، و برای همدیگه طلب خیر کنیم. ولی واقعاً این *خیر* ی که همه در جستجوی اون هستند، و از خدا میخوان. چیه؟🤔 قران کریم می‌فرماید : همه انسان‌ها شدیداً در پی خیر هستند. همه در جستجوی بهترین‌ها هستند. 🕋 إنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد. (عادیات/۸) انسان بسیار دوستدار خیر است. ولی هر کس این خیر را در چیزی می‌بیند؟ یکی در خانه‌ی 🏡 خوب یکی در ماشین 🚘 خوب یکی در شغل💺 خوب یکی در همسر و فرزندان 👪خوب وووو ولی واقعاً این خیرِ راستین چیست؟ قرآن کریم می‌فرماید حضرت موسی وقتی خائف و ترسان از بین فرعونیان می‌گریخت ، این جمله رو زمزمه می‌کرد :👇 🕋 ربِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر. (قصص/۲۴) پروردگارا. من به آنچه از خیر بر من نازل کنی محتاجم یعنی خدایا من نمیدونم خیرم در چیست. ولی اون بهترین رو که خیر من در آن است ، بر من نازل کن. خیلی از ماها ، این آیه رو در قنوت نمازها میخونیم ، و مدام از خدا طلب خیر می‌کنیم. 😔 خیری که حتّی نمیدونیم چی هست. فقط همین قدر میدونیم که اون چیزی که مردم فکر می‌کنند ، نیست خُب 😍 حالا میخوای بدونی خیرِ واقعی چیه؟ یه آیه‌ در قرآن هست که بارها و بارها دیدیم و شنیدیم ، ولی به راحتی از کنارش عبور کردیم. 📢خدا به صراحت این خیر رو در قرآنش به همگان معرفی کرده :👇 🕋 بقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. بقية الله همان خیرِ شماست. اگر از اهل ایمان باشید. ♥این خیر که همه دنبالش هستند ، چیزی نیست جز بقیه‌الله. جز پدر مهربانم👈 امام‌ زمان (عج) اون خیری که همه رهاش کردند ، و به بهای اندکی فروختند.😔 خیرِ واقعی یعنی اهلبیت. ✍در زیارت ‌جامعه‌ کبیره خطاب به اهلبیت میگوئیم :👇 ⚡ انْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اوَّلَهُ، وَ اصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ مَاْویهُ وَمُنْتَهاهُ. هر جا صحبت از خیر باشد، شما اهلبیت اوّل و آخر و اصل و فرع و معدن و جایگاه آن خیر هستید. *أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ الفرج جزاکم الله خیرا http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔰 *تاوان فریب!* http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود. حیوان بیچاره همانطور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابجا می کرد. مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آنها را نظاره می کند. پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟. مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا! این حیوان است و نمی فهمد. پیامبر پاسخ داد: خداوند بر کسی که از مخلوقاتش با فریب بهره کشی کند، غضب خواهد کرد. حتی اگر آن الاغی باشد. . مرد سراسیمه به زیر آمد و گفت: ای پیامبر! چه کنم که خداوند مرا عفو کند؟ رسول مهربان گفت: حیوان را آسوده بگذار، حقی را که بر ذمه تو دارد، با تیمار او ادا کن، و آنگاه از او بهرمند شو. 🔷وقتی این حدیث را (نقل به مضمون) از آقای جوادی آملی شنیدم، با خودم گفتم، اگر فریب یک الاغ نزد خداوند اینقدر کریه است، پس تاوان فریفتن یک ملت و یک نسل چیست؟😳😳 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎩وقتي صداقت يك روباه زير سوْال ميرود http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ يك ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩ. نشاﻥ مى داد يك ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ يك ﺳﺮﯼ ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ يك ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ يك ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ يك ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى آورد؛ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ يك ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﻭ مخفى اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ يك ﻣﺎﯾﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ، ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻧﺪ. * ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ ديگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ ﻭ ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند؛ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ. ﺟﺎلب ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد ! محققين ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺩﻳﺪ. ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. * ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغها را با اسپرى پاك كردند. ﺭﻭﺑﺎه ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ.ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ... ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند؛ ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ مى دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ. ‼ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ مى كند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮد؛ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮد. ﻭ ﭼﻘﺪﺭ زیادند کسانی كه می آیند ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ مى آورند، ﺑﻌﺪ ﺟﺎلب اينكه ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﻭغ هایشان آﺷﮑﺎﺭ مى شود ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮوند ﻭ ﺍﺻﻼً ﻭ ﺍﺑﺪﺍً ﻫﻢ ﺧﻢ ﺑﻪ ابرﻭ نمى آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎک تر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ، ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ... ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسد ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯ او ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند. 🍀ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه ﮐﻤﯽ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺟﺎلبى ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ...🎩 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آنفولانزا👇🏼👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d بیماری کشنده نیست و اگر کسی بیماری زمینه ای نداشته باشد هیچ مشکلی بوجود نمی آید. 📣📣ایجاد رعب و وحشت در مورد خطرات آنفولانزا با هدف فروش و تزریق واکسن های شیمیایی انجام می شود...💀☠ درمان حادترین و‌ شدید ترین نوع آنفولانزا:🔰🔰🔰 🔻استراحت 🔻سیب درختی رنده شده یا آب سیب چند مرتبه 🔻چند عدد پیاز آب پز یا دمنوش پیاز با دو قطره آبلیمو و کمی عسل دو یا سه مرتبه در روز و گذاشتن پیاز کف دست و پا به مدت نیم ساعت موقع گلو درد گذاشتن پیاز پخته روی گلو 🔻دمنوش پونه ، نعنا ، آویشن + عسل چند مرتبه در روز و همچنین بخور دادن آن.... ⚠️ نکته : پونه وآویشن را باهم دم نکنید .جداگانه مصرف کنید 👌🏼 🔻بخور دادن شلغم و سپس خوردن شلغم همراه با عسل چند مرتبه 🔻چکاندن روغن بنفشه کنجدی داخل بینی 🔻قره قره کردن با نمک دریا +آب ولرم 🌟 : مصرف داروی جامع امام رضا علیهه السلام به همراه هر کدام از ترکیبات بالا اثر آن را قوی تر می کند... یعنی جامع +دمنوش آویشن+عسل یا 👈🏼جامع +آب ولرم+عسل ✅مصرف جامع روزی یکبار نه بیشتر 🌟 : انجام موارد بالا به همراه استراحت کفایت می کند. 🌟 ی_مهم_دیگر👇 داروی زمستانه ی امام کاظم علیه السلام تهیه کنید ...برای از سرماخوردگی و آنفولانزا هر ده روز یکبار مصرف کنید واگر دچار این بیماری هستید سه شب پشت هم مداوم مصرف کنید 👌معجزه ی این دارو را خواهید دید 😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼صبح زیباتون بخیرو مبارک 💐سرسبزى باغی از غزل🌺🌿 🌼تقدیمت 💐روياى لبالب از عسل، 🌼تقدیمت 💐در را بگشا، عجب هوايى، 🌼بـه بـه! 💐خوشبختی صبح، 🌼یک بغل تقدیمت 💐سلام صبح بخیر...🌺🌿 🌼امروزتون مملو از شادی💐 💐وآرامش و مهر امروز روزِ.💐 🌼بهترین هاست روز دوباره...💐 💐برخواستن.روز دوباره فریاد.💐 🌼زدن روزِ پروازبه بلندای گیتی💐 💐و تو میتوانی با اراده‌ای‌دقوی💐 🌼بهترین باشیدروزتون خالی از💐 💐غم پر از شادی و مهربانی🕊💐 ‌ 🌼ولبخند خدا بدرقه زندگیتان💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درمان آنفولانزا👇🏼👇🏼👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d #آنفولانزا بیماری کشنده نیست
داروی معجزه گر جامع امام کاظم علیه السلام 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 داروی امام کاظم علیه السلام: http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d این دارو که سفارش امام کاظم علیه السلام می باشد یک واکسن طبیعی در مقابل بیماری ها مختلف است و خواص بسیاری دارد. مصرف این دارو یک نوع واکسیناسیون اسلامی است و سیستم ایمنی بدن را تقویت و از ابتلا به بیماری ها جلو گیری می کند. در پیشگیری و درمان بیماری های شایع مانند آنفولانزا بسیار موثر است نحوه درست کردن و همچنین نحوه مصرف دارو و خواص متعدد ان را در ادامه می خوانیم ﺗﺮﮐﯿﺒﺎﺕ:ﻣﺼﻄﮑﯽ- ﻫﻠﯿﻠﻪ سیاه – ﺷﮑﺮﺳﺮﺥ   ﻣﻨﻊ ﻣﺼﺮﻑ : ﻧﺪﺍﺭﺩ     ﻋﻮﺍﺭﺽ : ﻧﺪﺍﺭﺩ به شرق و غرب نروید! – چگونگی تجویز این دارو توسط امام در زمان امام کاظم – علیه السلام – شخصی بیمار شده بود. طبیب‌های آن زمان آمدند و نسخه‌های عجیب و غریبی برای ایشان ارائه دادند و هرکدام دارویی را تجویز کردند. امام – علیه السلام – فرمودند: به شرق و غرب نروید، بلکه چیزهایی که می‌گویم انجام دهید و این داروها را انتخاب کنید. امام کاظم (ع) مبتلا به بیماری شدند و طبیبان داروهای مختلفی برای ایشان تجویز کردند، امام فرمودند به کجا می‌روید، از این دارو که سید داروهاست استفاده کنید، هلیله و رازیانه و شکر در ابتدای تابستان سه ماه و در هرماه سه مرتبه و در ابتدای زمستان سه ماه و در هرماه سه مرتبه به‌جای رازیانه، مصطکی جایگزین کنید، پس تا زمان مرگ مریض نخواهید شد.» [طب الائمه ابن بسطام ص ۵۰] طرز تهیه داروی امام کاظم علیه السلام: طرز تهیه این دارو بسیار ساده است .مواد سه گانه فوق را به میزان مساوی کوبیده و پودر می کنیم و سپس مخلوط می شود ﻣـﻬـﻤـﺘـﺮﯾﻦ ﺧـﺎﺻـﯿـﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﻭ، ﭘـﯿﺸـﮕﯿـﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ﺑﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ)ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﻭ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻣﺒﺘﻼ‌ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ  ﺍﺯ ﺧـﻮﺍﺹ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﮐﺎﻇﻢ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺑﺎﺯﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﺠﺎﺭﻯ ﺳﻴﻨﻪ ﻭﻃﺤﺎﻝ ﻭﻛﺒﺪ ﻭﮐﻠﯿﻪ ﻭﻣﺜﺎﻧﻪ ﻭﻣﺴﻜﻦ ﺩﺭﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻪ ﺍﺯﺳﺮﺩﻱ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺤﻠﻞ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﻭﺍﺧﻼ‌ﻁ ﻏﻠﻴﻈﻪ، ﻣﺪﺭﺑﻮﻝ ﻭﺣﻴﺾ، ﺧﺸﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻗﻮﻯ ﺑﺎﻗﻮّﺕ ﻗﺎﺑﻀﻪ، ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﺑﺨﺶ ﺳﺮﻓﻪ ﻭ ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ، ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺷﯿﺮﻣﺎﺩﺭ، ﮐﺎﻫﺶ ﻭﺯﻥ، ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭘﺘﺎﺳﯿﻢ، ﮐﺎﻫﺶ ﻓﺸﺎﺭﺧﻮﻥ، ﻣﻔﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ، ﭘﺎﮎ ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺳﻤﻮﻡ ﺑﺪﻥ، ﺍﺯﺑﯿﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺩﻫﺎﻥ، ﻗﺎﻋﺪﻩ ﺁﻭﺭ، ﺍﺷﺘﻬﺎﺁﻭﺭ، ﻓﻌﺎﻝ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻣﻐﺰ، ﻣﻠﯿﻦ، ﻣﺴﻬﻞ، ﺭﻗﯿﻖ‌ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﻮﻥ، ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻫﻮﺭﻣﻮﻧﻬﺎﯼ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻬﺒﻮﺩﻭﺿﻌﯿﺖ ﺯﻧﺎﻧﻪ، ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﺿﺪﻋﻔﻮﻧﯽ ﮐﻨﻨﺪﻩ، ﺁﺭﺍﻣﺒﺨﺶ، ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﭘﻮﺳﺘﻬﺎﯼ ﭼﺮﺏ، ﺷﺎﺩﺍﺑﯽ ﻭ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺑﻪ ﭼﻬﺮه هاﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﻭﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻏﺪﺩﻟﻨﻔﺎﻭﯼ ﺑﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻊ ﺁﺏ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﻓﺘﻬﺎ، ﺩﻓﻊ ﺳﻤﻮﻡ، ﻣﻐﺬﯼ ﻭﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ، ﻧﺮﻡ ﮐﻨﻨﺪﻩ، ﻣﻠﻴﻦ ﻃﺒﻊ ﻭ ﺣﻠﻖ ﻭ ﺳﻴﻨﻪ ﻭ ﺷﺶ ﻭ ﺟﺎﻟﻰ ﺭﻃﻮﺑﺎﺕ ﺁﻧﻬﺎ، ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻟﻨﻔﻮﺫ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺑﺪﻥ، ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺭﻳﺎﺡ ﺍﻣﻌﺎ، ﺗﻮﻟﻴﺪﺧﻮﻥ ﺻﺎﻟﺢ، ﺍﺳﺘﺤﻜﺎﻡ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻭﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ، ﻣﻨﻊ ﭘﻴﺮﯼ، ﺭﻓﻊ ﺧﻠﻂ ﺳﻮﺩﺍﻭﻯ ﻭﺍﻣﺮﺍﺽ ﺁﻥ، ﺳﺮﻳﻊ ﺍﻻ‌ﺛﺮ، ﺗﺴﻜﻴﻦ ﻗﻮﻟﻨﺞ ﻭﺑﺎﺩ، ﺭﻓﻊ ﺩﺭﺩﻧﺎﻑ، ﺗﻨﻘﻴﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻧﻔﺴﺎﺀ، ﺍﺭﺗﻌﺎﺵ ﻭ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﺣﺎﺩﺙ ﺍﺯﺟﻤﺎﻉ، ﺭﻓﻊ ﺟﺮﺏ ﻭ ﻗﻮﺑﺎﻭ ﺑﺮﺹ، ﺣﺒﺲ ﺧﻮﻥ ﻋﻀﻮ ﻣﻘﻄﻮﻉ ﻭﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭ ﺑﺮﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺯﺍﻳﺪ ﻓﺎﺳﺪ ﺟﺮﺍﺣﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﻳﺎﻧﻴﺪﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺻﺎﻟﺢ، ﺭﻓﻊ ﺯﻛﺎﻡ، ﺗﻔﺘﻴﺢ ﺳﺪﻩ، ﻣﺼﻔﺎﺕ ﺑﻐﺎﻳﺖ ﻣﺆﺛﺮ، ﺗﺼﻔﯿﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺧﻮﻥ، ﺷﺴﺘﺸﻮﻯ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﻌﺪﻩ، ﺩﻓﻊ ﺳﻤﻮﻡ ﺍﺯﺑﺪﻥ، ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ ﺍﺯﺳﻔﻴﺪﺷﺪﻥ ﻣﻮ، ﺭﻓﻊ ﺳﻮﺀﻫﺎﺿﻤﻪ، ﺍﺳﯿﺪﯾﺘﻪ ﻣﻌﺪﻩ ﺭﺍﺧﻨﺜﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﻠﯿﻦ ﺧﻔﯿﻒ، ﺯﯾﺎﺩﺷﺪﻥ ﻋﻘﻞ، ﺳﻔﯿﺪﯼ ﻭﺟﻼ‌ﯼ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎ، ﻣﺼﻔﺎﯼ ﺧﻮﻥ ﺍﺯﺳﻮﺩﺍ، ﺣﺎﻓﻆ ﻣﻐﺰ، ﺣﺎﺑﺲ ﺍﺳﻬﺎﻝ، ﻣﺴﻬﻞ ﺳﻮﺩﺍ، ﺟﺎﺫﺏ ﺭﻃﻮﺑﺎﺕ، ﻟﻄﻴﻒ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺍﻋﻀﺎﺀ ﺑﺪﻥ، ﺟﺬﺏ ﺭﻃﻮﺑﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻣﻐﺰ، ﺳﺮﻭﭘﺮﺩﻩ‌ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻨﮋ، ﺭﻭﯾﺎﻧﯿﺪﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻟﺜﻪ‌ﻫﺎ. ﺩﺭﻣﺎﻥ: ﺳﺮﻣﺎﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﻭﺳﺮﻓﻪ، ﺩﺭﺩﺁﺭﺗﺮﻭﺯ، ﺁﺳﻢ، ﺗﻨﮕﯽ، ﻟﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻮﺳﺘﯽ، ﭼﯿﻦ ﻭﭼﺮﻭﮎ، ﯾﺒﻮﺳﺖ، ﺑﺤﺖ ﺍﻟﺼﻮﺕ ﻋﺎﺭﺽ ﺍﺯﻧﺰﻻ‌ﺕ، ﺟﺬﺍﻡ، ﺑﻮﺍﺳﻴﺮ، ﻣﺎﻟﻴﺨﻮﻟﻴﺎ، ﺳﺮﺩﺭﺩﻫﺎﻱ ﻧﺎﺷﻲ ﺍﺯﺻﻔﺮﺍ، ﺳﺮﺩﺭﺩﻫﺎﻱ ﻛﻬﻨﻪ، ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﭘﻮﺳﺖ، ﺳﻴﺎﻫﻲ ﺩﻭﺭﭼﺸﻢ، ﻟﻜﻪ‌ﻫﺎﻱ ﺳﻔﻴﺪﺑﺪﻥ، ﺑﺮﺹ، ﺟﺬﺍﻡ، ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﻲ، ﻓﻠﺞ، ﻟﻘﻮﻩ، ﺳﻮﺯﺵ ﺳﺮﺩﻝ، ﺗﮑﺮﺍﺭﺍﺩﺭﺍﺭ، ﺑﺮﺹ ﺳﯿﺎﻩ، ﺍﮔﺰﻣﺎ، ﺳﺮﺩﺭﺩﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯﺳﻮﺀﻫﺎﺿﻤﻪ، ﺻﺪﺍﯼ ﮔﻮﺵ، ﺳﺮﺩﺭﺩﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩ، ﻭﺳﻮﺍﺱ، ﻣﺎﻟﻴﺨﻮﻟﻴﺎ، ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻛﺰﺍﺯ، ﻛﺮﻱ ﻭﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﮔﻮﺵ ،ﺳﻮﺀﻫﻀﻢ، ﻭﺭﻡ‌ﻫﺎﻱ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫﻬﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺪﻥ، ﮐﯿﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺮﭼﺸﻢ. ﻧﺤﻮﻩ ﻣﺼﺮﻑ داروی امام کاظم علیه السلام: برای پیشگیری ﻫﺮ ۱۰ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﺷﻖ ﻣﺮﺑﺎﺧﻮﺭﯼ ﻧﺎﺷﺘﺎ این داروی امام کاظم در زمستان است، و باید دوساعت قبل و دو ساعت بعد از آن چیزی خورده نشود ، حتی آب. در افرادی که مبتلا به بیماری هستند مثلا به سرماخوردگی مبتلا هستند و در حین بیماری هستند سه روز پشت سر هم شب قبل از خواب یک قاشق چای خوری، و بعد از آن هر سه روز یک بار تا بهبودی کامل . داروی تابستانه امام کاظم ع : دارو تابستانه همان است . فقط بجای مصطکی، از رازیانه استفاده می شود. 🌴منبع: کانال داروهای طب اسلامی | طبیب الاطبا http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
السلام علیک یا حسن بن علی ایها الزکی العسکری ولادت با سعادت آقا امام حسن عسکری علیه السلام بر همه شیعیان خصوصا فرزند برومندش آقا امام زمان علیه السلام که ان شاءالله هر چه زودتر چشمانمان به ظهورش روشن شود مبارک باد صلوات بفرست اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم لذا به همین مناسبت به سفارش مرحوم آیت الله مشکینی به نیابت از آقا امام زمان علیه السلام و همه خوبان عالم و شفای همه مریض ها و آمرزش همه اموات و .... زیارت امین الله را می خوانیم ان شاءالله http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زیارت امین الله اَلسَّلامُ عَلَيک يااَمينَ اللَّهِ فى‏ اَرْضِهِ، وَحُجَّتَهُ عَلى‏ عِبادِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيک يا حسن بن علی ایها الزکی العسکری اَشْهَدُ اَنَّک جاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَعَمِلْتَ بِکتابِهِ، وَاتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، حَتّى‏ دَعاک اللَّهُ اِلى‏ جِوارِهِ، فَقَبَضَک اِلَيهِ بِاخْتِيارِهِ، وَاَ لْزَمَ اَعْدائَک الْحُجَّةَ مَعَ مالَک مِنَ الْحُجَجِ‏ الْبالِغَةِ عَلى‏ جَميعِ خَلْقِهِ،  اَللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى‏ مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک‏ راضِيةً بِقَضآئِک، مُولَعَةً بِذِکرِک وَدُعآئِک، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِيآئِک، مَحْبُوبَةً فى‏ اَرْضِک وَسَمآئِک، صابِرَةً عَلى‏ نُزُولِ بَلائِک، شاکرَةً لِفَواضِلِ نَعْمآئِک، ذاکرَةً لِسَوابِغِ آلآئِک، مُشْتاقَةً اِلى‏ فَرْحَةِ لِقآئِک، مُتَزَوِّدَةً التَّقْوى‏ لِيوْمِ جَزآئِک، مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ اَوْلِيآئِک، مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ اَعْدائِک، مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيا بِحَمْدِک وَثَنآئِک،  پس پهلوى‏ روى مبارک خود را برقبر گذاشت وگفت:  اَللّهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتينَ اِلَيک والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرَّاغِبينَ اِلَيک شارِعَةٌ، وَاَعْلامَ الْقاصِدينَ اِلَيک واضِحَةٌ، وَاَفْئِدَةَ الْعارِفينَ مِنْک فازِعَةٌ، وَاَصْواتَ الدَّاعينَ اِلَيک صاعِدَةٌ، وَاَبْوابَ الْإِجابَةِ لَهُمْ مُفَتَّحَةٌ، وَدَعْوَةَ مَنْ ناجاک مُسْتَجابَةٌ، وَتَوْبَةَ مَنْ‏ اَنابَ اِلَيک مَقْبُولَةٌ، وَعَبْرَةَ مَنْ بَکى‏ مِنْ خَوْفِک مَرْحُومَةٌ، وَالْإِغاثَةَ لِمَنِ اسْتَغاثَ بِک مَوْجُودَةٌ، وَالْإِعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِک مَبْذُولَةٌ، وَعِداتِک لِعِبادِک مُنْجَزَةٌ، وَزَلَلَ مَنِ اسْتَقالَک مُقالَةٌ، وَاَعْمالَ‏ الْعامِلينَ لَدَيک مَحْفُوظَةٌ، وَاَرْزاقَک اِلَى الْخَلائِقِ مِنْ لَدُنْک نازِلَةٌ، وَعَوآئِدَ الْمَزيدِ اِلَيهِمْ واصِلَةٌ، وَذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرينَ مَغْفُورَةٌ، وَحَوآئِجَ خَلْقِک عِنْدَک مَقْضِيةٌ، وَجَوآئِزَ السَّآئِلينَ عِنْدَک مُوَفَّرَةٌ، وَ عَوآئِدَ الْمَزيدِ مُتَواتِرَةٌ، وَمَوآئِدَ الْمُسْتَطْعِمينَ مُعَدَّةٌ، وَمَناهِلَ الظِّمآءِ مُتْرَعَةٌ،  اَللّهُمَّ فَاسْتَجِبْ دُعآئى‏، وَاقْبَلْ ثَنآئى‏، وَاجْمَعْ بَينى‏ وَبَينَ‏ اَوْلِيآئى‏، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَعَلِىٍّ وَفاطِمَةَ، وَالْحَسَنِ وَالْحُسَينِ، اِنَّک وَلِىُ‏ نَعْمآئى‏، وَمُنْتَهى‏ مُناىَ، وَغايةُ رَجائى‏ فى‏ مُنْقَلَبى‏ وَمَثْواىَ  و در کامل‏ الزِّيارة بعد از اين زيارت اين فقرات نيز مسطور است  اَنْتَ اِلهى‏ وَسَيدى‏ وَمَوْلاىَ، اِغْفِرْ لِأَوْلِيآئِنا، وَکفَّ عَنَّا اَعْدآئَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ کلِمَةَالْحَقِّ وَاجْعَلْهَا الْعُلْيا، وَاَدْحِضْ کلِمَةَ الْباطِلِ وَاجْعَلْهَا السُّفْلى‏، اِنَّک عَلى‏ کلِّشَى‏ءٍ قَديرٌ. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روباهي از شتري پرسيد: عمق اين رودخانه چقدر است؟ شتر جواب داد : تا زانو ولي وقتي روباه توي رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت! روباه همانطور که در آب دست و پا مي زد و غرق مي شد به شتر گفت: تو که گفتي تا زانووووو! و شتر جواب داد : بله ، تا زانوي من ، نه زانوي تو! هنگامي که از کسي مشورت مي گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم. ⚠️لزوماً هر تجربه اي که ديگران دارند براي ما مناسب نيست. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💔 دلم تنگ است این روزها، یقین دارم که می‌دانی😔 صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین🥀 بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی🙏 وسلام بردوستان پاک سرشتم✋ صبح همگی بخیر و شادی 💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: ✍سالها پیش پسربچه ی فقیری از جلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میشد که بطور اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه افتاد ، صاحب مغازه که پسرک را تو اون حال دید دلش سوخت و رفت یه سیب ازروی میوه ها برداشت و داد به پسربچه. ♦پسربچه باولع زیادسیب را به دهانش برد و خواست یه گاز محکم به سیب بزند که یه فکری به ذهنش خطورکرد ، اون باخودش گفت بهتره این سیب را ببرم دم یه مغازه ی دیگه و با دو تا سیب کوچکتر عوض کنم و این کارا انجام داد و بعد یکی از سیبها را خورد و اون یکی راهم به یه نفر فروخت و با پولش دوباره دو تا سیب خرید و این کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه مقدار پول جمع کنه و بعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب سراغ میوه فروش نمیرفت و مستقیمأ از جایی که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید. 🔸چند سال گذشت و حالا دیگه اون پسرک بزرگتر شده بود و با این کارش موفق شده بود مغازه ای دست و پا کنه و کم کم با این مغازه اوضاع مالیش خوب شده بود. 🔹 اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد و سعی کرد برای خودش یه کاردیگه ای دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت کوچیک تولید قطعات الکترونیک دست و پا کرد و چندنفر را هم سرکار گذاشت چند سالی گذشت و اون شرکتش راگسترش داد و بجای چند نفر ، چندین هزار نفر رو استخدام کرد و بجای تولید قطعات شروع به ساخت موبایل و لب تاب کرد و موفق به تولید بزرگترین و باکیفیت ترین موبایلهای دنیا شد. 🔺️اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز" مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب دنیا "اپل" اون توی یه مصاحبه گفته علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه سیبه ، به این دلیله که یادم نره کی بودم و هرگاه خواستم مغرور بشم گذشته م رو بادیدن این سیب به یادبیارم.🍏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت : مرا پندی بده! بهلول پرسید : اگر در بیابانی بی‌آب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی ، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت : صد دینار طلا پرسید : اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت : نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت : حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ گفت : نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت : پس ای خلیفه ، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است ، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️مرد فقیری از خدا سوال کرد : چرا من اینقدر فقیرهستم ؟! 💠 خدا پاسخ داد : چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! 💁‍♂️مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم 💠 خدا پاسخ داد : دارایی هایت کم نیست! یک صورت که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی😊 یک دهان که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی😄 یک قلب که میتوانی به روی دیگران بگشایی💞 و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی😍 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
؟! 🔹️می خواستم ازدواج بکنم. سالها ازدواجم عقب می افتاد در جلسه ای ، یک حاجی بازاری را اسم بردند و گفتند که در تمام بازار تهران یک مخالف ندارد! دختر همین فرد را برایت بگیریم. گفتم : نه! من دختر این را نمی خواهم. این چطور رفتار کرده که حتی یک دشمن هم ندارد؟!! یک امر به معروف هم نکرده؟ یک نهی از منکر هم نکرده است؟ این که نمی شود! اگر هم یک روز من و او با هم اختلافمان شد محکومِ اول خودم هستم! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ودرس زندگی بگیرید👇👇 📝یادم هست کلاس چهارم ، توی کتاب فارسیمون یک پسری بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ د تا سد خراب نشه. 🔹️ "پطروس" قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم. توی کتاب ، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم. همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود! سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس، هانس بوده و هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود! بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش ، یک مجسمه ساختند!!! خود هلندیها خبر نداشتند و ندارند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم! شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم. 🔺️اما توی همان روزها ، سرزمین من پر از قهرمان بود! قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون ! نمیخواهم شعار بدهم اما بود. 🔸️شهید ابراهیم هادی، جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش ، بخشی از خاک کانال کمیل شد! 🔹️شهید حسین فهمیده، نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد! 🔸️ شهید حاج محمدابراهیم همت! سرداری که سرش را خمپاره برد! شهیدان علی، مهدی و حمید باکری، سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!! 🔹️شهیدان مهدی و مجید زین الدین، دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند! 🔸️شهید حسن باقری، کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت! 🔹️شهید چمران، دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید! و خیلی های دیگر! 🔻 کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند ما که خودمان قهرمان داشتیم! ما خودمان قهرمان داریم. 💠قهرمان همان مادری است که مامور سرشماری که در خانه اش رفت، خواهش کرد فردا بیاید! وقتی مامور علت را پرسیدند گفت پسرم مفقودالاثر است! شاید تا فردا بیاید. سوپری سر کوچه میگفت هر روز بیرون که میرود، کلیدش را میگذارد و میگوید اگر پسرم آمد پشت در نماند. سی سال است بیرون که میرود کلیدش را میگذارد.😔 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ایشان هر سال سر راه مشهد، به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام می‌آمد. برای استراحت و گرفتن وضو به خانۀ ما می‌آمدند. رسمشان این بود که برای همه اهل خانه هدیه‌ای بیاورند. یک سال نمی‌دانم چه شد که نماز ظهر و عصر را در حرم نخواندند. گفتند در منزل نماز جماعت می‌خوانند. وضو گرفتیم و پشت سر ایشان ایستادیم. آقا شروع به نماز کرد ، با آن حال همیشگی‌اش. حین نماز ، صدای قناری‌هایی که در خانه داشتیم ، بلند شد ، اما از همیشه قشنگ‌تر! آن‌قدر زیبا که حضور قلبم در نماز را گرفت. نماز که تمام شد ، به کسی چیزی نگفتم. با خودم گفتم : «شاید خیالات باشد؛ اگر هم خیالات نباشد ، باز هم اتفاق مهمی نیفتاده! قناری‌اند دیگر ، آواز خواندند ، فقط این بار زیباتر.» سال بعد هم ایشان نماز را در خانۀ ما اقامه کرد و باز هم قناری‌ها همان آواز را خواندند. این ماجرا چند سال تکرار شد ، تا بالأخره من جرئت پیدا کردم و جریان را با کسانی که در آن نماز بودند ، در میان گذاشتم. با تعجب دیدم آنها هم گفتند: «بله، ما هم می‌شنویم. اما ترجیح دادیم به کسی نگوییم» حتی یکی از آنها می‌گفت: «حس می‌کردم قناری‌ها همراه با ما، در حال نمازند.» و من دوسه سال است که دلم برای نماز خواندن قناری‌ها تنگ شده... (این بهشت، آن بهشت، ص٧۶و٧٧؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین منفرد) http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d یک جوری زندگانی کن که حالا نمی گم از همه بهتر ولی اقلا خیلی جای عیب و ایراد نداشته باشی و شوهرت و خانواده اش توی اعمال و رفتارت خیلی کمبود ببینن، اونم با این شوهر عقل رس و دانا که تو داری. بابات روز اول می گفت تو سن و سالت کمه، ولی من قبول نکردم. مادر جون اگه آسمون هم زمین بیاد من این حرفو قبول ندارم. فهم و شعور کاری به سن و سال نداره. خدا چشم داده، چاه هم داده. اگه سن تو اندازه من هم بشه، وقتی نخوای از فهمت استفاده کنی، هیچ فایده ای نداره. خلاصه که مادر قدر شوهورت رو، جوانیش رو، آقایی و جمال و کمال و خانواده اش رو بدون. هر کدوم این ها، تک تک دنیا ارزش داره، چه برسه به این که همه رو با هم داره. حالا اگه نتونی این زندگی همه چی تموم رو به سرو سامون برسونی، خودت بگو اسمش چیه؟ در ضمن اینم یادت باشه، ناز کردن هم حدی داره از حد که بگذره به جای عزیز شدن، آدمو خوار می کنه. حالا خود دانی. آن قدر محو حرف های خانم جون بودم که وقتی حرف هایش تمام شد همان طور ساکت خیره به خانم جون ماندم. خانم جون در حالی که باز نگاه شیطان و با نمکش به چشم هایش برگشته بود، گفت: چرا ماتت برده؟ قصه نخوندم که منتظر باقیش نشستی، پاشو دیگه داره آفتاب می زنه و همان طور که داشت به سختی بلند می شد گفت: پاشو نمازت رو بخون. هم واسه شفای این پای من دعا کن،هم واسه گوش های خودت، بلکه شنوا بشن. واسه عقلت هم دعا کن که بلکه در بیاد. ا، خانم جون! چیه، اگه اشتباه می گم، بگو اشتباه می گی. این را گفت و خندان دور شد. در آن تاریک روشن صبح سرد زمستانی در حالی که دلم بی نهایت گرفته بود، احساس می کردم چقدر این موجود ضعیف و مهربان و در عین حال استوار و محکم را دوست دارم. این موجود آرام، با حوصله، دقیق و فهمیده که حواسش به همه چیز و همه جا بود و مثل نسیمی از مهر و عطوفت به همه جای زندگی ما می وزید، دل هایمان را گرم می کرد و از چشم های کم سو ولی موشکاف و حقیقت بینش هیچ چیز پنهان نمی ماند. خانم جون اشتباه می کرد، آفتاب لب بوم نبود خورشید فروزانی بود که شعاع و گرمای وجودش تمام اطرافش رادربر می گرفت و زندگی می داد. از جایم بلند شدم در حالی که سرم از دوران حرف های خانم جون و غصه رفتن محمد منگ و گیج بود، با دلی گرفته به نماز ایستادم، ولی حیف که حرف خانم جون را که گفت برای عقل و گوش خودم هم دعا کنم نادیده گرفتم و از یاد بردم. هنوز تلخی آن سه روز و سه شب بعدی را به یاد دارم ، چقدر احساس دلتنگی و بی قراری می کردم. شب ها توی اتاق خانم جون از بی خوابی ، آن قدر زیر کرسی از این دنده به آن دنده می شدم که صدای خانم جون را در می آوردم و روزها حال مرغ سرکنده را داشتم. ساعت ها به نظرم طولانی و کش دار می آمد. تازه می فهمیدم، چقدر به محمد عادت کرده ام، می فهمیده که به عشق او بوده که دوان دوان از مدرسه برمی گشته ام و ساعت ها را تا غروب می گذرانده ام. به عشق او بوده که غروب و موقع آمدنش، برای من آنقدر شیرین بوده است. می فهمیده که شب ها چقدر طولانی و سرد و خاموش است و من بدون محمد، انگار توی خانه خودمان غریب و سرگردانم روز چهارم بود. خسته و بی حوصله از مدرسه برگشتم. موقع اذان ظهر بود و من که فکر می کردم باید تا فردا عصر که جمعه بود و محمد برمی گشت صبر کنم، دلتنگ و کج خلق وارد حیاط شدم. خانم جون که حتی سرمای زمستان هم جلو دارش نبود داشت طبق معمول سرحوض وضو می گرفت. سلام ، خانم جون. خانم جون سربلند کرد و با صورتی بشاش و صدایی سرحال گفت: سلام به روی ماهت، چشم شما روشن. چند لحظه طول کشید که معنای حرف خانم جون را بفهمم، بعد یکدفعه هول و دستپاچه و مردد پرسیدم: محمد اومده؟! خانم جون خندان گفت: اومدن که اومد، ولی دوباره رفت.  رفت. انگار آب یخ روی سرم ریختند، وا رفتم. دوباره پرسیدم: رفت؟ کجا رفت؟! خانم جون بلند بلند گفت: سوغاتی مارو داد و گفت می خواد بره یک زن دیگه بگیره که بلد باشه، مسافر رو چه جوری بدرقه می کنن! همزبان با آخر حرف های خانم جون، محمد توی چهارچوب در راهرو ایستاد و من بی اختیار خانم جون و مادرم را که حالا پشت شیشه اتاق خندان ایستاده بود، فراموش کردم. جیغی از شادی کشیدم و مثل بچه ها، دوان دوان به طرف محمد دویدم و از گردش آویختم و با هیجانی بی نهایت گونه هایش را بوسیدم و تازه بعد از چند لحظه، از معذب بودن محمد، به خود آمدم و یاد خانم جون و مادرم افتادم و غرق خجالت شدم. وقتی خانم جون که داشت نزدیک می شد،طعنه زنان به محمد گفت: نه بابا، جای امیدواری هست!زنت اگه بدرقه بلد نیست ، لااقل استقبالش خوبه! . احساس کردم صورتم از خجالت آتش گرفت و بدون این که سرم را بلند کنم فرار کردم توی اتاقم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d یادش به خیر، چه روز قشنگی بود. انگار دوباره جان گرفته بودم و غرق شادی، از دیدن محمد سیر نمی شدم و چقدر ممنونش بودم که در مورد رفتارم موقع رفتنش حرفی نمی زد و شیرینی آن روز را از من نمی گرفت. برایم یک قاب خیلی قشنگ آورده بود. توی قاب روی یک کاغذ ابر و باد، یک مینیاتور زیبا از یک دختر دلفریب نقاشی شده بود که کنار یک درخت بید، در حالی که با حریر لباسش، حایلی بین خودش و جماعتی که اطرافش بودند، به وجود آورده بود، صورتش را با چشمانی مخمور و نگاهی عاشقانه به سمت چهره مردی که تنها نیمرخش دیده می شد، نگاه داشته بود. دیدن عکس به لحاظ رنگ های ملایم و ظرافتی که در نقاشی به کار رفته بود، در ضمن این حس که دخترک از هیاهوی اطرافش به کل غافل است و مست دلداری شده که عاشقانه بهش خیره مانده، به آدم آرامش می داد. در حاشیه زمینه، جا به جا این بیت ها را با خطی شکسته نوشته بودند: خوش است خلوت اگر یار، یار من است نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد و درست کنار پای دخترک این بیت را نوشته بودند: هوای کوی تو از سر نمی رود مارا غریب را دل سرگشته با وطن باشد قاب را که نگاه می کردم، محمد گفت: ببین، این دختره هم مثل من بوده، معلومه طرفش، همچین بفهمی نفهمی یکخورده بی معرفت بوده و مجبور شده برایش توضیح بده و همان طور که آخرین بیت را نشان می داد پرسید: مگه نه؟! کنایه اش را به رفتارم قبل از رفتنش فهمیده بودم، اما خود را به آن راه زدم و خندان گفتم: نه ! اگه راست می گه و دلش این جوری هاست که می گه، چه واجب که بره سفر؟ خوب بمونه توی همون وطن، که توضیح هم لازم نباشه. بعد در حالی که ادای چند لحظه قبل خودش را در می آوردم با همان لحن خودش پرسیدم: مگه نه؟ و غرق شادی از حاظر جوابی ام سعی می کردم از دست محمد فرار کنم که از جوابم خنده اش گرفته بود و همان طور که یک دستم را محکم نگه داشته بود، انگشت دست دیگرش را به علامت تهدید تکان می داد. هنوز هم ، یاد آن لحظه ها و آن خاطره ها که می افتم، هیجان و گرمایی عجیب در رگ هایم جاری می شود که تنها اشک های لبریز از حسرتم خاموشش می کند. حتی مرور آن خاطره ها سبب می شود لهیب عشق پاک و سرشار از مهر و هیجان، نفسم را ببرد و هنوز هم، با آن که سالها گذشته است، برایم این سوال بی جواب مانده که اگر محمد جسم مرا هم تصرف کرده بود، اگر ما هم مثل بقیه، روابط عادی و سیر طبیعی و معمولی را طی کرده بودیم، باز هم آن کشش عمیق و حس عجیب و علاقه بی پایان، بینمان با همان شدت باقی می ماند؟! نمی دانم چرا همیشه فکر می کنم که ارزش بی اندازه عشق و علاقه من و محمد، دوام همیشگی محبت او در قلب من و پر فروغ بودن آن علاقه و عشق حتی بعد از گذشت سال ها و رفتن او، رنگ نباختن خاطرات و تصویر زیبای با هم بودنمان و .. خلاصه همه عظمت و زیبایی آن عشق، تنها به این خاطر بود که در ذهن من دوست داشتن با مهر، عطوفت، علاقه ای بی نهایت، کشش بی حد و مرز روحی، وابستگی و دلبستگی تام و شور و اشتیاقی وصف ناشدنی معنا شد. و این نتیجه هم تنها به دلیل ظرافت روح و رفتار محمد بود که به من در آن سن بحرانی و برای اولین بار در زندگی ام دوست داشتن و عشق را به دور از شهوت و تمنای جسمانی آموخت و من رفته رفته یاد گرفتم که تسلیم جسم در انتهای شیدایی و کشش روحی تنها به منزله پیشکش کردن وجود خود به کسی است که فرمانروای هستی و روح انسان می شود. شاید آن سال ها و در آن سن، محمد هم با زجر، شهوت و خواست جسمانی را از خود دور می کرد و نمی دانست که این زجر و زحمتکش در دراز مدت، چه دربودن چه در نبودنش، مرا عبد و اسیر همیشگی او نگه خواهد داشت. اگر من این حقایق را آن روزهامی فهمیدم چقدر سرنوشتم فرق می کرد. منتها چون آن زمان من هم بدبخت نادانی بودم که فرق عشق واقعی و عشق صوری و جسمانی را نمی فهمید، مسیر را اشتباه رفتم و قدر گنجی را ندانستم که آسان به دست آورده بودم، تا وقتی که از دستش دادم و دیگر هیچ وقت نه حسرت و داغ از دست دادن آن راحتم گذاشت و نه توانستم به عشق صوری راضی شوم و داغ از دست دادن خوشبختی ام را فراموش کنم. بیش تر آدم ها فکر می کنند ، آنچه خیلی مهم و سخت است به دست آوردن خوشبختی و سعادت است، در حالی که من حالا مطمئنم آنچه خیلی سخت تر است حفظ سعادت است و نگهداری خوشبختی، خود خوشبختی ممکن است با مساعدت الهی یا شانس یا تقدیر و یا.... به دست بیاید ولی آنچه مسلم است حفظ آن بدون عقل و تدبیر میسر نیست. عید و بهار آن سال هم رسید و گذشت و تمام شد.مثل برق، مثل یک چشم برهم زدن، مثل همه دوران های خوش زندگی که با سرعت باد می گذرند و درست برعکس .. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکرنام نویسنده و لینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d درست برعکس ایام تیره روزی که انگار زمان ، سلانه سلانه و از سر صبر می گذرد و عجله ندارد. یک موقع به خودمان آمدیم که اوایل تابستان بود و سالگرد عقد من و محمد و موقع رفتن زری. سه هفته آخری که زری ایران بود، چقدر سرمان شلوغ بود. مهمانی های پی در پی و رفت و آمد و خرید و در عین حال دلهره. انگار حتی خود زری تازه رفتنش را باور می کرد. زری نگران بود و من و مریم غمگین بودیم. سه چهار روز آخر دیگر خواب و خوراک و شب و روز همه قاطی شده بود. سه شب مانده به رفتنش مادرم یک مهمانی بزرگ گرفت و همه قوم و خویش های عروس و داماد را دعوت کرد. شب رفتنش هم محترم خانم همه را دعوت کرد. ولی آن شب خانم جون که حالش از عصر خوب نبود، عذرخواهی کرد و نیامد . زری سرشب خودش آمد خانه ما تا از خانم جون خداحافظی کند. خانم جون انگار که یکی از نوه های خودش به راه دور برود، نگران و غمگین بود. بقچه ترمه ای را که زری خیلی دوست داشت به عنوان سرراهی به زری کادو داد و صورتش را بوسید و از بالای عینکش با مهربانی چند لحظه توی چشم های زری که نم اشک داشت، خیره شد و گفت: این یادگاری رو از من داشته باش، این ها یک جفت بود، یکی مال تو یکی مال مهناز، که خدا می دونه ، اندازه مهناز دوستت دارم. بعد همان طور که دست زری توی دستش بود گفت: ایشاالله که سفید بخت بشی و هر جا هستی خدا نگهدارت باشه. زری یک دفعه زد زیر گریه و خانم جون همان طور که دست به سرش می کشید گفت: گریه نکن مادر، مسافر خوب نیست گریه کنه. به سلامتی عروسی، گریه برای چیه؟! می دونم غربت هست، دوری هست و دلت گرفته. اما مادر جون، زن وقتی شوهر کرد دیگه همه کس و کارش اول شوهرش است. مبادا بری اون جا بی قراری کنی و جای مرهم دل اون بنده خدا بشی بار دلش مردها طاقتشون به غصه از یک بچه کمتره، خصوصا اگر زنشون هی بیخ گوششون نق بزنه. هر وقت دلت گرفت سوره والعصر رو بخون با توجه هم بخون تا دلت آروم بگیره. خدا یار غریبونه، ولی پیش شوهرت نآراومی نکن مادر، زن باید آستر زندگی باشه. حالا اگه تو ته تغاری هستی و نوه خودم یکی یکدونه، گناه شوهرهاتون که نیست مادر جون، هست؟! کم کم با شوخی های خانم جون اشک های زری بند آمد و آخر سر پس از آن که چندین و چند بار صورت خانم جون را بوسید، خم شد تا دستش را هم ببوسد که خانم جون نگذاشت و هر چه من و زری برای بردنش به مهمانی اصرار کردیم قبول نکرد و گفت: مادر، حالم روبراه نیست، وگرنه خودم از خدایم بود ، بیام . شماها برین خوش باشین. رفتم، اما بعدها همیشه خودم را لعنت کردم که چرا خانم جون را آن شب تنها گذاشتم. آن شب زری تمام مدت اشک ریخت و توی فرودگاه هم موقع خداحافظی آن قدر توی بغل هم گریه کردیم که صدای محمد در آمد. احساس عجیب و بدی داشتم. دلشوره ای عجیب که آدم وقتی از کسی برای آخرین بار خداحافظی می کند دارد، دلم را بی تاب می کرد. انگار فکر می کردم دیگر زری را نمی بینم و شاید او هم همین حس را داشت که آرام نمی گرفت. توی راه برگشتن، محمد غرق فکر، آرام رانندگی می کرد و من غرق اندوه، بی صدا اشک می ریختم. خوب به یاد دارم: آن شب ، شبی مهتابی بود. ماه قرص کامل بود و هوا صاف، ولی از آن جا که دلم گرفته بود بیش تر از قرص ماه، زمینه سیاه آسمان را می دیدم. در طول مسیر هر چه محمد سعی کرد با حرف و سوال و صحبت به حرف زدن وادارم کند، موفق نشد تا این که نزدیکی های خانه یکدفعه گفت: مهناز هیچ می دونستی این دوستت کاملش هم به قشنگی خودت نیست؟! پرسان نگاهش کردم دوستم؟! آهان. کدوم دوست؟! با لحنی شوخ گفت: اگه گفتی؟! من که فکرم خسته و مغشوش بود، بی حوصله گفتم: نمی دونم، خودت بگو. نه فکر کن. خودت باید بگی. بدون فکر گفتم: کی؟ زری؟! خندان گفت: به به، چشم زری روشن. بفرمایین زری کی نتقص بود که حالا کامل شده؟! خنده ام گرفت: محمد اذیت نکن، بگو دیگه. ای تبل، می خوای همه چی حاضر و آماده باشه، نه؟! بعد با انگشت ماه را نشان داد و من از خنگی خودم که چیز به این سادگی را نفهمیده بودم و از حرفی که در مورد زری زده بودم از ته دل خندیدم. محمد باز با همان روش همیشگی اش فکرم را منحرف و حواسم را پرت کرده بود و من غافل از بدبختی ای که انتظارم را می کشید حواسم به حرف ها و شوخی های محمد جلب شد تا به خانه رسیدیم. وارد خانه که شدیم نزدیک اذان صبح بود. برخلاف انتظار که مطمئن بودیم خانم جون بیدار است، چراغ های خانه همه خاموش بود. محمد گفت: بالاخره یکدفعه هم شد که ما خانم جون رو بیدار کنیم، عجیبه خواب موندن. من در حالی که احتمال می دادم خانم جون توی اتاقش بیدار است، گفتم: من می رم صداشون کنم. هنوز هم هرچه فکر می کنم چرا آن شب چراغ اتاق را روشن نکردم، متعجب می مانم. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
0شادی امام حسن عسکری علیه السلام صلوات رفته ست با صد شاخه گل خیل گدا امشب اینجا نباش ای دل برو در سامرا امشب حاجاتِ خود را دست-چین کن یک به یک بردار زانو بزن در محضرش با انبیا امشب شد صاحبِ دوّم حسن(ع) زهرایِ مرضیّه(س) سائل بیا! شد موسم ِ نان و نوا امشب گفتیم یابنَ الهادی الأمّه(ع) نگاهی کن با مرحمت بر حالِ ما درمانده ها امشب ای خوشۂ انگورها بیتابِ دستانت ای حُسن ِ نام آور! تویی مشکل گشا امشب ما را به لطفت یا امام عسکری(ع) دریاب مسرورمان کن جانِ مهدی(عج) با دعا امشب صاحب-زمان(عج) در جشن میلاد تو با لبخند؛ یک مجلس جانانه ای کرده به پا امشب با صد هزاران شوق حاضر کرده عیدی را در خیمه گاهش حضرت بابایِ ما امشب شالِ سفیدش روی شانه می برَد دل را بر قامتش خوشتر نشسته این عبا امشب شاعر برایش یازده بیتِ کم آورده تا شادباشی داده باشد بی ریا امشب عیدیِ ما دیدارِ رویش باشد و ایکاش... امضا بفرماید ظهورش را خدا امشب! صلوات http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d