eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هیچ حرفی بینمان رد و بدل نشد تنها لبخند شیرین او بود که باعث می شد آرامش به قلبم برگردد. با صدای امیر که از پایین با بی صبری و طعنه می گفت محمد رفتی اونو بیاری خودتم خوابت برد؟! از آغوشش بیرون آمدم در حالی که احساس می کردم باری به سنگینی همه دنیا از شانه ام برداشته شد ولی افسوس که این اولین بار آخرین بار نبودبلکه آغاز اختلافاتی بود که مثل آتشی که از یک جرقه شروع بشود گسترش پیدا کرد و خرمن هستی ام را به آتش کشید. کاش آن شب در جواب اصرار های محمد علت ناراحتی ام را گفته بودم و سر و ته قضیه را با شوخی به هم نمی آوردم تا قضیه اساسی حل می شد. ولی اشتباه کردم خشت اول را کج گذاشتم این بود که دیوار تا ثریا کج رفت. آن شب گذشت و آرامش ما فقط تا جمعه بعد طول کشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌الان وقتی به آن روزها فکر می کنم حتی یادم نمی آید اولین بگو مگو ها بر سر چه بود؟ فقط یادم است به زور می رفتم و با اوقات تلخ برمی گشتم. سر بهانه های جزئی قهر و بد اخلاقی می کردم و روز را به هر دویمان تلخ می کردم. شاید در نهان هدفم این بود که محمد را از کوه رفتن منصرف کنم. فکر می کردم به این طریق دلزده اش می کنم، غافل از این که به مرور از خود من که باعث این جریان بودم خسته و دلزده می شود. وضع وقتی بدتر شد که آرا آرام رو در بایستی را کنار گذاشتم و جلوی بقیه هم حفظ ظاهر نکردم و همین درگیری های ما را دامنه دارتر و قهر ها را طولانی تر کرد و تقریبا بیش تر روزهای هفته با هم سرسنگین بودیم. و چون محمد سال آخر بود و درس هایش سنگین و فشرده و از طرفی دنبال کار پذیرش از دانشگاه های خارج از کشور بود و به دنبالش سخت مشغول خواندن زبان، مثل گذشته زیاد وقت آزاد نداشت. آن قهرها در زمان کمی که با هم بودم، باعث می شد فاصله مان بیش تر و بیش تر بشود. یکی از همان روزها بود که محترم خانم وقتی در خانه شان منتظر محمد بودم، سر صحبت را باز کرد و حرف را به عروسی و رفتن محمد به خارج کشید و گفت: مادر، تو سعی کن منصرفش کنی. محمد اندازه خودش درسش رو خونده. آینده ش هم که غصه ای نداره، باباش پشتش است، واسه چی بره چند سال هم آواره دیار غربت بشه؟ بلکه تو با مهربونی بتونی نرمش کنی. همین طور که از وقتی عقد کردید نتونسته ازت جدا بشه، حالا هم یه خورده بهش سخت بگیری، البته نه با قهر و دعوا، با ناز و نوازش و مهربونی بلکه قبول کنه نره. من می دونم به خاطر این که فکر رفتن توی سرشه، نمی خواد عروسی کنه و زندگی پهن کنه، مبادا پا گیر بشه. حقیقتش می ترسم اینم مثل عموهاش بره اون جا بند بشه. راستش، اون دفعه که حرف شده بود که شاید حامله باشی، خدا می دونه چقدر ذوق کردم. من در حالی که رنگ به رنگ می شدم سرم را پایین انداختم. محترم خانم با خنده گفت: خجالت نکش مادر جون، چرا سرخ شدی؟ به جان محمد قسم که تو با فاطمه و زری برای من فرقی نداری. حالا حامله هم شده بودی، مگه جرم و جنایت کرده بودی؟! تو به محمد نگاه نکن که ماشاالله همه کارهایش یه جور دیگه س. با فاطمه بی چاره چقدر اوقات تلخی کرد تا رفتین و برگشتین. خلاصه مهناز جون، محمد که حرف حرف خودشه، من امیدم به توست. ببین می تونی... خندید گولش بزنی بلکه راضی بشه، اصلا می دونی چیه حامله هم بشی هیچ وقت طاقت نمی آره تو رو بگذاره و بره. یکی دو سال هم که بگذره دیگه سرش به زندگی گرم شده دنباله اش رو نمی گیره. خودت هم دلت شور درس خوندنتون نزنه، ایشاالله راضی که بشه میاین این جا، پیش خودم. تو هم با خیال راحت درست رو بخون. اگه بهونه کارو هم گرفت باور نکن، بیخود می گه. الان هم اندازه یه زندگی در آمد داره، هر چی مهدی طلبکاره این بچه م ملاحظه کاره. از بس توی پول گرفتن حیا به خرج می داد، حاج آقا واسه این که بهش سخت نگذره، از وقتی مهدی زن گرفت، سه تا سهم مساوی براشون تعیین کرد و جای سرمایه داد بهشون و گفت خواستین خودتون باهاش کار کنین، نخواستین من باهاش کار می کنم، ماه به ماه عادیش رو می ریزم به حسابتون. خلاصه مهدی پول رو گرفت، مرتضی هم خودش داره با پوله کار می کنه. ولی پول محمد دست حاج آقاس و ماه به ماه می ریزه به حسابش، خلاصه برای خرجی هم مشکل نداره، اگه گفت بدون بهونه س. چقدر ته دلم از حرف های محترم خانم ذوق می کردم و فکر می کردم راستی اگه می تونستم محمد رو راضی کنم، چقدر خوب می شد.بی چاره محترم خانم خبر نداشت که خودم از همه بیشتر دلم می خواهد که از شر درس راحت بشوم و دلم شور چیزی را که نمی زند، همان درس است. ولی در مورد بچه احساس غریبی داشتم. فکر می کردم خیلی عجیب و زود است که بچه دار بشوم. ازدواج، رفتن به خانه خودم و تنها شدن با محمد آرزویم بود، ولی بچه دار شدن برایم مفهومی ناشناس و دور از ذهن بود. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
! 🔺️جوانی موسی کلیم الله را دید به مناجات به طور می رود. 🔸️گفت : در مناجات از خدا بپرس تو که وعده ی عذاب داده ای چرا من که مرتکب تمامی معاصی گردیده ام تاکنون هیچ گزندی به من نرسیده و عذابی مشاهده نکرده ام؟‌ 🔹️موسی علیه السلام به میقات رفت و پس از چندی چون آهنگ بازگشت نمود ، ندا آمد ، ای موسی چرا پیغام آن جوان گنهکار را به ما نرساندی؟! او منتظراست تا پاسخ مارا بشنود ! 🔸️گفت : شرم کردم جوان بی ادب و تبهکاری است و تو ازهر عیب منزهی! 💠فرمود : به او بگو مدت هاست بالاترین عذاب او را فراگرفته و او بی خبر! چه عذابی بالاتر از این که اوشیرینی عشق و انس با من را در نمی یابد و مدام در غفلت از حقیقت خود و من است؟ به همه کار می پردازد جزمناجات و ارتباط با من که همه چیز اویم ؟ چه مجازاتی سوزنده تر ازقساوت قلبی که با هیچ زیبایی و ترنمی نرم نمی گردد؟ و رو سوی آسمان ندارد ؟ چشمه سار چشمش خشک گردیده و زبانش برنام من بسته شده است. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ بزغاله‌ ای روی بلندی ایستاده و به شیری که از پایین در حال عبور بود ، توهین می‌ کرد و ناسزا می ‌گفت. شیر گفت : این تو نیستی که به من ناسزا می ‌گوید ، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می‌ گوید ، جایگاهی که واقعی نیست و از درون تو نشأت نگرفته. 🔸️برخی به واسطه‌ی جایگاهی که به‌ دست می ‌آورند دیگران و به‌ خصوص زیردستان خویش را مورد تحقیر و توهین قرار می ‌دهند ؛ این ‌ها افرادی بسیار ضعیف هستند که درون‌ شان از عقده‌ های متفاوت پُر شده است. 🔹️شاید در ظاهر مرتبه‌ ی بالایی داشته باشند ، اما از درون ، جایگاه ‌شان بسیار پَست است. ماندگاری قدرت از آنِ کسانی ‌ست که با زحمت و درایت قوی شده ‌اند. ⚠️ هم‌ چنین به یاد داشته باشید که قدرتمندانِ واقعی به زیر دستانشان عزت می ‌دهند و دستگیری می ‌کنند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️من سیصد سال با داروهای مختلف ، مردم را مداوا کردم ؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از “محبت” نیست ! 🔸️کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟ 🔹️ لقمان حکیم لبخندی زد و گفت: "مقدار دارو را افزایش بده ". http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️حاج آقا پناهیان میگه : شما باید خیلی شنیده باشین که آدم باید در انتخاب همسر دقت کنه ! شما زیاد گوشتونو به این حرفا ندین ⛔️ این از عجایب روزگار ماست. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ببینید رفقا ما توی روایات داریم که انتخاب همسر مهمه اما اون قدری که تو صداسیما میگن نیست ! وقتی زیاد این حرف رو تو صداسیما بزنن مردم کم کم به انتخابشون شک میکنن 😟 شک که کردن راحت دعوا میکنن راحت که دعوا شد راحت طلاق گرفته میشه خجالت آوره آمار طلاق تو کشور ما بابا انتخاب همسر اونقدرها مهم نیست با هر کسی که ازدواج کردی اون بهترین کسی بوده که خدا برات انتخاب کرده💖 آقا اینجا تو قرآن می فرمایند : ما زندگی انسان روخلق کردیم برا چی ؟ زندگیتو خلق کردیم برا امتحان خب خدا بدونه تو داری می ری تو خونه ای که رشدت از بین میره خب نمیزاره ! انتخاب همسر یه امریه که عجیب و غریب مقدر شده ! ⛔️ استخاره هم نمیخواد ! هرکی میخواد با کسی ازدواج کنه دو رکعت نماز بخونه بعدش صدبار بگه استخیرک یا الله یه یا علی بگه بره جلو جور شد راحت بزار جور شه سخت گیری نکن هوای نفست دخالت نکنه سخت نگیری گاهی تو این انتخاب همسرها اینقده گناه میشه 👌 اینقده دلها شکسته میشه اینقدر شک و تردید به خدا میشه انتخاب همسر یه امریه که عجیب و غریب مقدر شده 👌 هر کسی نمی تونه با هرکسی ازدواج کنه در مسئله خانواده قضیه رو از انتخاب همسر شروع نکنین . مهمه، ولی زیادی به انتخاب درست اهمیت ندین ⛔️ اون وقت همه به انتخاباشون شک میکنن ! مهم 📢 رفتار تو با خانوادته 👉👉 پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می فرمایند : هرکسی میخواد خدا رو طیب و پاکیزه ملاقات کنه با همسرش بره پیش خدا هرکی میخواد باصفا ، پاکیزه بره پیش خدا با همسرش بره. پس خیلی سخت نگیر😊✋ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠شهیدی که نماز نمیخواند🤔 تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن : تو که رفیق اونی بهش تذکر بده😊 باور نکردم و گفتم لابد می خواد ریا نشه.. پنهانی می خونه☺️ وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم . گفتم بهش که ـ تو که برای خدا می جنگی حیف نیس نماز نخونی😁 لبخندی زد و گفت : یادم می دی نماز خوندن رو☺️ ـ بلد نیستی ؟😳 ـ نه تا حالا نخوندم😢 همان وقت داخل سنگر کمین زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن را تا جایی که خستگی اجازه داد نماز خواندن را یادش دادم توی تاریک روشنای صبح اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش لبخند کم رنگی زد.😔 با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹 اری مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید😓 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️ شرط عجیب پیرزن برای اجاره خانه اش به سه پسر دانشجوی جوان ! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ، تمیزو از هر لحاظ عالی فقط مونده بود اجاره بها!!! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه ، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خو مونو بردیم توی خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😊✋ شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد🌹 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت😢 باید این طور نوشت: چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس جای یک گل خالیست.💔💐 تا نیاید مهدی، زندگی زیبا نیست😔 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d لااقل توی این یک مورد عقلم رسیده بود که هنوز قابل مادر شدن نیستم! به هر حال به فکر فرو رفتم که چطور محمد را راضی کنم. خصوصا که از فاصله ای که داشت بینمان ایجاد می شد دل گرفته و نگران بودم. بقیه روز توی این فکر بودم تا شب. آن شب طبق معمول غرق کتاب هایش بود و من غرق نقشه کشیدن. و چون با هم سر سنگین بودیم، نمی دانستم چطور باید شروع کنم و چه بگویم؟ وقتی هیچ حرفی به ذهنم نرسید، از آن جا که دلم برای سر به سر گذاشتن با او تنگ شده بود، یکدفعه بی مقدمه رفتم کنارش، کتابش را بستم و فوری نشستم روی کتاب. محمد با تعجب و حیرت از رفتار من، مبهوت گفت: ا! مهناز چه کار می کنی؟ کتاب امانته خراب می شه. با لحنی بچگانه و لوس گفتم: به جهنم! بگذار خراب بشه تا دیگه بهت امانت ندن. در حالی که سعی می کرد از روی کتاب بلندم کند، گفت: به جهنم؟!! دست شما درد نکنه. اون وقت می دونی چقدر بابت هر کدوم این ها پول بدم؟! از اون گذشته باز دوباره لباس های منو پوشیدی؟! منظورش پلیورش بود.فهمیدم می خواهد حواسم را پرت کند، همان طور که داشتم مقاومت می کردم که نتواند از روی کتاب بلندم کند، یکدفعه گفتم: من این حرف ها سرم نمی شه، بیخودی حرف تو حرف نیار که حواس منو پرت کنی. کی عروسی می کنیم؟! جا خورد، بهت زده صاف نشست و من را با تعجب نگاه کرد. پرسید: چی گفتی؟! تک تک و شمرده تکرار کردم: کی عروسی می کنیم؟! ابروهایش را به علامت تعجب بالا برد و بعد از چند لحظه مکث با نهایت مهربانی از روی میز بلندم کرد و نشاندم روی پاهایش، درست مثل یک بچه لوس. دوباره او شد یک پدر مهربان و صبور و من یک بچه ننر و زبان نفهم. در حالی که چشم هایش برق شیطنت و شوخی داشت، گفت: والله، اگه منظورت جشن و لباس عروس پوشیدن و این حرف هاست که یادمه عروسی کردیم ولی اگه منظورت اون یکی عروسی هم هست.. در حالی که چشم هایم گرد شده بود با پرخاش و اعتراض پریدم وسط حرفش: محمد! در حالی که از ته دل می خندید گفت: تو پرسیدی کی عروسی می کنیم، نپرسیدی؟! منظورم اونی نبود که تو می گی. همان طور خندان و شیطنت بار گفت: پس چی بود؟! در حالی که خودم را هم عصبانی و هم خجالتزده نشان می دادم گفتم: منظورم رفتن خونه خودمون بود. که در حقیقت باز همونه که من می گم، نه؟! دیگر جیغم در آمد. او می خندید و من که حرصم گرفته بود کتابش را که می دانستم رویش حساسیت دارد برداشتم و سعی کردم فرار کنم. همان طور که نگهم داشته بود و می خندید، گفت: مهناز جون من! کتاب رو بگذار زمین. خواهش می کنم. بعد از جا بلند شد، کتاب را از دستم درآورد و گذاشت روی میز و دوباره بغلم کرد و از میز دورم کرد. آن قدر که وانمود می کردم، ناراحت نبودم ولی از این کشمکش، از این که خودم را برایش لوس کنم لذت می بردم و به حالتی که انگار می خواهم فرار کنم، هنوز دست و پا می زدم. در حالی که سعی می کرد آرامم کند، گفت: عزیزم، گفتم ببخشید دیگه، شوخی کردم، حالا بفرمایین من گوش می کنم. همان طور دست و پا زنان گفتم: گوش نمی کنی، اذیت می کنی. خندان لب تخت نشست و مرا هم به زور نشاند روی پایش. رویم را به حالت قهر برگرداندم. صورتم را برگرداند و توی چشم هایم نگاه کرد. دیگر او فهمیده بود وقتی توی چشم هایم نگاه می کند تسلیم می شوم. بعد با لحنی سرشار از محبت گفت: آدم، خوشگل تنها که باشه، فایده نداره، باید خوش اخلاق هم باشه تا بشه یک ماه کامل. از اون گذشته من همه جور ماه دیده بودم غیر از ماه اخمو!! حالا مثل یک دختر خوب اخم هاتو باز کن تا در مورد عروسی – کلمه عروسی را باز با کنایه و شیطنت به زبان آورد – صحبت کنیم. این بار از طرز نگاهش و تکیه بامزه و معنی داری که روی عروسی کرد، نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. خوب حالا شد. اگه بدونی خنده هایت چقدر قشنگه هیچ وقت اخم نمی کنی. حالا بفرمایین. در حالی که انگشتم را به علامت تهدید تکان می دادم با لحنی تهدید آمیز گفتم: محمد، به خدا اگه اذیت کنی... حرفم را قطع کرد، انگشتم را توی هوا گرفت و بوسید و گفت: شما، اگه تهدید هم نکنی، فرمانتون اجرا می شه، بفرمایین!! گفتم دیگه. توی بدجنسی می دونی چی می گم. خودتو به اون راه می زنی. دوباره خندید و گفت: باور کن اولش جا خوردم و فکر کردم منظورت همونه. با رنجیدگی و اخطار گفت: محمد!!! ا ! می گم یک لحظه فکر کردم. خیله خب ببخشید که اشتباه فکر کردم. بعد از اون، عزیز دلم، هنوز هم تو درس داری و هم من، قرار ما از اول هم این بوده که درس هر دومون تموم بشه نه؟! شما اون اول که صحبت کردیم نگفتین که برای عروسی! عجله داری عروسی را کش دار و با طعنه گفت تا دهنم را باز کردم، دستش را آرام روی دهنم گذاشت و ادامه داد: از اون گذشته الان تا سالگرد خانم جون خودت می دونی که.. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
✍ مواد لازم ✍ زرده تخم مرغ محلی ۴ عدد ✍ روغن زیتون۷۵۰ گرم ✍ آب لیموی تازه سه قاشق غذا خوری ✍ سرکه‌محلی ۲ قاشق غذا خوری ✍ پودر خردل نصف قاشق چای‌خوری طرز تهیه: ✍ زرده تخم مرغ هارا همراه پودر خردل و یک لیوان روغن زیتون داخل مخلوط کن ریخته و خوب هم می زنیم سپس یک لیوان روغن زیتون اضافه و آب لیمو را به آن می افزاییم و حدودا سه دقیقه استراحت داده بقیه روغن زیتون را به همراه سرکه اضافه کرده دوباره با مخلوط کن هم میزنیم ( حدود یک‌دقیقه) اگر سس ما سفت باشد کمی آب به آن‌اضافه می‌کنیم . ✍ خواص: ✍ این سس تقویت کننده بوده و برای افراد لاغر و ضعیف بسیار مفیداست. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⭕️با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه ✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊 🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره 👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! 💝همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
  🔺️مردی همسرش را نزد خلیفه دوم برده و گفت: خودم و زنم سیاه هستیم و او پسری سفید به دنیا آورده. خلیفه رو به جمع کرده و نظر ایشان را خواست همه گفتند زن باید سنگسار شود. مأموران اجرای حکم که زن را می‌بردند ، در میانه راه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) برخورد کردند و حضرت ماجرا را پرسیدند و آنان شرح ماوقع گفتند. 🔸️حضرت ( علیه السلام ) رو به مرد کرده و پرسیدند : آیا زنت را متهم مى‌کنی؟ 🔹️مرد گفت: نه. 🔸️حضرت باز هم سؤال کردند : آیا در حال قاعدگى با او همبستر شده‌اى؟ 🔹️ مرد تأیید کرد و گفت: بله ، یک شب که ادعا مى‌کرد قاعده است ، من گمان کردم به جهت سرما عذر مى‌آورد ؛ پس با او همبستر شدم. 🔸️ حضرت از زن نیز پرسید که آیا شوهرت در آن حال با تو نزدیکى کرده است؟ زن هم تأیید کرد. در این زمان امیرمؤمنان علیه‌السلام به آنان فرمود : برگردید که این فرزند ، پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده است ؛ آن‌گاه که این کودک بزرگ شود ، رنگ پوست او سیاه می‌شود. ⚠️در همین جا فیصله یافت ، و مردم حاض ر، منتظر بلوغ آن جوان بودند ، و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتی که مولای متقیان پیشگویی کرده بودند به سیاه پوستی تغییر رنگ داد! و بر عالم انسانیت ثابت کرد که علی هر چه می‏گوید صحیح می‏گوید ، و قضاوت و داوری او مطابق واقع است.   ☝️کافی ج5 ص566 و567 ح_46 نقل از آفتاب ولایت ص147-146.  http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😉 🔺️ﯾﻪ ﺭﻭﺯی مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟؟؟ 🔸️ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ. 🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!! 🔸️ﻣﻼ : ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ. 🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ. 🔸️ﻣﻼ : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ. 🔹️مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!! 🔸️ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟ 🔹️مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😐😂 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️🍀 🗣ای شیعه؛ امام غریبت را دریاب😔 😢 "غربت امام زمان": ☝️غربت دو معنا دارد: 1⃣ دورى از وطن 2⃣ كمى ياران 😭و حضرت مهدى (عج) به هر دو معنا غريب است. 🌺امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند🔰 💠همانا قائم ما یکتا آواره ی غریب پنهان ؛از خاندانش می باشد که خون خواه پدرش خواهد بود." 📚 الفبای مهدویت ص 512 @BeNamMadar 🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️
اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ... ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ , ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ .. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹بسم الله🌹 🌲حرف حساب🌲 👈وقتی گرگ حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و فرصتی برای واکنش دارید. اما وقتی موریانه هجوم می‌آورد، از همان ابتدا مخفیانه و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 👈ایستادن در برابر گرگ، شجاعت می‌خواهد و دفع خطر موریانه بصیرت! 👈 "بصیرت" سواد نیست "بینش" است. 👈 بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم باشد 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد می‌تواند "مسجد ضِرار" باشد .و پیامبر آن را خراب کند. 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین می‌تواند قاتل حسین در کربلا باشد! ملاک حال فعلی افراد است. 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از ریشه بدر آورید. 👈بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی! 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها، به سست عنصرهای سپاهِ علی(ع ) دل بسته‌اند!.. 👈 بصیرت یعنی اینکه بدانی: تاریخ تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط کلی‌اش. 👈 ممنونم از توجه تان 🙏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سفر تنهای امید، درنای سفید سیبری ۱۲ ساله شد! درنای امید آخرین بازمانده جمعیت غربی درنای سیبری، امسال هم به ایران آمد. پارسال درنای امید حدود صبح ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۷ بار دیگر و برای یازدهمین بار در فریدون کنار فرود آمد. اما این بار سفر خود را یک ماه زودتر شروع کرده و صبح ۲۹ ام مهر ماه امسال (۱۳۹۸) در فریدونکنار مشاهده شد. در این مطلب از مجله الی گشت شما را بیشتر با درنای سیبری، امید آشنا می نماییم. درنای امید با امسال بیش از ده سال شد که به ایران، جدای از همتایانش و بدون دوستانش مسیر طولانی سیبری تا تالاب های فریدونکنار را پرواز می کند. خوشحال شدیم که امسال نیز این درنای پیر را در طبیعت آسیب دیده فریدون کنار مشاهده نمودیم. درنای سیبری که به نام «امید» معروف است، امروزه آوازه اش نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان پیچیده است. این پرنده عاشق هنوز هم تنها سفر میکند 🌸🌸
🌼صبح زیباتون بخیرو مبارک 💐سرسبزى باغی از غزل🌺🌿 🌼تقدیمت 💐روياى لبالب از عسل، 🌼تقدیمت 💐در را بگشا، عجب هوايى، 🌼بـه بـه! 💐خوشبختی صبح، 🌼یک بغل تقدیمت 💐سلام صبح بخیر...🌺🌿 🌼امروزتون مملو از شادی💐 💐وآرامش و مهر امروز روزِ.💐 🌼بهترین هاست روز دوباره...💐 💐برخواستن.روز دوباره فریاد.💐 🌼زدن روزِ پروازبه بلندای گیتی💐 💐و تو میتوانی با اراده‌ای‌دقوی💐 🌼بهترین باشیدروزتون خالی از💐 💐غم پر از شادی و مهربانی🕊💐 ‌ 🌼ولبخند خدا بدرقه زندگیتان💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍒 مثل شاخه‌هاي گيلاس ! به شاخه‌هاي گيلاس نگاه كن! چوب‌اند؛ اما در فصل بهار از دل آن‌ها شكوفه‌هاي نرم و سپيد و لطيف و زيبا بيرون مي‌زند . آدمي وقتي اين‌ها را مي‌بيند يك دنيا اميد مي‌شود . چون خدايي كه مي‌تواند از دل اين‌همه چوب خشك، اين شكوفه‌هاي لطيف و زيبا را بيرون بكشد، پس از وجود خشك و خشن ما هم مي‌تواند گل‌هاي زيباي اخلاق بيرون بكشد . حافظ وقتي اين صحنه‌ها را مي‌ديد، روي همين نكته اشاره مي‌كرد و مي‌گفت : « آن‌كه رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد صبر و آرام تواند به من مسكين داد » http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 مثل كهنه‌كارها ! آن‌وقت‌ها شراب‌خوار‌هاي كهنه كار به تازه‌كارها مي‌گفتند هر چه داريد يك شبه سر نكشيد، وگرنه فردا خماريد در حالي كه ديگران همه مست‌اند . بعضي‌ها گوششان بدهكار نبود و همه را سر مي‌كشيدند، اما صبح كه مي‌شد، وقتي كه همه مست بودند آن‌ها خمار بودند . « كفاره‌ي شراب‌خوري‌هاي بي‌حساب مخمور در ميانه‌ي مستان نشستن است » ما هم همين‌طوريم؛ يعني اگر تمام شادي‌ها را بخواهيم در اين دنيا خرج كنيم، در آخرت كه اولياي حق مست و شادند، ما خمار و مخمور خواهيم بود . پس بياييم شادي‌ها را بين دنيا و آخرت تقسيم كنيم . شادي‌هاي حلال را دنبال كنيم و از شادي‌هاي حرام بگذريم و بگذاريم براي آخرت و البته خداوند جبران خواهد كرد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍇 مثل درخت انگور ! درخت انگور اگر بخواهد بيشتر رشد كند و بار و محصول بيشتري داشته باشد، بايد تكيه كند، آن هم بر تكيه‌گاهي محكم و رفيع و بلند . ما هم اگر بخواهيم در اين عالَم رشد كرده و بار و حاصل بيشتري داشته باشيم، بايد تكيه كنيم، آن هم بر تكيه‌گاهي كه قادر باشد و بالا و بلند. و از خدا قادرتر و رفيع‌تر كيست ؟ و كجاست ؟ اين است كه خود در قرآن كريم مي‌فرمايد: جز من هيچ كس را تكيه‌گاه خود قرار ندهيد . 🤔http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🖌 مثل نسيم ! غنچه‌ها گل مي‌شوند، يعني باز و شكفته مي‌شوند، اما با كمك نسيم . و نسيم اگر چه بي‌مزد و بي‌منت گره از كار فرو بسته غنچه‌ها مي‌گشايد، اما خود نيز بي‌نصيب نمي‌ماند، خود نيز عطرآگين مي‌شود . خوشا به احوال آن مردمي كه مثل نسيم، مثل باد بهار گره از كار خلق خدا مي‌گشايند ... « چو غنچه گر چه فرو بستگي‌ات كار جهان تو همچو باد بهاري گره‌گشا مي‌باش » و البته خود نيز بي بهره نمي‌مانند . بهره‌ي آن‌ها همين بس كه يا در كارشان گره نمي‌افتد، يا به چشم برهم‌زدني گشوده خواهد شد . « نخواهي كه باشي پراكنده دل پراكندگان را زِ خاطر مَهِل » http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👞👟 مثل كفش ! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d وقتي پا از كفش بيرون مي‌آوري، راحت مي‌شوي، يك نفس راحت مي‌كشي؛ به‌خصوص وقتي راه طولاني هم طي كرده باشي و از طرفي تابستان هم باشد، حرارت و گرما هم باشد، زير سايه يك درخت هم باشي و پا را هم تا زانو در يك چشمه زلال و خنك بگذاري . يادمان باشد خيالات ما چيزي شبيه كفش‌هاي تنگ‌اند به خاطر همين هم است كه احساس رنج و عذاب مي‌كنيم، اذيت مي‌شويم، و البته تا از اين خيالات بيرون نياييم احساس راحتي و نشاط و لذت نخواهيم كرد. مولوي هم همين را مي‌گفت : «‌ تا برون نايي نبگشايد دلت » يعني تا از اين كفش خيالات پا بيرون نكشي دلت باز و شاد نمي‌شود، بلكه هميشه احساس دلتنگي خواهي داشت . قرآن هم همين را مي‌گويد : كفش‌هايت را بيرون كن، يعني كفش‌هاي خيالاتت را، چيزهايي كه پاي تو را سخت بسته‌اند و نمي‌گذارند حركت كني . البته كفش خوب است به شرط اين‌كه طبي باشد، اندازه باشد، آن‌وقت نه فقط خوب است بلكه لازم هم هست . خيالات هم همين‌طورند؛ خيالاتي هستند كه دائم آدمي را رنج مي‌دهند و خيالاتي هستند كه آدمي را خوش و خرم و با نشاط مي‌كنند . مسئله خيالات را دست كم نگيريم. آدم‌ها متأسفانه با خيالات خود زندگي مي‌كنند . « بر خيالي صلحشان و جنگشان و زخيالي فخرشان و ننگشان » يعني اگر آدم‌ها را با هم در جنگ و نزاع مي‌بيني صدي هشتاد آن ريشه در خيالات باطل و بي‌اساس دارد . مثلاً اگر كسي از كنار ما رد شود و سلام نكند، به ما بر مي‌خورد، اين است كه دائم در ذهن خود با او مي‌جنگيم و در نهايت هم دست به كار شده و درگير مي‌شويم . يا كسي با ما سرد مي‌گيرد و ما خيال مي‌كنيم او از ما خوشش نمي‌آيد و تصور مي‌كنيم به دنبال اين خوش نيامدن هم با ما برخورد خواهد كرد، در نتيجه ما هم مهياي برخورد و درگير شدن مي‌شويم و با كمترين بهانه‌اي با او گلاويز مي‌شويم ! بد نيست در همين‌جا داستان كوتاهي بشنويد : نقل مي‌كنند خانمي نامه‌اي به خدا نوشت كه خدايا من مهمان دارم لطفاً صد دلار براي من بفرست ! و نامه را در پاكتي گذاشت، و روي آن نوشت نامه‌اي به خدا و در صندوق پست انداخت . پستچي طبق معمول آمد و صندوق را خالي كرد و نامه‌ها را به اداره برد . وقتي كه مي‌خواستند بر اساس آدرس‌ها نامه‌ها را دسته‌بندي كنند، به نامه پيرزن برخورد كردند و ديدند نوشته است نامه‌اي به خدا . به رئيس اداره اطلاع دادند كه چنين نامه‌اي در بين نامه‌هاست ! رئيس دستور داد نامه را باز كنند. آن‌ها هم نامه را باز كردند و خواندند و خنديدند، و هر كس هم چيزي گفت . ولي آقاي رئيس گفت : اين پيرزن با يك باور و اعتقادي اين نامه را نوشته، پس بياييد باور او را خراب نكنيم ! گفتند : چه كنيم ؟ گفت: هر كس به اندازه‌اي كه مي‌تواند كمك كند و كمك‌ها را براي او و از طرف خدا مي‌فرستيم . همه كمك كردند و مجموعاً ۹۷ دلار براي پيرزن ارسال كردند . پيرزن وقتي كه آن‌ها را شمرد ديد ۹۷ دلار است گفت‌ : خدايا ! مي‌دانم تو ۱۰۰ دلار فرستاده‌اي ولي اين پستچي‌ها ۳ دلار آن را دزديده‌اند ! و آن‌گاه سريع شال و كلاه كرد و راهي اداره پست شد، و داد و فرياد راه انداخت كه چرا 3 دلار مرا دزديده‌ايد ! حال ممكن است شما با شنيدن اين داستان شگفت‌زده شويد و يا به تمسخر بخنديد، ولي باور كنيد. به قول مولانا : « بشنويد اي دوستان اين داستان خود حقيقت نقد حال ماست آن » حقيقتاً اين داستان، داستان واقعي خود ماست يعني نوع دعواها و نزاع‌هاي ما با يكديگر يك چنين وضعيتي دارد و غالباً ريشه در خيالات موهوم و بي‌اساس ما دارد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 ارزش انسان ✍مرد دهاتی پیوسته خدمت امام صادق علیه السلام رفت و آمد می کرد. مدتی امام علیه السلام او را ندید. حضرت از حال او جویا شد. شخصی محضر امام بود خواست از مرد دهاتی عیبجویی کند و به این وسیله از ارزش او نزد امام بکاهد گفت: آقا آن مرد دهاتی و بی سواد است، چندان آدم مهمی نیست. امام علیه السلام فرمود: شخصیت انسان در عقل اوست و شرافتش در دین او و بزرگواریش در تقوای اوست، ارزش آدمی بسته به این سه صفت است. زیرا مردم از لحاظ نسل یکسانند و همه از آدم هستند و مزایای مادی ارزش آفرین نمی باشند. آن مرد از فرمایش امام علیه السلام شرمنده شد و دیگر چیزی نگفت. 📚بحار، ج 47 ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✍از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ تاثیر نماز بر مغز ✍یک دانشمند آمریکایی به نام "رامشاندرن" در تحقیقی که در مورد وضعیت بدن انسان هنگام نمازخواندن، با مجموعه ای‏ از پژوهشگران آمریکایی انجام داد، به فعالیت بیشتر مغز انسان و آرامش روحی هنگام نماز آگاه شد. در این تحقیق علمی، مشخص شدن این وضعیت پس از 50 ثانیه از آغاز نماز ، آشکار می‏‌شود. براساس این بررسی ، آمده است: میانگین ضربان قلب و احتمال لخته شدن خون به صورت مشترک در حین نماز بین20 الی 30 درصد کاهش می‏ یابد و همچنین پوست بدن مقاومت بیشتری پیدا می‏کند. همچنین در عکس‏هایی که از مغز در هنگام نماز گرفته شده است، فعالیت مغز نمازگزار به صورت قابل توجهی در مقایسه با حالت‏های عادی افزایش پیدا می‏کند و نورون‏های عصبی به صورت نورانی در اشعه‏‌های دریافتی از مغز به نمایش در می‏‌آید. روزنامه "واشنگتن‏پست" در این رابطه نوشت: این تحقیقات علمی اسرار نهان مغز انسان را روشن می‏کند. روزنامه " ساینس" نیز با تقدیر از اینگونه تحقیقات بر رابطه قطعی دین و علم تاکید کرد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d