eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
25.1هزار ویدیو
125 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
😊✋ شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد🌹 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت😢 باید این طور نوشت: چه شقایق باشد چه گل پیچک و یاس جای یک گل خالیست.💔💐 تا نیاید مهدی، زندگی زیبا نیست😔 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d لااقل توی این یک مورد عقلم رسیده بود که هنوز قابل مادر شدن نیستم! به هر حال به فکر فرو رفتم که چطور محمد را راضی کنم. خصوصا که از فاصله ای که داشت بینمان ایجاد می شد دل گرفته و نگران بودم. بقیه روز توی این فکر بودم تا شب. آن شب طبق معمول غرق کتاب هایش بود و من غرق نقشه کشیدن. و چون با هم سر سنگین بودیم، نمی دانستم چطور باید شروع کنم و چه بگویم؟ وقتی هیچ حرفی به ذهنم نرسید، از آن جا که دلم برای سر به سر گذاشتن با او تنگ شده بود، یکدفعه بی مقدمه رفتم کنارش، کتابش را بستم و فوری نشستم روی کتاب. محمد با تعجب و حیرت از رفتار من، مبهوت گفت: ا! مهناز چه کار می کنی؟ کتاب امانته خراب می شه. با لحنی بچگانه و لوس گفتم: به جهنم! بگذار خراب بشه تا دیگه بهت امانت ندن. در حالی که سعی می کرد از روی کتاب بلندم کند، گفت: به جهنم؟!! دست شما درد نکنه. اون وقت می دونی چقدر بابت هر کدوم این ها پول بدم؟! از اون گذشته باز دوباره لباس های منو پوشیدی؟! منظورش پلیورش بود.فهمیدم می خواهد حواسم را پرت کند، همان طور که داشتم مقاومت می کردم که نتواند از روی کتاب بلندم کند، یکدفعه گفتم: من این حرف ها سرم نمی شه، بیخودی حرف تو حرف نیار که حواس منو پرت کنی. کی عروسی می کنیم؟! جا خورد، بهت زده صاف نشست و من را با تعجب نگاه کرد. پرسید: چی گفتی؟! تک تک و شمرده تکرار کردم: کی عروسی می کنیم؟! ابروهایش را به علامت تعجب بالا برد و بعد از چند لحظه مکث با نهایت مهربانی از روی میز بلندم کرد و نشاندم روی پاهایش، درست مثل یک بچه لوس. دوباره او شد یک پدر مهربان و صبور و من یک بچه ننر و زبان نفهم. در حالی که چشم هایش برق شیطنت و شوخی داشت، گفت: والله، اگه منظورت جشن و لباس عروس پوشیدن و این حرف هاست که یادمه عروسی کردیم ولی اگه منظورت اون یکی عروسی هم هست.. در حالی که چشم هایم گرد شده بود با پرخاش و اعتراض پریدم وسط حرفش: محمد! در حالی که از ته دل می خندید گفت: تو پرسیدی کی عروسی می کنیم، نپرسیدی؟! منظورم اونی نبود که تو می گی. همان طور خندان و شیطنت بار گفت: پس چی بود؟! در حالی که خودم را هم عصبانی و هم خجالتزده نشان می دادم گفتم: منظورم رفتن خونه خودمون بود. که در حقیقت باز همونه که من می گم، نه؟! دیگر جیغم در آمد. او می خندید و من که حرصم گرفته بود کتابش را که می دانستم رویش حساسیت دارد برداشتم و سعی کردم فرار کنم. همان طور که نگهم داشته بود و می خندید، گفت: مهناز جون من! کتاب رو بگذار زمین. خواهش می کنم. بعد از جا بلند شد، کتاب را از دستم درآورد و گذاشت روی میز و دوباره بغلم کرد و از میز دورم کرد. آن قدر که وانمود می کردم، ناراحت نبودم ولی از این کشمکش، از این که خودم را برایش لوس کنم لذت می بردم و به حالتی که انگار می خواهم فرار کنم، هنوز دست و پا می زدم. در حالی که سعی می کرد آرامم کند، گفت: عزیزم، گفتم ببخشید دیگه، شوخی کردم، حالا بفرمایین من گوش می کنم. همان طور دست و پا زنان گفتم: گوش نمی کنی، اذیت می کنی. خندان لب تخت نشست و مرا هم به زور نشاند روی پایش. رویم را به حالت قهر برگرداندم. صورتم را برگرداند و توی چشم هایم نگاه کرد. دیگر او فهمیده بود وقتی توی چشم هایم نگاه می کند تسلیم می شوم. بعد با لحنی سرشار از محبت گفت: آدم، خوشگل تنها که باشه، فایده نداره، باید خوش اخلاق هم باشه تا بشه یک ماه کامل. از اون گذشته من همه جور ماه دیده بودم غیر از ماه اخمو!! حالا مثل یک دختر خوب اخم هاتو باز کن تا در مورد عروسی – کلمه عروسی را باز با کنایه و شیطنت به زبان آورد – صحبت کنیم. این بار از طرز نگاهش و تکیه بامزه و معنی داری که روی عروسی کرد، نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم. خوب حالا شد. اگه بدونی خنده هایت چقدر قشنگه هیچ وقت اخم نمی کنی. حالا بفرمایین. در حالی که انگشتم را به علامت تهدید تکان می دادم با لحنی تهدید آمیز گفتم: محمد، به خدا اگه اذیت کنی... حرفم را قطع کرد، انگشتم را توی هوا گرفت و بوسید و گفت: شما، اگه تهدید هم نکنی، فرمانتون اجرا می شه، بفرمایین!! گفتم دیگه. توی بدجنسی می دونی چی می گم. خودتو به اون راه می زنی. دوباره خندید و گفت: باور کن اولش جا خوردم و فکر کردم منظورت همونه. با رنجیدگی و اخطار گفت: محمد!!! ا ! می گم یک لحظه فکر کردم. خیله خب ببخشید که اشتباه فکر کردم. بعد از اون، عزیز دلم، هنوز هم تو درس داری و هم من، قرار ما از اول هم این بوده که درس هر دومون تموم بشه نه؟! شما اون اول که صحبت کردیم نگفتین که برای عروسی! عجله داری عروسی را کش دار و با طعنه گفت تا دهنم را باز کردم، دستش را آرام روی دهنم گذاشت و ادامه داد: از اون گذشته الان تا سالگرد خانم جون خودت می دونی که.. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
✍ مواد لازم ✍ زرده تخم مرغ محلی ۴ عدد ✍ روغن زیتون۷۵۰ گرم ✍ آب لیموی تازه سه قاشق غذا خوری ✍ سرکه‌محلی ۲ قاشق غذا خوری ✍ پودر خردل نصف قاشق چای‌خوری طرز تهیه: ✍ زرده تخم مرغ هارا همراه پودر خردل و یک لیوان روغن زیتون داخل مخلوط کن ریخته و خوب هم می زنیم سپس یک لیوان روغن زیتون اضافه و آب لیمو را به آن می افزاییم و حدودا سه دقیقه استراحت داده بقیه روغن زیتون را به همراه سرکه اضافه کرده دوباره با مخلوط کن هم میزنیم ( حدود یک‌دقیقه) اگر سس ما سفت باشد کمی آب به آن‌اضافه می‌کنیم . ✍ خواص: ✍ این سس تقویت کننده بوده و برای افراد لاغر و ضعیف بسیار مفیداست. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⭕️با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه ✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊 🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره 👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! 💝همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸😊 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
  🔺️مردی همسرش را نزد خلیفه دوم برده و گفت: خودم و زنم سیاه هستیم و او پسری سفید به دنیا آورده. خلیفه رو به جمع کرده و نظر ایشان را خواست همه گفتند زن باید سنگسار شود. مأموران اجرای حکم که زن را می‌بردند ، در میانه راه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) برخورد کردند و حضرت ماجرا را پرسیدند و آنان شرح ماوقع گفتند. 🔸️حضرت ( علیه السلام ) رو به مرد کرده و پرسیدند : آیا زنت را متهم مى‌کنی؟ 🔹️مرد گفت: نه. 🔸️حضرت باز هم سؤال کردند : آیا در حال قاعدگى با او همبستر شده‌اى؟ 🔹️ مرد تأیید کرد و گفت: بله ، یک شب که ادعا مى‌کرد قاعده است ، من گمان کردم به جهت سرما عذر مى‌آورد ؛ پس با او همبستر شدم. 🔸️ حضرت از زن نیز پرسید که آیا شوهرت در آن حال با تو نزدیکى کرده است؟ زن هم تأیید کرد. در این زمان امیرمؤمنان علیه‌السلام به آنان فرمود : برگردید که این فرزند ، پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده است ؛ آن‌گاه که این کودک بزرگ شود ، رنگ پوست او سیاه می‌شود. ⚠️در همین جا فیصله یافت ، و مردم حاض ر، منتظر بلوغ آن جوان بودند ، و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتی که مولای متقیان پیشگویی کرده بودند به سیاه پوستی تغییر رنگ داد! و بر عالم انسانیت ثابت کرد که علی هر چه می‏گوید صحیح می‏گوید ، و قضاوت و داوری او مطابق واقع است.   ☝️کافی ج5 ص566 و567 ح_46 نقل از آفتاب ولایت ص147-146.  http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😉 🔺️ﯾﻪ ﺭﻭﺯی مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟؟؟ 🔸️ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ. 🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!! 🔸️ﻣﻼ : ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ. 🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ. 🔸️ﻣﻼ : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ. 🔹️مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!! 🔸️ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟ 🔹️مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😐😂 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️🍀 🗣ای شیعه؛ امام غریبت را دریاب😔 😢 "غربت امام زمان": ☝️غربت دو معنا دارد: 1⃣ دورى از وطن 2⃣ كمى ياران 😭و حضرت مهدى (عج) به هر دو معنا غريب است. 🌺امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند🔰 💠همانا قائم ما یکتا آواره ی غریب پنهان ؛از خاندانش می باشد که خون خواه پدرش خواهد بود." 📚 الفبای مهدویت ص 512 @BeNamMadar 🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️
اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ... ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ , ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ .. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹بسم الله🌹 🌲حرف حساب🌲 👈وقتی گرگ حمله می‌کند، با صدای بلند حمله می‌کند و فرصتی برای واکنش دارید. اما وقتی موریانه هجوم می‌آورد، از همان ابتدا مخفیانه و بی سرو صدا از ریشه به جان دارایی‌تان می‌افتد. 👈ایستادن در برابر گرگ، شجاعت می‌خواهد و دفع خطر موریانه بصیرت! 👈 "بصیرت" سواد نیست "بینش" است. 👈 بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم باشد 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد می‌تواند "مسجد ضِرار" باشد .و پیامبر آن را خراب کند. 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین می‌تواند قاتل حسین در کربلا باشد! ملاک حال فعلی افراد است. 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی‌توانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از ریشه بدر آورید. 👈بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی! 👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها، به سست عنصرهای سپاهِ علی(ع ) دل بسته‌اند!.. 👈 بصیرت یعنی اینکه بدانی: تاریخ تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط کلی‌اش. 👈 ممنونم از توجه تان 🙏 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سفر تنهای امید، درنای سفید سیبری ۱۲ ساله شد! درنای امید آخرین بازمانده جمعیت غربی درنای سیبری، امسال هم به ایران آمد. پارسال درنای امید حدود صبح ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۷ بار دیگر و برای یازدهمین بار در فریدون کنار فرود آمد. اما این بار سفر خود را یک ماه زودتر شروع کرده و صبح ۲۹ ام مهر ماه امسال (۱۳۹۸) در فریدونکنار مشاهده شد. در این مطلب از مجله الی گشت شما را بیشتر با درنای سیبری، امید آشنا می نماییم. درنای امید با امسال بیش از ده سال شد که به ایران، جدای از همتایانش و بدون دوستانش مسیر طولانی سیبری تا تالاب های فریدونکنار را پرواز می کند. خوشحال شدیم که امسال نیز این درنای پیر را در طبیعت آسیب دیده فریدون کنار مشاهده نمودیم. درنای سیبری که به نام «امید» معروف است، امروزه آوازه اش نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان پیچیده است. این پرنده عاشق هنوز هم تنها سفر میکند 🌸🌸
🌼صبح زیباتون بخیرو مبارک 💐سرسبزى باغی از غزل🌺🌿 🌼تقدیمت 💐روياى لبالب از عسل، 🌼تقدیمت 💐در را بگشا، عجب هوايى، 🌼بـه بـه! 💐خوشبختی صبح، 🌼یک بغل تقدیمت 💐سلام صبح بخیر...🌺🌿 🌼امروزتون مملو از شادی💐 💐وآرامش و مهر امروز روزِ.💐 🌼بهترین هاست روز دوباره...💐 💐برخواستن.روز دوباره فریاد.💐 🌼زدن روزِ پروازبه بلندای گیتی💐 💐و تو میتوانی با اراده‌ای‌دقوی💐 🌼بهترین باشیدروزتون خالی از💐 💐غم پر از شادی و مهربانی🕊💐 ‌ 🌼ولبخند خدا بدرقه زندگیتان💐 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍒 مثل شاخه‌هاي گيلاس ! به شاخه‌هاي گيلاس نگاه كن! چوب‌اند؛ اما در فصل بهار از دل آن‌ها شكوفه‌هاي نرم و سپيد و لطيف و زيبا بيرون مي‌زند . آدمي وقتي اين‌ها را مي‌بيند يك دنيا اميد مي‌شود . چون خدايي كه مي‌تواند از دل اين‌همه چوب خشك، اين شكوفه‌هاي لطيف و زيبا را بيرون بكشد، پس از وجود خشك و خشن ما هم مي‌تواند گل‌هاي زيباي اخلاق بيرون بكشد . حافظ وقتي اين صحنه‌ها را مي‌ديد، روي همين نكته اشاره مي‌كرد و مي‌گفت : « آن‌كه رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد صبر و آرام تواند به من مسكين داد » http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 مثل كهنه‌كارها ! آن‌وقت‌ها شراب‌خوار‌هاي كهنه كار به تازه‌كارها مي‌گفتند هر چه داريد يك شبه سر نكشيد، وگرنه فردا خماريد در حالي كه ديگران همه مست‌اند . بعضي‌ها گوششان بدهكار نبود و همه را سر مي‌كشيدند، اما صبح كه مي‌شد، وقتي كه همه مست بودند آن‌ها خمار بودند . « كفاره‌ي شراب‌خوري‌هاي بي‌حساب مخمور در ميانه‌ي مستان نشستن است » ما هم همين‌طوريم؛ يعني اگر تمام شادي‌ها را بخواهيم در اين دنيا خرج كنيم، در آخرت كه اولياي حق مست و شادند، ما خمار و مخمور خواهيم بود . پس بياييم شادي‌ها را بين دنيا و آخرت تقسيم كنيم . شادي‌هاي حلال را دنبال كنيم و از شادي‌هاي حرام بگذريم و بگذاريم براي آخرت و البته خداوند جبران خواهد كرد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍇 مثل درخت انگور ! درخت انگور اگر بخواهد بيشتر رشد كند و بار و محصول بيشتري داشته باشد، بايد تكيه كند، آن هم بر تكيه‌گاهي محكم و رفيع و بلند . ما هم اگر بخواهيم در اين عالَم رشد كرده و بار و حاصل بيشتري داشته باشيم، بايد تكيه كنيم، آن هم بر تكيه‌گاهي كه قادر باشد و بالا و بلند. و از خدا قادرتر و رفيع‌تر كيست ؟ و كجاست ؟ اين است كه خود در قرآن كريم مي‌فرمايد: جز من هيچ كس را تكيه‌گاه خود قرار ندهيد . 🤔http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🖌 مثل نسيم ! غنچه‌ها گل مي‌شوند، يعني باز و شكفته مي‌شوند، اما با كمك نسيم . و نسيم اگر چه بي‌مزد و بي‌منت گره از كار فرو بسته غنچه‌ها مي‌گشايد، اما خود نيز بي‌نصيب نمي‌ماند، خود نيز عطرآگين مي‌شود . خوشا به احوال آن مردمي كه مثل نسيم، مثل باد بهار گره از كار خلق خدا مي‌گشايند ... « چو غنچه گر چه فرو بستگي‌ات كار جهان تو همچو باد بهاري گره‌گشا مي‌باش » و البته خود نيز بي بهره نمي‌مانند . بهره‌ي آن‌ها همين بس كه يا در كارشان گره نمي‌افتد، يا به چشم برهم‌زدني گشوده خواهد شد . « نخواهي كه باشي پراكنده دل پراكندگان را زِ خاطر مَهِل » http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👞👟 مثل كفش ! http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d وقتي پا از كفش بيرون مي‌آوري، راحت مي‌شوي، يك نفس راحت مي‌كشي؛ به‌خصوص وقتي راه طولاني هم طي كرده باشي و از طرفي تابستان هم باشد، حرارت و گرما هم باشد، زير سايه يك درخت هم باشي و پا را هم تا زانو در يك چشمه زلال و خنك بگذاري . يادمان باشد خيالات ما چيزي شبيه كفش‌هاي تنگ‌اند به خاطر همين هم است كه احساس رنج و عذاب مي‌كنيم، اذيت مي‌شويم، و البته تا از اين خيالات بيرون نياييم احساس راحتي و نشاط و لذت نخواهيم كرد. مولوي هم همين را مي‌گفت : «‌ تا برون نايي نبگشايد دلت » يعني تا از اين كفش خيالات پا بيرون نكشي دلت باز و شاد نمي‌شود، بلكه هميشه احساس دلتنگي خواهي داشت . قرآن هم همين را مي‌گويد : كفش‌هايت را بيرون كن، يعني كفش‌هاي خيالاتت را، چيزهايي كه پاي تو را سخت بسته‌اند و نمي‌گذارند حركت كني . البته كفش خوب است به شرط اين‌كه طبي باشد، اندازه باشد، آن‌وقت نه فقط خوب است بلكه لازم هم هست . خيالات هم همين‌طورند؛ خيالاتي هستند كه دائم آدمي را رنج مي‌دهند و خيالاتي هستند كه آدمي را خوش و خرم و با نشاط مي‌كنند . مسئله خيالات را دست كم نگيريم. آدم‌ها متأسفانه با خيالات خود زندگي مي‌كنند . « بر خيالي صلحشان و جنگشان و زخيالي فخرشان و ننگشان » يعني اگر آدم‌ها را با هم در جنگ و نزاع مي‌بيني صدي هشتاد آن ريشه در خيالات باطل و بي‌اساس دارد . مثلاً اگر كسي از كنار ما رد شود و سلام نكند، به ما بر مي‌خورد، اين است كه دائم در ذهن خود با او مي‌جنگيم و در نهايت هم دست به كار شده و درگير مي‌شويم . يا كسي با ما سرد مي‌گيرد و ما خيال مي‌كنيم او از ما خوشش نمي‌آيد و تصور مي‌كنيم به دنبال اين خوش نيامدن هم با ما برخورد خواهد كرد، در نتيجه ما هم مهياي برخورد و درگير شدن مي‌شويم و با كمترين بهانه‌اي با او گلاويز مي‌شويم ! بد نيست در همين‌جا داستان كوتاهي بشنويد : نقل مي‌كنند خانمي نامه‌اي به خدا نوشت كه خدايا من مهمان دارم لطفاً صد دلار براي من بفرست ! و نامه را در پاكتي گذاشت، و روي آن نوشت نامه‌اي به خدا و در صندوق پست انداخت . پستچي طبق معمول آمد و صندوق را خالي كرد و نامه‌ها را به اداره برد . وقتي كه مي‌خواستند بر اساس آدرس‌ها نامه‌ها را دسته‌بندي كنند، به نامه پيرزن برخورد كردند و ديدند نوشته است نامه‌اي به خدا . به رئيس اداره اطلاع دادند كه چنين نامه‌اي در بين نامه‌هاست ! رئيس دستور داد نامه را باز كنند. آن‌ها هم نامه را باز كردند و خواندند و خنديدند، و هر كس هم چيزي گفت . ولي آقاي رئيس گفت : اين پيرزن با يك باور و اعتقادي اين نامه را نوشته، پس بياييد باور او را خراب نكنيم ! گفتند : چه كنيم ؟ گفت: هر كس به اندازه‌اي كه مي‌تواند كمك كند و كمك‌ها را براي او و از طرف خدا مي‌فرستيم . همه كمك كردند و مجموعاً ۹۷ دلار براي پيرزن ارسال كردند . پيرزن وقتي كه آن‌ها را شمرد ديد ۹۷ دلار است گفت‌ : خدايا ! مي‌دانم تو ۱۰۰ دلار فرستاده‌اي ولي اين پستچي‌ها ۳ دلار آن را دزديده‌اند ! و آن‌گاه سريع شال و كلاه كرد و راهي اداره پست شد، و داد و فرياد راه انداخت كه چرا 3 دلار مرا دزديده‌ايد ! حال ممكن است شما با شنيدن اين داستان شگفت‌زده شويد و يا به تمسخر بخنديد، ولي باور كنيد. به قول مولانا : « بشنويد اي دوستان اين داستان خود حقيقت نقد حال ماست آن » حقيقتاً اين داستان، داستان واقعي خود ماست يعني نوع دعواها و نزاع‌هاي ما با يكديگر يك چنين وضعيتي دارد و غالباً ريشه در خيالات موهوم و بي‌اساس ما دارد . http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 ارزش انسان ✍مرد دهاتی پیوسته خدمت امام صادق علیه السلام رفت و آمد می کرد. مدتی امام علیه السلام او را ندید. حضرت از حال او جویا شد. شخصی محضر امام بود خواست از مرد دهاتی عیبجویی کند و به این وسیله از ارزش او نزد امام بکاهد گفت: آقا آن مرد دهاتی و بی سواد است، چندان آدم مهمی نیست. امام علیه السلام فرمود: شخصیت انسان در عقل اوست و شرافتش در دین او و بزرگواریش در تقوای اوست، ارزش آدمی بسته به این سه صفت است. زیرا مردم از لحاظ نسل یکسانند و همه از آدم هستند و مزایای مادی ارزش آفرین نمی باشند. آن مرد از فرمایش امام علیه السلام شرمنده شد و دیگر چیزی نگفت. 📚بحار، ج 47 ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✍از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ تاثیر نماز بر مغز ✍یک دانشمند آمریکایی به نام "رامشاندرن" در تحقیقی که در مورد وضعیت بدن انسان هنگام نمازخواندن، با مجموعه ای‏ از پژوهشگران آمریکایی انجام داد، به فعالیت بیشتر مغز انسان و آرامش روحی هنگام نماز آگاه شد. در این تحقیق علمی، مشخص شدن این وضعیت پس از 50 ثانیه از آغاز نماز ، آشکار می‏‌شود. براساس این بررسی ، آمده است: میانگین ضربان قلب و احتمال لخته شدن خون به صورت مشترک در حین نماز بین20 الی 30 درصد کاهش می‏ یابد و همچنین پوست بدن مقاومت بیشتری پیدا می‏کند. همچنین در عکس‏هایی که از مغز در هنگام نماز گرفته شده است، فعالیت مغز نمازگزار به صورت قابل توجهی در مقایسه با حالت‏های عادی افزایش پیدا می‏کند و نورون‏های عصبی به صورت نورانی در اشعه‏‌های دریافتی از مغز به نمایش در می‏‌آید. روزنامه "واشنگتن‏پست" در این رابطه نوشت: این تحقیقات علمی اسرار نهان مغز انسان را روشن می‏کند. روزنامه " ساینس" نیز با تقدیر از اینگونه تحقیقات بر رابطه قطعی دین و علم تاکید کرد. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
(۵) ♦️ (گرگ باران دیده "بالان دیده"): آیا می‌دانستید که تقریباهمه‌ی فارسی زبانان، حتی بزرگانی ادب فارسی، اصطلاح " گرگ باران دیده " را که کنایه از افراد آزموده ، سرد و گرم چشیده و دنیا دیده است به غلط " گرگ باران دیده" می‌گویند و می نویسند ؟ به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح اساسا" نادرست است، زیرا همه‌ی گرگ‌ها باران دیده هستند و اتفاقا" در روزهای زمستانی و بارانی بیشتر از لانه خارج می‌شوند و به شکار می‌پردازند و اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل تقریبا" همه‌ی حیوانات است نه فقط گرگ‌ها. شکل درست این اصطلاح" گرگ بالان" دیده است و معنی "بالان"، دام و تله مخصوص گرگ است و گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا کرده است. افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشه‌های عاقلانه ازهمه‌ی دشواری‌ها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفته‌اند. عامه‌ی مردم چون معنی واژه‌ی "بالان" را نمی‌دانستند آن را به باران و بدین ترتیب اصطلاح را به " گرگ باران دیده " تبدیل کرده‌اند. برگرفته از فرهنگ دهخدا ⬇️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!! ؟؟ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d همه بلند ومیشن، روی همدیگر رو می بوسن ،و و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و ... اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !!! میدونید اون عکس کیه ؟ اون عکس من و شماست!!! تبدیل شدیم به یک خاطره ... آنهم شاید اگر خیلی خوش شانس باشیم... این واقعیت روزگار من و توست... 😔😔 50 سال دیگر فقط یک خاطره ایم تو یک قاب عکس خاک گرفته... شاید هم نه عکسی و نه قابی ... همین و واقعا همین !!.... پس چرا حرص ؟؟ چرا دل شکوندن ؟؟ چرا تظاهر ؟؟ چرا چاپلوسی ؟؟ چرا دروغ ؟؟ چرا تعصبات بیهوده ؟؟ چرا ادعای جاهلانه ؟؟ چرا بی مهری ؟؟ چرا ....؟؟ بیاید مهربون باشیم ، شاد باشیم ، به مردممون بیشتر برسیم ، کینه ها رو دور بریزیم ، همین الان دلی بدست بیاوریم، اون سالها چه بخواهیم چه نخواهیم بزودی فرا خواهند رسید... 👈 با خواهرت 👉 شوخی کن، ماچش کن، بغلش کن، حمایتش کن واحترامش رو حفظ کن. 👈 داداشتو 👉 محکم بزن به سَر شونش وبگو مخلصیم ، هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست وکمک نیاز داره .. 👈 مامانتو 👉 کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ، واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه ،وگاهی یواشکی پاهاشو ببوس 👈 باباتو 👉 بغل کن، چاییشو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش وخاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس . 👈 دوستت 👉 اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش ،اگه مشکلی داره، تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار... 👈 همسرت 👉 دوستش داری، اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده، ، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش. 👌 شجاع باش 👌 نترس برای قدم بعدی رو برداشتن, برای گفتن "دوستت دارم", برای دوست داشتن, برای دوست داشته شدن... پنجاه سال دیگه، هیچکدوممون نیستیم دیگه هوایِ هم رو داشته باشیم .. حتما بهـــــــــــتر میشه ... شاید یه روز دیگه وقت نباشه ... شاید ما نباشیم شاید اون نباشه... و دیدنش آرزومون بشه‌... وقت کمه. زندگی کوتاست !!! "برای کسایی بفرست که دوسشون داری واگه رنجوندنت یا رنجوندیشون ناخواسته تا بدونن دیگه هیچی جز ء دوست داشتن بین شما نیست❤ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍ پنج شنبه است و ياد درگذشتگان 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌺 التماس دعا 🌺 پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست🥀 يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه🕯 دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه🖤 امادیدارشون میفته به قیامت🥀 شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه🕯 صلوات و فاتحه🖤 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن شهید محمدرضا دهقان امیری یادمه با اتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بودیم داشتیم از قم به تهران برمی‌گشتیم. من و محمدرضا کنار هم نشسته بودیم و توی اتوبوس ترانه‌ای با صدای یک زن پخش می‌شد. حالش خراب بود و آروم و قرار نداشت. رفت جلو به راننده گفت: لطف کند و خاموشش کند. چند دقیقه‌ای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد. صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری در گوش کرد که نشنوه. شاگرد راننده جلوش ایستاد و گفت: ما چه گناهی کردیم که نمی‌خواهیم هم تیپِ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟! حرفِ تو وحی است؟ تو مسلمانی؟ محمدرضا گفت: من شیعه‌ی امیرالمؤمنینم همان خدایی که به تو رحم کرد و تو را شیعه قرار داد، دستور داد که صدای زن برای مرد حرام است، حرف خدای توست نه هم‌تیپ‌های من، جای تو بودم، اینطور آتش در گوشم نمی‌کردم. شاگرد راننده کمی درنگ کرد و رفت. هرچند باز هم حریف خودش نشد که آهنگ را قطع کند. آن روزها محمدرضا دبیرستانی بود راوی:خواهرشهید http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
😐 یهویی از خواب پریدم اتاق نور خاص و کمی داشت دیدم ساعت 3:30 دقیقه صبح هست داشتم به این فکر میکردم که یهویی دیدم نصف دستم تو دیواره 😰 دستمو زود از دیوار کشیدم بیرون و با ترس زیاد بش نگاه میکردم!!! دوباره دستمو تو دیوار بردم رفت داخل دیوار!!!!!!!!!!! 😳 صدای خنده شنیدم نشستم دیدم برادرم کنارم خوابیده!! از تخت بلند شدم رفتم که صداش کنم اما جوابمو نمیده! رفتم اتاق مادرم سعی کردم پدرمو بیدار کنم هرچقدر صدا زدم کسی جواب نمیده رفتم مادرمو بیدار کنم که یهو از خواب پرید!!!! خودش از خواب پرید اما بام صحبت نکرد داشت بسم‌الله الرحمن الرحيم میگفت و هی تکرار میکرد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d پدرمو از خواب بیدار کرد بش گفت بیدار شو بیدار شو میخوام برم از بچه ها مطمئن شم پدرم با تعجب بش جواب داد الان وقتش نیست بزار بخوابم صبح خیر میشه اما با اصرار مادرم،با تعجب بیدار شد داشتم داد میزدم پدر مادر ولی کسی جواب نمیداد!!!! لباسای مادرمو گرفتم که صدامو بشنوه اما حس نمیکرد!!! پشت سر پدر مادرم میرفتم تا رسیدم به اتاق خوابم وارد اتاق که شدن چراغ هارو روشن کردن اما فرقی واسه من نداشت چون دنیا از همون اول برام نور خاصی داشت اما تعجب کردم از چیزی که دیدم😳 جسم خودمو دیدم!!! آره جسم خودم! داشتم خودمو نگاه میکردم، من دوتا شدم؟؟ گفتم این کیه؟ چطور اینقدر شبیه منه!!؟؟ داشتم خودمو میزدم که از این خواب شوم از این کابوس بیدارشم اما بیدار نشدم پدرم گفت ؛بیا دیدی بچه ها خوابن بزار بریم اما مادرم آروم نشد رفت سمت اون کسی که جای من خواب بود گفت محمد بیدار شو محمد جوابمو بده اما اون شخص جواب نمیداد!!! بیشتر از چند بار اون کسی که شبیه من بود رو لرزوند و صدا کرد اما هیچ جوابی نمیداد! یدفه اشکای پدرم شروع کرد به ریختن پدر قوی پدر خودم که تو کل عمرم غم و اشکاشو ندیده بودم الان دارم اشکاشو میبینم 😔 جیغو دادو گریه همه جارو پر کرد،،،،،، برادرم از خواب پرید گفت چی شده؟؟؟؟ مادرم با حالت گریه و جیغو داد بش گفت برادرت مرد محمد مرد 😔در حالی که گریش خون شده بود جیغو گریه بیشتر شد رفتم پیش مادرم بش گفتم مامان گریه نکن من اینجام نگام کن!! اما کسی ج منو نمیداد 😳چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا شروع کردم داد زدن من اینجام ببینید اما کسی جواب نمیداد شروع کردم ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بزار این خواب تمام شه صدایی شنیدم که داشت از دور میومد و کم کم زیاد میشد تا صدارو واضح شنیدم ((لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید)) یدفه دو نفر دستامو گرفتن اما آدم نبودن ترسیدم!! داشتم داد میزدم ولم کنین ولم کنید شما از کجا اومدین؟؟؟ چی میخواید؟،، گفتن ما نگهبانان تو تا قبر هستیم گفتم منکه نمردم من زندم چرا منو میبرید برا قبر ولم کنین من هم میبینم هم میشنوم هم حس میکنم با لبخند بم جواب دادن::؛ شما انسان ها عجیب هستید فکر میکنید مرگ پایان زندگی هست آیا نمیدونید زندگی که شما میکردید خواب کوتاهی بود و وقتی میمیرید این خواب تمام میشود؟؟!! اما هنوزم داشتن منو به سمت قبر میکشیدن تو راه که منو میکشیدن مردمی رو میدیدم که گریه میکردن بعضیا میخندیدند بعضیا جیغ میزدن و هر نفر باش دوتا نگهبان بود از نگهبانا پرسیدم چرا این انسانها اینطوررن؟؟ گفتن؛؛این مردم مسیر خودشونو دیدن،،بعضیا گمراه بودن حرفشونو قطع کردم گفتم یعنی میرن جهنم؟؟؟ 😳😳 گفتن؛؛بله و این هایی که میخندند میرن بهشت من زود جواب دادم::من دارم کجا میرم؟؟؟؟؟ گفتن؛؛تو یکم راه راست میرفتی توبه میکردی بعد یکم گناه میکردی وضعیتت با خودتم مشخص نبود و همینطور خواهی ماند حرفشونو قطع کردم با ترس پرسیدم،،، یعنی من میرم جهنم؟؟؟؟؟؟؟ جواب دادن؛؛::خدا رحمان و رحیمه و سفر ما طولانی، سرمو برگردوندم پدر، برادرم، عموم و کل فامیلامو دیدم منو با ی صندوق داشتن میبردن دویدم سمتشون گفتم ؛؛برام دعا کنید ؛؛ اما کسی جوابمو نداد بعضیا گریه میکردن بعضیا ناراحت بودن رفتم سمت برادرم بش گفتم داداش مواظب خودت تو دنیا باش و گول دنیا و زیباییهاشو نخور ایکاش صدای منو میشنید نگهبانایی که بام بودن منو کشیدن و بالای جسد خودم خوابوندنم پدرمو دیدم که داشت بالام خاک میریخت برادرامو دیدم که روم خاک میریخت همه روم خاک میریختن آرزو کردم ایکاش من جاشون تو دنیا بودم توبه میکردم نماز دیروز صبحمو میخوندم نماز دیروز ظهرمو میخوندم نماز دیروز مغرب و عشا رو میخوندم هرروز خدامو صدا میکردم و باش رازو نیاز میکردم هرروز توبه خودمو تجدید میکردم و پایبند تر میشدم گناهامو کاملاً ترک میکردم شروع کردم داد زدن ای مردم مواظب باشید دنیا گولتون نزنه 😔ایکاش یکی صدامو میشنید 😔 اما تو الان صدامو شنیدی!! درسته؟؟؟ پس مواظب دنیا و آخرت باش اگه دوست داشتید پخ
ش کنید ثواب و توشه سفر آخرت میشه شاید کسی از غفلت خودش بیدار شد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ╔═.🍃🌺🍃.═══╗ سلام بر مهدی فاطمه عج ╚═══.🍃.🌺🍃═╝
❗️ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔺️استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت: دوران نوجوانی در محضر سید عبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم. 🔸️آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود ، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم ، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم ، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش ، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک. 🔹️آیت الله کشمیری گفت : دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف ) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم ، اسم امام زمان محمد هستش ، مهدی لقب حضرته ، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا( سلام الله علیها ) به مرتاض گفتیم ، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث‌، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت ، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه. 💚 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d