#سیاستهای_زنانه
⭕️با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه
✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊
🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر
پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره
👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین
❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه!
💝همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین.
بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸😊
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#کودک_سفید_پوست
🔺️مردی همسرش را نزد خلیفه دوم برده و گفت: خودم و زنم سیاه هستیم و او پسری سفید به دنیا آورده.
خلیفه رو به جمع کرده و نظر ایشان را خواست همه گفتند زن باید سنگسار شود.
مأموران اجرای حکم که زن را میبردند ، در میانه راه با امیرمؤمنان ( علیه السلام ) برخورد کردند و حضرت ماجرا را پرسیدند و آنان شرح ماوقع گفتند.
🔸️حضرت ( علیه السلام ) رو به مرد کرده و پرسیدند : آیا زنت را متهم مىکنی؟
🔹️مرد گفت: نه.
🔸️حضرت باز هم سؤال کردند : آیا در حال قاعدگى با او همبستر شدهاى؟
🔹️ مرد تأیید کرد و گفت: بله ، یک شب که ادعا مىکرد قاعده است ، من گمان کردم به جهت سرما عذر مىآورد ؛ پس با او همبستر شدم.
🔸️ حضرت از زن نیز پرسید که آیا شوهرت در آن حال با تو نزدیکى کرده است؟ زن هم تأیید کرد.
در این زمان امیرمؤمنان علیهالسلام به آنان فرمود : برگردید که این فرزند ، پسر شماست و علت سفیدشدنش این است که خون حیض بر نطفه غلبه کرده است ؛ آنگاه که این کودک بزرگ شود ، رنگ پوست او سیاه میشود.
⚠️در همین جا فیصله یافت ، و مردم حاض ر، منتظر بلوغ آن جوان بودند ، و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتی که مولای متقیان پیشگویی کرده بودند به سیاه پوستی تغییر رنگ داد! و بر عالم انسانیت ثابت کرد که علی هر چه میگوید صحیح میگوید ، و قضاوت و داوری او مطابق واقع است.
☝️کافی ج5 ص566 و567 ح_46 نقل از آفتاب ولایت ص147-146.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#کمی_لبخند 😉
🔺️ﯾﻪ ﺭﻭﺯی مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟؟؟
🔸️ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ.
🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!!
🔸️ﻣﻼ : ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
🔹️مرد : ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ.
🔸️ﻣﻼ : ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
🔹️مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!!
🔸️ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟
🔹️مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😐😂
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️🍀
🗣ای شیعه؛ امام غریبت را دریاب😔
😢 "غربت امام زمان":
☝️غربت دو معنا دارد:
1⃣ دورى از وطن
2⃣ كمى ياران
😭و حضرت مهدى (عج) به هر دو معنا غريب است.
🌺امام موسى بن جعفر عليه السلام
فرمودند🔰
💠همانا قائم ما یکتا آواره ی غریب پنهان ؛از خاندانش می باشد که خون خواه پدرش خواهد بود."
📚 الفبای مهدویت ص 512
@BeNamMadar
🍀♻️🍀♻️🌺♻️🍀♻️
اﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ
ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ , ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ ,
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ،
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﺁﻓﺮﯾﺪ
ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ ..
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹بسم الله🌹
🌲حرف حساب🌲
👈وقتی گرگ حمله میکند، با صدای بلند حمله میکند و فرصتی برای واکنش دارید.
اما وقتی موریانه هجوم میآورد،
از همان ابتدا مخفیانه و بی سرو صدا از ریشه به جان داراییتان میافتد.
👈ایستادن در برابر گرگ، شجاعت میخواهد و دفع خطر موریانه بصیرت!
👈 "بصیرت" سواد نیست "بینش" است.
👈 بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم باشد
👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند "مسجد ضِرار" باشد .و پیامبر آن را خراب کند.
👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی جانباز صفین میتواند قاتل حسین در کربلا باشد!
ملاک حال فعلی افراد است.
👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمیتوانی آغازگر باشی اما وقتی شروع کردید باید آن را از ریشه بدر آورید.
👈بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی!
👈 بصیرت، یعنی اینکه بدانی معاویه ها، به سست عنصرهای سپاهِ علی(ع ) دل بستهاند!..
👈 بصیرت یعنی اینکه بدانی: تاریخ تکرار می شود، نه با جزئیاتش، بلکه با خطوط کلیاش.
👈 ممنونم از توجه تان 🙏
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سفر تنهای امید، درنای سفید سیبری ۱۲ ساله شد!
درنای امید آخرین بازمانده جمعیت غربی درنای سیبری، امسال هم به ایران آمد. پارسال درنای امید حدود صبح ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۷ بار دیگر و برای یازدهمین بار در فریدون کنار فرود آمد. اما این بار سفر خود را یک ماه زودتر شروع کرده و صبح ۲۹ ام مهر ماه امسال (۱۳۹۸) در فریدونکنار مشاهده شد. در این مطلب از مجله الی گشت شما را بیشتر با درنای سیبری، امید آشنا می نماییم. درنای امید با امسال بیش از ده سال شد که به ایران، جدای از همتایانش و بدون دوستانش مسیر طولانی سیبری تا تالاب های فریدونکنار را پرواز می کند. خوشحال شدیم که امسال نیز این درنای پیر را در طبیعت آسیب دیده فریدون کنار مشاهده نمودیم.
درنای سیبری که به نام «امید» معروف است، امروزه آوازه اش نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان پیچیده است. این پرنده عاشق هنوز هم تنها سفر میکند 🌸🌸
🌼صبح زیباتون بخیرو مبارک
💐سرسبزى باغی از غزل🌺🌿
🌼تقدیمت
💐روياى لبالب از عسل،
🌼تقدیمت
💐در را بگشا، عجب هوايى،
🌼بـه بـه!
💐خوشبختی صبح،
🌼یک بغل تقدیمت
💐سلام صبح بخیر...🌺🌿
🌼امروزتون مملو از شادی💐
💐وآرامش و مهر امروز روزِ.💐
🌼بهترین هاست روز دوباره...💐
💐برخواستن.روز دوباره فریاد.💐
🌼زدن روزِ پروازبه بلندای گیتی💐
💐و تو میتوانی با ارادهایدقوی💐
🌼بهترین باشیدروزتون خالی از💐
💐غم پر از شادی و مهربانی🕊💐
🌼ولبخند خدا بدرقه زندگیتان💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#زندگی_الهی
🍒 مثل شاخههاي گيلاس !
به شاخههاي گيلاس نگاه كن! چوباند؛ اما در فصل بهار از دل آنها شكوفههاي نرم و سپيد و لطيف و زيبا بيرون ميزند .
آدمي وقتي اينها را ميبيند يك دنيا اميد ميشود .
چون خدايي كه ميتواند از دل اينهمه چوب خشك، اين شكوفههاي لطيف و زيبا را بيرون بكشد، پس از وجود خشك و خشن ما هم ميتواند گلهاي زيباي اخلاق بيرون بكشد .
حافظ وقتي اين صحنهها را ميديد، روي همين نكته اشاره ميكرد و ميگفت :
« آنكه رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد
صبر و آرام تواند به من مسكين داد »
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#زندگی_الهی
💠 مثل كهنهكارها !
آنوقتها شرابخوارهاي كهنه كار به تازهكارها ميگفتند هر چه داريد يك شبه سر نكشيد، وگرنه فردا خماريد در حالي كه ديگران همه مستاند . بعضيها گوششان بدهكار نبود و همه را سر ميكشيدند، اما صبح كه ميشد، وقتي كه همه مست بودند آنها خمار بودند .
« كفارهي شرابخوريهاي بيحساب
مخمور در ميانهي مستان نشستن است »
ما هم همينطوريم؛ يعني اگر تمام شاديها را بخواهيم در اين دنيا خرج كنيم، در آخرت كه اولياي حق مست و شادند، ما خمار و مخمور خواهيم بود .
پس بياييم شاديها را بين دنيا و آخرت تقسيم كنيم .
شاديهاي حلال را دنبال كنيم و از شاديهاي حرام بگذريم و بگذاريم براي آخرت و البته خداوند جبران خواهد كرد .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#زندگی_الهی
🍇 مثل درخت انگور !
درخت انگور اگر بخواهد بيشتر رشد كند و بار و محصول بيشتري داشته باشد، بايد تكيه كند، آن هم بر تكيهگاهي محكم و رفيع و بلند .
ما هم اگر بخواهيم در اين عالَم رشد كرده و بار و حاصل بيشتري داشته باشيم، بايد تكيه كنيم، آن هم بر تكيهگاهي كه قادر باشد و بالا و بلند.
و از خدا قادرتر و رفيعتر كيست ؟ و كجاست ؟
اين است كه خود در قرآن كريم ميفرمايد:
جز من هيچ كس را تكيهگاه خود قرار ندهيد .
🤔http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#زندگی_الهی
🖌 مثل نسيم !
غنچهها گل ميشوند، يعني باز و شكفته ميشوند، اما با كمك نسيم .
و نسيم اگر چه بيمزد و بيمنت گره از كار فرو بسته غنچهها ميگشايد، اما خود نيز بينصيب نميماند، خود نيز عطرآگين ميشود .
خوشا به احوال آن مردمي كه مثل نسيم، مثل باد بهار گره از كار خلق خدا ميگشايند ...
« چو غنچه گر چه فرو بستگيات كار جهان
تو همچو باد بهاري گرهگشا ميباش »
و البته خود نيز بي بهره نميمانند .
بهرهي آنها همين بس كه يا در كارشان گره نميافتد، يا به چشم برهمزدني گشوده خواهد شد .
« نخواهي كه باشي پراكنده دل
پراكندگان را زِ خاطر مَهِل »
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#زندگی_الهی
👞👟 مثل كفش !
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
وقتي پا از كفش بيرون ميآوري، راحت ميشوي، يك نفس راحت ميكشي؛ بهخصوص وقتي راه طولاني هم طي كرده باشي و از طرفي تابستان هم باشد، حرارت و گرما هم باشد، زير سايه يك درخت هم باشي و پا را هم تا زانو در يك چشمه زلال و خنك بگذاري .
يادمان باشد خيالات ما چيزي شبيه كفشهاي تنگاند به خاطر همين هم است كه احساس رنج و عذاب ميكنيم، اذيت ميشويم، و البته تا از اين خيالات بيرون نياييم احساس راحتي و نشاط و لذت نخواهيم كرد. مولوي هم همين را ميگفت :
« تا برون نايي نبگشايد دلت »
يعني تا از اين كفش خيالات پا بيرون نكشي دلت باز و شاد نميشود، بلكه هميشه احساس دلتنگي خواهي داشت .
قرآن هم همين را ميگويد :
كفشهايت را بيرون كن، يعني كفشهاي خيالاتت را، چيزهايي كه پاي تو را سخت بستهاند و نميگذارند حركت كني .
البته كفش خوب است به شرط اينكه طبي باشد، اندازه باشد، آنوقت نه فقط خوب است بلكه لازم هم هست . خيالات هم همينطورند؛ خيالاتي هستند كه دائم آدمي را رنج ميدهند و خيالاتي هستند كه آدمي را خوش و خرم و با نشاط ميكنند .
مسئله خيالات را دست كم نگيريم. آدمها متأسفانه با خيالات خود زندگي ميكنند .
« بر خيالي صلحشان و جنگشان
و زخيالي فخرشان و ننگشان »
يعني اگر آدمها را با هم در جنگ و نزاع ميبيني صدي هشتاد آن ريشه در خيالات باطل و بياساس دارد .
مثلاً اگر كسي از كنار ما رد شود و سلام نكند، به ما بر ميخورد، اين است كه دائم در ذهن خود با او ميجنگيم و در نهايت هم دست به كار شده و درگير ميشويم .
يا كسي با ما سرد ميگيرد و ما خيال ميكنيم او از ما خوشش نميآيد و تصور ميكنيم به دنبال اين خوش نيامدن هم با ما برخورد خواهد كرد، در نتيجه ما هم مهياي برخورد و درگير شدن ميشويم و با كمترين بهانهاي با او گلاويز ميشويم !
بد نيست در همينجا داستان كوتاهي بشنويد :
نقل ميكنند خانمي نامهاي به خدا نوشت كه خدايا من مهمان دارم لطفاً صد دلار براي من بفرست !
و نامه را در پاكتي گذاشت، و روي آن نوشت نامهاي به خدا و در صندوق پست انداخت .
پستچي طبق معمول آمد و صندوق را خالي كرد و نامهها را به اداره برد . وقتي كه ميخواستند بر اساس آدرسها نامهها را دستهبندي كنند، به نامه پيرزن برخورد كردند و ديدند نوشته است نامهاي به خدا .
به رئيس اداره اطلاع دادند كه چنين نامهاي در بين نامههاست ! رئيس دستور داد نامه را باز كنند. آنها هم نامه را باز كردند و خواندند و خنديدند، و هر كس هم چيزي گفت .
ولي آقاي رئيس گفت : اين پيرزن با يك باور و اعتقادي اين نامه را نوشته، پس بياييد باور او را خراب نكنيم ! گفتند : چه كنيم ؟ گفت: هر كس به اندازهاي كه ميتواند كمك كند و كمكها را براي او و از طرف خدا ميفرستيم .
همه كمك كردند و مجموعاً ۹۷ دلار براي پيرزن ارسال كردند .
پيرزن وقتي كه آنها را شمرد ديد ۹۷ دلار است گفت : خدايا ! ميدانم تو ۱۰۰ دلار فرستادهاي ولي اين پستچيها ۳ دلار آن را دزديدهاند !
و آنگاه سريع شال و كلاه كرد و راهي اداره پست شد، و داد و فرياد راه انداخت كه چرا 3 دلار مرا دزديدهايد !
حال ممكن است شما با شنيدن اين داستان شگفتزده شويد و يا به تمسخر بخنديد، ولي باور كنيد. به قول مولانا :
« بشنويد اي دوستان اين داستان
خود حقيقت نقد حال ماست آن »
حقيقتاً اين داستان، داستان واقعي خود ماست يعني نوع دعواها و نزاعهاي ما با يكديگر يك چنين وضعيتي دارد و غالباً ريشه در خيالات موهوم و بياساس ما دارد .
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 ارزش انسان
✍مرد دهاتی پیوسته خدمت امام صادق علیه السلام رفت و آمد می کرد. مدتی امام علیه السلام او را ندید. حضرت از حال او جویا شد.
شخصی محضر امام بود خواست از مرد دهاتی عیبجویی کند و به این وسیله از ارزش او نزد امام بکاهد گفت: آقا آن مرد دهاتی و بی سواد است، چندان آدم مهمی نیست.
امام علیه السلام فرمود: شخصیت انسان در عقل اوست و شرافتش در دین او و بزرگواریش در تقوای اوست، ارزش آدمی بسته به این سه صفت است. زیرا مردم از لحاظ نسل یکسانند و همه از آدم هستند و مزایای مادی ارزش آفرین نمی باشند. آن مرد از فرمایش امام علیه السلام شرمنده شد و دیگر چیزی نگفت.
📚بحار، ج 47
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#فضیلت_صلوات
✍از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت. حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
📚وسائل الشیعه ج۷
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✳️ تاثیر نماز بر مغز
✍یک دانشمند آمریکایی به نام "رامشاندرن" در تحقیقی که در مورد وضعیت بدن انسان هنگام نمازخواندن، با مجموعه ای از پژوهشگران آمریکایی انجام داد، به فعالیت بیشتر مغز انسان و آرامش روحی هنگام نماز آگاه شد.
در این تحقیق علمی، مشخص شدن این وضعیت پس از 50 ثانیه از آغاز نماز ، آشکار میشود. براساس این بررسی ، آمده است: میانگین ضربان قلب و احتمال لخته شدن خون به صورت مشترک در حین نماز بین20 الی 30 درصد کاهش می یابد و همچنین پوست بدن مقاومت بیشتری پیدا میکند. همچنین در عکسهایی که از مغز در هنگام نماز گرفته شده است، فعالیت مغز نمازگزار به صورت قابل توجهی در مقایسه با حالتهای عادی افزایش پیدا میکند و نورونهای عصبی به صورت نورانی در اشعههای دریافتی از مغز به نمایش در میآید.
روزنامه "واشنگتنپست" در این رابطه نوشت: این تحقیقات علمی اسرار نهان مغز انسان را روشن میکند. روزنامه " ساینس" نیز با تقدیر از اینگونه تحقیقات بر رابطه قطعی دین و علم تاکید کرد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ضربالمثل(۵)
♦️
#ضربالمثل (گرگ باران دیده "بالان دیده"):
آیا میدانستید که تقریباهمهی فارسی زبانان، حتی بزرگانی ادب فارسی، اصطلاح " گرگ باران دیده " را که کنایه از افراد آزموده ، سرد و گرم چشیده و دنیا دیده است به غلط " گرگ باران دیده" میگویند و می نویسند ؟
به کار بردن واژه ی باران در این اصطلاح اساسا" نادرست است، زیرا همهی گرگها باران دیده هستند و اتفاقا" در روزهای زمستانی و بارانی بیشتر از لانه خارج میشوند و به شکار میپردازند و اگر باران دیدن علت با تجربه شدن گرگ باشد، این شامل تقریبا" همهی حیوانات است نه فقط گرگها.
شکل درست این اصطلاح" گرگ بالان" دیده است و معنی "بالان"، دام و تله مخصوص گرگ است و گرگی که چند بار از دشواری و خطر بالان نجات یافته باشد پختگی و آزمودگی لازم را در شکار پیدا کرده است.
افراد آزموده و سرد و گرم چشیده نیز آنانی هستند که با اندیشههای عاقلانه ازهمهی دشواریها و بلاها رهایی یافته و راه و رسم زندگی را فرا گرفتهاند.
عامهی مردم چون معنی واژهی "بالان" را نمیدانستند آن را به باران و بدین ترتیب اصطلاح را به " گرگ باران دیده " تبدیل کردهاند.
برگرفته از فرهنگ دهخدا
#ضربالمثل ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!! ؟؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همه بلند ومیشن، روی همدیگر رو می بوسن ،و و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و ...
اون وسط یک مهربون از جمع جدا میشه و قاب عکسی را می بوسه و روش دست می کشه و میگه روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ !!!
میدونید اون عکس کیه ؟
اون عکس من و شماست!!!
تبدیل شدیم به یک خاطره ...
آنهم شاید اگر خیلی خوش شانس باشیم...
این واقعیت روزگار من و توست...
😔😔
50 سال دیگر فقط یک خاطره ایم
تو یک قاب عکس خاک گرفته...
شاید هم نه عکسی و نه قابی ...
همین و واقعا همین !!....
پس چرا حرص ؟؟
چرا دل شکوندن ؟؟
چرا تظاهر ؟؟
چرا چاپلوسی ؟؟
چرا دروغ ؟؟
چرا تعصبات بیهوده ؟؟
چرا ادعای جاهلانه ؟؟
چرا بی مهری ؟؟
چرا ....؟؟
بیاید مهربون باشیم ،
شاد باشیم ،
به مردممون بیشتر برسیم ،
کینه ها رو دور بریزیم ،
همین الان دلی بدست بیاوریم،
اون سالها چه بخواهیم چه نخواهیم بزودی فرا خواهند رسید...
👈 با خواهرت 👉
شوخی کن، ماچش کن، بغلش کن، حمایتش کن واحترامش رو حفظ کن.
👈 داداشتو 👉
محکم بزن به سَر شونش وبگو مخلصیم ، هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست وکمک نیاز داره ..
👈 مامانتو 👉
کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ، واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه ،وگاهی یواشکی پاهاشو ببوس
👈 باباتو 👉
بغل کن، چاییشو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش وخاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس .
👈 دوستت 👉
اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش ،اگه مشکلی داره، تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار...
👈 همسرت 👉
دوستش داری، اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده، ، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش.
👌 شجاع باش 👌
نترس برای قدم بعدی رو برداشتن, برای گفتن "دوستت دارم", برای دوست داشتن, برای دوست داشته شدن...
پنجاه سال دیگه، هیچکدوممون نیستیم دیگه
هوایِ هم رو داشته باشیم ..
حتما بهـــــــــــتر میشه ...
شاید یه روز دیگه وقت نباشه ...
شاید ما نباشیم
شاید اون نباشه...
و دیدنش آرزومون بشه...
وقت کمه.
زندگی کوتاست !!!
"برای کسایی بفرست که دوسشون داری واگه رنجوندنت یا رنجوندیشون ناخواسته تا بدونن دیگه هیچی جز ء دوست داشتن بین شما نیست❤
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🌺 التماس دعا 🌺
پنجشنبه هست شاخه گلي بفرستيم براي تموم آنهايي كه در بين ما نيستند ولي دعاهاشون هنوز كارگشاست🥀
يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه🕯
دلمون خيلي وقتها هواشونو مي كنه🖤
امادیدارشون میفته به قیامت🥀
شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه🕯
صلوات و فاتحه🖤
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن
شهید محمدرضا دهقان امیری
یادمه با اتوبوسی که از خوزستان عازم تهران بودیم داشتیم از قم به تهران برمیگشتیم.
من و محمدرضا کنار هم نشسته بودیم و توی اتوبوس ترانهای با صدای یک زن پخش میشد.
حالش خراب بود و آروم و قرار نداشت.
رفت جلو به راننده گفت: لطف کند و خاموشش کند.
چند دقیقهای آهنگ خاموش شد اما صدای اعتراض همه بلند شد.
صدای آهنگ که دوباره دراومد، هندزفری در گوش کرد که نشنوه.
شاگرد راننده جلوش ایستاد و گفت: ما چه گناهی کردیم که نمیخواهیم هم تیپِ تو باشیم و این آهنگ را دوست داریم؟! حرفِ تو وحی است؟ تو مسلمانی؟
محمدرضا گفت: من شیعهی امیرالمؤمنینم همان خدایی که به تو رحم کرد و تو را شیعه قرار داد، دستور داد که صدای زن برای مرد حرام است، حرف خدای توست نه همتیپهای من، جای تو بودم، اینطور آتش در گوشم نمیکردم.
شاگرد راننده کمی درنگ کرد و رفت. هرچند باز هم حریف خودش نشد که آهنگ را قطع کند.
آن روزها محمدرضا دبیرستانی بود
راوی:خواهرشهید
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
😐
یهویی از خواب پریدم اتاق نور خاص و کمی داشت دیدم ساعت 3:30 دقیقه صبح هست داشتم به این فکر میکردم که یهویی دیدم نصف دستم تو دیواره 😰
دستمو زود از دیوار کشیدم بیرون و با ترس زیاد بش نگاه میکردم!!!
دوباره دستمو تو دیوار بردم
رفت داخل دیوار!!!!!!!!!!! 😳
صدای خنده شنیدم
نشستم دیدم برادرم کنارم خوابیده!!
از تخت بلند شدم رفتم که صداش کنم
اما جوابمو نمیده!
رفتم اتاق مادرم
سعی کردم پدرمو بیدار کنم
هرچقدر صدا زدم کسی جواب نمیده
رفتم مادرمو بیدار کنم که یهو از خواب پرید!!!!
خودش از خواب پرید اما بام صحبت نکرد
داشت بسمالله الرحمن الرحيم میگفت و هی تکرار میکرد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پدرمو از خواب بیدار کرد بش گفت بیدار شو بیدار شو
میخوام برم از بچه ها مطمئن شم
پدرم با تعجب بش جواب داد الان وقتش نیست بزار بخوابم صبح خیر میشه
اما با اصرار مادرم،با تعجب بیدار شد
داشتم داد میزدم پدر مادر ولی کسی جواب نمیداد!!!!
لباسای مادرمو گرفتم که صدامو بشنوه اما حس نمیکرد!!!
پشت سر پدر مادرم میرفتم تا رسیدم به اتاق خوابم
وارد اتاق که شدن چراغ هارو روشن کردن
اما فرقی واسه من نداشت چون دنیا از همون اول برام نور خاصی داشت
اما تعجب کردم از چیزی که دیدم😳
جسم خودمو دیدم!!!
آره جسم خودم!
داشتم خودمو نگاه میکردم، من دوتا شدم؟؟
گفتم این کیه؟
چطور اینقدر شبیه منه!!؟؟
داشتم خودمو میزدم که از این خواب شوم از این کابوس بیدارشم
اما بیدار نشدم
پدرم گفت ؛بیا دیدی بچه ها خوابن بزار بریم
اما مادرم آروم نشد رفت سمت اون کسی که جای من خواب بود
گفت محمد بیدار شو محمد جوابمو بده
اما اون شخص جواب نمیداد!!!
بیشتر از چند بار اون کسی که شبیه من بود رو لرزوند و صدا کرد اما هیچ جوابی نمیداد!
یدفه اشکای پدرم شروع کرد به ریختن
پدر قوی پدر خودم که تو کل عمرم غم و اشکاشو ندیده بودم الان دارم اشکاشو میبینم 😔
جیغو دادو گریه همه جارو پر کرد،،،،،، برادرم از خواب پرید گفت چی شده؟؟؟؟ مادرم با حالت گریه و جیغو داد بش گفت برادرت مرد محمد مرد 😔در حالی که گریش خون شده بود
جیغو گریه بیشتر شد
رفتم پیش مادرم بش گفتم مامان گریه نکن من اینجام نگام کن!!
اما کسی ج منو نمیداد 😳چراااااااااااااااااااااااااااااااااااا
شروع کردم داد زدن من اینجام ببینید
اما کسی جواب نمیداد
شروع کردم ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بزار این خواب تمام شه
صدایی شنیدم که داشت از دور میومد و کم کم زیاد میشد
تا صدارو واضح شنیدم
((لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید))
یدفه دو نفر دستامو گرفتن اما آدم نبودن
ترسیدم!!
داشتم داد میزدم ولم کنین ولم کنید
شما از کجا اومدین؟؟؟ چی میخواید؟،،
گفتن ما نگهبانان تو تا قبر هستیم
گفتم منکه نمردم من زندم
چرا منو میبرید برا قبر ولم کنین من هم میبینم هم میشنوم هم حس میکنم
با لبخند بم جواب دادن::؛
شما انسان ها عجیب هستید فکر میکنید مرگ پایان زندگی هست آیا نمیدونید زندگی که شما میکردید خواب کوتاهی بود و وقتی میمیرید این خواب تمام میشود؟؟!!
اما هنوزم داشتن منو به سمت قبر میکشیدن
تو راه که منو میکشیدن مردمی رو میدیدم که گریه میکردن بعضیا میخندیدند بعضیا جیغ میزدن
و هر نفر باش دوتا نگهبان بود
از نگهبانا پرسیدم چرا این انسانها اینطوررن؟؟
گفتن؛؛این مردم مسیر خودشونو دیدن،،بعضیا گمراه بودن
حرفشونو قطع کردم گفتم یعنی میرن جهنم؟؟؟ 😳😳
گفتن؛؛بله
و این هایی که میخندند میرن بهشت
من زود جواب دادم::من دارم کجا میرم؟؟؟؟؟
گفتن؛؛تو یکم راه راست میرفتی توبه میکردی بعد یکم گناه میکردی وضعیتت با خودتم مشخص نبود
و همینطور خواهی ماند
حرفشونو قطع کردم با ترس پرسیدم،،، یعنی من میرم جهنم؟؟؟؟؟؟؟ جواب دادن؛؛::خدا رحمان و رحیمه و سفر ما طولانی،
سرمو برگردوندم پدر، برادرم، عموم و کل فامیلامو دیدم
منو با ی صندوق داشتن میبردن دویدم سمتشون گفتم ؛؛برام دعا کنید ؛؛
اما کسی جوابمو نداد بعضیا گریه میکردن بعضیا ناراحت بودن
رفتم سمت برادرم بش گفتم داداش مواظب خودت تو دنیا باش و گول دنیا و زیباییهاشو نخور
ایکاش صدای منو میشنید
نگهبانایی که بام بودن منو کشیدن و بالای جسد خودم خوابوندنم
پدرمو دیدم که داشت بالام خاک میریخت
برادرامو دیدم که روم خاک میریخت
همه روم خاک میریختن
آرزو کردم ایکاش من جاشون تو دنیا بودم توبه میکردم
نماز دیروز صبحمو میخوندم
نماز دیروز ظهرمو میخوندم
نماز دیروز مغرب و عشا رو میخوندم
هرروز خدامو صدا میکردم و باش رازو نیاز میکردم
هرروز توبه خودمو تجدید میکردم و پایبند تر میشدم
گناهامو کاملاً ترک میکردم
شروع کردم داد زدن ای مردم مواظب باشید دنیا گولتون نزنه
😔ایکاش یکی صدامو میشنید 😔
اما تو الان صدامو شنیدی!!
درسته؟؟؟
پس مواظب دنیا و آخرت باش
اگه دوست داشتید پخ
ش کنید ثواب و توشه سفر آخرت میشه شاید کسی از غفلت خودش بیدار شد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
╔═.🍃🌺🍃.═══╗
سلام بر مهدی فاطمه عج
╚═══.🍃.🌺🍃═╝
#پیشگویی_عجیب_مرتاض_هندی ❗️
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت:
دوران نوجوانی در محضر سید عبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم.
🔸️آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود ، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم ، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه.
ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.
مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم ، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود
این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش ، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه.
ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک.
🔹️آیت الله کشمیری گفت :
دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف ) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه.
گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم.
اونی که منظور شماس این اسمش نیست.
ماهم دیدیم اشتباه گفتیم ، اسم امام زمان محمد هستش ، مهدی لقب حضرته ، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا( سلام الله علیها )
به مرتاض گفتیم ، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن
به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت ، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کاری زیبا از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران - پلیس فتا!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چهار مورد که شما هرگز در مورد موبایل نمیدانستید!
اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد!
موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد!
اول : وضعیت فوق العاده!
شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است!
در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید!
حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید!
دوم : آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟
این وسیله می تواند روزی مفید باشد!
یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید! تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد! قفل ماشین شما باز خواهد شد! با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد! فاصله هیچ تاثیری ندارد! شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید!
سوم : چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟
برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:
*#06#
یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود! این شماره مختص دستگاه شما است! این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید! هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید، سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند! حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد! شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند! یا آنرا بفروشد اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدی موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت!
چهارم : قدرت باطری مخفی شده؟!
در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای #3370* را فشار دهید!
موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50% در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خود به خود شارژ خواهد شد!
لطفا مطالب مطرح شده را در تمامی گروههایتان ارسال کنید تا همگان آگاه شوند و به وقت نیاز استفاده کنند!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴دو واجب فراموش شده
✍در روایات اسلامی، با موضوعی بسیار مهم رو به رو هستیم که متاسفانه در کش و قوس زمان و در دل تاریخ، از امری واجب، به امری پیش پا افتاده و بی اهمیت تبدیل شده است که بسیاری از مسلمانان و حتی مومنان از آن غافلند.
امر به معروف و نهی از منکر، دو واجبی هستند که بسیاری از مواقع به دلایل مختلف و توجیهات بسیار، به سادگی از کنار آنها گذشته ایم. روایات بسیاری از معصومین در باب اهمیت این دو واجب آمده است. اما چه میشود که این دو واجب به فراموشی سپرده میشوند؟
امام باقر میفرمایند: «در آخرالزمان مردمی خواهند آمد که با ریاکاری از یکدیگر پیروی میکنند، آنان عالِم نماها و عابد نماها و نادانان و سفیهانی هستند که امر به معروف و نهی از منکر را به بهانه ضرر ترک میکنند. آنان همیشه به دنبال عذر و بهانه هستند و از علما بدگویی میکنند و به نماز و روزه و هرچه مزاحمت برای مال و جان آنان نداشته باشد، روی میآورند و اگر نماز، مزاحم مسائل مربوط به جان و مال آنان باشد، آن را نیز کنار میگذارند. همانگونه که عالی ترین و اشرف واجبات مانند امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتند.»
📚 اصول کافی، جلد ۵، ص ۵۵
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_شصت_و_یک_دالان_بهشت 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از اون گذشته، الان تا سالگرد خانم جون خودت می دونی که همچین چیزی امکان نداره، اما اگه منظورت همون عروسی هم هست که من می گم، باشه هر وقت شما بگی!
باز قصد سر به سر گذاشتن داشت. به روی خودم نیاوردم. گفتم: حالا کی گفته جشن بگیریم. وسایلمون رو می بریم خونه شما و بی سر و صدا زندگی رو شروع می کنیم. اون طوری حرف و سخن نمی شه و عیبی نداره.
یکدفعه حالت نگاهش عوض شد، با موشکافی و دقت توی چشم هایم خیره شد و پرسید:راستش رو بگو چی شده که این فکر توی سر تو افتاده، من و تو الان هم با همیم. یک چیزی شده که تو این حرف رو می زنی. حرفی شده؟! آقا جون اینا چیزی گفتن؟!
فکر کرده بود که خانواده ما چیزی گفته اند. دستپاچه و هول گفتم نه بخدا، خودم خودم خسته شدم و از دهنم در رفت: اصلا مامانت هم.... حرفم را قطع کرد. بند را آب داده بودم و محمد فوری هشیار شد.
پس این آش رو مادر عزیز خودم پخته. آره؟ توصیه نکرده اگه بچه دار بشی بهتره؟!
ماتم برد چقدر جنس این محمد خراب بود. در حالی که از روی پایش بلند می شدم، با غیظ گفتم نخیر. و سعی کردم توی چشم هایش نگاه نکنم. ولی محمد که دست هایم را نگه داشته بود، نمی گذاشت که بروم.
مهناز! توی چشم های من نگاه کن.
با تمام نیرو سعی داشتم دستم را از دستش در بیاورم، ولی موفق نمی شدم. می خواستم با سر و صدا کردن خودم را آزاد کنم و از جواب دادن رو در رو فرار کنم.
ولی او که خونسرد و آرام نشسته بود و تقلا کردنم را نگاه می کرد ، گفت: بی خودی شلوغ نکن. می دونی که تا خودم نخوام نمی تونی دست هایت رو در بیاری. در ضمن گفتن یا نگفتن تو فرقی نمی کنه. این حرف ها رو خودم قبلا ازشون شنیدم، حالا که از من نا امید شدن دست به دامن تو شدن، نه؟!
از بی عرضگی خودم لجم گرفته بود. حرفش را نشنیده گرفتم و به تقلا کردن ادامه ولی بالاخره خسته شدم و ولو شدم توی بغلش و با حرص و لج گفتم: فقط حیف که زور تو از من بیش تره!
با خنده گفت: اگه نبود چی می شد؟!
باز حرف بیوده زده بودم. دیدم راست می گوید، مثلا اگر زورم بیشتر بود چه کار می کردم؟ دست انداختم گردنش و بوسیدمش و خندان، در حالی که خودم را به مظلومیت می زدم، گفتم: هیچی، اون وقت راحت تر فرار می کردم.
یک آن احساس کردم، نگاهش بی تاب و ملتهب و کلافه شده، گونه ام را آهسته نیشگون گرفت و گفت: خوب بلدی حواس آدم رو پرت کنی، نه؟!
برای فرار از نگاهش در حالی که سرم را به آزاد کردن موهایم که به زنجیر گردنم گره خورده بود گرم می کردم، گفتم: نه که تو بلد نیستی!!!
سنگینی نگاهش را حس کردم که خیره به من مانده بود ولی من که تاب نگاه به چشم هایش را نداشتم، سرم را بلند نکردم تا این که با لحنی آرام و شمرده گفت:
بعضی وقت ها فکر می کنم، یعنی از این قدر که من تو را دوست دارم ممکنه کسی بتونه بیش تر کسی رو دوست داشته باشه؟!
سرم را بلند کردم، ضربان قلبم تند شده بود و احساس می کردم صورتم هم قرمز شده. هیچ نگفتم. دیگر اصلا یادم نبود چه می خواستم بگویم و از او بخواهم. محو تماشای صورتی بودم که برایم شیرین ترین و عزیزترین چهره دنیا بود و چشم هایی که آن شب نگاهش بی تاب و سوزان بود. در حالی که آن شب نه او می دانست، نه من که سالهای بعد – سال هایی که حاضر بودم هر چه دارم بدهم تا دوباره آن صورت و آن نگاه را ببینم و آن کلام را بشنوم و میسر نبود – هر چه بود افسوس بود و رنج و عذابی فرساینده و بی حاصل.
همیشه من همان سوال را از خودم خواهم کرد و رنجی جانسوز و تلخ خواهم برد. بی آن که صدایم در بیاید.
صدای مامان که برای شام صدایمان می زد، ما را به خودمان آورد، اگر نه شاید...
آن شب موقع خواب محمد با شوخی گفت: امشب اگه یکخورده دیگه چونه زده بودی، ممکن بود منو از راه به در کنی و حرفاتو قبول کنم.
با تعجب و حیرت پرسیدم: قبول کنی؟!
راحت گفت: آره.
با تردید پرسیدم: کدوم حرفم رو؟!
با خنده گفت: همون عروسی دومی رو که انکار می کردی.
از جا پریدم و با اعتراض گفتم: محمد! خودت خوب می دونی منظور من اونی نبود که تو می گی!
همان طور که دوباره به زور بغلم می کرد، خندان گفت: و تو هم خوب می دونی که بی منظور هم نبودی!
به همه انکاری که می کردم، ولی در کمال تعجب و ناباورانه مجبور شدم به خودم اعتراف کنم که راست می گوید. مهرش آن قدر در دل و جانم ریشه دوانده بود که واقعا می خواستم او مالک همه وجودم باشد. او همان فاتح سزاواری بود که شهری را به او پیشکش می کردند.
آن موقع بود که به دنیای عجیب و تازه ای در درون خود پی بردم. دنیای خواستن و نیاز، نیاز و طلب و کشش جسم نه برای تمتع و لذت، برای یکی شدن، برای متعلق کامل شدن به کسی که مالک روح و روانم بود و فهمیدم دیگر از دوران سادگی دخترانه فاصله گرفته ام
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚نویسنده: نازی صفوی
⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است