eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
👨🌾 تصویر شماره 2 🌱برش با تیغ تیز و تمیز صورت گیرد
👨🌾 تصویر شماره 3 🌱 محل برش را با لاک ناخن بپوشانید
👨🌾 تصویر شماره 4 🌱 حذف برگهای پایین قلمه (برگها به صورت کامل از ساقه جدا شود ) 🌱 کاشت داخل بستر سبک مانند ترکیب مساوی از کوکوپیت و پرلیت 🌱 کاور کردن
👨🌾 بیماری ها و مشکلات یوکا 🌱تصویر ارسالی از اعضاء کانال
👨🌾مشکلات یوکا ❣ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌱لکه برگی یکی از بیماریهای قارچی است که البته عوامل قارچی مختلفی باعث ان میشود و در طی ان زخمهایی بر روی برگها ایجاد میشود اما براساس نوع قارچ ممکن است رنگ زخمها متفاوت باشد مثلا قارچ coniotyrium موجب بروز زخمهایی زرد رنگ باندازه 2میلیمتر بر روی برگ بخصوص برگهای مسن تر گیاه میشود زخمها به تدریج بزرگ و قهوه ای رنگ میشوند و معمولا بر روی سطح رویین برگ تشکیل میشوند گاهی هاله تی زرد رنگ نیز در اطراف لکه های قهوه ای رنگ شکل میگیرند سرعت شیوع این لکه ها از برگی به برگ دیگر نسبتا زیاد است 🌱 لکه های زرد با ته مایه نارنجی رنگ عاملش بیماری قارچی است که هاله ای با رنگ تیره تر انرا احاطه کرده است لکه ها میتوانند به قطر حدود نیم سانت و برنگ کرم الی قهوه ای رنگ باشند 🌱 لکه های به رنگ خاکستری و حاشیه قهوه ای بخصوص که در نوک و حاشیه برگها ایجاد میشود عاملش قارچ cytosporina است و به تدریج موجب زوال و از بین رفتن برگ میشود 👨🌾 مکانهایی با تهویه نامناسب هوا و خیس شدن برگسار در زمان ابیاری از جمله دلایل شیوع این بیماری است 👨🌾 درمان : حذف برگ الوده ، تهویه هوای عالی ، جلوگیری از ریختن اب روی برگها ، ابیاری منظم و ابیاری با اب سبک و فاقد فلوراید ، شخم کردن سطح خاک و چک کردن زه کش گلدان ، ابیاری و اسپری با قارچ کشی مانند اکسی کلراید مس یا منکوزب یا ریدومیل ، بهترین کار اینه که یک هفته تا ده روز بعد از استفاده از قارچ کش گیاه با هومیک اسید ابیاری شود 👨🌾 پوسیدگی ساقه فوزاریوم یکی از شایعترین بیماریهای یوکا بخصوص قلمه های این گیاه است که موجب پوسیدگی ساقه .قسمت پایین گیاه .پژمردگی و از بین رفتن گیاه خواهد شد سوختگی جنوبی: به تمامی قسمتهای گیاه بخصوص ساقه حمله میکند و موجب پوسیدن و از بین رفتن انان میشود استفاده از بسترهای کشت ضد عفونی شده .عدم خیس شدن برگسار حین ابیاری .عدم خیس و غرقابی شدن بستر کاشت و در نهایت بکارگیری قارچکشهای مناسب از جمله راهکارهای مبارزه با بیماری قارچی است از افات این گیاه میتوان به شپشک ارد الود اشاره کرد که در زیر برگها و بر روی ریشه گیاه فعالیت میکند و موجب ضعف رشد.زردی برگسار و ریرش برگها میشود افت دیگر یوکا تریپس است از شیره گیاه تغدیه میکند برگها چروکیده و بدشکل میشوند و لکه های خاکستری نقره ای بر روی برگ شکل میگیرد *منبع ارسالی از شرکت فدک گل با تشکر از مهندس جعفر زاده http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
امیدوارم مطالب ارائه شده مفیدواقع بشه وگلهای خونه تون هر روز شادابتربشن🌹🌹🌹
🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️ نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت. صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند. صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد. نجار در حالت رودربایستی پذیرفت. برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد. او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد. صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری! نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد این داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کرد.. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🖤🖤
✨﷽✨ ✨ بخشش را "بخش کن" محبت را "پخش کن" غضب "پریشانی" است نهایتش "پشیمانی" است هر چه "بضاعتمان" کمتر است "قضاوتمان" بیشتر است به "خشم" ، "چشم" نگو و از "جدایی" ، "جدا" باش http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🖤
📚 💎شاگردان نزدحکیم رفتند و پرسیدند که زیبایی انسان درچیست؟ حکیم دو کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: به این دو کاسه نگاه کنید اولی ازطلا درست شده ودرونش زهراست ودومی کاسه ای گلیست ودرونش آب گوارا، شما کدام رامیخورید؟ شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکیم گفت: آدمی هم همچون این کاسه است. آنچه که آدمی رازیبامیکند درونش واخلاقش است. باید سیرتمان رازیباکنیم نه صورتمان را تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🖤🖤
☘️امام صادق عليه‌السلام : 🔶هر گاه ديديد كسى گناهان مردم را مى‌جويد و گناهان خودش را از ياد برده‌است ، بدانيد كه گرفتار مكر خدا شده‌است . 📙منتخب ميزان الحكمة ،ص 418 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📔 روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند. چند روز بعد حاکم به وزیر گفت: امروز میخواهم بدترین قسمت گوسفند را برایم بیاوری و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند. حاکم با تعجب گفت: یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟ وزیر گفت: "قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست" http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📕✍.... ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ ....... ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ .... ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ... ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ .... ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ... ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ... ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ... ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ... ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ... ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ..... ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ .... ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ، ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ .... ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ، ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ... ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ، ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ .... ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ، ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ . 🎀http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌙 فاصله قلب 🌙 👤استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟» 🔺شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.» 👤استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟» 🔺شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.» 👤سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.» 👤استاد ادامه داد: 🔺«هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.» 🔅امام رضا علیه السلام: به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید. http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به پای روضه نشستیم و اشک ناب شدیم قنوت گریه گرفتیم و مستجاب شدیم و ما که در پی خورشید نیزه ات بودیم شبانه نور گرفتیم و آفتاب شدیم دوباره اشک" گناه نسوز" ما را سوخت دوباره پاک شدیم و پر از ثواب شدیم مدینه بود و تو بودی و رأی مادر بود که ما برای عزای تو انتخاب شدیم میان سینه زدن بال و پر گرفتیم و کبوتر حرم صحن بوتراب شدیم شبیه چشم تو و مشک خالی عباس دوباره گریه کن کودک رباب شدیم : حرم ندیده تر از من میان عالم نیست برای مثل منی قاب کـربلا کافیست توقعی کـه ندارم مـرا حـرم ببری برای منتظران خواب کربلا کافیست صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... روزتون معطر بنام علیرضا_توسلـی _و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حق الناس هم اقسامی دارد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d حق الناس را می توان به دو دسته تقسیم کرد. حق الناس مالی و غیر مالی. کسی که حقی یا مالی را از دیگران ضایع کرده باشد، نخست باید از این گناه بزرگ توبه کند ، و از خدا عذر خواهی نماید. زیرا در درجه اول قانون خدا نا دیده گرفته شده، یعنی اول حق الله ضایع شده، سپس حق الناس. پس از توبه و استغفار، جبران حق الناس واجب است، مالی باشد یا غیر مالی 1- هر حق الناسی، حق الله هم محسوب می شود. علتش هم این است که وقتی انسان (مثلا) غیبت می کند. علاوه بر آن که آبروی دیگران را می ریزد، از اطاعت دستور الهی هم سرپیچی کرده است. بنابراین کسی که حق الناس کرده، علاوه بر آن که باید رضایت صاحب حق را کسب کند، باید با دعا و استغفار، رضایت خدای متعال را هم جلب نماید. ۲ ـ راه ادای حق الناس، در اساسی ترین گام، طلب رضایت از خود شخصی است که حقش ضایع شده است. بنابراین اگر مال کسی را برده باشیم، معنایی ندارد که بخواهیم با پرداخت صدقه، رضایت صاحب مال را کسب کنیم! یا اگر آبروی کسی را برده باشیم، معنایی ندارد که بخواهیم با صرف استغفار، حق او را ادا کرده باشیم! ۳ ـ گاهی اوقات، بنا به هر دلیلی امکان رضایت گرفتن از شخصی که حقش ضایع شده وجود ندارد. * آن شخص برای ما مجهول است و وی را نمی شناسیم؛ * آن شخص را می شناسیم، اما نمی دانیم کجاست به علت غفلت یا فراموشی، متوجه ضایع شدن حق دیگری نیستیم؛ در این صورت، خدای متعال راهی برای مؤمنین گشوده تا در بن بست گرفتار نباشند. مثلا اگر مال کسی را ضایع کرده ایم، می توانیم با اجازۀ حاکم شرع، این مال را به جای آن شخص صدقه بدهیم تا در قیامت با پرداخت ثواب صدقه به کسی که مالش ضایع شده، رضایت او را کسب کنند. در برخی موارد، کسب رضایت، موجب بروز مفسده است. در چنین صورتی در امور غیر مالی، می فرمایند برای او استغفارکنید. مثلا غیبت کسی را کرده ایم و اگر بخواهیم حلالیت بطلبیم، موجب بروز کینه و کدورت، یا قطع ارتباط می شود. یا این که اگر آبروی او را برده ایم، برای او طلب استغفار کنیم و از خداوند بخواهیم که دلش را نسبت به ما نرم کند. همۀ ما ممکن است حقوق افرادی را ضایع کرده باشیم و خبری از آن نداشته باشیم. راه جبران چنین ظلمی آن است که در امور مالی، به مقداری، رد مظالم بدهیم. و در امور مالی، در دعا و مناجات خود از خدای متعال بخواهیم که اگر حقی از کسی ضایع کرده ایم، خدای متعال دستگیرمان باشد و با نرم کردن دل آن شخص نسبت به ما کاری کند تا ما را حلال کند. یا این که اگر آبروی او را برده ایم، برای او طلب استغفار کنیم و از خداوند بخواهیم که دلش را نسبت به ما نرم کند. همۀ ما ممکن است حقوق افرادی را ضایع کرده باشیم و خبری از آن نداشته باشیم. راه جبران چنین ظلمی آن است که در امور مالی، به مقداری، رد مظالم بدهیم. و در امور مالی، در دعا و مناجات خود از خدای متعال بخواهیم که اگر حقی از کسی ضایع کرده ایم، خدای متعال دستگیرمان باشد و با نرم کردن دل آن شخص نسبت به ما کاری کند تا ما را حلال کند http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سجده شکر سجده شکر برابر است با تمام گنجها دنیا و آخرت .. پس با دقت آن را بخوان فضیلت سجده شکر بسیاری از ما نه فضیلت این سجده را میدانیم و نه کیفیت قرآئت آن را (1) هرگاه بنده ای نماز خود را خوانده (سپس) سجده شکر را به جای آورد - خداوند حجاب میان بنده خود و فرشتگانش را کنار میزند و به ملائکه میفرماید: ای فرشتگان من به بنده ام نگاه کنید فریضه مرا انجام داده و عهدم را تمام و پس از آن در جهت پاسداشت تمام نعمتهایم سجده شکر به جای آورد- ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟ پس ملائکه میگویند : خداوندا ( رحمتت )... خداوند دوباره از ملائکه میپرسد :ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟ پس ملائکه میگویند : خداوندا ( جنت و بهشتت )... خداوند دوباره از ملائکه میپرسد :ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟ پس ملائکه میگویند : خداوندا ( رفع هرگونه هم و غم از او )... خداوند دوباره از ملائکه میپرسد :ای ملائکه ام پاداش این بنده ام چیست ؟ پس ملائکه میگویند : خداوندا ما علمی جز آنچه به ما آموختی نداریم ... پس آنگاه خداوند میفرماید : پاداش این بنده ام این است ( همانگونه که او از من تشکر کرد من نیز از او تشکر میکنم ) - ( و با فضلم به سوی او خواهم رفت ) ( و رحمتم را به او نشان می دهم ) چه ضرری دارد تا ما هر روز سجده شکر را به جای نیاوریم ؟ و این تنها یک سجده است و یک نماز نیست؟ ولو بهتر است که فرد با طهارت و به سوی قبله سجده شکر را به جای آورد.وهرکسی که نعمتی بر او نازل شده و یا بلایی از او دفع گردیده زیباست که سجده شکر بر درگاه خداوند به جای آورد خواه این فرد با وضو باشد یا نباشد و خواه به سوی قبله بوده باشد و یا خیر. 💥نصیحت..سجده شکر را پس از هر نماز به جای آورید.. و 3 مرتبه بگویید شکراً لله و 4 مرتبه الحمد لله باشد که این فرصت طلایی را از دست ندهید... این را برای تمام دوستانت بفرست که هر گاه سجده ی شکری به جای آوردند تو نیز در اجر و ثواب آنا ن سهیم خواهی بود حتی اگر تو بمیری نیز این ثواب نصیب تو خواهد بود. خداوندا به نیابت از من و والدینم و خانواده ام این پست را صدقه جاریه قرار ده🙏🏻 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌺🍃 حجت الاسلام رفیعی : ✨روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. ✨در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد. رسول اكرم (ص) فرمودند: ✨بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد ✨و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . ✨علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . ✨در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: ✨حلاليت بگير يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند ✨وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند ✨كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند. 🍃🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید* http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ . ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ . ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ ‏) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید . ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... *ای کاش این حکایت به گوش همگان برسد* 🔴 🔴http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹🌹🤚🤚🌹 🌹پروردگار مهربان، دوباره صبح شده است… 🔆یاریمان کن امروز را با عشق تو آغاز کنیم . 🔅قضاوت فقط کار توست ، 🔅بخشندگی از آن توست ، 🔅عشق در وجود توست ، 🔅قدرت در دستان توست . 🔅الهی ما در مسند قضاوت قرار مده ، 🔅اما بخشندگی را به ما بیاموز 🔅و عشق را در جسم و روح ما جاری ساز تا عزیزان مهربانم و تمامی بندگانت را با تمام وجودم دوست بدارم. 💖سلام💖 صبح دل انگیزتان بخیر 🌹🌹🤚🤚http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نذری 😊😊 وارداشپزخانه که شدم یک برگه دیدم که حمید بااهنربا روی دریخچال چسبانده بود یک طرف ایام هفته رانوشته بود وبالای برگه نوشته بودناهار،شام...بعدداخل هر خانه نام یکی ازائمه رامشخص کرده بود،گفتم :این چیه آقا؟؟؟ گفت:ازاین به بعد هرغذایی درست کردیم نذریکی ازائمه باشه،هرروز غذاروباذکرونیت همون امام درست کن، اینطوری باعث میشه ماهرروز غذایی که نذراهل شده روبخوریم وروی نفسمون تاثیرمثبت داشته باشه.... 🌷 همسرشهید# •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
30 دی - 20 ژانویه؛ در تاریخ 1653 - «تاج محل» در هند كه به دست استاد عيسي ايراني ساخته شد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d عمارت تاج محل در هند در اين روز از ماه ژانويه سال 1653 ميلادي تكميل شد. «شاهجهان» امپراتور تیموری وقت هند (و به قول اروپاییان؛ مغولی) تصميم به ساختن چنين عمارتي را به ياد بود همسر خود ــ ممتاز محل ــ گرفته بود كه در اثناي وضع حمل چهاردهمين فرزند خويش درگذشته بود. كار ساختن اين عمارت زيبا پس از دعوت از استاد عيسي معمار بزرگ ايراني به هند از سال 1631 آغاز شده بود. 1896 - كشف اشعه ايكس توسط ويلهلم رونتگن دانشمند معروف آلماني اشعه ايكس اشعه‏اي از نوع نور ولي نامرئي با طول موج بسيار كوتاه است كه در بيستم ژانويه 1896م توسط ويلهلْمْ رونْتْگِن، فيزيك‏دان آلماني كشف شد و چون ماهيت آن نامعلوم بود، آن را اشعه ايكس به نام حرف X كه در رياضيات، علامت مقدار مجهول است خواندند. 1946 - حکیم الملک رفت و قوام السطنه آمد 30 دي ماه 1324 (20 ژانویه 1946) ابراهيم حكيمي (حكيم الملك، پزشک) كه موفق به رفع غائله آذربايجان حتی با مراجعه به سازمان ملل نشده بود از نخست وزيري كناره گيري كرد و قوام السلطنه [كه دكتر مصدق اورا عامل انگلستان خوانده است] بر جای وی نشست و رئیس دولت شد.  ابراهیم حکیمی که نام اورا بر بیمارستان سوانح خیابان مولوی تهران ـ وابسته به جمعیت شیر و خورشید وقت ـ گذارده بودند همچنين 17 بار وزیر و نماینده مجلس شده بود. وی شش سال (از 1951 تا 1957) رئیس سنای ایران بود. حکیمی که نیمه آگوست 1863 به دنیا آمده بود 19 اکتبر 1959 و در 96 سالگی درگذشت. 1981 - عمر حکومت جیمی کارتر پایان یافت و گروگانها آمريکايي در تهران رهايي يافتند جمهوری اسلامی ایران بیستم ژانویه 1981 و 20 دقیقه پس از انقضای دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر [20 دقيقه بعد از ظهر به وقت واشنگتن] و آغاز حکومت رونالد ریگان، 52 گروگان باقی مانده آمریکایی را رها ساخت که از تهران به آلمان رفتند و در اینجا پس از انجام معاینات پزشکی و برخي تحقیقات، 27 ژانویه 1981 به آمریکا (پایگاه هوایی واقع در حومه شمال شرقی شهر واشنگتن) بازگشتند. 1995 - روزي که مهدي بازرگان درگذشت مهندس مهدي بازرگان در سال 1286 ش در تهران به دنيا آمد و تحصيلاتش را در رشته دكتراي مهندسي ماشين در فرانسه به پايان رساند. وي در ابتدا در مدارس و سپس از 1320 در دانشگاه تهران به تدريس پرداخت. مهندس بازرگان در جريان ملي شدن صنعت نفت وارد مبارزات سياسي گرديد و پس از كودتاي 28 مرداد 32 دستگير و تبعيد شد. بازرگان، پس از آزادي از زندان،جمعيت نهضت آزادي را به اتفاق آيت‏اللَّه طالقاني و دكتر يداللَّه سحابي بنيان نهاد كه در واقع جناح مذهبي جبهه ملي به شمار مي‏رفت. رهبران نهضت آزادي در سال 1334 به بعد، به دليل فعاليت عليه رژيم شاه، توسط اين رژيم دستگير شدند و بازرگان نيز به زندان محكوم گرديد. مهدي بازرگان كمي قبل از انقلاب اسلامي به عضويت شوراي انقلاب درآمد و با پيشنهاد اين شورا، مأمور تشكيل دولت موقت گرديد. هرچند در حكم نخست وزيري مهندس بازرگان، حضرت امام خميني وي را از گرايش‏هاي حزبي و انتخاب وزراي ملي‏گرا منع كرده بودند، ولي وي اكثريت كابينه را از اعضاي نهضت آزادي و جبهه ملي برگزيد. عمر اين دولت بيش از 9 ماه نپاييد. دولت مهندس بازرگان پس از تسخير لانه جاسوسي آمريكا در تهران در آبان ماه 1358 دست به استعفاي دسته جمعي زد كه با پذيرش امام مواجه گرديد و از آن پس دوران افول سياسي مهندس بازرگان و هم حزبي‏هايش فرا رسيد. بازرگان در اواخر عمر از ايران خارج شد و سرانجام در آخر دي ماه 1373 بر اثر ابتلا به بيماري قلبي در 87 سالگي در سوييس درگذشت. زادروزها     ۱۹۳۰ - زادروز باز آلدرین فضانورد آمریکایی ، دومین انسان گام نهاده روی ماه درگذشت‌ها     1995 - مهندس مهدی بازرگان، اولین نخست‌وزیر ایران بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران منابع:-پايگاه نوشيروان کيهاني زاده http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📝 یعقوب لیث صفاری http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ، غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید. پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم . اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛ در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛ سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد . سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم . شب بعد ؛ باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛ دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت . پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛ پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام . صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور . مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از " فرزندانم " پس گفتم چراغ را خاموش کن تا " محبت پدری " مانع اجرای عدالت نشود ؛ چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛ پس سجده شکر گذاشتم . اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن لحظه که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم . اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام. گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی. اگر یعقوب های این زمانه،چراغ خاموش کنند و در پی عدل و انصاف بیفتند،! چندصد آقا و آقازاده به زمین می افتند....!!!! حتما (مصلحت نیست که چراغی خاموش شود.!!) دزدان دغل، بغل بغل ميدزدند ... از گله ی اشتران جمل ميدزدند ... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود. زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این. من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه. مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه! ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل. غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم 💟😀😀😀😀😀😀😀😀😀😀 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ... ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ! ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ... ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ... ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ! ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ، ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ! ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ... ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ بده... 😍 باما همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⁣کودک را وارد مسائل اقتصادی نکنید! نـداريم، نيست! از پس مخارج بر نمیایم! گــرون ميشه، پولا رو دزدیدن، اختلاس شد، سال بعد میخواد قحطی بیاد! صحبت از "نـداری" كودك را نا امن می كند. شاید باور نکنید امروزه دغدغه خيلی از بچه ها همينه كه "بالاخـره بابام پول داره يا نه؟"، "پول بابام تموم شده؟" اگه تموم شه، چـه اتفاقی برامون می افته؟" پدر و مـادر بايد تفكر "فــراوانی" را در خانه حاكم كنند. کودک نباید درگیر مسائل اقتصادی ما، بی پولی و تحریم و... شود. اولين نا امنی اقتصادی در خــانواده،‌ ترويج تفكر "نداری" است. تفكر "فراوانی"، به معنی خوش خيالی و گول زدن خودمان و فرزندمان نيست. بلكه بــرای کودک ايجاد امنيت روانی است. کودک توان حل مشکلات مالی ما و کشور ما را ندارد. خودش را ضعیف و ناتوان میبیند و گاه حتی فکر میکند خودش عــامل این بدبختی و شرایط ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ است‎‌‌‌‌‌‌ ‌ 😍 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸 علامه طباطبایی (ره) : 🌷 نوافل نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت. ببینید یک روز که به موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد. ملاحظه نمایید شبی که به نماز شب موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نماز شب نشده اید ، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. 📗در محضر علامه طباطبائی، ص 381 -------------------------- http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d زنجیرش را باز به گردنم آویختم و در تنهایی به چشم هایش توي عکس خیره شدم و این شروع دوران دیگري از زندگی ام بود. دورانی با دو زندگی جداگانه. درس و فعالیت و دانشگاه و زندگی عادي در یک سو و زندگی عاطفی در سویی دیگر. من زن بیوه اي بودم که داغ از دست دادن شوهرش را نمی توانست فراموش کند و این داغ همیشه تازه به من خونسردي و بی اعتنایی خاصی می داد که دیگران را به طرفم جذب می کرد، ولی می دانستم که نمی توانم حتی نیم نگاهی به مرد دیگري بیندازم. خانم جون همیشه می گفت -: مادر، خدا هیچ عزیزي رو ذلیل نکنه. از بالا به پایین اومدن مادر، ذلتی است که خدا براي هیچ بنده اش نخواد. و من حالا مفهوم حرفش را کاملا درك می کردم. چون همان عزیزي بودم که ذلیل شده بود. من که روزي کامل ترین را داشتم، حالا به چیزي کم تر از آن قانع نمی شدم. آنچه من از عشق و زناشویی و محبت هشناخت بودم با آنچه در تصور اکثر آدم هایی بود که می دیدم، فاصله اي شگرف داشت و همین مرا در مواجهه با زندگی دچار سرخوردگی و ذلت می کرد. نگاه هایی که از سر اشتیاق به من دوخته می شد، خنجري بود که قلبم را سوراخ می کرد و درخواست هایی که به زعم همه خواستن بود و محبت و اظهار توجه، در نظرم از سیلی و ناسزا بدتر بود. آري، من از بهشت رانده اي بودم که با خیال آن بهشت زندگی می کرد و کم تر از آن برایش خاکی بود، بی ارزش و پست. شاید در تفکر همه، بیوه بودن با تعبیر جسمی آن معنا بیابد. ولی من این را با تک تک سلول هایم حس کردم و فهمیدم که خوشا به حال زن هایی که جسما بیوه می شوند. جسم و نیازهاي طبیعی زودبا زندگی کنار می آیند و راه عوض می کنند. ولی بدبختی که روحش بیوه می شود، درد بی درمانی را تحمل می کند که علاجی ندارد. همان طور که شاید همه فرق یک زن و دختر، از دید عوام باکره بودن دختر باشد، در حالی که به نظر من آن تفاوتی که در روح یک دختر با یک زن وجود دارد، قابل مقایسه با جسم نیست و من روحا دیگر دختر نبودم. زنی بودم که عشق را در زیباترین صورت آن تجربه کرده بود. و این حماقت بزرگی بود که کسی فکر کند با تملک جسم من، آن گذشته را کمرنگ می کند یا از بین می برد. تملک جسم، کاري سهل و آسان است، دشوار برگرفتن بکارت روح است و به تملک در آوردن آن و این درست همان رمزي است که شاید بیش تر مردمان در نیافته باشند. در حالی که محمد، دانسته یا نادانسته دقیقا همین کار را با من کرده بود. آرام آرام به رفت و آمد و کلاس ها و استادها و همه چیز عادت کردم. چون یکی از خاصیت هاي جاودانه میز و نیمکت، شاید این باشد که هر انسانی در هر سنی وقتی در کسوت شاگردي پشت آن ها می نشیند، احساس جوانی و زنده بودن و شادابی می کند. همین خاصیت ارزشمند هم بود که مرا با زندگی آشتی داد. یکی دو ماه که از شروع کلاس ها گذشت، دیگر به تدریج روابطم با همکلاسی ها دوستانه شد و فضاي کلاس و دانشگاه، آشنا و مانوس. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منتها حوصله روابط خاص و صمیمی را نداشتم و همین شاید در آغاز باعث شد که همه فکر کنند آدمی مغرور و از خود راضی ام، ولی به هر حال آن ها هم به من عادت کردند و همان طور که بودم قبولم کردند. یکی از همکلاسی ها پسري پر شر و شور به نام بهزاد بود که انگار با خودش شرط کرده بود که آرام و قرار نداشته باشد. هر وقت وارد کلاس می شد، صداي پر هیجان و شلوغ او فراتر از صداي دیگران بود و موقع درس ها هم بیش تر از همه او بود که سر به سر استاد می گذاشت و کلاس را به شوخی و خنده می کشاند. منتها چون معمولا شوخی ها و حاضر جوابی هایش همراه ادب و با دیدي ظریف بود مانع از رنجش دیگران می شد. در مقابل او یکی از دخترهاي کلاس به نام نرگس مدبر که دختري سرحال و بشاش و با نشاط بود، همیشه در جواب حرف هاي آقاي میرزایی، یا همان بهزاد، حرفی حاضر و آماده داشت. این دو نفر، هر کدام ناخودآگاه شده بودند زبان و نماینده همجنس هاي خود، یعنی خانم مدبر نماینده دخترها و آقاي میرزایی نماینده پسرها، که به خاطر اخلاق خوب و خوش سرو زبانی همه هبچ ها دوستشان داشتند و هم قبولشان کرده بودند. اولین پتک را به مغز خواب رفته من همان آقاي میرزایی، توسط خانم مدبر، وارد کرد و خدا عمرش بدهد، چون این کارش باعث شروع دوستی من با نرگس شد، دوستی اي عمیق و پر حاصل و شیرین. اوایل ترم دوم بود که یک روز، بعد از تمام شدن کلاس، خانم مدبر با من همقدم شد و سر صحبت را باز کرد و بعد یکدفعه گفت: حقیقتش، این که دارم پرچونگی می کنم به خاطر اینه که این آمیرزا چند وقته به من پیله کرده که پیغامش رو به شما برسونم! مات و متحیر پرسیدم: کی؟ خونسرد گفت: آقاي میرزایی دیگه. از این که اب صداي بلند، آقاي میرزایی را آن طور خطاب می کرد http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده ولینک بلامانع است
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d هم تعجب کرده بودم هم از خنده بی امانی که وجودم را گرفته بود از ته دل ریسه رفتم و بی اختیار گفتم: هیس! شاید رد بشه، بشنوه. خندان گفت: نه خودم دیدمش که داشت می رفت. چقدر روحیه شاد و سرحالش روي من تاثیر داشت. ارانگ هیچ غمی به دل نداشت و نشاط و سرزندگی آدم را تحت تاثیر قرار می داد. مخصوصا حرف زدن بامزه و با نمکش که انگار همه دنیا را در عین موشکافی، با دید طنز، نگاه می کرد، براي من دوست داشتنی و جالب بود. خلاصه آن روز نرگس گفت که آقاي میرزایی پیغام داده که اگر نممک است با من صحبت کند و اگر اجازه بدهم براي خواستگاري اقدام کند. نمی توانم بگویم چه احساسی داشتم. جا خورده بودم؟ تعجب کرده بودم؟ ناراحت شده بودم یا بدم آمده بود؟ برایم عجیب و دور از ذهن بود. احساس زنی جا افتاده را داشتم که کسی به سن پسرش از او درخواست ازدواج کرده است. ماتم برده بود. بهزاد به چشمم آن قدر بچه می آمد که فکر می کردم اصلا چیزي به این واضحی غیر از نه چه جوابی می تواند داشته باشد. ولی به هر حال این واقعیتی بود که من ظاهرا دختري جوان بودم و او گناهی نکرده بود. پس به نرگس فقط گفتم که خیال ازدواج مندار و فکر کردم قاعدتا قضیه تمام شده است. ولی آقاي میرزایی دست بردار نبود. با تمام سعی من براي نادیده گرفتنش و سردي و بی تفاوتی که نشان می دادم، او با نگاه ها و کارهایی که به نظرم بی نهایت بچگانه و لوس بود، نشان می داد که سر حرفش هست. تا این که اواخر ترم، باز خانم مدبر سراغم آمد. وقتی دوباره خونسرد و بی خیال گفتم که لطف کند و به او بگوید: نه، من قصد ازدواج ندارم . نرگس خندان گفت: ببخشید ها، شما دو تا انگار پستچی مفت گیر آوردین. خوب الان که من دوباره برم بگم، نه، ایشون باز چند روز دیگه به اصرار خواهش می کنند که فقط یک ربع شما اجازه بدین باهاتون صحبت کنن و .... باز من بیام و دوباره.....؟! خوب چرا دلیل اصلی ات رو رو راست نمی گی؟ قصد ازدواج ندارم بیش تر به نظرم تعارف و ناز کردن می آد تا دلیل. از قیافه اش خوشت نمیآد؟ چه می دونم شاید اصلا کسی رو دوست داري؟ مانده بودم چه بگویم. صورت محمد جلوي نظرم نقش بست و درمانده فکر کردم آره کسی را دوست دارم، کسی که دیگه نیست، و نمی خوام ازدواج کنم چون هنوز مسئله عیب و ایراد این آدم یا کس دیگر نبود. من نمی توانستم به کسی به چشم شوهر نگاه کنم. توي ذهنم دنبال جواب می گشتم که خانم مدبر، با همان لحن شوخ همیشگی اش گفت: خیله خب، نمی خواد بگی، خودم فهمیدم! با تردید و خندان گفتم: چی رو؟ با چشم هایی شیطنت از آن ها می بارید، گفت: این که گیر کار کجاست؟! کنجکاو پرسیدم: خوب، کجاست؟! در حالی که به قلبش اشاره می کرد، گفت: این بی صاحاب، البته ببخشیدها، که همه گیرها، همیشه از همین جاست! بعد بدون این که کنجکاوي کند یا دنباله حرفش را بگیرد، گفت: باشه من می رم، ولی فکر نمی کنم، این بابا دست برداره. و در حالی که دوباره به قلبش اشاره می کرد گفت: آخه کار اون بی چاره ام به همین، گیر کرده! خندان خداحافظی کرد و رفت نمی دانم چرا دلم می خواست با او درد دل کنم و حرف بزنم. دوست داشتم از من سوال کند و شاید همین کنجکاوي نکردنش، مرا به گفتن، حریص می کرد و در دل از این که بی اعتنا گذشته بود، دلخور بودم. دلم می خواست این راز را به کسی بگویم. من که حتی در این مورد به مریم هم حقیقت را نگفته بودم، ناخودآگاه دنبال یک همراز بودم و نرگس با رفتارش، بدون این که علتش را بدانم، یک حس اطمینان و تمایل در من به وجود آورد. به هر حال به بهانه پیغام هاي آقاي میرزایی ما به هم نزدیک شدیم و رابطه مان از حدود سلام و علیک عادي گذشت و کم کم به بیرون از دانشگاه و خانه کشید. نرگس سه سال از من بزرگ تر بود ولی از نظر فکري، به نسبت سه سال، خیلی فهمیده تر و پخته تراز من بود. مهارتی خاص در ارتباط بر قرار کردن با آدم ها داشت، با هر کس به زبان خودش حرف می زد و حرف همه را می دفهمی . درست مثل این که خدا، وجودش را براي محبت کردن به دیگران آفریده باشد. مورد اعتماد و سنگ صبور همه بود. براي مشکلات دیگران چنان خودش را وقف می کرد که من ماتم می برد. چون این استعدادي بود که خودم هیچ وقت نداشتم. براي او ناراحتی هیچ کس، غریبه یا آشنا، فرق نداشت. بی تفاوت نبود و در عین حال، یک اخلاق عالی دیگر هم داشت که سبب اعتماد و اطمینان می شد. هیچ وقت خودش سوالی نمی کرد و تا خودت زبان باز نمی کردي، غیر ممکن بود حتی در مورد چیزهایی که می دانست سوال کند یا حرفی بزند و همین آدم را براي گفتن مشتاق می کرد. خصوصا من که از کشیدن بار رازي که به تنهایی کشیده بودم، در رنج بودم. بالاخره در اثر اصرار هاي مداوم آقاي میرزایی که دیگر داشت http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع ست
🔺️خاطراتی ازشهید محمد امین جبلی از شهدای سقوط هواپیمای اوکراینی : http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔹️محمدامین جبلی ، دانشجوی برتر پزشکی دانشگاه تورنتو کانادا بود و پدر وی نیز محمد جبلی، فوق تخصص قلب و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. 🔸️در ادامه سخنان پدر شهید جبلی را در این دیدار می‌خوانید: وقتی پسرم قصد عزیمت به فرودگاه را داشت لباس خاکی به تن داشت ، مادرش به او گفت لباست را عوض کن! با این اتفاقاتی که افتاده و محاسنی که تو داری کمی احتیاط کن که در خارج از کشور برایت مشکل نشود. حتی من نیز به او گفتم شلوار لی بپوش اما او به جلوی آینه رفت و با خنده میگفت شبیه شهدا شده‌ام و همینطور خوب است. به او گفتم بابا خیلی نور بالا میزنی! هوای خودت را داشته باش. در فرودگاه یکی از دوستانش که به بدرقه آمده بود به او گفت حرف مادرت را گوش میکردی و لباس دیگری میپوشیدی ، با خنده در جواب به دوستش گفت اگر زیاد اصرار کنید گوشه لباس خاکی‌ام می‌نویسم شهید قاسم سلیمانی! تا همان روز آخر میگفت من هنوز عزادار سردار سلیمانی هستم ، مادرش به او گفت حالا نرو، ممکن است جنگ بشود. پسرم گفت اگر جنگ شد ، اولین نفری که برمیگردد من هستم؛ این پسر با این روحیه رفت. با خود یک جانماز و مهر کربلا برد و گفت این تربت را به عنوان سکینه دل و آرامش قلبم میبرم. در کانادا با اینکه در ایام ماه رمضان روزهای طولانی داشت ، روزه هایش ترک نشد و به نمازش مقید بود. یکی از اساتیدش از دانشگاه تورنتو وقتی فهمید او هم جزء جانباختگان بود ، ویدئویی از او دیدم که وقتی درباره پسر من صحبت میکرد ، چنان گریه میکرد که نمیتوانست به خوبی سخن بگوید. یکی دیگر از اساتیدش در مورد او گفته بود اگر مسلمانان اینطور هستند ما باید در شناختمان از اسلام تجدید نظر بکنیم ؛ روحیات فداکار، مهربانی و مساعدت های اجتماعی او کاری کرده بود که آنها به این فکر فرو رفته بودند. فرزند من اینگونه بود حالا اما در شبکه های ماهواره‌ای عکس او را نشان میدهند و مصادره به مطلوب میکنند. احساسات مردم را تحریک کرده و از جانباختگان این پرواز سوء استفاده میکنند ، اگر اطلاع رسانی به موقع صورت میگرفت اجازه این اتفاق را هم نمیدادیم. روحشان شاد و یادشان گرامی ❤🌷 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d بالاخره در اثر اصرار هاي مداوم آقاي میرزایی که دیگر داشت به مزاحمت کشیده می شد و توجه بقیه همکلاسی ها را هم جلب می کرد، یک روز دل به دریا زدم و حقیقت را براي نرگس گفتم و این شد نقطه شروع دوستی نزدیک ما و برقرار شدن ارتباطی عاطفی و عمیق، آن چنان که انگار سال ها با هم دوستیم. وقتی به آقاي میرزایی، دو سه تا از دانشجوهاي سال هاي بالاتر هم اضافه شدند، تصمیم گرفتم شرهمه را از سر کم کنم. حلقه ام را دستم کردم و به کمک نرگس توي دانشگاه شایع کردم که نامزد کرده ام. هیچ وقت آن روز را که با نرگس شیرینی مثلا نامزدي ام را پخش کردیم، فراموش نمی کنم. بی چاره آقاي میرزایی چه حالی شد. نرگس با دیدن حال و روز او گفت: خدا لعنتت کنه، بالاخره آه این آمیرزا منو می گیره! خندان گفتم: چرا آهش؟ یک وقت دیدي خودش تو رو گرفت. نرگس پرخاش کنان گفت: نه که خیلی چشم داره منو ببینه!!! روزها مثل برق می گذشت و تبدیل به ماه ها می شد و ارتباط من و نرگس نزدیک تر. اوایل سال دوم دانشگاه بودیم که نرگس گفت: از این هفته می خوام ببرمت یه جاي خوب. خنده دار بود، جاي خوب نرگس همان کوه بود که من عاشقش!!! بودم. روزي که این حرف را زد، در حالی که سرم را تکان می دادم، دستم را روي دهانم گذاشته بودم و می خندیدم. مسخره بود. دوباره برگشتم به همان نقطه اي که باعث بریده شدن مسیر زندگی ام شده بود، ولی مخالفت نکردم، چه عیبی داشت؟! مگر نه این که خانم جون همیشه می گفت:هر چه نصیب است به تو آن می دهند ‌قبول کردم و رفتم. در این رفت و آمدها با چند تا از دوست هاي غیردانشگاهی نرگس هم آشنا شدم و پا به دنیایی دیگر گذاشتم. دنیاي کتاب و شعر و کوه و نقاشی و ..... مقدر این بود که دور از محمد پا به دنیایی که او عاشقش بود، بگذارم. دنیایی که روزي از آن یک جهنم ساخته بودم، زندگی ام را به دلیل مخالفت با آن، متلاشی کرده بودم، خودم را از بین برده بودم.حالا در کنار دوست هایم به آن پا می گذاشتم. در حالی که شاید بدون این که بفهمم، این بار هم عشق محمد و رسوب افکار او در دل و جانم دبو که مرا به جلو می راند و این طوري بود که سال ها می گذشت و من با نرگس در مسیري افتادم که زندگی ام را از بی هدفی و بی معنایی در آورد. یکی از دوست هاي نرگس که بعدها دوست صمیمی خودم هم شد، دختري بود به نام آزیتا . نرگس روز اول او را به عنوان خانم نقاش به من یمعرف کرد. پدر آزیتا ادیب و هنرمند بود، دکتراي‌ادبیات داشت و استاد دانشگاه بود. آن طور که نرگس می گفت، پدرش یعنی دکتر ابهري عاشقانه آزیتا را که تنها فرزندش بود، دوست داشت و رابطه شان مثل مرید و مراد بود. آزیتا هم پیانو می زد،هم نقاشی می کرد و هم دانشجوي رشته هنر بود. مادرش زنی ایتالیایی بود که از بیست سالگی در ایران زندگی کرده بود. خانمی بی نهایت با شخصیت و دوست داشتنی که فارسی را با لهجه اي بسیار شیرین صحبت می کرد. نرگس همیشه می گفت توي خانه آن ها یک جور عشق و مهر و عاطفه ناب توي فضا موج می زند که روي دیگران هم اثر می گذاره . و بعد به مسخره اضافه می کرد: درست مثل خونه خود ما!!! و این چیزي بود که بعدها به وضوح دریافتم، خوشبختی هم مثل بدبختی می تواند اطراف خود را در بر بگیرد و فضاي خانه آن ها همیشه به آدم این حس آرامش و خوشبختی را منتقل می کرد. اولین باري هک خانه آن ها رفتم، شب اول دي بود که تولد بیست و یک سالگی ام هم بود. آن شب به مناسبت یلدا، خانه شان مهمانی بود. من قبلا از نرگس شنیده بودم که پدر آزیتا شب یلداي هر سال مهمانی اي به راه می اندازد که به قولی شب شعر هم بود. اکثر مهمان ها هم دوستان پدر آزیتا بودند. نرگس این قدر در مورد آن مهمانی ها تعریف کرده بود که در عین کنجکاوي یک حالت اضطراب و هیجان خاص هم داشتم. مخصوصا که تا آن زمان پا توي چنین جمع هایی نگذاشته بودم. آن شب هوا خیلی سرد بود و سوز برف داشت و ما با تمام عجله اي که کردیم، دیرتر از همه‌رسیدیم. هآماد شدنم خیلی طول کشید، چون هر لباسی می پوشیدم به نظرم مناسب نمی آمد و بالاخره وقتی حاضر شدم، تازه نوبت دلواپسی هاي مادر بود و شیرین زبانی هاي نرگس براي مادر و پدرم که خیالشان راحت باشد. نرگس همان طور که به من خیلی نزدیک شده بود، خیلی زود هم اعتماد ومحبت مادر و پدرم را جلب کرده بود و رضایت آن ها را خیلی راحت به دست می آورد. وقتی رسیدیم، از ماشین هاي دم در، معلوم بود که بیش تر مهمان ها آمده اند و همین بر اضطراب من بیش از پیش اضافه کرد خانه شان، بیش تر از تصور من مجلل و قشنگ بود. از در وارد حیاطی بزرگ با هباغچ هاي چمنکاري وسیع می شدیم که اطراف یک استخر بزرگ را گرفته بودند و از کناره استخر تا در ورودي ساختمان، مسافت نسبتا زیادي بود http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع است
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد در حرم حال مناجات و بُکا میخواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد حال و احوال دلم خوب نمیباشد چون خفقان دارد و از عشق هوا میخواهد آه ای کرب و بلا سختتر از هجران چیست؟ دل من آمده در صحن تو جا میخواهد اغنیا کعبه خود را به تو ترجیح دهند کربلا، حضرت ارباب گدا میخواهد؟ روح مجروح من از نوح حرم کرده طلب مرهمی مرحمتم کن که دوا میخواهد تنگدستم ولی از برکت آقا شاهم بی نیاز است ولی باز مرا میخواهد : شب جمعه ست، سلام همه ی نوکر ها به پادشه بی سرها و بگـویید به که مهـمـان دارد بـه فــدای قــدم تـو مـادرها صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... روزتون معطر بنام عزت_الله_بربری و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d