🦋 سه پیام دریک پیام 👇👇
#سنگینی_بار_گناه...
🍃آیت الله مجتهدی: دیدید بعضی ها تا میخواهند دو رکعت نماز بخوانند ، انگار یک کوه پشت آنها افتاده ، اینھا همه بر اثر گناهان زیاد است...
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#این_خیالها_از_ضعف_ایمان_است
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
آیا حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه الشریف که از دست دشمن ها در پشت پرده غیبت است، از دوستانش هم غافل است که هرچه بر سرشان آمد، آمد؟ این خیال ها از ضعف ایمان است. آیا می شود که حضرت جهت حقانیت مذهب را تقویت و تأیید نکند؟! خدا می داند آن حضرت تا به حال چه کرده و چه می کند!
📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۲۷۶
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✍ راوی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد :
🌷 آقای من ، چه بسیار ذکر سلمان فارسی را از شما میشِنوَم!
🍁 امام فرمودند : نگو سلمان فارسی ، بلکه بگو "سلمان محمدی". آیا میدانی علت یاد زیاد من از سلمان چیست؟ راوی گفت: خیر. امام فرمودند :
👌 بخاطر ۳ ویژگی :
1️⃣ مقَدَّم داشتنِ خواسته امیرالمومنین بر خواسته خود
2️⃣ دوست داشتنِ فقرا و برگزیدنِ آنان بر اهل ثروت
3️⃣ دوست داشتنِ علم و عُلما...
📚 بحارالانوار ج ۲۲ باب ۱۰
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
☀️قرائت قرآن آثار محیرالعقولی دارد!
✍قرائت زیاد و همیشگی قرآن شریف، با صرف نظر از حفظ و تدبر در آن، بسیار ارزنده است و حتی باید گفت آثار محیرالعقولی دارد. شما اگر به باب قرائت قرآن در کافی شریف نگاه کنید و همچنین آنچه را که مرحوم علامه مجلسی در کتاب القرآن بحارالانوار جمع فرموده اند، ببینید، آن وقت تصدیق می فرمایید که واقعا محیرالعقول است، چون این بابی است که غالبا هرکسی که وارد آن می شود، زمینه ی پرداختنش به امور مرتبط با معارف الهی فراهم می گردد. و شاید علت این همه تشویق ها و ترغیب ها که در روایات شریف ذکر شده است، همین باشد.
قرآن، پیمانی بین خدای متعال و بندگانش است. ممکن است در یک معنای وسیع تر این جور نباشد که فقط انسان ها از قرآن بهره برداری کنند، شاید بالاتر از این هم باشد و جمادات هم در یک معنایی همین طور باشند. انسان وقتی با کسی میثاق نامه ای بسته است، باید هرچند وقتی نگاه کند و به یاد خودش بیاورد که چه پیمان هایی بسته است. اینجا سزاوار است به این میثاق نامه ای که بین خود و پروردگارش هست، نظر کند و ببیند که چه پیمان هایی بین این دو هست.
در روایات معتبر، برای خواندن بعضی از سوره ها آثار مهمی بیان شده است. برای مثال، اگر سوره ی واقعه هرشب خوانده شود، آثاری دارد که واقعا تجربه شده است، مثلا مانع از فقیر شدن انسان می گردد. و مورد سفارش اهل معنا است. همچنین اگر عصرهای جمعه به خواندن سوره ی مبارکه ی صافات ملتزم باشد، دیده شده کسانی که ملتزم بوده اند، از بیچارگی های مادی نجات پیدا کرده اند.
🌾مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری "قدس سره" به خواندن سوره ی مبارکه ی المومنون در هر جمعه سفارش می کردند که باعث عاقبت بخیری انسان می شود و ایشان هم روی همین نکته تاکید می کردند.
📚پندهای سعادت - سلسله درس های اخلاق آیت الله شب زنده دار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
▫️خـود را پیـدا کنیـد▫️
✍ شخصی وارد روستایی شد، دید همه قبر ها جلوی در خانه ها است و سن مرده ها کم است. یکی شش ماه، یکی یک سال، یکی سه سال، یکی ده روز. از شخصی پرسید: جریان چیست؟ او در جواب گفت: ما اینجا مرده ها را جلوی خانه دفن مےکنیم که هر روز وقتی از خانه بیرون میآییم، به یاد مرگ و آخرت بیفتیم و از خدا بترسیم و در روز، حواسمان جمع باشد و کارهایمان را میزان کنیم
و اینکه مےبینی عمرها کم است، علتش این است که ما عمر را از روزی حساب مےکنیم که شخص بیدار شود و خودش را بشناسد(و دست از گناه و معصیت بکشد). اگر اینطور باشد به عقیده من این است که ما غالبا سقط جنین مےشویم و اصلا عمری نداریم. دعا کنید بیدار شویم و بفهمیم و بمیریم و بفهمیم که از کجا آمدیم و در کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: 【رَحَمَ اللهُ امرءً عَرَفَ مِن أین و فی أین و إلی أین】 «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود»
✸ گاهی وضو بگیر و رو به قبله بنشین و تسبیح را بردار و صدبار بگو: من کیستم؟ حضرت امیرالمومنین علے علیه السلام فرمودند: تعجب مےکنم از کسی که به دنبال گمشده خویش می گردد ولی به دنبال خودش نمیگردد. ما خودمان را گم کردهایم، تا حالا گشته ای خودت را پیدا کنی؟!
📔 منبع: ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۹ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌻 تاثیر عجیب دعا در حق دیگران 🌻
امام صادق علیه السلام مےفرمایند:
"اگر شخصی در پشت سر برادر مؤمنش برای او دعا کند، از عرش ندا می شود؛ برای تو صد هزار برابر مثل او است .
این در حالی است كه اگر برای خودش دعا می كرد، فقط به اندازه همان یك دعایش به او داده می شد.
پس دعای تضمین شده ای که صد هزار برابر آن داده می شود، بهتر است از دعایی(دعای شخص دعا کننده برای خود) که معلوم نیست مستجاب بشود یا نشود."
📚 من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۲۱۲
👌 حال اگر کسی برای بهترین مخلوق خدا امام زمان (علیه السلام) دعا کند چه می شود ؟
💠 اللّهُمَّ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج وَ العافیَه وَ النّصر
#درحق من هم دعاکنیدخیلی محتاج دعای خیرتونم،🙏🙏🙏
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#داستان_جذاب و #هیجان_انگیز جدیدمون 😍👇🏻
زندگی #زهره 💚
"به نام خدا"
سال ۱۳۷۷...
بادمجونها رو پشت و رو کردم و دوباره کتابم رو از روی اپن آشپزخونه برداشتم و مشغول خوندنش شدم ..
تنها سرگرمی که داشتم خوندن رمانهای عاشقانه بود .. همیشه خودم رو جای شخصیت اصلی داستان میزاشتم و جملات عاشقانه ای که رد و بدل میشد و بارها و بارها با خودم تکرار میکردم ..
تکرار میکردم و گاهی که با بعضی جملات خیلی منقلب میشدم اشک میریختم، چرا که مطمئن بودم هیچ وقت کسی عاشق من نمیشه که بخواد برام از این حرفها بزنه ..
با شنیدن زنگ در از فکر در اومدم و بادمجونها رو از سوختن نجات دادم ..
مامان آیفون رو که گذاشت بلند گفت دایی احمد...
و خودش برای استقبال دایی به حیاط رفت ..
دو تا چای ریختم و با شکلات به سالن بردم .. دایی مهربانانه باهام دست داد و گفت ایشالا عروسیت زهره جون ..
مامان گفت چرا بچه ها رو نیاوردی؟ خورشت بادمجون گذاشتم دور هم میچسبید ..
دایی تسبیح تو دستش رو تکونی داد و گفت نوش جونتون منم باید زود برم .. اومدم حضوری دعوتتون کنم .. پنج شنبه بله برون مهناز...
به وضوح حسادت و ناراحتی رو تو صورت مامانم دیدم لبخند تصنعی به لب آورد و گفت به سلامتی .. خوشبخت باشه .. به کی دادین...
دایی چایش رو یک نفس بالا کشید و گفت همون پسر مکانیکه پارسال گفتم اومده خواستگاری، دست بردار نبود ، دیدم مهنازم خاطرش رو میخواد منم راضی شدم ..
مامان گفت چرا ناراضی بودی؟ مگه خوب نیست؟
دایی لبخندی زد و گفت چرا .. خیلی خوبن ولی مهناز سنش کمه .. میگفتم دو سه ساله دیگه ..
مامان آه کوتاهی کشید و گفت آها.. به سلامتی ..
دایی بلند شد و گفت پس پنج شنبه منتظرتونیم ..
مامان دایی رو راهی کرد و من به آشپزخونه برگشتم میدونستم الان مامان دوباره شروع میکنه ..
همیشه وقتی دختری کوچیکتر از من ازدواج میکرد مامان تا چند روز زیر لب غر میزد و تا چند وقت دنبال دعانویس میگشت تا بخت منو باز کنه...
وقتی هم با این کارهاش مخالفت میکردم گریه و زاری میکرد که بابات مرده منم میمیرم تو تنها میمونی و ...
با حرفهایی که میزد دل خودم برای خودم میسوخت و منم پابه پاش گریه میکردم ....
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_دوم
مامان همین که برگشت گفت خدا بده شانس .. آدم که خوش شانس باشه از همه طرف براش میباره .. اون از شوهر که مثل جواهر میمونه اون از خونه و زندگیش اینم از دخترش که هنوز هفده سالش نشده بردنش ..
مامان همیشه به زندایی حسودی میکرد
برای اینکه بحث رو عوض کنم پرسیدم سالاد درست کنم ..
مامان گفت نه .. سبزی خوردن داریم ..
خیره نگاهم کرد و با بغض گفت مامانت بمیره آخه تو چرا باید به اون عمه ی گور به گور شده ات میکشیدی ..
با ناراحتی گفتم مامان تو رو خدا باز شروع نکن ..
+مگه دروغ میگم .. کاش داداشات شبیه میشدن .. واسه پسر هیچی بد نیست ..
از اینهمه تحقیر شدن قلبم گرفت و بدون جواب دادن از پله ها بالا رفتم و در رو کوبیدم ..
به سمت آینه رفتم و خودم رو نگاه کردم ..
تمام اعضای صورتم معمولی بود بینیم خوش فرم بود ولی پوستم پر از کک و مک بود و موهام قرمز بود و وز وزی ...
حتی پشت دستهام هم لک داشت درست مثل عمه .. عمه هم مثل من ، دیر ازدواج کرده بود اونم کاملا اجباری .. با کسی که مادرش رو برای مداوا به تهران آورده بود بطور تصادفی آشنا شده بود و راضی شده بود که برای زندگی به روستا بره چرا که میترسید این تنها موقعیت ازدواجش رو هم از دست بده ولی من همیشه دلم زندگی و رابطه ی عاشقانه میخواست..
بیست و چهار سالم شده بود و حتی یه خواستگار نداشتم .. تمام دخترهای فامیل و همسایه که همسن من بودند دو سه تا بچه داشتند و گاهی به مامان حق میدادم که بخواد اینقدر غصه بخوره ..
برعکس من خواهرم زهرا شبیه مامان بود و پونزده سالگی ازدواج کرده بود داداشهام هم کاملا معمولی بودند
رضا که فقط یکسال از من کوچکتر بود و رامین هم بیست و یک سالش بود، هر دوشون سرکار میرفتن و رضا خیلی دلش میخواست که زودتر سر و سامون بگیره ولی مامان بهش رو نمیداد که حرفی بزنه میدونستم که همش بخاطر منه...
اشکهام رو پاک کردم و برگشتم پایین ..
نمیخواستم داداشهام فکر کنند که من از حسادت و ناراحتی خودم رو تو اتاق حبس کردم ..
رضا از سرکار برگشته بود و مامان داشت براش تعریف میکرد شوهر کردن مهناز رو ..
رضا نگاهی به من کرد و گفت مهناز دختر قشنگیه حیف شد ..
مامان با این که متوجه ی منظور رضا شد ولی جوابی نداد ..
نمیدونم چرا اون لحظه اونقدر خجالت کشیدم شاید بخاطر اینکه خودم رو مانع خوشبختی رضا میدونستم با این حال با کنجکاوی پرسیدم از مهناز خوشت میومد؟
رضا پشت سرش رو خاروند و گفت کی از اون بدش میاد شبیه عروسکه....
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#قسمت_سوم
مامان اخمهاش رو تو هم کرد و رو کرد به من و گفت پاشو سفره رو بنداز ..
رضا گفت رامین نیومده هنوز که ..
مامان بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت و گفت میاد .. تو چقدر امشب نگران این و اون هستی..
رضا متوجه ناراحتی مامان شد و دیگه حرفی نزد ..
اون شب تا صبح نخوابیدم نه اینکه به مهناز حسادت کنم .. نه... دلم میخواست بدونم الان چه حسی داره .. این که آدم بدونه یکی اینقدر عاشقته که حتی با شنیدن چندین بار جواب منفی باز دست برنمیداره و دوباره خواستگاری میکنه به آدم حس غرور و لذت میده .. دلم میخواست اون حس رو تجربه کنم ، حس خواسته شدن ... حس دیده شدن ...
صبح وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود .. مشغول تمیز کردن خونه بودم که مامان اومد ..
تو دستش نایلون سیب زمینی و پیاز بود .. گذاشت جلوی در آشپزخونه و همونجا نشست و گفت داشتم با طاهره خانوم حرف میزدم ..
همونطور که میز تلویزیون رو گردگیری میکردم گفتم خب..
باهیجان گفت آدرس یه دعا نویس رو داد تو قزوین ، میگه کارش حرف نداره نشده ..
دستمال رو تو دستم مچاله کردم و با حرص گفتم رفتی واسه طاهره خانوم درد و دل کردی؟ آبرو واسم نزاشتی ..
مامان گفت نه به روح بابات چیزی در مورد تو نگفتم یه جوری حرف کشیدم ازش که فکر کرد واسه کس دیگه ای میخوام ، اینارو ولش کن میگه هیشکی دست خالی از پیشش برنمیگرده ..
با حرص خندیدم و گفتم یعنی ما بریم با یه داماد بسته بندی شده برمیگردیم ؟
مامان لبخند کمرنگی زد و گفت خدا از دهنت بشنوه .. شاید رفتیم و قسمتت همونجاها بود...
میدونستم حریف مامان نمیشم و هرطور شده به قزوین میره ..
مامان که دید سکوت کردم آروم جوری که انگار با خودش حرف میزنه گفت از یه محل دیگه آژانس میگیرم آشنا در نیاد .. ببره و بیاره ..
دوباره بلندشد و گفت برم ببینم چقدر میگیرن ...
رفت و یه ساعت دیگه برگشت ..
بدون اینکه من چیزی بپرسم گفت صبح ساعت هفت میریم کارمون رو انجام بدیم تا داداشات برگردند ماهم برگشتیم خونه ...
با اینکه این چندمین بار بود که پیش دعا نویس میرفتیم و کلا بهشون اعتقادی نداشتم ولی آدمیزاد وقتی ناچار میشه به هر طناب پوسیده ای که دم دستش باشه چنگ میندازه.. منم ته دلم یه کوچولو امید داشتم که بلکه این بار بختم باز بشه...
••-••-••-••-••-••-••-••
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔔 ساعت آشپزی 🎂👇
کباب دودی بدون زغال وفر 🥓👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۹
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ادامه ی کباب دودی 👆👆
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۹
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
کباب کوبیده ی مرغ درتابه 😝🤤
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d۹
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ادامه ی کباب کوبیده ی مرغ 🤤👆
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ژله_توت_فرنگی
من از 2 نوع ژله استفاده کردم آلوورا و توت فرنگی هر کدوم یک و نیم بسته .
ابتدا نصف ژله توت فرنگی رو با نصف لیوان آب جوش روی حرارت غیر مستقیم (به روش بن ماری روی بخار کتری یا ماکروفر) حل کردم و گداشتم توی محیط بمونه و خنک بشه و بعد 2 قاشق بستنی وانیلی نرم رو اضافه کردم و خوب مخلوط کردم .
چون قالبم فلزی بود کمی مرطوب کردم و پنج دقیقه فریزر قرار دادم . اگر قالبتون پلاستیکی هست قبلش خیلی کم با روعن مایع چرب کنید .
داخل قالبم دورش که گود بود از این ژله ریختم و گذاشتم یخچال تا از نیم بند کمی سفت تر بشه .
برای لایه بعدی یک بسته ژله آلوورا رو با یک و نیم لیوان آب جوش روی حرارت غیر مستقیم حل کردم و گذاشتم توی محیط خنک بشه . داخل قالبم نصف این زله رو ریختم گداشتم یخچال نیم بند بشه . نیم بند یعنی مثل سفیده تخم مرع حالت کشسانی و بعد توت فرنگی ها رو داخل قرار دادم و مجدد مابقی زله رو ریختم و گذاشتم یخچال .
برای لایه بعدی نصف بسته پودر زله آلوورا رو با نصف لیوان آب جوش روی حرارت غیر مستقیم حل کردم و خنک شد 2 قاشق بستنی وانیلی نرم ریختم و داخل قالب ریختم .
و برای لایه آخر یک بسته پودر ژله توت فرنگی رو با یک و نیم لیوان آب جوش روی حرارت غیر مستقیم حل کردم و گداشتم خنک بشه و روی لایه قبلی ریختم .
وقتی که چند ساعتی توی یخچال موند و خوب بست دورش رو با چاقو آزاد توی آب ولرم قرار دادم و وقتی دیدم از جاش آزاد شده روش یه دیس مرطوب قرار دادم و برگردوندم.
توجه : بین ریختن هر لایه فاصله نندازین هر لایه رو که ریختین وقتی کمی از نیم بند یه کم سفت شد لایه بعدی رو بریزین تا لایه ها به هم بچسبند .
توجه : من یک بسته پودر ژله رو در حالت عادی با یک و نیم لیوان آب جوش حل می کنم همون طور که بارها گفتم جای دو لیوان اب ، یک و نیم می ریزم و جای آب سرد آب جوش استفاده می کنم به خاطر اینکه هم راحت تر حل میشه و شفاف تر میشه و زودتر بسته میشه .
#با_رسپی_های_امتحان_شده
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ترفند_خانه_داری
۴ راه پاک کردن زنگ زدگی وسایل
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#ترفند_خانه_داری
#ترفند_آشپزی
😊برگ بو و کلی کاربرد😊
.
💥برگ بو از اون برگ هایی هست که میشه گفت تو تموم ادویه های ترکیبی جا داره و عطر فوق العاده ای رو به غذا میده ، تو این ویدئو علاوه بر طعم دادن به غذا من کاربرد های جالب و جذاب برگ بو رو گفتم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🌺 آرزویم این است ؛
💜🌼 ڪہ دلت خوش باشد ...
🌸🌺 نرود لحظہاے از ...
💜🌼 صورتِ ماهت لبخند ...
🌸🌺 نشود غصّہ ...
💜🌼 ڪَمی نزدیڪت ...
🌸🌺 لحظہهایت ...
💜🌼 همہ زیبا و قشنگ ...
🌸🌺 از خـدا مےخواه...
💜🌼 ڪہ تو را ...
🌸🌺 سالم و ...
💜🌼 خوشبخت بدارد ...
🌸🌺 همہ عمر ...
💜🌼 و نباشی دلتنگ ...
🌸🌺 و بدانی ڪہ ...
💜🌼 ڪَسی هست هنوز ...
🌸🌺 ڪہ تو را یاد ڪند ...
🌹دوشنبـهتـون گــلـبــارون عزیزان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹
یك تكه سلام💕
دو فنجان مكث ویك لحظه سكوت💕
به احترام نام قشنگ دوست 💕
انان كه زما دور ولی در دل و جانند💕
بسیار گرامی تر از انند كه بدانند💕
گفتیم كه شاید ندانند...بدانند💕
این زندگی گذراست…💕
نه غمش پایدارست💕
و نه خوشی اش.💕
به کوله بارت نگاه کن،
که چگونه پرش کرده ای.💕
آرزویی بکن …💕
گوش های خدا منتظر آرزوست و دستهایش پر از معجزه …💕
آرزویی بکن …💕
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد !💕
لحظه هایتان سرشار از نگاه پر مهر خدا💕
سلااااااااااااااام💕
صبح زیباتون به خیر💕
امروزتون بی نظیر💕
آیینه ی دلتان صاف...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸از هجر تو بی قرار بودن تا کی؟
🔸بازیچه ی روزگــار بودن تا کی؟
🔸ترسم که چراغ عمر گردد خاموش!
🔸دور از تو به انتــظار بودن تا کی؟
🤲 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d