eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.4هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d منتها در اصل قضیه فرقی نداشت، چه از سرم زیاد بود و چه کم، در جواب من تاثري نداشت. با بی خیالی چاي ریختم، اما تا خواستم بنشینم، مادر صدایم زد. چاره اي نبود، باید می رفتم. نه سال گذشته بود و من چقدر با مهنازي که دنبال محترم خانم می رفت که بپا خواستگارهایش سلام و علیک کند، فرق کرده بودم. حالا نه تنها دست و پایم نمی لرزید، قادر بودم با خونسردي آقاي ارجمند و مادر گرامی اش را با اردنگی از خانه بیرون کنم. بازي کردن نقشی که معمولاً از یک دختر در چنین مواردي انتظار می رود از من خیلی گذشته بود و دیگر از دستم برنمی آمد. از این مراسم و حرکات مسخره دلم به درد آمده بود، دردي که قابل بیان براي دیگران نبود و حرصم وقتی بیشتر شد که مادر و امیر گفتند – آقاي ارجمند را راهنمایی کن، برین صحبت کنین. –با نگاهی دوباره گفتم: نه، اگه سوالی باشه بعد حتماً می پرسم. به زور از جایش بلند شد و احساس کردم که دماغش سوخته، معلوم بود که خودش را براي جواب دادن هاي غرا آماده می کرده و حالا وا رفته بود و من دلم خنک شد. وقتی بیرون رفت، بدون این که جواب عذرخواهی اش را بدهم در را بستم و به سینه ام چنگ زدم. احساس خفگی می کردم، انگارچیزي روي قلبم سنگینی می کرد. دستم به زنجیر گردنم خورد، زنجیر محمد. بی اختیار از ذهنم گذشت – خدا لعنتت کنه محمد. – ولی فوري زبانم را گاز گرفتم. چرا او را؟ کسی که باید لعنت شود، منم که شدم، خوب هم شدم. اشک هایم سرازیر شد، که امیر در را باز کرد ولی تا چشمش به من افتاد، آمد توي اتاق و رد را بست و با صدایی آهسته پرسید:چته؟! این کارها یعنی چی؟ مهناز، من جلوي این ها آبرو دارم آخه ... حرفش را بریدم: ولی من ندارم. بگو برن گم شن. من آدمم نه وسیله حفظ آبرو ... گریه حرفم را قطع کرد و امیر با عصبانیت بیرون رفت. آن روز، به قول مادرم، با آبروریزي گذشت. ولی با این که مادرم و بقیه با من قهر کردند و اگرمسئله زایمان ثریا پیش نیامده بود، معلوم نبود تا کی این قضیه توي خانه ما کش پیدا می کرد، ولی آقاي ارجمند از رو نرفته بود .نرگس می گفت: شاید کنجکاو شده ببینه چه جوریه که همه براش غش و ضعف می کنن، اون وقت تو این جوري می کنی. بی چاره اینو پاي خانمی تو گذاشته و خبر نداره که کار از جاي دیگه خرابه! همان روز خواستگاري با نرگس که به خاطر مادر و خانواده ام سعی داشت مثلاً مرا سر عقل بیاورد جر و بحث مفصلی کردم که باعث شد با حالت قهر از خانه ما برود. فرداي آن روز وقتی سرکلاس خوشنویسی که هنوز هفته اي یک روز می رفتیم، دیدمش، آشتی جویانه به خاطر تندي رفتار روز قبلم به طرفش رفتم و لبخند زدم، که نرگس گفت: بیخودي واسه خر کردن من، لبخند ژوکوند نزن. از ته دل خندیدم و شروع به معذرت خواهی کردم: ببخشید به خدا، دست خودم نبود. نرگس در حالی که از لاي ورقه هایش ورقه اي را در می آورد و به دستم می داد، گفت: اتفاقاً دست خودت بود، بخون تا بفهمی. روي یک ورقه با خطی خوش این شعر را نوشته بود: من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام، کردم مبتلا خود را نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم، این چنین بی دست و پا خود را چنان از طرح وضع ناپسند خود، گریزانم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را هنوز آن ورقه به دیوار اتاقم است. با نرگس آشتی کردم، در حالی که از راه ظریفی که براي بیان حال من پیدا کرده بود هم رنجیده بودم و هم خوشم آمده بود. سه روز بعد، ثریا وضع حمل کرد و دختري ظریف و کوچولو و بی نهایت عزیز براي همگی ما به دنیا آورد که اسمش را سحر گذاشتند. به دنیا آمدن سحر براي زندگی آرام یک دنیا هیجان بود. براي ما که هیچ وقت اطرافمان بچه کوچکی نداشتیم، رسح شد چشم و چراغ خانه ما و روشنی دل مادر و هر چه بزرگ تر می شد و شباهتش، به گفته مادرم به من بیش تر می شد، علاقه من به او چندین برابر می شد. مادر همیشه می گفت – انگار تو رو کوچولو کردن – و من چه لذتی می بردم از این که او را در آغوش بگیرم. سحر باعث بیدار شدن نیازهایی توي وجود من شد که خودم هم از وجودشان خبر نداشتم. وقتی او را در آغوش می گرفتم، ناخودآگاه به این فکر می افتادم که چقدر دوست دارم سحر بچه خودم باشد و فکر می کردم چقدر دلم می خواهد بچه اي داشته باشم. بچه اي که بی اختیار در ذهن من شبیه به محمد مجسم می شد. از فعل و انفعالاتی که توي مغزم صورت می گرفت مبهوت می شدم. وقتی براي سحر لالایی می خواندم و او در حالی که سرش روي شانه یا سینه ام بود خوابش می برد، یا با سر و صداهاي بچگانه جواب ابراز احساسات مرا می داد، حسی سرکش و غیر قابل مقاومت مرا در خود می گرفت و حسرتی سوزان وجودم را به آتش می کشید. حسرت بچه اي که مسلماً می توانستم حالا داشته باشم و نداشتم. وقتی به خیالم مجال جولان می دادم، پیش از همه چیز، محمد
را به عنوان پدر بچه ام مجسم می کرد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
😊 🔺️پسر بچه اي پرنده زيبايي داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. حتي شبها هنگام خواب ، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند ، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد ، او را تهديد مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با التماس مي گفت: نه ، كاري به پرنده ام نداشته باشيد هر كاري گفتيد انجام مي دهم. تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت ، خسته ام و خوابم مياد. برادرش گفت: الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم ، كه پسرك آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت ، حالا برو بذار راحت بخوابم. كه با آزادي او خودم هم آزاد شدم. 🔻اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما ، در نوع پرنده اي است كه به آن دلبسته ايم. پرنده بسياري پولشان ، بعضي قدرتشان ، برخي موقعيتشان ، پاره اي زيبايي و جمالشان ، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس ، هر كسي را به چيزي بسته اند و ترس از رها شدن از آن ، سبب شده تا ديگران و گاهي نفس خودمان از ما بيگاري كشيده و ما را رها نكنند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔺️وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد! 🔹️مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند: « حسین دارم چه غم دارم؟!» 🔸️شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص ، سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد. 💠پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین علیه السلام به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. 🔹️شیخ رجبعلی می گفت با خود گفتم: امروز روز توست گوارایت باد! 🔸️ناگهان دیدم که امام حسین علیه السلام به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد. 🔹️در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! 🔸️از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد ، آزاد می فروشد..! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩند ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!! ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ . ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ. دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ! ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ👌 💠امام علی علیه السلام فرمود: ناامیدی ، صاحب خود را می کشد. 📚غرر الحکم، ح 6731 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠مسلماني رفت خانه يك مسيحي ، برايش انگور آوردند خورد ، برايش شراب آوردند گفت حرام است! 💠مسيحي گفت: عجیب است شما مسلمانان انگور ميخوريد اما ميگوييد شراب حرام است ، در حالیکه اين از آن بدست آمده. 💠مسلمان گفت: ببين اين زن شماست و اين هم دختر شماست درسته؟ گفت بله!!! 💠گفت: ببين خدا اين را به شما حلال كرده و آن را حرام در حالي كه آن از اين به دست آمده است. مسيحي همانجا مسلمان شد😊 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ❗️ 🔸️آیت الله فاطمی نیا : روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم.. وقتی آمدند بيرون خانه ، ديدم بدون عبا هستند! گفتم : عبايتان كجاست؟! گفتند : مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان کشیده‌ بودم! به ايشان گفتم: ولی بدون عبا رفتن آبرو_ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباست و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است ، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را..! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d و از تصور این که محمد با آن عطوفت و مهر و آن روحیه ظریف و در عین حال محکم و قاطع، می توانست یکی از بهترین پدرها باشد، غرق حسرت می شدم. با در آغوش گرفتن سحر، لذت داشتن و نیاز به داشتن بچه و مادر شدن را در خودم حس می کردم، لذت بی نهایت در آغوش گرفتن موجود ضعیف و کوچکی که از گوشت و خون خود آدم باشد. احساس می کردم وجودم از محبتی ناب پر می شود و وقتی امیر قربان صدقه سحر می رفت یا نگاه هاي سرشار از محبتش را به ثریا و سحر می دیدم، بی اختیار محمد در نظرم مجسم می شد و فکر میکردم اگر الان بود، اگر ما بچه دار شده بودیم، رفتار او چطور بود؟! مطمئن بودم او همان طور که بهترین شوهر براي من بود، می توانست بهترین پدر باشد و از رنج این که هم خودم و هم بچه اي را که حالا در آرزویش بودم از نعمت وجود او محروم کرده بودم، به خودم می پیچیدم و رنج می بردم، اما بی حاصل. از زمانی که دنیا، دنیا بوده، خود کرده ها را تدبیري نبوده، پس غیر از عذاب حاصلی براي من هم نبود. مگر همیشه نمی گویند : بگذار تا بیفتد و بیند سزاي خویش؟! من افتاده اي بودم که سزاي خود را می دیم و درد می کشیدم. دردي بدون دارو و امید بهبود ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همان روزها بود که بالاخره تلاش هاي مریم و ناصر ثمر داد و یک محل مناسب که با سرمایه ما جور در می آمد پیدا شد و با کمک هاي امیر و سرمایه اي که بیش ترش از سهم خود من بود، همراه آزیتا و نرگس و مریم که هر کدام گوشه اي از کار را تقبل کرده بودند، نزدیک سالگرد تولد بیست و پنج سالگی ام سرانجام، مهد کودك ما که اسمش را سحر گذاشته بودیم، افتتاح شد و پناهگاه و ماواي دیگري به جاي دانشگاه پیدا کردم، که با پناه بردن به آن سرم، را گرم کنم. تا آن جا که می توانستم کار می کردم و خودم را خسته.از بدنم کار می کشیدم تا مبادا روحم مجال جولان پیدا کند و دوباره فکرهاي همیشگی داغانم کند. مخصوصاً که مریم چون ماه های اول حاملگی را می گذراند وحالش خوب نبود، نمی توانست زیاد کمک کند ،پس من کارهاي او را به عهده گرفتم، و براي اولین بار از حس مسئولیت سنگینی که به گردنم بود هم دچار هیجان و خستگی می شدم و هم مدیریت و مشکلات حاصل از آن را تجربه می کردم و، به رغم همه دشواري ا،ه از حس شیرین توانایی اداره کردن عده اي، غرق شادي می شدم. وقتی بچه هاي کوچک براي اسم نویسی می آمدند، با حیرت حس می کردم به همه آن ها علاقه دارم و دوست دارم که پیش ما شاد و راضی باشند. گهگاه مثل بچه هایی که بازي می کنند، با خودم فکر می کردم همه این ها بچه هاي منند، بچه هایی که حالا آرزوي داشتن یکیشان را داشتم. این شد که روز به روز بیش تر به کارم علاقه پیدا کردم و مهد خانه دومم شد که به اندازه خانه خودمان دوستش داشتم. همان سال بود که آزیتا براي تولدم یک قاب قشنگ و بی نهایت زیبا از کارهاي خودش آورد. منظره اي از یک خانه قدیمی ته کوچه اي با صفا بود که در میان درخت هایی تناور داشت و از فراز دیوارها شاخه هاي یاس و نسترن توي کوچه ریخته بود. این منظره بی آن که شباهتی به کوچه خانه قبلی ما داشته باشد، مرا به یاد آن جا می انداخت و انگار عطر یاس ها را حس می کردم. این تابلو شد زینت بخش کارم در مهد کودك. آقاي ابهري هم به عنوان کادوي تولد در ضمن افتتاح مهد کودك برایم یک قاب رومیزي فرستاده بود. قاب خاتمی زیبا که در میان آن با خطی طلایی رنگ این بیت نوشته شده بود : بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار چند و چند از پی کام دل دیوانه روم و با خطوطی مورب و در حاشیه با خطی تیره تر این بیت ها دایره وار نوشته شده بود: گر از این منزل ویران به سوي خانه روم دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوك به در صومعه با بربط و پیمانه روم آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ناکسم گر به شکایت سوي بیگانه روم گر ببینم خم ابروي چو محرابش باز سجده شکر کنم و ز پی شکرانه روم آن روز وقتی کادوي قاب را باز کردیم و شعر را خواندیم، چقدر از دست نرگس خندیدیم هک می گفت: این جواب اون شعري است که اون شب حافظ باهاش آبرویت رو برد. آن قاب براي همیشه روي میز کارم ماند و هر وقت چشمم به آن می افتاد غیرممکن بود تمام بیتها را نخوانم و بیش از پیش در قلبم از دکتر ابهري و آزیتا و نرگس ممنون نشوم. چون به کمک جلسه هاي ادبی دکتر بود که من تا حدودي با مفهوم عمیق واژه ها آشنا شدم و در کمال ناباوري دیدم که یک بیت شعر می تواند چقدر معنا و مفهوم داشته باشد و با کمک و راهنمایی هاي آن ها به کتاب و کتابخوانی علاقمند شدم اوایل گوش کردن به حرف هاي استاد و کم کم همصحبتی و مطالعه باعث شد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📚نویسنده: نازی صفوی ⛔ کپی با ذکر نام نویسنده بلامانع ا
🌹 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d همصحبتی و مطالعه باعث شد توي جلسه ها جا بیفتم، دیگر خجالت نکشم، حرف ها را بفهمم و خودم هم حرفی براي زدن داشته باشم و فقط شنونده اي نادان که از همه چیز حیرت می کند، نباشم. لذت فهمیدن و دانستن و از قید خرفتی رها شدن را که به من احساس زنده بودن و اعتماد به نفس می داد اول از همه به نرگس و بعد به دکتر و آزیتا مدیون بودم. براي همین ممنونشان بودم و بی نهایت دوستشان داشتم و اوقاتی که غرق خواندن کتاب می شدم یا با لذت و عشق به موسیقی اصیلی گوش می کردم که یک روز از آن منتفر بودم، غیرممکن بود یاد محمد نیفتم و پیش خودم آرزو نکنم، کاش حالا که دیگر حرف هایش را می فهمم و حرفی براي گفتن دارم، فقط یک بار دیگر می دیدمش، کاش فقط.. ولی فایده نداشت. تا حالا اي کاش توي دنیا ثمر داشته که حالا براي من داشته باشد؟! من فقط رنج می بردم و بس. رنجی نهانی که کسی از آن با خبر نبود. رنج بردن باعث فهمیدن می شود و ذهن را به تلاش براي شناختن وا می دارد تا این که قواعد زندگی و تلخی و سختی را می شناسد و به درك و شعور می رسد. ولی وقتی به فهمیدن و درك رسیدي، ازآن به بعد دیگر خود فهمیدن باعث رنجت می شود. دیگر هم از فهمیدن خودت رنج می بري، هم رنج فهمیدن آنچه دیگران درك نمی کنند و نمی فهمند و نمی بینند، به جانت نیش می زند و آزارت می دهد. ولی هر قدر در نادانی می شود درجا زد، در فهمیدن نمی شود. وقتی چشم هایت باز شد، دیگر نمی توانی آن را ببندي و خودت را به نفهمی بزنی، و من تازه حالا می توانستم رنج آن سال هاي محمد را درك کنم و خجالت بکشم، اما باز هم بی فایده. بهمن ماه آن سال بود که آزیتا طی مراسمی مفصل با مهندس پارسا ازدواج کرد و بعد از سال ها من و نرگس چه شور و شوقی براي این عروسی داشتیم. عروسی اش مرا به یاد عروسی زري انداخت و خاطرات گذشته ها. هوا همان طور سرد بود و برف ریزي یم بارید و من که بعد از محمد به هر عروسی که می رفتم غمی مرموز به دلم چنگ می زد، آن روز انگار غصه ام چندین برابر بود. غصه ام زاییده حسادت نبود، یک جور غبطه نسبت به نگاه هاي پر مهر عروس و داماد آزارم می داد. ناخودآگاه یاد لحظه لحظه روز عقدم می افتادم و نگاه هاي پر محبت محمد و حس اولین باري که دستم را لمس کرد. گرمایی که از یادآوري این حس به جانم می ریخت دیوانه ام می کرد و من بازهم غیر از کلافه شدن و رنج بردن چاره اي نداشتم. آن روز هم با یادآوري روز عروسی زري بازخاطرات گذشته، روشن و زنده جان گرفته بود. یاد یشوق افتادم که براي هر چه بهتر شدن در نظرمحمد داشتم و حالا که هیچ چشم و نگاهی برایم گرماي نگاه پر مهر محمد را نداشت، زجر میکشیدم. اعتماد به نفس و رضایت خاطري که دو چشم مشتاق که انسان دل در گرو مهرش دارد به آدم میدهد، حلاوت عزیز بودن براي کسی که براي تو عزیزترین است، با هیچ حس دیگري در این دنیا قابل قیاس نیست. و حالا وقتی داشتم حاضر می شدم، دلم نگاه هاي موشکاف و دقت عمیق چشم هاي محمد را می خواست که هم تحسین می کرد، هم مواظب محفوظ بودن من بود. خدایا چقدر دلم میخواست بود و از لباسم ایراد می گرفت و از من می خواست خودم را یا صورتم را بپوشانم و من با شوق، وجودي را که دیگر متعلق به خودم نبود، می پوشاندم و او باز هم دقت می کرد و وسواس داشت و مثل کسی که عاشق گنجی باشد که می خواهد از دید اغیار پوشیده نگهش دارد، از من ایراد می گرفت. آري، هر چیزي می تواند براي آدم به آرزو و حسرت تبدیل شود. مثل من که دلم حتی براي ایرادهاي محمد هم بهانه می گرفت و حالا تازه، به ارزش دقت او به تمام کارهایم پی می بردم. دقتی پر از مهر و غیرتی پر از عشق براي حفظ وجودي که او می خواست حتی نگاهی به حریمش تجاوز نکند. از هجوم این فکرها، خدا می داند چه غوغایی توي قلبم می شد. ظاهرم آرام و شاد بود، میخندیدم ولی غمی به قدر غربت تمام دل هاي غریب دنیا سینه و قلبم را می فشرد. غمی غیر قابل بیان و ناگفتنی که شیرینی لحظه ها را با حسرتی جانکاه از من می گرفت و پشیمانی و افسوس را به جایش می نشاند. با این احساس بود که در عروسی یکی از بهترین دوستانم شرکت کردم در حالی که خبر نداشتم توي این جشن نرگس را هم به نوعی از دست می دهم. آن روز نرگس که از شادي آرام و قرار نداشت، مثل صاحبخانه از مهمان ها پذیرایی می کرد، سر به سر دیگران می گذاشت و با حرف هاي بامزه و شوخی هاي بجایش دیگران را شاد می کرد و لحظه اي در بک جا بند نمی شد. و از آن جا که تقریباً بیش تر دوست ها و اقوام آزیتا را می شناخت، با حالتی خودمانی با همه برخورد می کرد. در این گیر و دار از قرار پسر عموي شوهر آزیتا گلویش سفت و سخت پیش نرگس گیر کرد. پسر عمو که اسمش زپروی بود و مقیم آمریکا، مردي 42 ساله بود که از سنش خیلی جوان تر به نظر می آمد و می گفتند وضع مالی خیلی خوبی دارد. ولی به هر حال از نرگس چهارده سال بزرگ تر ب
💠 با عمل خود، مردم را دعوت كنید 💠 ✍گروهى نزد پیامبر اكرم(‏ص) آمدند و گفتند: تا ما به همه احكام عمل نكنیم، امر به معروف نمى‏ كنیم. حضرت فرمود: امر به معروف كنید؛ گرچه به همه آنچه مى‏ گویید، عمل نمى‏ كنید و نهى از منكر كنید گرچه از همه منكرات دورى نمى‏ كنید. سؤال: اگر مردم مخالفت كردند، چه كنیم؟ پاسخ: اولاً سنت و برنامه خداوند بر آزاد گذاشتن مردم است. لذا پیامبر مى ‏فرماید: من وكیل شما نیستم. بنابراین، معناى تذكر شما، قبول حتمى مردم نیست. ثانیاً باید به مردم فرصت داد. زیرا كسانى كه مدت‏ ها در راهى رفته ‏اند، یكدفعه نمى ‏توانند از راه خود دست بردارند. ثالثاً گاهى باید صبر كنیم تا حساسیت طرف از بین برود، درست مثل دندانپزشكى كه اگر دندان درد كند، آن را نمى ‏كشد. 💥رابعاً ممكن است اگر شیوه را عوض كنیم، او بپذیرد.و فراموش نكنیم كه اگر مردم اعتنایى نكنند، پاداش ما در نزد خداوند محفوظ است. 📚 کتاب ده درس امر به معروف و نهی از منکر -------------------------- https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‍📕 ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ. ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ. ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ: ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ میدﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میسپارند! ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﻤﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ. ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ چه زیبا میگوید: ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ! 📚مجموعه ‌حکایتها ومطالب ‌آموزنده👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴مرگ زن و شوهر به فاصله یک ساعت "حکمت محمد" ۵۰ ساله پس از آنکه متوجه مرگ "سروین" همسر ۴۵ سالەاش شد تنها یک ساعت توانست زنده بماند. او صبح زود پس از اقامه نماز در مسجد روستا به خانه بازگشت و همسرش را صدا کرد تا اوهم نمازش را بخواند اما پاسخی از سروین نشنید؛ با کمک پسرشان سروین را به بیمارستان منتقل کردند اما خیلی دیر شده بود و پزشکان به وی گفتند همسرش در خواب براثر ایست قلبی فوت کرده است. آنها دارای یک پسر و دو دختر هستند و تمام عمر خود را در یکی از روستاهای شهر سوران در استان اربیل سپری کرده بودند. عبدالله پسر این زوج عاشق که به فاصله کمتر از یک ساعت شاهد مرگ پدر و مادرش بوده است می گوید: پدرم در این فاصله کم، خیلی بی قرار بود و من مدام سعی می کردم اورا آرام کنم اما تاثیری نداشت، بەناگاه فریادی بلند سر داد و درحالیکه سر بر جنازه مادرم گذاشته بود برای همیشه صدایش خاموش شد. 🔻داستان مرگ حزن انگیز این زن و شوهر کرد، امروز در راس اخبار رسانەهای اقلیم کردستان عراق قرار داشت و از آن به عنوان یک تراژدی نام بردند. 📚مجموعه ‌حکایتها ومطالب ‌آموزنده👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: 🖤بعضیها میگن چادر مشکی باعث افسردگی میشه❗️ ♨️اینطور نیست چون👇 1⃣اگر این حرف درست باشه باید همه خانمهایی که خارج از منزل از انواع رنگ های شاد و خیره کننده استفاده میکنند،یا بانوان جوامع غربی باید شادترینِ زنان باشن با کمترین میزان مشکلات اخلاقی و افسردگی و...درحالیکه آمارها اینو نشون نمیده * 2⃣مگه زن مسلمان قراره همیشه مشکی سرش باشه!، نه... اتفاقاً توخونه ویاجاهایی که نامحرمی نیست اسلام توصیه به پوشیدن رنگهای شاد و روشن کرده. 3⃣اگه مشکی میاره، پس چرا بعنوان لباس مجلسی و رسمی رنگ مشکی رو انتخاب می‌شه؟ 4⃣از طرفی بطور مطلق نمیشه ادعا کرد رنگهای تیره رو هر بیننده ای اثرمنفی و رنگهای روشن اثر عکس دارن!بلکه از دیدگاه روانشناسان روحیات و افکار شخص تعیین می‌کنه یه رنگ💚💙❤️، شادش میکنه یا افسرده؟** 5⃣خانومی که لباس مجلسی پوشیده شاید فقط دلیلش لاغرنشون دادن وشیک بودنش باشه درحالی که یه خانم چادری ده ها دلیل برای مشکی بودن چادرش داره. 🛑البته کسانی که این سؤال رو مطرح می کنن؛ مسئله شون رنگ مشکی چادر نیست بلکه هدفشون دور کردن زنان ما از مسیر سالم انسانیت و کماله. 〰〰〰〰 * گزيده اى از بهشت جوانان، ص ١۶٩. ** على شيرازى، «نفى رنگ سياه يا مبارزه با حجاب»،نشریه پرتو سخن، س ٢، ش ١٠٧، ١۴/٩/٨٠، ص ۴؛ به نقل از روان شناسى كار، ص ۵١. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍📔 زکریای رازی آمد و رفت انیشتین آمد و رفت فروید آمد و رفت استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت! بیل گیتس هم درحال رفتن است! اما هنوز پدری گوسفند می‌کشد و نذری می‌دهد تا ظلمش بخشیده شود دایی‌ام برای پاک کردن مال خود، بخشی از دارایی خود را خرجی میدهد ولی خواهر و خواهر زاده‌هایش که حقشان را خورده همه دندان پوسیده دارند! پدربزرگم وصیت کرده تا دارایی خود که یک منزل ۱۰۰ متری کهنه ساخت است را بفروشند و برای او نماز و روزه بخرند، در حالیکه پسران و دختران و نوه‌هایش از گرسنگی ناله میکنند! خاله بیسوادم هر روز هزار تومان به صندوق صدقات واریز می کند تا جهنم ناشی از ظلم به عروس و بچه هایش بخشیده شود! عمه ام برای درمان آرتروز به دعانویس و رمال متوسل می‌شود. به تاریخمان می‌بالیم ولی برای امروزمان پاسخگو نیستیم مرده ها را می ستائیم و زنده ها را به دق می آوریم زمان برای ما بی ‌ارزش‌ترین مقوله است بزرگترین دشمن دانایی، نادانی نیست، بلکه توهم دانایی است ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست تحمّل غـم هجـر تو، در توانش نیست کسی که سوخته از انتظار، می‌داند دل از فراق تو جسمی بود، که جانش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر، چون خضر چگونه آرزوی عمـر جاودانش نیست؟ کسی که درک کند دولت حضور تو را نیاز گوشه ی چشمی به دیگرانش نیست نه التفات به طـوبـی کند، نه میل بهشت که بی حضور تو، حاجت به این و آنش نیست به خاک پای تو سوگند، ای همیشه بهار گلی که بوی تو دارد، غمِ خزانش نیست بهار زندگی‌ام در خزان نشست بیا «بهار نیست به باغی که باغبانش نیست» کنارِ تربتِ زهرا تو گریه کن، که کسی به جز تو با خبر از قبر بی‌نشانش نیست بیا و پرده ز راز شهادتش، بردار پسر که بی‌خبر از مادرِ جوانش نیست : به ناله های پشت در میان شعله ها بیا به دست های بسته در میان کوچه ها بیا بیا که تا بنا کنی حــرم برای مـادرت به غربت بقیع و گریه های بی صدا بیا صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين سلام عليكم و رحمة الله... صبحتون بخير... آدینتون معطر بنام سیدمهدی_حسینی و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d با من از ثروت سرزمینی که مردمش در نفرت، نژادپرستی، ملی گرایی، نادانی و جنگ غوطه ورند صحبت نکنید. نیجریه یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست و بیشترین معادن را در اختیار دارد؛ این کشور یکی از بزرگترین صادرکننده های نفت در دنیاست، اما حال و اوضاعش را نگاه کن! چرا اینگونه است؟ زیرا مردمش از نفرتهای نژادی سیراند و این کشور عرصه نزاع و درگیری و تاخت و تاز گروههای مختلف است. در مقابل سنگاپور، کشوری که روزی رئیس جمهورش میگریست، زیرا رئیس کشوری بود که در آن آب شرب یافت نمیشد... امروز میزان درآمد سرانه اش بیشتر از ژاپن است..!! امروزه کشورهای عقب مانده نگاه شان را معطوف به درون زمین کرده اند تا از موهبت آن خود را سیر کنند..!! این درحالی است که انسان بخودی خود تبدیل به سرمایه ای موفق و سودآور گشته است. آیا تا به حال اندیشیده ای که برای گوشی گلکسی و یا آیفنی که از بازار میخری چقدر هزینه شده است؟ شاید هزینه ساخت آن به یک دلار هم نرسد؛ چند گرم آهن، یک تکه شیشه و مقداری پلاستیک، اما تو برای خرید آن صدها دلار هزینه میکنی، چیزی معادل دهها بشکه نفت و گاز. اما دلیلش چیست؟ دلیلش این است که کشور سازنده آن، از تولیدات عقل های بشری بهره میبرد و صاحب ثروت اندیشه است. آیا میدانی که شخصی مثل بیل گیتس مؤسس شرکت مایکروسافت هر ثانیه 226 دلار درآمد دارد، چیزی معادل ذخایر کشور یمن و کشورهای خلیج. شما نمیتوانید با یکی از شرکتهای فناوری کامپیوتر کنار بیایید!! آیا میدانی که ثروتمندان دنیا، صاحب چاه های نفت و ثروتهای طبیعی نیستند، بلکه صاحبان همین نرم افزارهای ساده ای هستند که در گوشی تو نصب است؟! آیا میدانی که سود شرکتی چون سامسونگ در طول یک سال 327 میلیارد دلار است. صد سال طول میکشد تا ما چنین مبلغی را از تولید داخلی خود بدست آوریم...!!؟؟ برادر و خواهر عزیزم! هر کجا که هستی، در شرق، غرب، شمال، جنوب؛ و فکر میکنی ثروتی داری که بدون نیاز به عقلت، تو را بی نیاز میگرداند، این اوهام را از خود دور کن؛ بدون عقلانیت هیچ ثروتی بدست نخواهد آمد. ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد، اما در کمتر از پنجاه سال با علم و تکنولوژی از دنیا انتقام گرفت؛ اما انسانهای کودن همچنان از تو میپرسند مذهبت چیست؟ از کدام قبیله ای؟ ✍به قلم: 👤دانشمند عراقی الاصل تابع نروژ 📚مجموعه ‌حکایتها و داستانهای ‌آموزنده👇 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
: 💢 امام علی (علیه السلام ): 👈در برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می شود. هر سالی به قدرت یک مه، و هر ماهی به قدر یک هفته، و هر هفته ای به اندازه یک روز، و هر روزی به قدر یک ساعت می گذرد و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه می گردد. 📚 کنز العمال، ج ١۴، ص ٢۴۴ ⚠️ زمان هم ندارد ..!! (اشاره به مشغله های کاری و فکری مردم آخرالزمان دارد که متوجه گذشت سریع عمر و زمان نیستند) ╔═.🍃.═════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🔴 علامات و ازدیدگاه امام صادق (ع) ⬅️و دیدی كه لعب آشكار گشت و كسی كه از كنار آن عبور می كند از آن جلو گیری نكند. ⬅️و دیدی كه نزدیكترین مردم به فرمانروایان كسی است كه به گویی ما[اهل بیت] ستایش شود. ⬅️و دیدی كه هر كس ما را دوست دارد دانند و شهادت او را نپذیرند. ⬅️و دیدی كه برسر گفتن حرف و ناحق مردم با یكدیگر رقابت كنند. ⬅️و دیدی كه شنیدن بر مردم سنگین و گران آید و در عوض شنیدن سخنان با طل برای مردم آسان است. ⬅️و دیدی كه همسایه همسایه را گرامی می دارد از زبانش. ⬅️و ديدي كه خدا تعطيل شده و در آن طبق دلخواه خود عمل كنند. ⬅️و ديدي كه طلا كاري شده. ⬅️و ديدي كه راستگو ترين مردم پيش آنان ، مفتريان مي باشند. ⬅️و ديدي كه شر و آشكار گردد. ⬅️و ديدي كه را سخن نمكين مي شمارند و مردم همديگر را بدان مژده دهند. ⬅️و ديدي كه براي غير خدا به و جهاد روند. 📚منابع: 🔸بحار الانوار،"علامه مجلسي"،ج ۵٢ ، صص ٢۵۴ - ٢۶٠ 🔸ترجمه روايت برگرفته از كتاب "عدل منتظر"، گفتار هفتم، "ص١٧٠ نقل از» وبلاگ موسسه آخرالزمان ╔═.🍃.═════╗ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آلوئه شاخ بزی 🌞نور:فیلتر شده یا نور نیم سایه (نور ملایم آفتاب ) نور مستقیم موجب قهوه ای شدن برگها و سوختگی میشود. 🍂خاک:خاک سبک و شنی لازم داره ، مخلوط خاک کاکتوس و 20 درصد پیت ماس 💦آبیاری منظم ،کمی بیشتر از کاکتوسها وقتی خاک یک بند انگشت خشک شد 💥کود دهی از بهار تا پاییز دو گرم در یک لیتر هر دو هفته یکبار 12 12 36 ✨تکثیر از طریق پاجوش ها ،و قلمه https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨جدا کردن پاجوشها از هم دیگه ✨این قسمت کار آسونی هست .فقط حوصله نیاز داره 😊
✨ پاجوشها را داخل خاک کاکتوس و بیست درصد پیت موس منتقل کنید 🎗ابیاری را از روز دوم انجام بدید و بهتره اولین ابیاری با قارچ کش باشه 👌
✨با قلمه هم میتونید تکثیر کنید و حتی با قلمه گل اصلی را تحریک به پا جوش کنید 👌
☘گل به خوبی پاجوش زده و کاملا ریشه پرکرده ✨الان زمان مناسبی برای انتقال پاجوشها به گلدون جدید هست 👌
🌵قلمه های بالا که داخل بستر ریشه دار شده😍
🌵اگه کاکتوسهاتون دچار مشکل پوسیدگی ریشهعِ شد در اثر ابیاری زیاد یا بستر نامناسب و یا بعد جابجایی ریشه های مویی رو از دست داد و ملاحظه کردین در روند رشد خلل ایجاد شده کاکتوس رو از خاک در بیارین ریشه های پوسیده .سیاه شده و تغییر رنگ داده رو جدا کنید به مدت پنج دقیقه گل رو داخل محلول سم قارچ تماسی(سم قارچ مانکوزب دو به هزار) غوطه ور کرده بعد این تایم گل رو از داخل محلول در بیارین و برای بیست و چهار ساعت بزارید مکان سایه منهای وزش باد و تابش نور بعد این تایم گل رو داخل یک شیشه یا لیوان شیشه ای مناسب با سایزش قرار بدین و داخل لیوان اب بدون املاح یا تصفیه شده بریزید اب داخل لیوان قدری باشه که انتهای ریشه با سطح اب مماس باشه و طوقه کاکتوس توی اب قرار نگیره اینجوری گل تحریک میشه برای دسترسی به اب و منابع غذایی ریشه زایی کنه لیوان حاوی کاکتوس رو بزارید مکانی با نور محیطی و دمای 22-26 یک هفته یکبار اب رو تعویض کنید و شیشه رو خوب بشورین هر وقت سطح اب پایین اومد اب بریزید داخل لیوان بعد سه هفته تا یک ماه ریشه های مویی شروع میکنن به رشد کردن اجازه بدین ریشه های مویی با اب تماس داشته باشن ولی ریشه های اصلی و یا طوقه گیاه با اب در تماس نباشه قد ریشه ها به پنج سانت رسید میتونید منتقل کنید داخل بستر مناسب کاکتوس یا توی همون لیوان با شرایط ابی نگه دارین ولی ماهی یکبار با کود پتاس بالا تغدیه کنیدش https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d کپی شده از کانال جاجرم فلوور
🔶 حـیا 🔶 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ✍️در حياء از چه کسي بايد حياء کنيم. از چه بايد حياء کنيم؟ من چند موردش را براي شما مي‌شمارم. 1- حياء از خدا؛ بالاترين حياي انسان «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَ‏ اللَّهَ‏ يَرى‏» (علق/14) خدا را ناظر ببينيم. 2- در روايات داريم از اين دو فرشته‌اي که مأمور شما هستند، «ليستحيي احدكم‏ من‏ مليكه» هرکسي از اين دو فرشته خودش رسول خدا مي‌فرمايد شرم کند. يک کسي داشت حرف‌هاي اضافي مي‌زد، اميرالمؤمنين فرمودند: تو مي‌داني اين حرف‌هايي که مي‌نويسي دو فرشته املاء مي‌کنند و مي‌نويسند و خدا اين را مي‌بيند. طوري حرف بزن که شرمنده نشوي. 3- «أحسن‏ الحياء استحياو من نفسك‏» (غررالحكم، ص 257) بالاترين حياء اين است که انسان از نفس خودش حياء کند. خودت را جهنمي نکن و به آتش نيانداز. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ‏ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَة» (تحريم/1) از اين سه حياء بگذريم، ديگر مي‌شود حياء از رسول خدا، حياء از ائمه معصومين، مگر ما نمي‌گوييم: شما زنده‌ايد، يعني در واقع به منزله زنده هستيد. «اشهد انک تشهد مقامي، أنت حي عند ربک، تسمع کلامي» ما را مي‌بينيد و صداي ما را مي‌شنويد. حياء از افکار عمومي، حياء از خون شهدا، حياء از پدر و مادر، حياء از بزرگتر، حياء از علماء، بالاخره نقطه مقابل اذاعه و اشاعه فحشاء مسأله شرم و حياء است که بايد روي آن دقت شود. 📚از بیانات حجت الاسلام رفیعی ‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ل کوچک ما را به قلب بزرگ قطب عالم امکان و بی‌ساحل او پیوند می‌زند و جویبار عبادات ما را به دریای موّاج بندگی او متّصل می‌سازد و نهال خرد و ساقه‌ی نازک وجود ما را در سایه‌سار آن شجره‌ی فراگیر الهی به سایه می‌نشاند و ستاره‌ی وجود ما را از ماه و خورشید جهان‌تاب هستی او روشن می‌سازد. امام عصر علیه السلام واسطه‌ی تمام نعمتها است، و به برکت او هر محنت و رنج از ما دور می‌گردد، دعا برای واسطه‌ی نعمت یکی از اقسام شکرانه نعمت است که در آن ترغیب شده. و از اینجا است که صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد علیهم السلام را نیز هنگام تجدید نعمتها ترجیح می‌دهیم، زیرا که آنها اولیای نعمتها هستند - چنانکه در زیارت جامعه و روایات مستفیضه بلکه متواتره آمده است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 📒 چرا امام زمان (عج) پیر نشده‌اند؟ می‌گویند وقتی حضرت ظهور کنند مانند جوانان هستند؟ بسم الله الرحمن الرحیم طبق اعتقاد شیعه، امام مهدی (عج) نزدیک به دوازده قرن عمر کرده اند (از سال ۲۵۵ ه. ق) و هنوز هم زنده هستندو بعد از این هم جز خدا کسی نمی‌داند که چه مدّتی عمر خواهندکرد این جریان، برخلاف نظام عادی طبیعت است، ولی یک امر نامعقول و خلاف ادراک عقل نیست و علم هم آن را ردّ نمی‌کند چون هیچ مانعی ندارد که خداوند قادر متعال با آن قدرت لایزال خود، شرایطی را در شخصی به وجود آورد که هزاران سال یا بیشتر عمر کند. برای توضیح بیشتر باید به یک نکته توجه نمود و آن این‌که: انسان در محیط زندگی خود به یک سلسله از امور عادت نموده است و اگر واقعه‌ای برخلاف آنچه عادت کرده بشنود، بسیار بعید و بلکه غیرممکن می‌شمارد مثلاً ما سبز شدن و باردارشدن درختان میوه را در محیط زندگی خود چنین دیده‌ایم: فصل بهار که برسد، هوا ملایم می‌شود. کم‌کم شاخه‌های بی‌برگ درختان، شکوفه و گلبرگ درمی‌آورند و پا به پای گرمی هوا پیش می‌روند و بالاخره در تابستان میوه‌های رسیده را از درخت می‌چینیم. ما بنابراین وضع، عادت کرده‌ایم؛ اگر چنانچه از روز اول غیر از این وضع را دیده بودیم، مسلماً به همان عادت می‌کردیم. هم‌چنین مشاهده کرده‌ایم که افراد بشر که از مادر متولّد می‌شوند در طبیعت، غرایب و نوادر غیرعادی بسیار وجود دارد. فلاسفه می‌گویند: چندین سال (تقریباً ۱۵ سال) دوران کودکی خود را می‌گذرانند. بعد به دوران جوانی قدم می‌گذارند و در زمانی هم می‌میرند. انسان چون از روز اول این‌چنین دیده و با این وضع عادت کرده است، همین‌که می‌شنود انسانی هزار و اندی سال عمر کرده است تعجب می‌کند. هر چیزی که انسان از غرایب و عجایب می‌شنود، اگر دلیل علمی و قطعی بر محال بودن آن نباشد، نباید آن را انکار کند بنابراین ما دلیل عقلی و علمی بر محال بودن عمر طولانی نداریم؛ بلکه برعکس دلیل علمی و قطعی و دینی و تاریخی بر امکان طولانی بودن عمر داریم. از نظر علمی، زیست‌شناسان می‌گویند: اگر اختلال‌ها و آسیب‌هایی که به انسان می‌رسد و موجب کوتاهی عمر او می‌شود، رفع گردد، عمر او به دویست سال خواهد رسید. این‌که می‌بینیم انسان عادتاً هفتاد یا هشتاد سال عمر می‌کند، بر اثر آن است که عضوی از او فرسوده می‌شود و به عضوهای دیگر سرایت می‌کند. «ریمند وبرل» استاد دانشگاه «جونس هیکنس» می‌گوید: «اعضای رییسه‌ی جسم انسان، استعداد قابلیت خلود و دوام را دارند و این موضوع با آزمایش‌ها اثبات شده و حداقل احتمال و حدس راجحی است؛ زیرا حیات اجزای مورد آزمایش، هنوز ادامه دارد». آزمایشاتی که دانشمندان، روی حشرات و سلول‌ها و گیاهان انجام داده‌اند، نشان می‌دهد که گاهی عمر آن‌ها را به صدها بلکه هزارها برابر می‌توان رساند. به‌عنوان‌مثال شما گندم را ملاحظه کنید که در انبار بیش از یکی دو سال باقی نمی‌ماند. از بازار گندم فروشان سؤال کنید که طبیعت گندم، چه قدر اجازه‌ی بقا می‌دهد؟ در جواب می‌گویند در جای مرطوب بیش از شش ماه عمر نمی‌کند، در جای خشک یک تا دو سال عمر می‌کند؛ اما اگر همین گندم را در سنبل نگهداری کنیم، بیش از هشتاد سال عمر می‌کند، به این حقیقت در قرآن مجید اشاره شده است، آنجا که یوسف علیه‌السلام خواب شاه را تعبیر می‌کند و می‌فرماید قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکلُونَ «یوسف فرمود: هفت سال فراوانی به توسعه‌ی زراعت بکوشید و مازاد مصرف ضروری را در انبارها ذخیره کنید و دانه‌ها را همچنان در خوشه‌ی گندم بگذارید (تا سالم و پاکیزه بماند). در کاوش‌های باستانی و حفاری‌هایی که در مصر باستان به عمل آمده، در مقبره‌ی فرعون مصر، گندم‌هایی در سنبل از اهرام مصر به دست آورده‌اند و در شک بودند که آیا قوه‌ی رشد و نموّ در آن‌ها باقی است یا نه؟ برای امتحان گندم‌ها را کاشتند، کاملاً سبز شدند؛ در حالی این گندم‌ها دست‌کم چهار هزار سال پیش در آنجا کاشته شده بودند؛ بنابراین برخی امور هرچند غیرعادی هستند اما محال نیستند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d همان‌طوری که گفته شد، طبق نظریه‌ی زیست‌شناسان، مدت عمر طبیعی هر موجود زنده از نظر علمی حدّ معین و ثابتی ندارد و مثل ساعت کوکی نیست که هرگاه انرژی آن تمام شد، از حرکت باز بماند، بلکه عمر هر موجود زنده تابع شرایط زندگی است و با تغییر شرایط، میزان عمرها نیز کم و زیاد می‌شود. و مهم‌ترین نکته اینکه میان هدیه کننده و هدیه گیرنده ارتباط عاطفه و مهر برقرار می‌گردد این عمل ما را به او و او را به ما متوجّه می‌سازد و در این ارتباط ما را به رنگ و خوی او آشنا و صدای نیاز ما را به او می‌رساند و پاسخ پدرانه او را بر جان ما فرود می‌آورد، د
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ♦ از قرآن بپرس: ⁉اگر خداوند در همین دنیا با گنهکاران برخورد کند و آن‌ها را مجازات کند دیگران عبرت می‌گیرند و به سراغ معصیت و گناه نمی‌روند؟ چرا اینگونه نمی‌شود؟ 🌸 وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّـهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَ‌كَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلَـٰكِن يُؤَخِّرُ‌هُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُ‌ونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿٦١﴾ 🔹و اگر خداوند مردم را به [سزاى‌] ستمشان مؤاخذه مى‌كرد، جنبنده‌اى بر روى زمين باقى نمى‌گذاشت، ليكن [كيفر] آنان را تا وقتى معين بازپس مى‌اندازد، و چون اجلشان فرا رسد، ساعتى آن را پس و پيش نمى‌توانند افكنند. 📖 سوره مبارکه نحل آیه ۶۱ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸