💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#داستان_آوای_بیصدا 🌾 #قسمت_سی و نهم - بخش سیزدهم وقتی وسایلی رو که خانم جان بسته بندی کرده بود ب
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش اول
از کوچه ی باریک و پرعلف روستا می رفتم به طرف جاده در حالیکه نگاه احسان رو که با عشق بدرقه ام می کرد رو نمی تونستم از جلوی چشمم دور کنم؛
با انگشترم بازی می کردم و غرق در رویای اون عشق بودم،
نمی دونم دست تقدیر بود یا اتفاقی عجیب که خدا احسان رو سر راه من قرار داد، از فهم من خارج بود که بدونم برای رسیدن به احسان من باید اون مسیر عذاب آور رو طی می کردم و اگر اون حوادث برام پیش نمی اومد حالا سرنوشتم طور دیگه ای بود یا نه، ولی من تازه معنای عشق رو شناخته بودم کسی اومده توی زندگیم که حاضر بودم هر کاری براش بکنم.
و حادثه ای که برای احسان پیش اومد بهم نشون داد که چقدر برام عزیزه.
چند روز بعد مهی در میون نگرانی و اضطراب ما عمل شد و چهار روز بعد اونو به بیمارستانی که احسان توش کار می کرد منتقل کردن و بالاخره بابا اومد،
اونقدر خسته و افسرده بود که تا منو دم بیمارستان منتظرشون دید بغلم کرد و به گریه افتاد
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش دوم
منم خسته بودم خیلی زیاد هم از دوری اونا و هم از نگرانی که داشتم و هم از بی قراری آقاجان و خانم جان که نمی تونستن با محیط ویلا خودشون رو وقف بدن و اونقدر معذب رفتار می کردن و شکایت داشتن که به خاطر خودشون ناراحت بودم. البته حق با اونا بود چون هرگز از محل زندگی خودشون دور نشده بودن،
من تقریبا تمام روز ویلا نبودم و اون دو نفر در محیطی نا آشنا بهشون سخت می گذشت و درست روز بعد از اومدن بابا وسایلشون رو جمع کردن و رفتن،
مهی یکم دیرتر از بابا با آمبولانس رسید، و من خیلی زیاد دلم براش تنگ بود و قبل از اینکه ببرنش به بخش، همون جا رو تخت بغلش کردم و برای اولین بار حس کردم که مادرم رو در آغوش گرفتم و اون احساس بیگانگی رو نداشتم،
مهی حالش خوب بود ولی چند روز بعد با خبر شدیم که غده بد خیم بوده و باید شیمی درمانی بشه،
بابا که همه ی کاراش خوابیده بود سخت سرش شلوغ بود و من مجبور شدم برای نگهداری از مهی خونه بمونم،
ده روز از مرخص شدن اون پدر احسان اومد شمال و یک شب همراه هلاری و احسان شام مهمون ما شدن اون شب دلهره ی عجیبی داشتم و با چیزهایی که از اون شنیده بودم می ترسیدم که پدرش از من خوشش نیاد.
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش سوم
اونو مردی خشن، بلند قد، و پر جذبه تصور می کردم و هر وقت یادم میفتاد پشتم می لرزید ؛ ولی اون شب با مردی روبرو شدم که قد کوتاهی داشت لاغر بود و موهای یکدست سفیدش آدم رو وادار به احترام می کرد،
با محبتی خاص با من روبرو شد خوش مشرب و خوش زبون بود طوری که بی اختیار مهرش به دلم افتاد، البته احسان بهم گفته بود که اون مردم دار و با ملاحظه است و همه ی بد خلقی هاش فقط برای خانواده بوده و بس،
اما یک شرط گذاشت که احسان اول باید تخصص بگیره و بعد عروسی کنین، و خب این خواست منو و احسان هم بود.
نمی دونم کار خدا بود یا بازم اتفاقی که روز تولد سوگل من و احسان به عقد هم در اومدیم،
هیچ کس نبود جز ما شش نفر و یک عاقد،
اونشب من حال خوشی نداشتم با همه ی اینکه با کسی ازدواج کرده بودم که بی اندازه دوستش داشتم ولی نمی تونستم سوگل رو فراموش کنم از خیلی قبل با خودم تصمیم گرفته بودم که روز تولدش برم سر مزار و براش شمع روشن کنم و حالا داشتم با مرد دیگه ای پیمان می بستم،
احسان هم متوجه ی حال من بود باهاش حرف زده بودم ،
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#داستان_آوای_بیصدا 🌾 #قسمت_آخر- بخش اول از کوچه ی باریک و پرعلف روستا می رفتم به طرف جاده در حالیک
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش چهارم
آخر شب وقتی هلاری و پدرش رفتن اون پیشم موند و دست در دست هم تا نزدیک صبح کنار ساحل راه رفتیم و حرف زدیم، نمی دونم چرا دلم قرار نمی گرفت و یک بغض گلومو فشار می داد،
شاید برای این ازدواج هنوز زود بود، شاید آمادگی روحی نداشتم و احسان هم اینو درک می کرد، دیگه داشت سپیده می زد، احسان گفت: می خوای بشینیم و بیرون اومدن خورشید رو تماشا کنیم؟
و منتظر جواب من نشد و نشست روی ماسه ها نفس عمیقی همراه با آه کشیدم و کنارش نشستم، دست انداخت دور کمرم و منو به طرف خودش کشید و سرم گرفت روی سینه اش.
گفتم: به زودی یکسال میشه که سوگل رفته ولی داغش برام هنوز تازه است تو فکر می کنی من مادر خوبی نبودم؟
گفت: میشه این احساس گناه رو از ذهنت پاک کنی؟ مگه میشه یک مادر بد باشه؟
گفتم: ولی مهران مدام منو به خاطر رفتارم سرزنش می کرد به من می گفت بلد نیستم مادر خوبی باشم، چون مادر خوبی نداشتم.
گفت: تو چرا باور کردی؟ چرا گذاشتی تحقیرت کنه؟
دیگه وقتش رسیده که حرفهای بی سر و ته مهران رو از ذهنت پاک کنی به آینده فکر کن به اینکه ما می تونیم صاحب چند تا بچه بشیم و اون زمان تو کمتر به سوگل فکر می کنی.
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش پنجم
در حالیکه قاب نقره ای موهای سوگل رو میون مشتم فشار می دادم گفتم: نمی خوام احسان، من اینو نمی خوام دوست دارم همیشه به یادش باشم .
محکمتر بغلم کرد گفت : معلومه باید به یادش باشی ولی کمتر رنج می بری.
فکر نمی کنم مهربونی که توی دستهای احسان بود رو کس دیگه ای توی این دنیا داشته باشه،
اون می تونست عشق رو با دستهاش به من منتقل کنه و من اونجا فهمیدم که کی عاشقش شدم.
برای سال سوگل ماشین بابا رو گرفتیم و احسان منو برد تهران به خونه ی خودشون،
خونه ای که هیچ مطابقت با زندگی که احسان هلاری توی شمال می کردن نداشت و من چون دیگه اونو شناخته بودم می دونستم از تجملات بیزاره،
احسان زندگی ساده رو ترجیح می داد و از پدرشم پول زیادی نمی گرفت؛ اون حتی ماشین هم نداشت و این برای من خیلی عجیب و باور نکردنی بود،
در حالیکه دوتا ماشین آخرین مدل توی یک خونه ی قصر مانند پارک بود،
هلاری و پدرش بی اندازه خوشحال بودن، در واقع برای پذیرایی از من سنگ تموم گذاشتن .
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش ششم
من و احسان و هلاری روز قبل از سال سوگل با گل و شیرینی و کلی شمع که اون خیلی دوست داشت رفتیم سرخاک، سنگ مزار سوگل رو گلبارون کردم و حدود سی تا شمع روشن کردم تا تولدش رو هم گرفته باشم.
و روز بعد به خاطر همه ی کمک هایی که خانمی بهم کرده بود با احسان رفتیم به دیدنش و چه خوب شد که رفتم،
خانمی گفت: مهران همین چند دقیقه پیش زنگ زد و از من پرسید که تو اومدی تهران؟ بهش گفتم نمی دونم.
گفت: آوا اومده بود سر خاک سوگل،
گفتم از کجا می دونی؟
گفت: من اونو می شناسم اون گلا و اون شمع ها باید کار خودش باشه، آوا خواهش کرد که تو رو ببینه.
گفتم: کاش بهش می گفتین که ازدواج کردم.
گفت: معلومه که گفتم اونم یک سکوت طولانی کرد و بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد، من هنوز حالم جا نیومده بود که تو زنگ در خونه ی ما رو زدی.
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش هفتم
و این آخرین دیدار من با خانمی بود، چون احسان نتونست تخصص قبول بشه و ما زمستون اون سال همراه هلاری و پدرش که از تاجر های به نام ماکاتی بود رفتیم به فیلیپین تا اونجا درس بخونه،
مهی و بابا موافق نبودن ولی ظاهراً چاره ی دیگه ای نداشتیم. قبل از رفتمون چند روزی رو با احسان پیش آقا جان و خانم جان موندیم، آخه ما بدون اینکه جشنی بگیریم کم کم زن و شوهر شده بودیم، و هیچکدوم ما دلمون نمی خواست عروسی بگیریم،
البته من واقعاً نمی دونم نظر احسان چی بود چون اون هرگز بر خلاف میل من حرف نمی زد.
پدرش یکسال بعد برگشت به ایران ولی هلاری پیش ما موند چون من حالا یک پسر به دنیا آورده بودم و درست دوسال بعد هم یک دختر،
در واقع این هلاری بود که بهمون کمک می کرد تا درس بخونیم و کار کنیم،
من و احسان نُه سال اونجا زندگی کردیم هم من درس خوندم و هم اون تخصص گرفت و هر دو مشغول کار شدیم، و با خبر اینکه حال مهی خوب نیست و انگار مریضیش رو از من پنهون می کردن دنیا روی سرم خراب شد،
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#داستان_آوای_بیصدا 🌾 #قسمت_آخر- بخش چهارم آخر شب وقتی هلاری و پدرش رفتن اون پیشم موند و دست در دست
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش هشتم
با اینکه اونجا همه چیز عالی بود دیگه نتونستم طاقت بیارم می ترسیدم که مهی طوریش بشه و این حسرت در دلم بمونه و همینطور نمی خواستم بابا رو توی اون موقعیت تنها بزارم،
این بود که برگشتیم به ایران، در حالیکه پسرم علی هشت سال داشت و مریم شش ساله بود،
وقتی برگشتم مهی دوبار دیگه عمل شده بود و متاسفانه بدنش فلج بود و جز چشم هاش و کلماتی که به زحمت ادا می کرد قدرت دیگه ای نداشت،
می فهمیدم که داره عذاب می کشه ولی کاری از دستم بر نمی اومد مجبور شدیم مدتی با اونا زندگی کنیم.
چند ماهی طول کشید که احسان مطب باز کرد و هر دو با هم اونجا کار می کردیم،
ولی بشدت مراقب هر دوی اونا بودیم و روحیه بابا و مهی خیلی بهتر شده بود بیشتر به خاطر وجود بچه ها.
#داستان_آوای_بیصدا 🌾
#قسمت_آخر- بخش نهم
اون روز آفتابی بهاری، من ویلچر مهی رو تا کنار دریا بردم علی و مریم بازی می کردن ، و قرار بود احسان و بابا ناهار رو آماده کنن و بیان پیش ما،
من روی ماسه ها کنار مهی نشستم وهمینطور که به علی و مریم نگاه می کردم به صدای موج دریا گوش دادم صدایی آشنا، که به لحظه های زندگی من گره خورده بود،
با مهی حرف زدم در حالیکه اون فقط گوش می داد،
از بازی سرنوشت براش گفتم از اینکه هنوزم نتونستم سوگلم رو فراموش کنم ، از روزها و شب های تنهایی خودم گفتم و از اون همه غصه ای که خوردم و نمی دونستم خداوند برام چی در نظر گرفته،
از شبی گفتم که از شدت ناامیدی دلم می خواست به زندگیم خاتمه بدم، و چقدر اشتباه بود،
اینکه برای بدی کردن و بد بودن هیچ بهانه ای قابل قبول نیست ،و نامرادی های دنیا آدم خوب رو آبدیده می کنه نه بدکردار، و در حالیکه بازم بغض داشتم نگاهی به مهی انداختم سرش کج بود و دوقطره اشک از گوشه ی چشمش پایین اومد.
پایان
با آرزوی بهترین ها برای شما عزیزانم
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
به پایان رسیده این دفتر
حکایت همچنان باقیست
#🦋امیدوارم از رمان وقلم شیوای خانم گلکارلذت برده باشید
باتشکر فراوان ازصبوری شماعزیزان وخانم گلکارعزیز
که هرجاهستند سالم وسرحال باشند،ان شاءاللّه 🤲
دوستان ازفرداشب رمان جدیدآغازمیشه،نوش نگاهتون 👀
#باتشکرازهمراهی شماعزیزان 😗
💥💥💥💥💥💥💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن'دشتی
بارش برف برای اولین بار درکربلا🌺
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
آقای صرامی بزرگ. سازنده سیتی سنتر اصفهان. بیمارستانی بزرگ و رایگان با هتل برای افراد بی بضاعت برای درمان سرطان. با تجهیزات عظیم. دیدنی است. باید درود فرستاد بر شرف این مرد بزرگ
#ایکاش یکی از وسایل جمهورمادرطول دوران خدمتشون ی همچین کاری روبرای مردم انجام میدادند حداقل صالحات باقیات برای خودشون بجامیزاشتن😔
ای انسان
اف براین دنیا که اینچنین دلبستگی بوجود میاره که حتی ازیادخدا، آفریدگار
ت هم ،توروغافل میکنه
کمی به خودمون بیاییم تا دیرنشده🙁
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن'دشتی
پیشاپیش روزت مبارک فرشته ی روی زمین ❤️❤️❤️😘
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن'دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن'دشتی
دروغ شاخدار
اززبان آقای قرائتی 👌😂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*مرحوم ملا احمد نراقی گوید: در کنار فرات صیادان زیادی برای ماهیگیری مینشستند.*
نوجوانی با پای معلول، کنار فرات میآمد و مبلغی میگرفت و دست به هر تور ماهیگیری که میخواست میزد و تور او پر ماهی میشد.
این نوجوان هر روز برای یک نفر این کار را میکرد و بیشتر انجام نمیداد. گمان کردم علم طلسم بلد است. روزی او را پیدا کردم، دیدم حتی سواد هم ندارد.
علت را جویا شدم. گفت:
👈🏼 من مادر پیری داشتم که برای درمان او مجبور بودم در همین مکان ماهیگیری کنم، روزی تمساحی پای مرا گرفت و قطع کرد. نزد مادر آمدم و گریه کردم.
او دعا کرد و گفت: «خدایا پسر مرا بدون نیاز به وجودش ، روزی آسانی بده که او سلامتی خود را به خاطر من از دست داد.»
🔸 بعد از مرگ مادرم وقتی من در فرات تور میاندازم، از بین همه صیادها ماهیها وارد تور من میشوند. و حتی وقتی که من تور در فرات نمیاندازم، کافی است دستم را به توری بزنم، همه ماهیهای روزی من که به خاطر دعای مادر من است در آن تور جمع میشوند.
*پیامبر اکرم صل الله علیه وآله وسلم فرمودند :* هرکه عاقبت بخیری و وفور نعمت میخواهد به والدین خدمت کند
پای مادر را ببوسید
و پیشانی پدر را ببوسید اگه فوت کردن برای شادی آنها قران و صلوات و نماز قضا بخوانید و رد مظالم برایشان دهید
که همان اثر را دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*🔆 در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست.*
درشتها که حساب کردنشان واضحه
🍁مثقال ذرّه که می گویند؛
💥یعنی همان چند لحظه ای که
بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...❗️
🍁مثقال ذرّه که می گویند؛
💥یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...❗️
🍁مثقال ذرّه که می گویند؛
💥یعنی همان چند لحظه ای که
حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار... ❗️
🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛
💥 باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است...❗️
🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛
💥در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...❗️
🍁مثقال ذره؛
💥یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی❗️
💥💥قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...💥💥
مثقال ذرّه که می گویند
همین هاست😔
💥همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است ❗️
♻️امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......‼️
🍂گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت🍁
🌿الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را که مانع ظهور آقامون هستن😭 رو با قلم عفو و بخشش خود پاک کن🌿
#الهی_آمین
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹قرار صبحگاهی
📜احاديث عن الامام المهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)
📣أکثروا الدعاء بتعجيل الفَرج فإنَّ ذلک فرجُکُم
🔸ای شیعه ما
براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست.
🌥بیاییم بخوانیم دعای فرج را برای خود امام زمانمان نه برای خودمان ❗
مهدی غریب است تنهاست
دلی پر درد و پر غصه دارد
چه میدانیم از گریه های شبانه عزیز دلمان مهدی فاطمه
آقا جان ما را ببخش که مرحمی نشدیم بر دل پر دردت😔
تو را خواستیم برای خودمان نه برای خودت😔
🌸📖دعای فرج 📖🌸
🔹إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
🔸خدايا! گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت،
🔹وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى
🔸و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد، و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،
🔹وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🔸در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،
🔹أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🔸آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،
🔹فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ
🔸پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على!
🔹يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ
🔸اى على و اى محمّد! مرا كفايت كنيد كه تنها شما كفايت كنندگان من هستید،
🔹وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🔸و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى كنندگان من هستيد، اى مولاى ما! اى صاحب زمان! فريادرس، فريادرس، فريادرس،
🔹أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🔸مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب،
🔹يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
🔸اى مهربان ترين مهربانان، به حق محمّد و خاندان پاك او.
*»»»»»🍃🌸 دعای عهد 🌸🍃«««««*
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ
عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سپس سه مرتبه برران راست خود میزنی ومیگویی:
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹یه روز خوب میاد
❤سرباز امام حسن(ع)❤
🔴🔴🔴🔴
از حداقل ترین کارمان برای امام زمان کوتاهی نکنیم
و هر روز صبح ایران را دعا گوی فرج مهدی صاحب الزمان(عج) کنیم
با ارسال به مخاطبین و انتشار دعا
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴سه گروه تاریخ ساز آخرالزمانی:
♻️در قیام جهانی حضرت مهدی (عج)، سه گروه ایشان را یاری خواهند کرد:
👈🏻گروه اول: نخستین کسانی که گرد امام جمع میشوند و دعوت جهانی امام با آنها آغاز میشود؛ ۳۱۳ نفر یاران خاص حضرت هستند که فرماندهان و کارگزاران سپاه ایشان را تشکیل میدهند. امام حسین علیهالسلام فرمودند: و از اصحابش سیصد و سیزده تن به تعداد اصحاب بَدر از دورترین نقاط زمین به گرد او فراهم آیند.
👈🏻 گروه دوم: لشکری ۱۰ هزار نفری از یاران که تحت فرماندهی یاران خاص حضرت هستند و با جمع شدن این عده، قیام حضرت آغاز میشود. امام جواد علیهالسلام فرمودند: و چون «عقد پیمان» که عبارت از ده هزار نفر باشد، کامل گردد، به اذن خدای عزیز و جلیل قیام میکند.
👈🏻گروه سوم: در ادامه قیام تودههای انبوه مردم که از ظلم و ستم خسته شدهاند، برای یاری به امام میپیوندند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: وَ يَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ: زمین به نورش روشن گردد و حكومتش به شرق و غرب عالم خواهد رسید.
📘كمال الدين، ج۱، صفحه ۲۸۰
#یاران_ظهور
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷آخرین چهارشنبه دی ماه تون
💖پر برکت و مبارک با ذکر شریف
🌷صلوات بر حضرت محمد ص
💖و خاندان پاک و مطهرش
🌷💖 اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌷💖مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌷💖وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
پروردگارا......
یاری ام کن که هیچ کس را قضاوت نکنم
هیچ کس را سرزنش نکنم
تنها اشتباهات و ضعف های خویشتن را بپذیرم ،
بی آنکه صبوری ام از دست رود
بی آنکه افسرده شوم...
"آمین"🙏
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سر آغاز آغازهاست
سلام
صبحتون پر امید و شاد
دلتون از غصه آزاد
روزگارتون بر وفق مراد
🌼🍃
🌷سلام صبح بخیر
☃️چهار شنبه تون
🌷پراز معجزه عشق
☃️دعامی کنم امروز
🌷لحظه،لحظه زندگیتون
☃️خداوندکنارتون باشه
🌷ودستتون در دست خدا
☃️وقدمتون در راه خداباشه
🌼🍃
🌷چهارشنبه 29🌼 دی ماه تون
گلباران
🌷امیدوارم امروز
🌼نگاه پرمهر خدا
🌷همراه لحظه هاتون
🌼سلامتی و نیکبختی
🌷گوارای وجودتون
🌼بارش برکت و نعمت
🌷جاری در زندگیتون
🌼و نور و عشق الهی
🌷مهمون دلتون باشه
🌼روزتون زیبا و در پناه خدا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d