eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 مولا صاحب الزمان روحی فداه فرمودند فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ سَلِّمُوا لَنَا وَ رُدُّوا اَلْأَمْرَ إِلَینَا فَعَلَینَا اَلْإِصْدَارُ کمَا کانَ مِنَّا اَلْإِیرَادُ وَ لاَ تُحَاوِلُوا کشْفَ مَا غُطِّی عَنْکمْ وَ لاَ تَمِیلُوا عَنِ اَلْیمِینِ إِلَی اَلشِّمَالِ وَ اِجْعَلُوا وُصُولَکمْ إِلَینَا بِالْمَوَدَّةِ وَ عَلَی اَلسُّنَّةِ اَلْوَاضِحَة ▫️از خدا بترسید و تسلیم ما باشید، و امور خود را به ما واگذار کنید، چون وظیفه ما است که شما را بی نیاز و سیراب نمائیم همان طوری که ورود شما بر چشمه معرفت به وسیله ما می‌باشد؛ و سعی نمائید به دنبال کشف آنچه از شما پنهان شده است نباشید. 📚 بحارالانوار جلد ۵۳ صفحه ۱۷۸ 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 خوشبخت ؛ کسی است که بداند! هر چه دارد از شماست نه از تلاش خودش ... دار و ندار من شماييد که ندارمتان یا صاحب الزمان علیه السلام ... ▪️اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ ▫️مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما از انتظار ، دیده ے یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم بہ راه ڪسی مباد ▪️اللهم عجل لولیک الفرج 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀
‌ 📚 حکایت کوتاه 🌸مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران» اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟ 🔸برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد : «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد وآن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.» 🔸پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند: «تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.» به واقع زندگی نیز این چنین است‌ 🌸ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ...هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌱🌹 را پرسیدند : زندگی به جبر است یا به اختیار ؟ پاسخ داد : امروز را به اختیار است... تا چه بکارم ... اما فردا جبر است... چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام . حباب ها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند. افکار امروز نقش مهمی در فردای تو دارد تکرار اشتباه دیگر اشتباه نیست انتخاب https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️👈چهار خوردنی غیر مجاز در طول عمر.👉 1- حسرت زندگي ديگران: يکي از خوردني هاي بسيار خطرناک حسرت است. چقدر ناراحت کننده است وقتي انسان مي بيند که عده اي مدام در حال حسرت خوردن به زندگي اين و آن هستند که خوش به حال فلاني، چه خانه و زندگي و شرايط خانواده اي دارد و بدين شکل روح و روان خود را رنجور و بيمار کرده اند و روز به روز وخامت حالشان بيشتر مي شود. 🌼🍃 2- حق دیگران متاسفانه عده اي بدون توجه به عواقب خطرناک استفاده از اين خوردني غيرمجاز به راحتي، حق ديگران را مي خورند و اين حق مي تواند از موارد ساده اي مثل گرفتن نوبت يک نفر در صف نانوايي و عدم رعايت حق تقدم در رانندگي باشد تا مواردي همچون عدم پرداخت بدهي ها و تعهدهاي مالي که اکنون در بازار کسب و کار شاهد آن هستيم. 🌼🍃 3- غصه: يکي ديگر از خوراکي هاي مسموم، غصه است. کم نيستند کساني که عليرغم هشدارهاي فراوان، اندوه و غصه ي گذشته را مي خورند که چرا چنين و چنان شد و کاش فلان اتفاق نمي افتاد. يادتان باشد غصه خوردن علاوه بر آنکه امروز شما را تباه و فاسد مي کند سلامت جسم و روان شما را نيز به طور جدي به خطر مي اندازد. 🌼🍃 4- فريب دنيا: يکي از خوردني هاي آلوده و بسيار شايع نيز اين است که انسان فريب زرق و برق چندروزه ي دنيا را بخورد و چنان مجذوب و شيفته و دلباخته ي دنيا شود و براي گرفتن سهم بيشتري از دنيا، به گونه اي تقلا و خودکشي کند که انگار عمر جاويدان دارند و تا ابد زنده خواهد ماند.اينها که از اين خوردني ها، بي مهابا استفاده مي کنند معمولاً اطرافيان، مرگ، قيامت و خدا را يک جا فراموش مي کنند. 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این خانومه خیلی شجاع بود که از جاش تکون نخورد 👏 من که از همینجا ترسیدم 🙈 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️امید ببخش آنگاه دنیا مال توست✨🥰 امید بخشیدن بالاترین لذت دنیاست ؛💕 وقتی به کسی یا مخلوقی در جهان امید می بخشیم😌 گویی دنیا را به ما هدیه دادند💐💕😇 در واقع هم همینطور است، زیرا انرژی اینکار آنقدر بالاست و بازتاب آن در کائنات بسیار بزرگ و فراموش نشدنی است✨💕 امید بخشیدن یعنی مخلوقی را به ادامه زندگی دعوت کردن💛☺️ یعنی حمایت تا نهایت💙😊 یعنی باور طلوعی دیگر💛 یعنی فردا را دیدن💙 یعنی روشن کردن شمعی در وجود کسی✨ یعنی تجلی مهربانی و لطف و صفا🍃💕 فراموش نکنیم ؛ ما هر روز میتوانیم به دیگران امید ببخشیم🙂 شاید امید بخشیدن برای ما رایگان باشد اما بدست اوردن امید برای خیلی ها گرانقیمت است !!!🍃🌸😉 پس یادمان نرود همیشه امید داشته باشیم و امید ببخشیم حتی در تاریکترین لحظه های زندگی💫❤✨😇 🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
حراجی بزرگ یک وانتی در چین 😵‍💫 بهم میخوره ازاین چینی‌ها وغذاهاشون🤮 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
چنین چیزی رو تا حالا هیچکس ندیده بود! شک نکنید عاشقش می شوید! بعد دیدن فقط یک کار کنید، برای عزیزترین فرد زندگیتون ارسال کنید!❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨ ✅حكمت های خدا ✍حضرت موسی عليه السلام فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگ‌بيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است. حضـرت بـرای او دعا كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز می‌گشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟ گفتند: تا به‌ حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كرده‌اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند خداوند در قرآن می فرمايد: اگر خدا رزق را برای بنـدگانش وسعت بخشد، در زمـين طغيان و ستـم می‌كنند. ولو بسط الله الرزق لعباده فی‌الارض. آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری. پس حضرت موسی عليـه‌ السلام به حكمت الهی اقرار واز خواهش خود استغفار نمود 📚 حكايت های گلستان ،ص ۱۶۱ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
💞 *روی تخته یک معلم این نوشت* هر کسی آرد کمی خاک بهشت *میدهم من نمره بیستی به آن* این بود آن نمره وقت امتحان *دانش‌آموزی ازآن جمعی که بود* با خودش خاک کمی آورده بود *پس معلم گفت این گفتار را* از کجا آورده‌ای این خاک را *گفت خاک زیر پای مادرم* چون بهشت است زیر پای مادرم *آن معلم ازشعف آخر گریست* نمره این دانش‌آموز داد بیست پیشاپیش میلاد ام ابیها حضرت فاطمه (س) و روز مادر مبارک برای سلامتی مادران در قید حیات و مادرانی که در خاک خفته اند صلوات❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_100 هيچى بابا نترس فشارش بالا بود و تپش قلب شديد به موقع فهميدم و خدا رو شكر
خودش هم حال خوشى ندارد باز با دستش روى پايش ضرب گرفته است و مرتب پنجه لای موهايش ميكشد سامى را مخاطب قرار ميدهد : _ زنگ زدى همه چى هماهنگ بود؟ _ بله آقا ، شريفه گفت طبق دستورتون همه اهل خونه توى سالن جمعن منتظر اوامر شما . _ خوبه پس خيابونها رو دور بزن نميخوام زود برسيم يكم انتظار خوبه واسشون ! _ چشم آقا برگشت و نگاهم كرد كه خيره به خيابان ها، خيالات و آرزوهاى مرده ام را مرور ميكردم . _ تك تك حرفامو كه يادته باز نيشخند تلخى ميزنم _ بله رئيس عصبى ميشود _ به من نگو رئيس من بعد _ چى بگم پس؟ _ هرچى جز اين _ هه باشه منم آقا صدات ميكنم و كلمه آقاااا را تا آسمان كشيدم... _ بهتره يكم به خودت و رفتارت تسلط پيدا كنى من توى اون خونه راحت اشتباهات رو نميبخشم، بايد بدونى شبيه اينجا اصلا نيستم _ تو همه جا و هميشه اشتباهات رو راحت نميبخشى كمترينش هم كمربندته!! _ آره خوبه كه يادته اتفاقا هدفم واسه يه همچين روزى بود كه يادت بمونه اون روى معين و ، الانم تا اجازه ندادم حرفم نميزنى حالا كه قبول كردى كمكم كنى پس خرابش نكن _ من فقط واسه سفته ها اين حماقتو كردم _ پس تا ته حماقتت برو ، مجبورت نكردم ولى بعد ازدواج مجبورى ! _ فقط يه ساله تموم ميشه و تا قيامت ديگه نميخوام ريختتو ببينم مچ دستم را ميگيرد و با قدرت عجيبش فشار ميدهد _ آخ آخ _ اگه الان دندونات تو دهنت خورد نشده واسه اينه كه خوبيت نداره خاندان نامدار عروس كوچولوشون و بار اول كتك خورده ببينن ! ,,بيشعور حداقل سعى نميكنه شرمندگيشو نشون بده,, ٢ ساعت بعد كه به عمارت ميرسيم تازه ميفهمم معين وارث يك امپراطورى و سلطنت بزرگ است شبيه اين خانه را فقط در فيلم هاى تاريخى زمان قاجار ديده ام!!! در عين قديمى بودن بسيار زيبا و شاهانه است دور تا دور ساختمان عمارت را باغ در برگرفته كه مطمئنم هر درختش عمرى چند صد ساله دارند مسير طولانى را طى ميكنيم تا به ساختمان برسيم..شيشه هاى رنگى و كاشى كارى هاى ساختمان خيره كننده است !! بر عكس هميشه معين منتظر ميماند تا سامى در را برايش باز كند و به من هم با اشاره همين دستور راميدهد چند تن خدمتكار زن و مرد به استقبالمان آمده اند و معين بر عكس هميشه كه جواب سلام را با كلام ميدهد تنها سرش را تكان ميدهد و به سمت داخل ساختمان حركت ميكند من كه كمى عقب تر مانده ام سعى ميكنم در طول مسير همه چيز را نظاره كنم بر ميگردد و اشاره ميكند كه سريعتر راه بيايم بازويش را نزديكم ميكند و آرام دستور ميدهد كه دستم را دور بازويش حلقه كنم .. _ مجبورم اداى زن و شوهرا رو در بيارم اما فقط جلوى خانوادت آقا !!فكر كنم اين لفظ آقا از رئيس برايش دردناك تر است .طبق آموزش هايم با وقار و توام با صلابت قدم برداشتم. اين قصر و تمام وسايلش متعلق به شوهر قرار دادى من است؟! به سالن كه رسيديم قبل از ورود ما خدمتكار مسن مردى ورودمان را اعلام كرد : _ آقا تشريف آوردند ..و قبل از تمام شدن جمله اش معين با لبخندى كاملا مصنوعى وارد سالن شد در بين آنهمه جمعيت تنها عماد و آوا و شوهر عمه هاى معين را ميشناسم .. همه جز تنها پيرزن جمع و پيرمردى كه روى ويلچر نشسته است به احترامش از جا بر ميخيزند چشمهاى از تعجب گرد شده همه جز عماد و آوا كاملا به وضوح مشخص است .. معين از بين جمعيت تنها سراغ پيرزن ميرود خم ميشود و دستش را با عشق خاص ميبوسد پيرزن كه چهره دل نشين و آرامى دارد دست نوازش بر سر معين كشيد و لحظه اى چشمم به پيرمرد روى ويلچر كه گويا همان اتابك خان معروف است افتاد از شدت خشم نگاهش ترسيدم..! ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_101 خودش هم حال خوشى ندارد باز با دستش روى پايش ضرب گرفته است و مرتب پنجه لای
معين كه كنارم برگشت رو به همه گفت: _ چرا نميشينين؟ زن چاق بانمكى كه گويش خاصى داشت گفت: _ داداش داداش زن گرفتى و بعد خيلى غير طبيعى كل كشيد كه متوجه شدم حالت طبيعى ندارد و كمى ناخوش احوال است و چنان كودكان رفتار ميكند زن نسبتا ميانسال زيبايى كه كنار ش بود دستش را گرفت و با خشم گفت: ساكت شيرين زشته!! معين خنده خاصى كرد و گفت: اشكالى نداره ، اين عمه كوچيكه تنها كسيه كه فيلم بازى كردن بلد نيست بزار شاد باشه عمه شهناز عزيزم . صداى پيرمرد كه آمد بى اختيار به معين چسبيدم: _ اين مسخره بازيا چيه ٢ ساعته ما رو اينجا جمع كردى و منتظر گزاشتى الان با يه دختر اومدى كه چى؟ معين سر برگرداند و نگاهم كرد: آقا بزرگ اين دختر زنمه خواستم با شما هم آشنا بشه .. دختر جوانى از جمع با صداى بلندى ناشى از تعجب هيم بلندى كشيد و با نگاه خشم آلود معين سريع سرش را پايين انداخت ! پيرمرد عصبى فرياد زد: زنته؟ اين جا رو با شهر هرت اشتباه گرفتى پسر جون اين خونه قانون داره هيچ كس اين مدلى تا به حال جرات نكرده زن بگيره... پيرزن مداخله كرد و گفت: آقا اين قدر حرص نخور بزار بچه ام حرفشو بزنه ! شهناز پشت چشمى نازك كرد و گفت؛ بالاخره آقاى خونه هم عاشق شد و زد زير همه چى آقا بزرگ اينم از نايبت ..معين خنديد و ميان خنده گفت: بهتره ديگه نايب صدام نكنى ..! انگار در جمع چيزى به هم ريخته بود همه مشغول پچ پچ بودند كه با صداى بلند معين در جا ساكت شدند _ چيه سنگ پا گم كردين؟! در ميان جمعى كه با نفرت و تعجب نگاهم ميكردند عماد عزيزم ، لبخند همراه با چشمكى تحويلم داد و دلم قرص شد.. معين دست دور كمرم انداخت و مرا محكم به خودش چسباند _ نميخوايد تبريك بگين؟ شوهر عمه بزرگ معين يا همان دايى اش رو به همسرش شهناز گفت: عزيزم برادر زاده ات اونقدر ها هم مادى نبود بالاخره خواهر زاده منه و پاى عشق وسط بياد ميزنه زير همه مال دنيا...معين پوز خند بلندى زد و گفت: دايى يعنى از سر عشق با شهناز ازدواج كردى ؟ جوك با نمكى بود ..!! بعد چند سرفه كوتاه كرد و رو به جمع گفت: بهتره ساكت باشين تا جواب همه سواالتونو بگيرين همسر عقديم يلدا جان اومدن كه با هم آشنا شيم بهتره يكم مودب تر باشيم .. دستم را گرفت و به سمت پيرمرد برد و گفت: ايشون آقابزرگ پدر بزرگمونن يلدا جان سلا دادم و اداى احترام كردم ولى پيرمرد رو برگرداند معين بى توجه پيرزن را نشان داد و گفت: ايشون نور چشم خونه و عزيز دل من خانم جون مادر بزرگمون و بعد يك به يك ادامه داد .. _ دايى بزرگم مهرزاد كه معرف حضورت هستن و اين خانم متشخص عمه بزرگم شهناز دختراشون مينا و مبينا و ايشون دامادشون بهروز همسر مينا جان... نگاه پر خشم مبينا كه دختر زيبا و در عين حال متكبرى بود حس بدى در وجودم زنده كرد !! _ دايى مهران و عمه شهبانو و دختراشون صنم ،بيتا ،يارا ، نينا ,,دخترها با شيطنت خاصى نگاهم ميكردند ! _ عمه شيرين كه شيرينى خونه و ته تقار اتابك خانه ..شيرين با ذوق كف ميزد . _ عمه شهرزاد غايبه به لطف آقا بزرگ اجازه ورود به عمارت رو نداره ولى در اسرع وقت ميريم خدمتش خيلى خوشحال ميشه ببينتت . _ خواهر عزيزم مونا و دختر گلش شيلا.. مونا نگاه خاصى داشت نميدانم خوشحالى بنامم يا نگرانى ولى با احترام سلام داد و دخترش برايم بوس فرستاد و با لهجه خاصى گفت: زن دايى خوشگل _ آوا همسر پدرم و برادرم مهرسام كه رو هم كه قبلا ديدى ..اون پسره بى عقلى هم كه اونجا ايستاده عماده نامداره كه داره سعى ميكنه عاقل شه ...و اما زن عموى عزيزم رو بايد بريم اتاقشون براى عرض احترام چون نميتونن از تختشون بلند شن. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_102 معين كه كنارم برگشت رو به همه گفت: _ چرا نميشينين؟ زن چاق بانمكى كه گويش
نفس راحتى كشيدم و لبخند زدم : _ خوشحالم از آشناييتون دايى كوچك معين با خنده مسخره اى گفت: معين فكر نميكردم با ازدواج با يه منشيه ساده پشت پا بزنى به همه ميراثت.. معين باز خنديد و به پدر بزرگ چشم دوخت: _ اتابك خان نظر شما چيه ؟ فكر ميكنى ميتونى با مجبور كردن عماد براى ازدواج با دختر ۱۵ ساله اى كه دايى خطابش ميكنه و از قضا خواهر زاده منم هست اشتباه نوشتن اون قرار دادو اعتماد به منو جبران كنى؟ لابد خوشحالى كه زدم زير قرار داد و با يه غير نامدار ازدواج كردم وصيت نامه پدرت آقا خان رو زير پام گزاشتم دايى محترمم خوشحال ترن كه من از ارث پدرشون هم محروم شدم و حالا هم ارث پدر رو مالكن و هم پدر زن عزيزشونو ....بعد همانطور كه دور اتاق راه ميرفت و تك تك اهل خانه را زير نگاهش له ميكرد ادامه داد: _ من نوه خودتم اتابك خان من يه نامدارم من وارث اصلى ميراث آقا خان و دو پسرشم منم اندازه خودت پستم !!! همونقدر پست كه پسرامو مجبور كنم با دختر عموهاشون ازدواج كنن بى عشق حتى اگه زن جهاندار ٥ سال از خودش بزرگتر باشه و دل جهاندار جاى ديگه اى باشه .. اونقدر پست كه عروس اولم كه دكتر ممنوع كرده كه ديگه باردارشه رو به جرم زاييدن دختر مجبور كنم بميره ولى پسر بزاد..! خيلى پستم اون قدر كه نتونم بپذيرم عروس دومم يكه زاست و از شانس بد اونم فقط دختر زاييده... اينقدر پست كه جهلم زندگى نوه هامو نابود كنه و ژاله رو به طغيان بكشه و ناموس خاندان و معين رو لكه دار كنه.. اونقدر كه عماد جنون بگيره مهم نباشه.. اونقدر كه پشيمون بشم از قدرت نمايى معين و بخوام عمادو بكشونم بالا جاى من... در بين حرفهايش عماد صحبت ميكند: آقا شرمنده ميون كلامت من بيخود كنم حتى فكرشم كنم تا ابد گفتم و ميگم من نوكرتم تا تهش و آقايى فقط برازنده يه مرد واقعى مثل شماست ... معين با سر تشكر ميكند و ادامه ميدهد : _ من خيلى پست تر از توام اتابك خان خيلى از دامادهاى گرگت گرگ ترم كه فكر ميكردن با بيرون كردن ژاله از گود و بى نصيب شدن من از يه زن كه خون نامدار اصيل تو رگش باشه ميدون رو خالى كنم و بسپارم دست آقايون. امروز اينجام تا از يه جنايت پنهانت پرده بردارم... اتابك خان دستش را روى ميز كنارش كوبيد : _ معين تمومش كن اين تعزيه خونى مسخره رو...معين ديوانه وار ميخندد: _چیه خان بزرگ طاقتت سر اومد؟ توقع نداشتى دست پروردت اينى بشه كه روبه روته؟! فكر ميكردى اون روز كه حكم كردى يه نامدار بايد آقاى مردم باشه و نه خدمت رسان رعيت جماعت و ول كن طبيب بازيتو و بچسب به تجارت بزرگ اين خاندان و گفتم :چشم ، خر چشم بگوى خوبيم؟؟ نه از بعد گندى كه زدين تو زندگيم اعصاب داغون و لرزش دستام ديگه نزاشت كار كنم..! شدم آقاى دفتر دستكت كه حق مادر بدبختمو بگيرم كه از ترس زن دوم نگرفتن شوهرش حامله شد, حق آوا كه زنه شوهر خاله اش كه هم سن باباشه به ظلم شماها شد.حق مهرسامى كه قربانى جهل و رسومات مسخرتونه ژاله كه شد بازيچه طمع دوتا دامادت عماد و خاله بدبختم كه به خواست شما شد زن عموى من و زن مردى كه همه عشقش، پروين، دختر باغبون عمارت بود حق ،پروين، كه به زور صيغه ٩٩ ساله با خودت خوندى واسش كه زن تو باشه و حروم پسرت.امشب ديگه شب تو نيست اتابك خان اما اينا همه قصه تكراريه و همه ميدونين قصه جديدتر اين نيست كه من زن گرفتم و زدم زير قرار داد و محروم شدم از حكومت نه ! زياد خوشحال نباشين من مار خوردم افعى شدم اين دختر كه از قضا زنه منه دختره جهاندار خدا بيامرزه تمام مدارك پزشكى و شواهدشم وكيل خانواده در اختيارتون قرار ميده..! و من فرو ريختم من چون سايرين در جمع مبهوت و وحشت زده به لب هاى معين چشم دوختم.. ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_103 نفس راحتى كشيدم و لبخند زدم : _ خوشحالم از آشناييتون دايى كوچك معين با خن
_ چيه تعجب كردين؟ وقتى ژاله به دنيا اومد مادرش ديگه نتونست واسه اتابك خان پسر بياره خوب خيلى افت داشت ممكن بود برادرش نوه پسر بيشترى داشته باشه، گشت از عموزاده هاى دورش يه جونور به نام آذر كه خون نامدار توى رگش باش پيدا كرد و بست بيخ ريش عموى بدبخت من و زن بيچاره اش به اين روز افتاد.. نگاهم به عماد كه مثل گلوله آتش سرخ بود افتاد چرا نگاهش ديگر مهربان نبود ؟ دستانش را مشت كرده بود و قصد ترك سالن را كرد كه معين با فريادش اورا از رفتن بازداشت. _ كجاااا؟! _ آقا اين دختر رو واسه چى آوردى تو خونه اى كه مادر من هست؟ _ برگرد سر جات اين دختر؟! عماد عزيزم برادر تازه پيدا شده ام چرا يكباره غريب شدى ؟ عماد رنگ عوض كرده است! _ چه قدر ارزش داشت اين ميراث كه با دختر يه هرزه ازدواج كردى آقا؟! معين سمتش ميرود يقه اش را ميچسبد و به ديوار ميكوبدش عماد رنگ عوض كرده است؟! فرياد ميزند آن هم در مقابل آقايش؟! _ ازدواج با خواهر من بى ناموسى بود چون لكه دار شده بود ؟ ازدواج با دست پرورده يه هرزه به لجن كشيدنه اسم و رسمته.. همه سكوت كرده اند سيلى محكم معين دهان عماد را ميبندد نگرانش ميشوم.. ميخواهم واسطه شوم كه معين باز همه را شوكه ميكند . _ دفعه آخرته راجب زن من اين مدلى حرف زدى.. بيشعور احمق اون هرزه كه ميگى مادر خودتم هست ..!عماد متحير چشم به دهان معين دوخت.. _ تو رو كه زاييد پول خوبى گرفت و گورشو گم كرد فروختت ولى چند سال بعد باز جهاندار رو از راه به در كرد و حامله شد. اومده بود كه بمونه كه ديگه صيغه نباشه و زن رسمى بشه ولى شانس باهاش يار نبود دختر زاييد و اين بار هم البته پول خوبى گر فت تا ببندش به پسر باغبونو بندازنش از خونه بيرون اين بچه همه عمرش بى سر پناه بوده چون آقابزرگت راضى نشد ديگه ريالى به پروين بدبخت واسه سرپرستيش بده و تهديدش كرد... عماد توان حرف زدن نداشت حالش بدتر از من بود ! حرفهاى معين و اتابك خان را ديگر نميشنيدم فقط چشم هايم شاهد لب زدنشان بود. سالن دور سرم ميچرخد... آذر پدرم عماد ژاله جهاندار معين...زمين در حال بلعيدن همه موجودات است من مانده ام بى هيچ دست آويزى از هر سو كه ميگريزم چاله اى جلوى پايم دهان باز ميكند در اعماقش كه مينگرم مواد مذاب در حال جوشش است عرق كرده ام تمام بدنم داغ شده است تسليم ميشوم سقوطميكنم ..سوزش كوچكى در عضله رانم مرا از سوختن در كابوسم رهايى ميبخشد نميدانم كجا هستم و حتى توان ناله ندارم .صداى همهمه عجيبى دورم ميشنوم ... _ آقا چشمهاشونو باز كردن چهره دوست داشتنى مردى رو به روى چشمهايم ظاهر ميشود: هيچى نيست عزيزم !!تن صدايش را دوست دارم _ همه بيرون دورشو خلوت كنيد چيزى لازم داشتم دم دست باشين سريع .. صداى بسته شدن و نزديك شدنش... _ يلدا جان پاشو یه دوش بگير درجه حرارت بدنت نبايد بره بالا يلدا؟! من يلدا هستم؟ همان يلداى هميشه بازنده احمق ؟ معين نامدار عمارت پدرم ،عماد.. چنان برق گرفته ها سر جايم مينشينم اتاق بزرگ و باشكوهى است اين اتاق خانه پدرى من است؟! مشت بر سينه اش ميكوبم..آشغال ازت متنفرم. پنجه لای موهايش ميكشد شانه هاى نحيفم را با دستان قوى اش ميگيرد _ به خودت فشار نيار حالت بد ميشه _ چرا بهم نگفتى؟ چرا شارلاتان ؟ _ يلدا آروم باش فشارت پايينه جيغ ميزنم ..! _ ازت متنفرم ازت حالم بهم ميخوره تو گولم زدى تو بيخود نيست بهترين سرمايه گزارى تو روى من با ٥١١ ميليون, يه سرمايه گزارى ميلياردى افسانه اى كردى تو ٥١١ خرج من نكردى واسه كمك به من تو فكر منافعت بودى همونم هربه كردى واسه خر كردنم و راضى به اين ازدواج مسخره شدن ..ازت طلاق ميگيرم همين فردا طلاقم ميدى از تو از خاندانت از پدرم و پدربزرگت متنفرم ..!! كلافه و ناآرام است .. _ خواهش ميكنم نزار با آرام بخش بخوابونمت بخواب فردا كلى حرف باهات دارم _ يك لحظه ام اينجا نميمونم https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_104 _ چيه تعجب كردين؟ وقتى ژاله به دنيا اومد مادرش ديگه نتونست واسه اتابك خان
سرم گيج ميره بلند كه ميشوم در حال سقوط معين دستم را ميگيرد و مانع ميشود . با صداى كمى بلند تر گفت _ بچه ميگم حالت خوب نيست لج نكن مستاصل ميپرسم : _ ميدونست _ كى؟ _ بابام ، جهاندار؟ _ آره ٦ سال پيش آذر اومد در ازاى كلى پول گفت رازشو، خيلى دنبالت گشت ولى پريما كه فكر ميكرده آقا بزرگ دنبالته و ترسيده جاتونو عوض ميكنه و عمر عموم هم كفاف نميده به ادامه راهش.. _ تو چه طور پيدام كردى؟ _ وقتى بازداشت شدى عمه ات چاره اى نداشت، ميگرده دنبال من تا بتونه كمكت كنه ..پوزخندى زدم و گفتم؛ چه قدر ساده بوده كه فكر كرده تو بى چشم داشت كمكم ميكنى .. _ يلدا من بايد جلوى اين رسم و رسومات مسخره رو ميگرفتم..! _ توكه مهر تاييد زدى روش با ازدواجت با من _ چون نميخواستم قدرت دست اونا بيوفته و اين راه ادامه پيدا كنه _ چرا من؟چرا يكى از دختر عمه هاتو نگرفتى؟ _ هه اتابك خان راضى نميشد پسرهاى برادرش وارث آخر اين ارث عظيم جدش بشن واسه همين داشت مخه خواهرم رو شست و شو ميداد كه دختر ۱۵ سالشو به عقد عماد در بياره _ دلت واسه خواهر زادت سوخت؟ چرا ؟ اونا هم كه ٢٣ سال اختلاف سنى داشتن ،تازه عماد خيلى از تو رئوف تر و انسان تره ..جگرم آتش گرفت وقتى ياد نگاه پر از نفرت عماد افتادم پاره تنم برادرم .. _ یه سال تحملم كن قول ميدم تو هم به حق و حقوقت برسى نصف هرچى كه دارم ماله توئه واسه همين اين مدت تمام مبانى مديريت شركتو يادت دادم .. _ چاره اى هم جز اين دارم؟ _ طلاق بگيرى چى درست ميشه؟ فقط فرار ميكنى از آدم هايى كه يه عمر حقتو خوردن، در فكر فرو رفتم اين بار حق با او بود اما حال مطمئن بودم معين هيچ حسى به من ندارد و تمام اين مدت بازيچه مردى بودم كه شديد عاشقش شدم و چه قدر پشيمان و ناچار بودم. يلدا ببين منو ، تو نبايد تب كنى اينقدر خودتو منو عذاب نده یه دوش بگير بيا،بخواب آفرين دختر گل.. ،، هه با زنش مثل يه بچه ٢ساله حرف ميزنه،، _ برو بيرون _ ميرم وقتى همه خوابيدن یه ساعت تحملم كن.. كاش قبول نميكرد من از وحشت تنهايى در اين قصر مخوف ميميرم... معين رفت پتو را روى سرم كشيدم هنوز فشارم پايين بود تمام تنم ميلرزيد ، تمام روزهاى بى مهرى مردى كه پدرم نبود من پدر داشتم جهاندار پدرم بود دنبالم گشته بود . شايد دوستم داشته است ! عماد برادرم بود پناهم بود دوستش داشتم هميشه عجيب دوستش داشتم .اما حرفهاى امشبش پر از كينه و نفرت بود!! اتابك خان چه طور به من هم كه چون سايرين نوه ات بودم رحم نكردى؟ مادر بزرگم هم ميدانست؟ چه قدر چشم هايش مهربان بود!!! عمه اينهمه سال فرار و ترس از تهديد هاى اين پيرمرد ظالم بود؟! عمه واقعى من نبودى و تا اين حد عاشقانه همه جوانى ات را فدا كردى؟ خدايا امشب كمى با من مدارا كن زخم هايم عجيب درد ميكند يك امشب هم خداى چون منى باش..... با صداى چند ضربه به در بيدار ميشوم چند ثانيه بعد دو خدمتكار با سينى صبحانه كنارم هستند يكى مسن و پخته ديگرى جوان و با لبخند نشاط بر انگيزى .. _ سلام خانم جون صبح بخير .. زن مسن تر كنارم مينشيند: سلام دخترم من شريفه ام زن سامى حالت بهتره؟ سرم را به نشانه مثبت تكان ميدهم دختر جوان سينى صبحانه را روى ميز كنارم ميچيند _ خانم جون ميگم نكنه تو راهى دارى شريفه اخم در هم ميكشد: ساره !آقا نگفت باز فضولى كنى تو كار ديگران آدمت ميكنه ؟ ساره لب گاز ميگيرد: شريفه خانم خود آقا گفتن مواظب خانم باشم و ببينم به چى نياز دارن .. _ پس كارتو بكن سوال بيجا هم نكن ! شريفه دستم را ميان دستانش ميگيرد: خانم بزرگ از ديشب كه حالتون بد شد تا حد سكته نگرانتونه صبحانتونو خوردى بريم اتاقشون؟ _ آقاتون كجاست؟ _ والا اين قدر برزخه كه همه ماستا رو كيسه كردن رفتن سر خونه زندگيشون... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_105 سرم گيج ميره بلند كه ميشوم در حال سقوط معين دستم را ميگيرد و مانع ميشود .
_ همه اينجا زندگى ميكنن؟ _ بله اما هر كدوم تو ساختمون خودشون پشت اينجا نه عمارت اصلى .. _ ممنون شريفه خانم ولى من هنوز خوابم مياد _ چشم خانم شما استراحت كن ساره منتظر ميمونه تا بيدار شين _ لازم نيست كارى ندارم _ والا حكم آقاست و ما بى تقصير ! _ بپا گزاشته واسم؟ سر هر دو پايين بود، شريفه رفت و ساره با لبخند بالا سرم ايستاده بود _ تو چرا وايسادى خوب برو يه جا بشين _ خانم چه قدر شما خوشگلى ماشالله _ ميشه بهم نگى خانم رو مخمه خاااانم !! _ وا پس چى بگم؟ _ يلدا _ واى خدا مرگم بده آقا زبونمو از حلقومم در مياره كه _ اينقدر وحشتناكه؟ _ تا وقتى عصبانى نشه نه خيلى هم آرومه ولى خوب اگه كسى خلاف حرفش بره آره خيلى وحشتناك ميشه البته ببخشيدا چون گفتين ميگم _ عماد كجاست؟ _ آقا عماد؟از ديشب از اتاق مهناز خانم مادرش بيرون نيومده پرستار خانمم راه نداده ، خانم جون بيا صبحونتو بخور آقا منو مقصر ميدونه نخوریا!! ناچار گفتم: پس بيار با هم بخوريم ساره بهت زده نگاهم كرد.. _ من تنها نميتونم چيزى بخورم عادت ندارم با شرم و خجالت همراهى ام كرد صداقت خاص ساده اين دختر را دوست داشتم . روبه روى آينه مبهوت چهره رنگ پريده ام كه حكايت از شب سختى داشت ماندم اما دلى براى آراستن خويش نداشتم .. _ ساره منو ببر اتاق خانم بزرگ دوباره لب گاز گرفت: _ اينجورى خانم؟ _ چه جورى؟ _ آخه شما ببخشيدا لباستون... _ من كه لباسم مشكلى نداره _ آخه خانم ميدونى... _ وا خوب حرف بزن _ بايد لباس رسمى تر بپوشين مثل ديشب _ مگه باز مراسم خاصيه؟ _ نه ولى اينجا همه اينجورى لباس ميپوشن _ من همه نيستم ، نشونم ميدى اتاقو يا خودم برم؟ _ خانم حداقل يه شال سرتون بندازين مرد زياد ميره مياد تو عمارت . _ واى اينقدر به من كار ياد نده پاشو بريم دخترك هنوز نگران بود ولى اطاعت كرد و هر دو به سمت اتاق خانم جون حركت كرديم اينقدر مسير طولانى بود كه حس كردم اين قصر به يك خط اتوبوس واحد نياز دارد، وقتى كه رسيديم از ساره خواستم كه برود چندضربه به در زدم و منتظر ماندم تا صداى مهربان پيرزن آمد.. _ بيا تو وارد كه شدم عصا به دست روى تختش نشسته بود با ديدن من خواست بلند شود كه سريع جلو رفتم و مانع شدم در آغوشم كشيد و صورتم را غرق بوسه كرد صورت چروكيده و مهربانش را كه اشك هايش خيس كرده بود نوازش كردم . _ اومدى جيگر گوشم؟ تو كجا بودى اين همه سال چه طور اينكارو باتو كردن ..حس كردم مادرى از جنس و خون خود دارم: _ شما هم خبر نداشتين _ نه مادر من مترسك سر جاليزم تو اين خونه از روزى كه شدم زن اتابك تا به امروز يه روز خوش نديدم ، چشمات رنگ چشم جهاندارمه، چه قدر تنت بوى ژاله مو ميده ازين خونه كه رفت من مردم اما تو انگار اين آخر عمرى نور آوردى واسه چشمها كم سوی من.. _ خواهرم كجاست؟ ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_106 _ همه اينجا زندگى ميكنن؟ _ بله اما هر كدوم تو ساختمون خودشون پشت اينجا ن
آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خانم زن پدرم بودن؟ _آره دخترم _ چش شده؟ _ از روز اول ناخوش احوال بود اعصابش ضعيف بود نامزدشون كه كرديم جهاندار و پروين فرار كردن حالش خيلى بد شد ولى وقتى برگشتن و اتابك خان پروين و صيغه خودش كرد، يكم خيالش راحت شد بهتر شد زايمان كه كرد باز اعصابش به هم ريخت هركارى كرد ديگه باردار نشد، به زور كه واسه جهاندار زن گرفتن اين زن ديگه نابود شد اما با وجود عماد جون گرفت و با عشق بزرگش كرد ولى ناغافلى حالش بد شد و از پله ها افتاد و واسه هميشه افتاد روى تخت و بعد فهميديم دوباره آذر اومده سراغ جهاندارو اين زن ديده و اين طور شده ولى هيچ كدوممون نفهميديم آذر باز حامله است تموم اين سالها اين زن عذاب كشيده آخرم كه به هم خوردن نامزدى ژاله و معين و رفتن ژاله .... پيرزن در سكوت به صورتم چشم دوخت _ مادر تو چته چرا از حال رفتى؟ معين زورت كرده واسه ازدواج؟ _ نه يكم فشارم پايينه خوبم _ دوستش دارى؟ ( عاشقشم و اين بزرگترين حماقتمه) _ نميدونم _ زن معين بايد ديوانه وار دوسش داشته باشه تا بتونه باهاش دووم بياره مادر اين بچه عصبيه حقم داره، يهو خونه رو ميكنه واسه همه جهنم تو رو خدا باهاش مدارا كن مرحم زخمش شو... دلم براى نگرانى هاى مادرانه اش سوخت : _ چشم خانم جون باز مرا در آغوش فشرد و من نيز مشتاق تر از قبل براى آغوشش... ديگر وقت رويارويى با عماد رسيده بود در سالن كه ناگهانى ديدمش متوجه شدم اين عماد آن عماد عزيز من نيست نگاه مملو از نفرتش را روانه صورتم كرد .... _ دارى قصر شوهرتو برانداز ميكنى ببينى چند صاحب شدى؟ _ عماد من مجبور شدم زنش شم من هيچى نميدونستم تلخ ميخنده !! _ تو تربيت شده اون زن خود فروشه پول پرستى اومدى كاسبى..! دلم از حرفش هزار تكه ميشود سكوت ميكنم و او ادامه ميدهد _ اگه دارم تحملت ميكنم فقط به احترامه آقامه ،تو اين خونه جورى زندگى كن كه انگار من و مادرم نيستيم نزديك ما هم نشو مثل شبح باش واسه ما اين يه هشداره نزديك ما نشو!! رفت !!دل شكسته ام را دوباره زير پايش له كرد و رفت... اين خانه با تمام شكوهش به چشمم نمى آيد با همه بزرگى اش جايى فقط براى من نداشت؟ قيمت يك وجب اين خانه ميتوانست تمام زندگى ام را از فقر نجات دهد روزهايى كه عمه تمام روز سر كار ميرفت و سر ماه منتظر چندر غاز حقوق فقط براى سير كردن شكممان و سقف بالای سرمان بوديم خاندان من در ثروت محض قوطه ور بودند حق با معين بود من بايد ميماندم و به هرچه كه سهمم بودميرسيدم وقتى تمام ميراث متعلق به معين شود قطعا نيمى از آن سهم من است و زير وعده اش نميزند سهمم را آنچنان از اسم اين خاندان بيرون ميكشم كه ديگر چيزى براى جنگيدن و اداى رسم و رسومات مسخره شان نداشته باشند نگاه پر نفرت عمه ها و شوهر هايشان را پس خواهم داد!!! وقتى كه وجودم از حرص و نفرت پر ميشود باز اين سرگيجه لعنتى به سراغم مى آيد دستم را به نرده هاى پله ميگيرم تا زمين نيوفتم ساره مثل جن يكهو ظاهر ميشود .. _ اى بابا خانم جون با اين حال و روزت همين اول كارى راه افتادى تو اين خونه درن دشت بدون، من نميگى يه چيت شه زبونم لال، اونوقت جواب آقا رو كى بايد بده؟ ساره بخت برگشته از مدل حرف زدنش خنده ام گرفت. _ تو چند سالته؟ _ تازه ديپلم گرفتم دارم ميخونم واسه دانشگاه آفرين درسم ميخونى؟ _ نخونم كه آقا با اردنگى شوتم ميكنه كف خيابون دزاشيب ..! دستم را گرفت و با هم راهى اتاق شديم با علاقه خاصى زل زده بود به من _ ميگم خانم اين مدل موت شبيهه اون خواننده آمريكايى است اسمش يادم نمياد خيلى خوشگله مثل شما، آقام خوش سليقه است... _ آقات از مدل موى من متنفره و بعد پوزخندى به بخت خودم زدم _ خوب آخه فكر كنم مردا گيسه بلند دوست دارن... نميدانم چرا پرسيدم نميدانم چرا همه وجودم به من حكم كرد كه بپرسم: _ ژاله موهاش بلند بود؟ ايستاد و لب گزيد : _ والا خانم من خيلى بچه بودم بقيه خدمتكارا بهتر ميدونن البته اينم بگما حرف زدن راجب ژاله خانم تو اين خونه ممنوعه .. به اتاق كه رسيديم ساره ناگهان رسمى ايستاد و با استرس سلام داد وقتى برگشتم معين پشت سرم ايستاده بود _ ساره اتاق آماده نشد مگه ! _ دارن آماده ميكنن آقا يكم ديگه كار داره _ بگو جون بكنن آپولو كه هوا نمیکنن _ چشم آقا _ ميتونى برى https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_107 آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خان
آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خانم زن پدرم بودن؟ _آره دخترم _ چش شده؟ _ از روز اول ناخوش احوال بود اعصابش ضعيف بود نامزدشون كه كرديم جهاندار و پروين فرار كردن حالش خيلى بد شد ولى وقتى برگشتن و اتابك خان پروين و صيغه خودش كرد، يكم خيالش راحت شد بهتر شد زايمان كه كرد باز اعصابش به هم ريخت هركارى كرد ديگه باردار نشد، به زور كه واسه جهاندار زن گرفتن اين زن ديگه نابود شد اما با وجود عماد جون گرفت و با عشق بزرگش كرد ولى ناغافلى حالش بد شد و از پله ها افتاد و واسه هميشه افتاد روى تخت و بعد فهميديم دوباره آذر اومده سراغ جهاندارو اين زن ديده و اين طور شده ولى هيچ كدوممون نفهميديم آذر باز حامله است تموم اين سالها اين زن عذاب كشيده آخرم كه به هم خوردن نامزدى ژاله و معين و رفتن ژاله .... پيرزن در سكوت به صورتم چشم دوخت _ مادر تو چته چرا از حال رفتى؟ معين زورت كرده واسه ازدواج؟ _ نه يكم فشارم پايينه خوبم _ دوستش دارى؟ ( عاشقشم و اين بزرگترين حماقتمه) _ نميدونم _ زن معين بايد ديوانه وار دوسش داشته باشه تا بتونه باهاش دووم بياره مادر اين بچه عصبيه حقم داره، يهو خونه رو ميكنه واسه همه جهنم تو رو خدا باهاش مدارا كن مرحم زخمش شو... دلم براى نگرانى هاى مادرانه اش سوخت : _ چشم خانم جون باز مرا در آغوش فشرد و من نيز مشتاق تر از قبل براى آغوشش... ديگر وقت رويارويى با عماد رسيده بود در سالن كه ناگهانى ديدمش متوجه شدم اين عماد آن عماد عزيز من نيست نگاه مملو از نفرتش را روانه صورتم كرد .... _ دارى قصر شوهرتو برانداز ميكنى ببينى چند صاحب شدى؟ _ عماد من مجبور شدم زنش شم من هيچى نميدونستم تلخ ميخنده !! _ تو تربيت شده اون زن خود فروشه پول پرستى اومدى كاسبى..! دلم از حرفش هزار تكه ميشود سكوت ميكنم و او ادامه ميدهد _ اگه دارم تحملت ميكنم فقط به احترامه آقامه ،تو اين خونه جورى زندگى كن كه انگار من و مادرم نيستيم نزديك ما هم نشو مثل شبح باش واسه ما اين يه هشداره نزديك ما نشو!! رفت !!دل شكسته ام را دوباره زير پايش له كرد و رفت... اين خانه با تمام شكوهش به چشمم نمى آيد با همه بزرگى اش جايى فقط براى من نداشت؟ قيمت يك وجب اين خانه ميتوانست تمام زندگى ام را از فقر نجات دهد روزهايى كه عمه تمام روز سر كار ميرفت و سر ماه منتظر چندر غاز حقوق فقط براى سير كردن شكممان و سقف بالای سرمان بوديم خاندان من در ثروت محض قوطه ور بودند حق با معين بود من بايد ميماندم و به هرچه كه سهمم بودميرسيدم وقتى تمام ميراث متعلق به معين شود قطعا نيمى از آن سهم من است و زير وعده اش نميزند سهمم را آنچنان از اسم اين خاندان بيرون ميكشم كه ديگر چيزى براى جنگيدن و اداى رسم و رسومات مسخره شان نداشته باشند نگاه پر نفرت عمه ها و شوهر هايشان را پس خواهم داد!!! وقتى كه وجودم از حرص و نفرت پر ميشود باز اين سرگيجه لعنتى به سراغم مى آيد دستم را به نرده هاى پله ميگيرم تا زمين نيوفتم ساره مثل جن يكهو ظاهر ميشود .. _ اى بابا خانم جون با اين حال و روزت همين اول كارى راه افتادى تو اين خونه درن دشت بدون، من نميگى يه چيت شه زبونم لال، اونوقت جواب آقا رو كى بايد بده؟ ساره بخت برگشته از مدل حرف زدنش خنده ام گرفت. _ تو چند سالته؟ _ تازه ديپلم گرفتم دارم ميخونم واسه دانشگاه آفرين درسم ميخونى؟ _ نخونم كه آقا با اردنگى شوتم ميكنه كف خيابون دزاشيب ..! دستم را گرفت و با هم راهى اتاق شديم با علاقه خاصى زل زده بود به من _ ميگم خانم اين مدل موت شبيهه اون خواننده آمريكايى است اسمش يادم نمياد خيلى خوشگله مثل شما، آقام خوش سليقه است... _ آقات از مدل موى من متنفره و بعد پوزخندى به بخت خودم زدم _ خوب آخه فكر كنم مردا گيسه بلند دوست دارن... نميدانم چرا پرسيدم نميدانم چرا همه وجودم به من حكم كرد كه بپرسم: _ ژاله موهاش بلند بود؟ ايستاد و لب گزيد : _ والا خانم من خيلى بچه بودم بقيه خدمتكارا بهتر ميدونن البته اينم بگما حرف زدن راجب ژاله خانم تو اين خونه ممنوعه .. به اتاق كه رسيديم ساره ناگهان رسمى ايستاد و با استرس سلام داد وقتى برگشتم معين پشت سرم ايستاده بود _ ساره اتاق آماده نشد مگه ! _ دارن آماده ميكنن آقا يكم ديگه كار داره _ بگو جون بكنن آپولو كه هوا نمیکنن _ چشم آقا _ ميتونى برى https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_107 آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خان
آه عميقى كشيد و گفت؛ _ اى مادر بچمو تباه كردن نميدونم كجاست . _مهناز خانم زن پدرم بودن؟ _آره دخترم _ چش شده؟ _ از روز اول ناخوش احوال بود اعصابش ضعيف بود نامزدشون كه كرديم جهاندار و پروين فرار كردن حالش خيلى بد شد ولى وقتى برگشتن و اتابك خان پروين و صيغه خودش كرد، يكم خيالش راحت شد بهتر شد زايمان كه كرد باز اعصابش به هم ريخت هركارى كرد ديگه باردار نشد، به زور كه واسه جهاندار زن گرفتن اين زن ديگه نابود شد اما با وجود عماد جون گرفت و با عشق بزرگش كرد ولى ناغافلى حالش بد شد و از پله ها افتاد و واسه هميشه افتاد روى تخت و بعد فهميديم دوباره آذر اومده سراغ جهاندارو اين زن ديده و اين طور شده ولى هيچ كدوممون نفهميديم آذر باز حامله است تموم اين سالها اين زن عذاب كشيده آخرم كه به هم خوردن نامزدى ژاله و معين و رفتن ژاله .... پيرزن در سكوت به صورتم چشم دوخت _ مادر تو چته چرا از حال رفتى؟ معين زورت كرده واسه ازدواج؟ _ نه يكم فشارم پايينه خوبم _ دوستش دارى؟ ( عاشقشم و اين بزرگترين حماقتمه) _ نميدونم _ زن معين بايد ديوانه وار دوسش داشته باشه تا بتونه باهاش دووم بياره مادر اين بچه عصبيه حقم داره، يهو خونه رو ميكنه واسه همه جهنم تو رو خدا باهاش مدارا كن مرحم زخمش شو... دلم براى نگرانى هاى مادرانه اش سوخت : _ چشم خانم جون باز مرا در آغوش فشرد و من نيز مشتاق تر از قبل براى آغوشش... ديگر وقت رويارويى با عماد رسيده بود در سالن كه ناگهانى ديدمش متوجه شدم اين عماد آن عماد عزيز من نيست نگاه مملو از نفرتش را روانه صورتم كرد .... _ دارى قصر شوهرتو برانداز ميكنى ببينى چند صاحب شدى؟ _ عماد من مجبور شدم زنش شم من هيچى نميدونستم تلخ ميخنده !! _ تو تربيت شده اون زن خود فروشه پول پرستى اومدى كاسبى..! دلم از حرفش هزار تكه ميشود سكوت ميكنم و او ادامه ميدهد _ اگه دارم تحملت ميكنم فقط به احترامه آقامه ،تو اين خونه جورى زندگى كن كه انگار من و مادرم نيستيم نزديك ما هم نشو مثل شبح باش واسه ما اين يه هشداره نزديك ما نشو!! رفت !!دل شكسته ام را دوباره زير پايش له كرد و رفت... اين خانه با تمام شكوهش به چشمم نمى آيد با همه بزرگى اش جايى فقط براى من نداشت؟ قيمت يك وجب اين خانه ميتوانست تمام زندگى ام را از فقر نجات دهد روزهايى كه عمه تمام روز سر كار ميرفت و سر ماه منتظر چندر غاز حقوق فقط براى سير كردن شكممان و سقف بالای سرمان بوديم خاندان من در ثروت محض قوطه ور بودند حق با معين بود من بايد ميماندم و به هرچه كه سهمم بودميرسيدم وقتى تمام ميراث متعلق به معين شود قطعا نيمى از آن سهم من است و زير وعده اش نميزند سهمم را آنچنان از اسم اين خاندان بيرون ميكشم كه ديگر چيزى براى جنگيدن و اداى رسم و رسومات مسخره شان نداشته باشند نگاه پر نفرت عمه ها و شوهر هايشان را پس خواهم داد!!! وقتى كه وجودم از حرص و نفرت پر ميشود باز اين سرگيجه لعنتى به سراغم مى آيد دستم را به نرده هاى پله ميگيرم تا زمين نيوفتم ساره مثل جن يكهو ظاهر ميشود .. _ اى بابا خانم جون با اين حال و روزت همين اول كارى راه افتادى تو اين خونه درن دشت بدون، من نميگى يه چيت شه زبونم لال، اونوقت جواب آقا رو كى بايد بده؟ ساره بخت برگشته از مدل حرف زدنش خنده ام گرفت. _ تو چند سالته؟ _ تازه ديپلم گرفتم دارم ميخونم واسه دانشگاه آفرين درسم ميخونى؟ _ نخونم كه آقا با اردنگى شوتم ميكنه كف خيابون دزاشيب ..! دستم را گرفت و با هم راهى اتاق شديم با علاقه خاصى زل زده بود به من _ ميگم خانم اين مدل موت شبيهه اون خواننده آمريكايى است اسمش يادم نمياد خيلى خوشگله مثل شما، آقام خوش سليقه است... _ آقات از مدل موى من متنفره و بعد پوزخندى به بخت خودم زدم _ خوب آخه فكر كنم مردا گيسه بلند دوست دارن... نميدانم چرا پرسيدم نميدانم چرا همه وجودم به من حكم كرد كه بپرسم: _ ژاله موهاش بلند بود؟ ايستاد و لب گزيد : _ والا خانم من خيلى بچه بودم بقيه خدمتكارا بهتر ميدونن البته اينم بگما حرف زدن راجب ژاله خانم تو اين خونه ممنوعه .. به اتاق كه رسيديم ساره ناگهان رسمى ايستاد و با استرس سلام داد وقتى برگشتم معين پشت سرم ايستاده بود _ ساره اتاق آماده نشد مگه ! _ دارن آماده ميكنن آقا يكم ديگه كار داره _ بگو جون بكنن آپولو كه هوا نمیکنن _ چشم آقا _ ميتونى برى https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ادامه دارد....