💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستانهای دنباله دار واقعی: #قسمت سی و یکم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: می خواهم بمانم . درد
#قسمت سی و سوم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: برایم الرحمن بخوان
.
.
فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ... چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... .
.
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ... حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
.
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ... از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
.
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
.
.
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ... از شدت درد، نفسم بند اومد ... آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کور ... .
و زمان از حرکت ایستاد ...
.
.
#قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: فرشته مرگ
.
دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
.
حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .
.
وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ... .
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ... .
.
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... .
.
هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ... .
جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
.
برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#قسمت سی و سوم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: برایم الرحمن بخوان . . فشار شیاطین سنگین ت
داستانهای دنباله دار واقعی:
#قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: بالاخره مرخص شدم
.
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ... .
.
چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
.
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...
.
.
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...
.
.
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... .
.
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ...
.
پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص
.
#قسمت سی و ششم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: من سرباز کوچک توئم
.
بعد از دو سال برگشتم کشورم ... خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ... نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... .
.
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن ... .
نور چشمی شده بودم ... دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ... من رو قهرمان، الگو و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ... نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود ... .
.
برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ... وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ... همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ... سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ...
.
.
مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ... چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ... و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد ...
.
.
خون خونم رو می خورد ... کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ... دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم ... .
.https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستانهای دنباله دار واقعی: #قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: بالاخره مرخص شدم
داستانهای دنباله دار واقعی:
#قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: به قیمت جانم
.
.
به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم ... خدایا! غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم ... .
.
در دل، یاعلی گفتم و برخاستم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد ...
.
.
یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال ... سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ... طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود ... و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم ... .
.
جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد ...
.
.
#قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: حق با علی است
.
.
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟
.
.
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند ... به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی ... .
.
با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ ... .
.
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه ... .
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ...
.
.
پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم
.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستانهای دنباله دار واقعی: #قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: به قیمت جانم .
داستانهای دنباله دار واقعی:
#قسمت سی و نهم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: سلام خدا بر صراط مستقیم
.
نفس و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود ...
.
.
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم ... .
.
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... .
.
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ... رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... .
.
بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ... سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ... سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما بعد ... .
.
سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید ...
.
.
#قسمت چهل داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: صدور حکم مرگ
.
برگشتم خونه ... هنوز پام رو تو نگذاشته بودم که پدرم محکم زد توی گوشم و با عصبانیت سرم داد زد: شیر مادرت، حلال بود. منم به تو لقمه حلال دادم، حالا پسرمن که درس دین می خونه، توی گوش عالم دین خدا می زنه؟ ... بعد هم رو به آسمان بلند گفت: خدایا! منو ببخش ... فکر می کردم توی تربیت بچه هام کوتاهی نکردم ... این نتیجه غرور منه .. .
.
در حالی که صورتش از خشم سرخ شده بود، رفت داخل و روی مبل نشست ... بدون اینکه چیزی بگم، سرم رو پایین انداختم و رفتم داخل ... چند لحظه صبر کردم ... رفتم سمت پدرم و کنار مبل، پایین پاش نشستم ... .
خم شدم و دستی که باهاش توی صورتم زده بود رو بوسیدم ... هنوز نگاهش مملو از خشم و ناراحتی بود ... همون طور که سرم پایین بود گفتم: دستی که به خاطر خدا بلند میشه رو باید بوسید ... نمی دونم چی به شما گفتن ولی منم به خاطر خدا توی گوشش زدم ... اون عالم نبود ... آدم فاسقی بود که داشت جوان ها رو گمراه می کرد ... .
.
مگه تو چقدر درس خوندی که ادعا می کنی از یه عالم بیشتر می فهمی؟ ... با ناراحتی اینو گفت و رفت توی اتاق ... .
.
هنوز با ناراحتی و دلخوری پدرم کنار نیومده بودم که برادرم سراسیمه اومد و بهم خبر داد که علمای وهابی تصمیم گرفتن یه جلسه عقاید بزارن و تا اعلام نتیجه هم حق خروج از کشور رو ندارم ... .
.
با خنده گفتم: خوب بزارن. هر سوالی کردن توکل بر خدا ... اینو که گفتم با عصبانیت گفت:می فهمی چی میگی؟ بزرگ ترین علمای کشور جلوت می ایستن ... فکر کردی از پسشون برمیای؟ ... یه اشتباه کوچیک ازت سر بزنه یا سر سوزنی بهت شک کنن، حکم مرگت رو صادر می کنن ... .
.
ولو شدم روی تخت ... می دونستم علمم در حدی نیست که از پس افرادی که برادرم اسم شون رو برده بود؛ بر بیام ... .
چشم هام رو بستم و گفتم: خدایا! شرمنده ام. عمر دوباره به من بخشیدی اما من هنوز قدمی برنداشتم ... راضیم به رضای تو ... .
خوشحال بودم که این بار توی بستر بیماری نمی مردم
.
.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
.
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌷امروز رو منـور ڪنیم به ذڪر
💜شریف صلوات بر حضرت محمد ص
🌷و خاندان پاک و مطهرش
💜بیرون زعدد بگو و بی حد صلوات
🌷بر آل محمد و محمد صلوات
💜زانجا که دعااستجابت شده است
🌷بر جمله اذکار سرامد صـلوات
💜اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌷مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
💜وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼🍃
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️نیایش صبحگاهی
🌷بـارالهـا ....
افتخار ما، همه این است که
چون تویی داریم و سایه همیشگی
و پر لطف و رحمتت بر سر ما گسترده است
ما را لحظهای از این رحمت دور مگردان.
🌷خـدای خـوبـم ...
هر آنچه که خیر ماست برای ما در نظر بگیر و ما را از شر وسوسههای شیطان مصون بدار
🌷پـروردگارم ....
عشق تو برترین عشق هاست
ما را دمی از یاد خود محروم مگردان
🌷الهـی امـروز
دلهایمان را پر از محبت
دستهایمان را پر از بخشندگی
لحظههایمان را پر از آرامش
و خانههایمان را پر از
حس خوشبختی بگردان
"الهی_آمیـــن "
🌷🍃 بسم الله النور
مهربانان سلام😊✋
صبح آخر هفته تون سرشاراز آرامش ☕️💙
روزتون با نورخدا روشن🌷
و نور خدا بر قلبتون جاری 💙
روزتون سرشار از
انرژی های مثبت 🌷
و اتفاق های بی نظیر
و پر از خیر و برکت...
🍃 امروزتون خالی از غم
و پر از حس آرامش🌷🍃
🌼🍃
صبح روباشادی شروع کن
حتی اگرته ته قلبت
خوشحال نیستی
وقتی به یه روزشاد
فکر کنی
میتونی به غمهاغلبه کنی
باورداشته باش
سلام دوستان ❤️
صبح پنجشنبه تون بخیر
🍃🌼
🌷پنجشنبه تون زیبا
19 خرداد ماه تون 🌷
🌷سرشار از
شادی؛ لبخند و آرامش 🌷
🌷تقدیم به نگاه مهربان شما عزیزان 🌺
🌼🍃
💛صبح است همه عاشقی آغاز کنید
🌼در تار زمین شعر و غزل ساز کنید
☀️خورشید به تکرار لبش می خندد
🌼ای منتظران پنجره را باز کنید
💛سلام روزتون سرشار از عشق و محبت☺️
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
﷽
🍃📗بِسْـــمِ اللَّهِ الرَّحْمـــــَنِ الرَّحِيــم📗🍃
🤍اَُلَُهــــــــے_بَُــــه_َُاَُمَُیَُــــد_َُتــــَُوُ🤍
🍃بنام خدای رئوف و غفور،
🤍🍃حمید و لطیف و مجید و صبور…
🍃بنام خداوند وجد و سرور،
🤍🍃پدیدآور عشق و احساس و شور
🌹💜
🌕سلام من به صبـح ،به این طلوع قشنگ
🌝به آفتاب و نسیم، به این شروع قشنگ
🌞سلام من به هوا،به باغ و دشت و دمن
🌕به شاخه های درخت،به سبزه هاو چمن
🌝سـلام من بـه خـدا، بـه غنچه هـای نــاز
🌞به چشمههای پرآب، بـه زمزمههای. ساز
🌕ســلام مـن بـه همـه، بـه کل اهـل جهـان
🌝به کوه وجنگل ودشت،به زمین وآسمان
🌞ســلام من بـه نفس، بـه این هوای تمیز
🌳سـلـام من بـه شما،بـه دوستـان عزیـز🌳
🕊روز پنج شنبه تون بخیرونیکی
🌸امروز دروازه های قلبم را
🕊به سوی خوبیها میگشایم
🌸آرامشی که در هر گامش
🕊بر من پدیدار می شود را
🌸سپاسگزارم امروز متعهد
🕊میشوم به عاشقانه زیستن
🌸و طلب خیر و برکت
🕊برای عزیزانم خدایا امروز
🌸بهترین ها را برای
🕊دوستان و عزیزانم مهیا کن
🌸سلام پنچشنبه تون پُر امید
🕊الهی آرامش باشه شادی باشه
🌸کارخوب باشه خوشبختی باشه
🕊سلامتی باشه خدا باشه و شما
💟واین همه خوبی برای شما عزیزان
💟روزتـون زیباو درپناه خداوند منان
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
تا خاک توست دست به گوهر نمیزنم
تا کوی توست سوی جنان پر نمیزنم
درهای آستان تو یک لحظه بسته نیست
جایی که در گشوده بود در نمیزنم
حتّی اگر که بسته شود در به روی من
جایی نمیروم، درِ دیگر نمیزنم
به استقبال میلاد #امام_رئوف
👇
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#امام_رضا
السلام ای سلطان،سامون منی
السلام ای سلطان،درمون منی
السلام ای سلطان،تا جون دارم،جون منی
زائر دور از حرمت،دل به کرمت،من بستم و بی قرارم
سلامه رو به گنبدو،حال این بدو، یک نگاهی کن میبارم
......
اومدم آقاجون من خاک پات
اومدم آقاجون بین زائرات
اومدم آقاجون راهم بده من به فدات
زائر شرمنده منم این بنده منم دل خستم از این جدایی
عاشق روی تو منم سوی تو منم تا بشم امام رضایی
.......
نم نم بارونه تو صحن حرم
نم نم بارونه چشمای ترم
نم نم بارونه من اومدم با مادرم
بازم دم غروبه و آخ چه خوبه و امام رضا خیلی مردی
اسم منمنوشتی و دست گرفتی و دست منو رد نکردی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌱🌱🌱
بی احترامی فرزند نسبت به پدر
اززبان آقای دانشمند 👌👌👌🌹
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
پنجشنبه روز رحمت
روز گذشت و بخشش
خدایا🙏
در این روز عزیز
تمام اسیران خاک را
مورد رحمتت قرار ده
نثار روح پاکشان بخوانیم
فاتحه و صلوت🌷
🌼🍃
🌸تقدیم با بهترین آرزوها
💜آخرهفته تون شاد شاد
🌸یک روز قشنگ
💜یک دل آرام
🌸یک شادی بی پایان
💜یک نور از جنس امید
🌸یک لب خندون
💜یک زندگی عاشقانه
🌸و هزار آرزوی زیبا
💜ازخداوند براتون خواهانم
🌼🍃
☺😊آنچه که داری را با کسانی
که کمتر از تو خوشبخت هستند سهیم شو...✌
شادی هایت را با آنان که به
دلگرمی نیاز دارند تقسیم کن...🕊
☀️امروز ...
روز زندگیست❤️
فرصتی که بدست آورده ای قدر بدان🌷
🌼🍃
زندگی زیباست🌷🍃
به اندازهٔ عشق💖
به پهنای بهشت 🌷🍃
روزتون لبریز از آرامش🌷🍃
آخر هفته تون پُر از بهترینها 🌷🍃
🌼🍃
🌹🍃صبح یعنے یک بغل عطر خدا
🌹🍃صبح یعنے شادے و صلح و صفا
🌹🍃صبح یعنے بلبلان در باغ عشق
🌹🍃نغمه خوانِ شادے و از غم جدا
صبحتـــون معطر به عطر الهی 🌹🍃🌹
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
رضا جان میشود
همین امروز میان صحن عتیقت
صدای نقاره بلند شود
به معجزهی ظهور آخرین فرزندت؟!!!
به خواست و دعای تو
مهربانترین مهربان عالم ...
بحق امام رئوف
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
خورشید مردم دنیا غریب نیست...
هرجا غریب باشد
اینجا غریب نیست...
#مشهد
#پنجشنبه_های_امام_رضایی
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هر کسی باشیم و نباشیم!
هر چی داشته باشیم و نداشته باشیم!
این دنیا میگذره و تموم میشه...
توی این دنیای فانی و گذرا
که هیچی توش ثبات نداره
دلخوشیمون ب اینه که
تو رو داریم
عزیز دلم!
گوشه ی چشم تو از ملک جهان ما را بس!
مهدی جان (سلام الله علیه)
اللهم عجل لولیک الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#مولا_جانم❣
.
دلبری نادیده بر قلبم شده فرمانروا
نرم نرمک دل به او بستم نمیدانم چرا
با پیامی دل زمن برد آن صبای صبح خیز
با محبت کرد قلبم را به عشقش مبتلا
آرزومندم بگیرم تنگ در آغوش خویش
تانگردد بعد ازاین دین ودلی از هم جدا
ای رفیقان طریقت چند ماهی می شود
دلبری نادیده بر قلبم شده فرمانروا
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیرپادشاه تنهای زمین✨
🌹💕🌹💕🌹🌹
#مهدےجان💚
آخرای جان جهان خسرو خوبان باز آ
ای بکی گوهر حق حجت یزدان باز آ
صبح رخشنده من جلوه کن و رخ بنما
مهرتابنده من زین شب هجران باز آ
تا به کی گویم از این هجر و قلم فرسایم
عاقبت برخط این گردش دوران باز آ
کی دهی داد مرا زین همه بیداد و ستم
رس به فریاد دلم منجی انسان باز آ
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
☀️سلام ای باخبراز حال همه☀️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم از طرف ن.دشتی
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
فیلم از طرف ن.دشتی
افشاگری بعضی ازشعبده بازیها 👌😂
ببینید جالبه 😄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️هرگز فکر نکنید باداشتن پول زیاد
شما ثروتمند خواهید بود ...
در دنیای امروزی ثروت فراتر از پول،
است.
ناپلئون هیل:
در کتاب کلید طلایی ۱۵ نوع ثروت،
را معرفی می کند که داشتن آنها ما،
را ثروتمند میکند ...
این ثروتهای پانزده گانه عبارتند از:
۱. رویکرد یا نگرش ذهنی مثبت.
۲. تندرستی واقعی.
۳. هماهنگی در روابط انسانی.
۴. رهایی از ترس.
۵. امید به موفقیت.
۶. نیروی ایمان.
۷. اشتیاق به بخشش و سهیم شدن
داشته های خود.
۸. عشق ورزیدن به کار.
۹. داشتن قلب و زبان شاکر
۱۰. انضباط شخصی.
۱۱. توانایی درک دیگران.
۱۲. امنیت اقتصادی.
۱۳. اعتماد به نفس
۱۴. استفاده موُثر از زمان
۱۵. داشتن برنامه و هدف
🌼🍃
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چگونه سقوط ِآموزش و پرورش باعث سقوط ِ یک ملّت می شود؟!
- در کشوری که مقام معلم با رهبر آن کشور یکی است و مردم آن کشور فقط دربرابر دو شخصیت تعظیم می کنند:
«رهبر و معلم» ؛آن کشور می شود "چین"
- درکشوری که هرکس به مقام معلمی نایل می شود به بالاترین نشان ِافتخار آن کشور دست می یابد: آن کشور میشود "انگلستان"
- در کشوری که معلم ، حقّ کاری به غیر از معلمی را ندارد: آن کشور می شود "روسیه"
- در کشوری که برای معلم، حقوق معینی تعیین نمی شود: آن کشور می شود "ژاپن"
- در کشوری که حقوق معلم از پزشک، قاضی ، مهندس و... بیشتر است چون همه این ها در مکتب ِ معلم پزشک ، قاضی، مهندس و... شده اند: آن کشور می شود "آلمان"
و اما؛
- درکشوری که مادری حاضر به ازدواج دخترش با یک معلم ِ جوان نمی شود!
- در کشوری که دانش آموزان یک مدرسه، ساندویچ بعد ازظهرشان را از دکّه معلمشون خریداری می کنند!
- در کشوری که معلمش نهار نخورده سریع خود را برای دادن سرویس به تاکسی تلفنی محله اش معرفی می کند!
- در کشوری که یک معلم، سرویس ایاب و ذهاب ِمدرسه دانش آموزان خود می باشد.
- در کشوری که بالاترین دغدغه های معلمینش چگونه زیستن آبرومندانه است!
در این جامعه است که:
مریض، به دست پزشکی که بتواند تقلب کند خواهد مُرد
خانه ها به دست مهندسی که موفق به تقلب شده ویران خواهند شد
منابع مالی را به دست حسابداری که موفق به تقلب شده از دست خواهیم داد
جهل، در سرِ فرزندان که موفق به تقلب شده فرو می رود
و این در یک کلام یعنی : سقوط آموزش و پرورش = سقوط ملت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مبارزه کن
تسلیم نشو
بالاخره راهی پیدا می شود
و یادمان باشد
مشکلات غالبا انگشت شمار و دست تنها هستند
اما راه حلها بی نهایت به توان بی نهایت اند
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمیکرد؛تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"؛معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد" این جا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود ؛ خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی"در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد.
او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد ؛آیا میدانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان
🌸💐🐦🎁🎈🎈🎊🌷🍀🌷🍀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هدیه ای قشنگ برای دوستان
حضرت آیت الله اراکی ( قدس سره) به دخترشان توصیه می نمودند که ذکر مستمر " یا حفیظ و یا علیم" را بسیار بگویند چرا که ذکر عجیبی است که سبب جلب کمک های عظیم خدای رحمان و یاری بی حساب کائنات ( به شکلی معجزه آسا) می گردد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
بشر در تکنولوژی چقدر ظرافت به خرج میدهد
ماشین های آنچنانی
فیلم های جذاب و گاها گمراه کننده
ساخت انواع سیگار و مواد مخدر
دنیای ماهواره ها و جهنم دنیای مجازی
آوردن انواع سرگرمی ها و دوستی های جهنمی
اما آنقدر عقل ندارد که بفهمد
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
تا صاحب خانه اصلی این عالم نیاید
هر چه نقش و سرگرمی عالم هست
جز بیچارگی
جز گمراهی
جز بدبختی حاصلی ندارد
کاش یک دهم این همه تلاش صرف کشف این حقیقت می شد
و بشر بیشتر از این غرق در منجلاب این زندگی بی هدف و پوچ نمی شد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d