#حرف_حساب ✅
نیــازهای مــرد زندگیتان را بشناسیـد
واقعیت این است که همسر شما هم نیازهایی دارد که درست به اندازه نیاز خود شما اهمیت دارند. مردان هم به پشتوانههای عاطفی نیازمندند. به تحسین شدن، ستایش شدن و احترام دیدن.
این فقط شما نیستید که دوست دارید همسرتان در جمع از شما تعریف کند. مردها هم پس چهره خونسرد و شوخ طبعشان به دنبال تحسین شما میگردند و میخواهند مطمئن باشند قهرمان زندگی شما هستند.
معمولا تصور نادرستی وجود دارد که چون زنان در مقایسه با مردان، موجودات لطیفتر و حساستری هستند، نیازهای احساسی بیشتر و مهمتری دارند و مردان چون موجودات خشنی هستند هیچگونه نیاز عاطفی نداشته و یا اگر داشته باشند برآوردن آنها چندان اهمیتی ندارد.
اما حقیقت این است که حفظ ارزش و احترام از مهمترین و اساسیترین نیازهای عاطفی مردان است. مردها از این که احساس کنند شما رویشان حساب نمیکنید دست پاچه میشوند و مثل پسر بچههای نوبالغ به غرورشان برمیخورد.
آنها کافیست حس کنند کمی از محبت بیحد و حصر اوایل آشناییتان کم شده و شما محبتتتان را به جای او صرف دوستان یا فرزندانتان میکنید. آن وقت است که در سکوت سرخورده میشوند و مثل یک کودک حسادت میکنند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#حرف_ادمین 🙋♀
حرف ادمین جونتون با اقایون کانال🙅♀😜
آقایون محترم
#همسرتون رو در تصمیماتی که می گیرید دخیل کنید . مخصوصا موضوعاتی که به خانم یا دخترتون مربوط میشه.
#فرض کنید قصد دارید که یه چیزی برای خانم تون بخرید ، میرید با برادرتون مشورت می کنید یا با مادر و خواهرتون ؟! طبیعی هستش که مادر بهتر می تونه نظر بده تا پدر
اصلا چرا راه دوری بریم ؟! اگه آقایی با همسرش مشکل داشته باشه ، این جا نظر آقایون رو می پرسه یا خانم ها رو ؟!
اگه می خواید از این طریق هم محبوب دل همسرتون بشید می تونید به موارد زیر عمل کنید :
1 - خودتون رو مالک جان اون ندونید .
2 - موقعی که نظری میدن ، تحقیرشون نکنید .
3 - در تصمیمات مهم نظر اونا رو هم بپرسید .
4 - اگه خواستید مسافرت یا مهمونی برید در مورد مقصد با اونا مشورت کنید .
5 - اگه بر خلاف نظر اونا عمل کردید و به بن بست رسیدید ، شجاعت معذرت خواهی کردن رو داشته باشید .
6 - ورزش کنید . چون یه مرد قوی هیکل مومن بهتر از یه مرد ضعیف الجثه مومن هستش .
7 - بهتره که در یه زمینه ای سر باشید تا خانم تون به شما افتخار کنه .
8 - هرگز از زور بازو برای به کرسی نشوندن حرفتون استفاده نکنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#درد_دل_اعضا 🍃🌻
سلام منم از زندگیم میخوام بگم از مریضیم😔
از بچگی کلیه هام مشکل داشت و کم کار بود. ولی خوب تا حدی کار میکرد باید تند تند میرفتم دستشویی همیشه زیر چشمام پف داشت.
گاهی بعضی از دوستام مسخره ام میکردن و میگفتن چشمات مثل قورباغه می مونه و برای پف زیر چشمام، چشم قورباغه ای صدام میزدند.
تا ۱۵ سالگی با کم کاریو درد و دارو باهام راه امد ولی دیگه جواب کرد و نیاز به دیالیز کردن بود. با دارو دیگه مشکل حل نمی شد.
پدر و مادرم خیلی برام زحمت میکشیدن که کمتر درد بکشم. کمتر اذیت بشم. ولی تا حدی کمک حالم بودن دیگه جلوی درد و سوزش و .... که نمی تونستند بگیرن.
خیلی برای یه دختر بچه سخته که در هفته یکبار اینهمه ساعت طولانی داخل بیمارستان زیر دستگاه دیالیز بگذرونه روی تخت دراز بکشه و به سقف خیره بشه و درد بکشه . انگار با هر دفعه دیالیز می مردم و زنده میشدم.
پرستارها میگفتن تو بخش دیالیز اینقدر مریض هاش درد و فشار و تحمل میکنند که وقتی از زیر دستگاه میان بیرون انگار نوزاد تازه متولد شده اند. همه ی گناهانشون پاک میشه.
چند وقته که اسممو در لیست اهدای عضو ثبت نام کردیم. منتظریم یکی مرگ مغزی بشه یا بخواد کلیه اشو بفروشه نوبت من بشه.
هزینه ی بالای دیالیز برایه پدرم خیلی سنگین بود البته خیلی از بخش هایه درمانو دولت تامین میکرد اما خیلی جاها دیگه بیمه قبول نمیکردن و مخارجش پایه پدرم بود.
همیشه آرزو میکردم یه کلیه برام پیدا بشه ولی فارغ از اینکه داشتم دعا میکردم یکی بمیره تا با مرگ اون من عمر دوباره بگیرم.
چقدر ظالم بودم که این دعارو میکردم. مرگ دیگری به من زندگی بده.
به هر دری زده بودیم ولی فایده ای نداشت...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا 🍃🌻 سلام منم از زندگیم میخوام بگم از مریضیم😔 از بچگی کلیه هام مشکل داشت و کم کار بود.
#درد_دل_اعضا
مامان و بابام ازمایش دادن اصلا راضی به این کار نبودم. می خواستند هر کدومشون که گروه خونیشون به من می خوره پیوند کنند.
روز به روز وضعیت من بدتر میشد. دیالیز و گاهی بدنم پس میزد و جواب نمی داد. داخل سفیدیه چشمم لکه ی خون افتاده بود.
زیر دستگاه که بودم از هم تختی هام میشنیدم بیمارهایی که لکه خون تو چشمشون می افته خیلی خطرناکه دیگه اخر عمرشونه.
وقتی لکه ی خون و تو چشمم دیدم مرگ و به خودم خیلی خیلی نزدیک دیدم.
جواب ازمایش ها که امد گروه خونیه مادرم به من می خورد. همه ی ازمایش ها برای پیوند با من مطابقت داشت و دکتر میگفت گزینه ی خوبیه برای پیوند.
اصلا دلم راضی نبود. فقط من یه بچه ی مامانم نبودم که چهارتا بچه ی دیگه هم داشت، نباید بخاطر من خودشو ناقص میکرد.
گفتم مامان من دوست ندارم بخاطر من با یه کلیه زندگی کنی تو هنوز جوونی حق زندگی داری خواهر و برادر هام چه گناهی کردند...من دوست ندارم.
مامانم گفت قرار نیست اتفاقی پیش بیاد. دوتا کلیه دارم که یکیشو میدم به تو و از این به بعد دوتامون راحت زندگی میکنیم. دکترت به این عمل خیلی امیدواره میگه هیچ مشکلی نیست.
_ولی مامان اگه بلایی سرت بیاد بخاطر این پیوند من تا اخر عمرم خودمو نمی بخشم. بابا و خواهرو برادرهام منو مقصر هر اتفاقی میبینن.
گفتم اینکارو نکن خدایی نکرده اگه چیزی بشه منم خودمو میکشم.
خیلی اصرار کردم ولی مامانم میگفت نمیتونم کم کم اب شدنتو جلوی چشمام ببینم.
دکترم خیلی امیدوار بود. میگفت خیلی ها با یک کلیه زندگی میکنند و هیچ مشکلی هم ندارند. زندگیه سالم و خوبی هم دارند. تو اصلا نباید استرس داشته باشی.
اصرار مادرم به پیوند ، وضعیت ناجور و درد شدید من باعث شد قبول کنم.
بیشتر نگران مادرم بودم که اتفاقی براش نیوفته...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا مامان و بابام ازمایش دادن اصلا راضی به این کار نبودم. می خواستند هر کدومشون که گروه
#درد_دل_اعضا
روز به روز وضعیت من بدتر میشد. نگرانیه پدر و مادرم بیشتر شده بود. هفته ی آخر و کامل تو بیمارستان بستری بودم. دیگه خونه نرفتم. تا روز پیوند فرا رسید.
خیلی نگران بودم و استرس داشتم بیشتر بهم آرامبخش میزدن که اروم باشم. تو اتاق عمل وقتی بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم.
بعد از چند ساعت جراحیه سختی که داشتم با درد شدید به هوش امدم. به سختی چشممو باز کردم. مادرم روی تخت کناری خوابیده بود. الهی بمیرم براش رنگش سفید شده بود.
از پرستاری که بالای سرم بود پرسیدم مامانم چطوره؟ حالش خوبه؟
_بله عزیزم خوبه . خدارو شکر عمل خوبی بود آقای دکتر خیلی راضی بودن.
فقط تنها مشکل این بود که دعا کنیم تا ۷۲ساعت کلیهی پیوندی من پس نزنه که اگه این اتفاق بیوفته باید کلیه رو خارج کنند.
عمل بی فایده بوده. خدایا به مادرم کمک کن خدایا کمک کن حالا که پیوند کردم بدنم جواب بده و پس نزنه.
مادرم خیلی رنگ و روش زرد شده بود وقتی به هوش اومد میگفت معصوم معصوم، منو صدا میزد نگران حال من بود.
خواهرم و پدرم اون شب پر درد و ناله رو کنار تخت ما بودن تا صبح. خیلی درد داشتم انگار مسکن ها هیچ فایده ای نداشتند.
مادرم سعی میکرد بگه من خوبم مشکلی ندارم درد ندارم. اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده ، ولی رنگ صورتش و صدای نازک و بی حالش همه چیزو داد میزد.
وقتی میدیدم مامانم خوبه انگار دنیارو به من دادن گفتم مامان درد داری؟
_نه عزیزم من خوبم. تو چی درد داری؟
گفتم منم خوبم.
هر دوتامون از خوب بودن میگفتیم تا دیگری ناراحت نشه. تا این مرحله ی درد و سختی رو هم پشت سر بزاریم...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا روز به روز وضعیت من بدتر میشد. نگرانیه پدر و مادرم بیشتر شده بود. هفته ی آخر و کامل ت
#درد_دل_اعضا
اون شب و هر دوتامون با درد شدیدی که داشتیم با فشار مسکن های قوی چند ساعتی رو خوابیدیم.
بعد از چند روز مامانم مرخص شد و منو چند روز دیگه توی بیمارستان بستری نگه داشتند.
با آزمایشهایی که گرفتن بالاخره مشخص شد که کلیه خوب پیوند خورده و بدنم پس نزده و هیچ مشکلی ندارم.
وقتی مرخص شدم مادربزرگ و زنداداشم برای پرستاری از ما اومدن خونمون. بنده خداها خیلی توی این مدت برای ما زحمت کشیدن تا ما سر پا شدیم خداروشکر پیوند خوب بود من و مادرم حالمون خیلی خوب بود.
امتحان کنکور نزدیک بود باید خودمو آماده می کردم و دیگه روزهای سخت دیالیز تموم شده بود.
روزهای سخت بستری شدن زیر دستگاه دیالیز و ساعتها خیره شدن به سقف بیمارستان تموم شده بود.
مادرم هیچ درد و علائمی نداشت میتونست کارهای روزمره رو بعد از کشیدن بخیه خوب و راحت انجام بده
بعد از امتحان کنکور به پیشنهاد پدرم به دلیل نذری که کرده بود رفتیم مشهد.
پدرم وقتی ما راهیه اتاق عمل شدیم برای سلامتی ما نذر می کنه که وقتی خوب شدیم بریم مشهد که بعد از سرپا شدن ما، پدرم برای همه بلیط گرفت و راهی مشهد شدیم.
اولین سفره بدون درد و دیالیزم بود. اولین سفری بود که مجبور نبودم تند تند برم دستشویی
خدا را شکر کردیم که سلامتیم و به پابوس امام رضا میریم . خدا را شکر میکنم که مادرم سالمه و در کنار من حالش خوبه.
وقتی مشهد بودیم جواب کنکور و اعلام کردند و شیرینی این سفر با قبولی من توی دانشگاه دو چندان شد.
این بار شادی و خوشبختی به من رو کرده بود و دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونست جلوی خوشبختی رو بگیره.
روز آخر که برای زیارت رفتیم حرم تا با امام رضا خداحافظی کنیم آنجا مادرم با خانمی آشنا شد که وقتی منو دید برای پسرش از من خواستگاری کرد.
مادرم که خیلی خوشحال شده بود آدرس داده بود وقتی برگشتیم تهران برای خواستگاری بیان خونمون.
احمدرضا بچه میدان شهدا بود و ما شهرری زندگی می کردیم . همونجا توی مشهد وقتی مادرش ازمن خواستگاری میکنه برنامه ای چیدن که من و احمدرضا همدیگر را دیدیم ولی حرفی نزدیم قرار شد بیان تهران برای خواستگاری ...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا اون شب و هر دوتامون با درد شدیدی که داشتیم با فشار مسکن های قوی چند ساعتی رو خوابیدی
#درد_دل_اعضا
مامانم میگفت با پیوند کلیه همه ی خوشی های دنیا اومده سراغم، قبولیدانشگاه ، سلامتی و خواستگاری و...
یک ماهی از برگشتنمون از مشهد میگذشت من هم دانشگاه ثبت نام کرده بودم که احمدرضا ، مادرش و پدرش برای خواستگاری اومدند
احمدرضا پسر بزرگ خانواده بود و پدرش نابینا بود. دوتا خواهر و برادر کوچکتر از خودش هم داشت. احمدرضا تا سوم راهنمایی درس خوانده بود و دیگه ادامه نداده بود. رفته بود موتور سازی کار می کرد. البته الان واسه ی خودش مغازه خریده بود و کار موتور سازیو به صورت حرفهای با کلی کارگر زیر دستش ادامه می داد
از نظر مالی وضعیت بدی نداشت ولی از همون اول شرط کرد که باید تو خونه ی پدر و مادرش زندگی کنیم
چون خونشون سه طبقه بود و پدرش نابینا بود باید بالا سر خانواده اش باشه به عنوان پسر بزرگتر خانواده
من با این موضوع مشکلی نداشتم ولی باید بهش می گفتم که من یک بیمار کلیوی بودم و پیوند کردم. حق داره احمدرضا این موضوع رو بدونه.
وقتی موضوع پیوند کلیه رو مادر احمدرضا فهمید جا زد و گفت باید فکرامونو بکنیم
اون شب رفتن و خبری ازشون نشد تا اینکه بعد از چند ماه احمدرضا خانوادهاشو راضی کرد و دوباره اومدن برای خواستگاری ولی مادرش به مادرم گفته بود با اینکه خودم دختر شما رو توی مشهد پسندیدم ولی با این مشکلی که دخترتون داره اصلا به این وصلت راضی نیستم. احمدرضا پای حرفش وایساده و میخواد این وصلت صورت بگیره. ای کاش لال میشدم و توی مشهد از دخترتون خواستگاری نمی کردم.
احمدرضا یه جورایی انگار خودشو مسئول من می دونست. وقتی پافشاریه احمدرضا رو دیدم خودم بهش علاقه مند شدم و بدون توجه به نارضایتی مادرش جواب مثبت دادم.
با همه ی این ماجراها بالاخره من و احمدرضا به عقد هم در اومدیم. عروسی خیلی خوب ت یه باشگاه گرفتیم.
احمدرضا مرد خوبی بود ولی وابستگی زیادی به مادر و خانوادش داشت...
#ادامه_دارد
ஜ════════════ஜ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا مامانم میگفت با پیوند کلیه همه ی خوشی های دنیا اومده سراغم، قبولیدانشگاه ، سلامتی
#درد_دل_اعضا
اصلا احمدرضا طرف منو نمی گرفت خیلی شبها پایین شام می خورد و می اومد بالا من کلی تا دیر وقت منتظر می موندم تا بیاد باهم شام بخوریم ولی اون پایین شام میخورد میومد بالا
وقتی حرفی میزدم میگفت چرا با مادر من غریبی می کنی ..صبح که من میرم سرکار برو پایین پیشش هم رابطه اتون بهتر میشه هم همونجا شام و ناهار میخورم میایم بالا . چرا نمیخوای با مادر من مثل مادر خودت باشی ؟ همش کناره گیری می کنی
گفتم باشه از فردا میرم پایین اگه اینجوری دوست داری
صبحانه خوردیم رفتیم پایین. گفتم مامان، احمدرضا گفت بیام پیش شما اگه کاری دارید انجام بدم. همینجا پیش شما غذا درست کنم که یاد بگیرم. هم اینکه احمدرضا اینجوری خوشحال تره.
هیچ جوابی نداد. یه اخمی کرد و رفت توی آشپزخونه
گفتم اگه کاری دارید بگید من انجام بدم کلی سبزی ریخت جلوم که پاک کنم . بعد از دو سه ساعت سبزی پاک کردن اومد گفت وای چی کارکردی؟
این همه سبزی رو خراب کردی انداختی دور دیدم نشست از اشغال سبزی هایی که من کنار گذاشته بودم دوباره سبزی جمع کرد به قول خودش دو کیلو سبزی دیگه درآورد سعی کرده بودم خیلی خوب پاک کنم ولی نمیدونم این همه سبزی را از کجایه اشغال سبزی ها درآورده بود
بعد برای شستن سبزی ها رفتم توی حیاط هر کاری میکردم یه ایراد میگرفت
ظهر شده بود و من سرم به سبزی گرم شده بود گفت برای ناهار چی درست کردی ؟
گفتم؛ داشتم سبزی پاک میکردم
زن که زن باشه صبح زود ناهارشو بار میکنه فکر شامشم میکنه بعد میشینه پای سبزی پاک کردن شب شوهرت بیاد میگی شام نداریم چون سبزی پاک کردم
سریع خودش کشک بادمجون درست کرد و با هم خوردیم. سفره رو جمع کردم. ظرفهارو بشورم از بدشانسی من یه لیوان از دستم سر خورد و افتاد شکست کل آشپزخونه شد خورده شیشه انقدر غرغر کرد تا شیشه ها رو جمع کردم
گفت چندتا لیوان و هم نمیتونی بشوری؟ ای خدا ای خدا کاش لال میشدم تو مشهد از مادرت خواستگاریت نکرده بودم که الان پسرمو اینجوری بدبخت نمیکردم.
خیلی ناراحت شدم و دیگه نتونستم تحمل کنم گریه ام گرفت اومدم بالا خونه خودمون ...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا اصلا احمدرضا طرف منو نمی گرفت خیلی شبها پایین شام می خورد و می اومد بالا من کلی تا دی
#درد_دل_اعضا
مامانم زنگ زد که حالمو بپرسه حرفی نزدم گفتم خوبم خدارو شکر احمدرضا هم خوبه سلام میرسونه
شب که احمدرضا اومد اول مادرش پایین پرش کرد و فرستادش بالا
احمدرضا خیلی خسته بود یکم باهم جر و بحث کردیم و بدون شام خوردن تو حال خوابید
صبح بعد از رفتن احمدرضا زدم بیرون لنگه ی لیوانهای مادرشوهرمو خریدم و برگشتم خونه دیدم توی حیاط داره به باغچه آب میده سلام کردم و جعبه رو گرفتم جلوش گفتم بفرمایید
_این چیه؟
+هیچی یه کادوی کوچیکه
_به چه مناسبت ؟
+همینجوری
_به خاطر اینکه دیروز اذیتتون کردم براتون کادو گرفتم
گرفت و باز کرد دید لنگه لیوانهای خودشه پسم داد گفت خجالت نمیکشی مگه من تاوان بگیرم که لیوان خریدی اصلا لیوان ارزش نداره
جعبه رو برداشتم و اومدم بالا به مامانم زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم مامانم گفت کار بدی کردی این کار تو درست نبود. صبر میکردی یه مناسبتی روز مادر یا روز تولدی چیزی یه جوری جبران می کردی نه اینکه فردا صبحش بری لنگشو بخری تحویل بدی
شب که احمدرضا اومد وقتی ماجرا را از زبان مادرش شنید خیلی عصبانی اومد بالا و برای اولین بار ازش کتک خوردم خیلی گریه کردم اصلاً باورم نمیشد
صبح حالم خیلی خوب نبود حتی براش صبحانه آماده نکردم و رفت پایین صبحانه خورد و رفت
تا ظهر خوابیدم اصلا از اتاقم در نیومده ولی بدنم یکم درد میکرد....
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا مامانم زنگ زد که حالمو بپرسه حرفی نزدم گفتم خوبم خدارو شکر احمدرضا هم خوبه سلام میرس
#درد_دل_اعضا
حالت تهوع داشتم. شب که احمدرضا اومد بهش گفتم حالم خوب نیست ، رنگ و روم و دید با هم رفتیم دکتر برام سرم وصل کرد و آزمایش دادم.
ترسیده بودم نکنه مشکلی برای کلیه ام پیش اومده باشه ، خود احمدرضا هم خیلی ترسیده بود.
وقتی جواب آزمایش اومد فهمیدم باردارم دکتر گفته بود باید خیلی مراقب باشم به خاطر پیوندی که داشتم باید استراحت کنم
بچه شده بود آب رویه آتیش احمدرضا خیلی بهتر شده بود ولی مادرشوهرم همچنان سر کوفت میزد میگفت
ما هم زاییدیم این همه فیلم نداشتیم حالا میخوای بزایی باید کلی پسرم عذاب بکشه چون سالم نبودی و مریض بودی خاک بر سر من با این عروس گرفتنم خودم بچهمو بدبخت کردم.
با اصرار مادرم از احمدرضا من رفتم خونه مادرم دوره بارداریمو اونجا باشم
احمدرضا هم هفته یه شب می اومد و بهم سر میزد و میگفت نگران من نباش ناهار و شام و پایین می خورم و بالا استراحت میکنم. تو فقط مراقب خودت و بچه باش.
+مامانت چی میگه؟
_هیچی اون بنده خدا که حرفی نداره
یه بار زنگ زد مادرشوهرم که حالمو بپرسه
+سلام چه خبر خوش میگذره؟
_سلامتی ممنون دلم براتون تنگ شده
گفت خوبه والا شوهرت ول کردی اینجا پسر من بی زن و غذا و .....رفتی خونه ی مادرت به استراحت... زن گرفتم واسه پسرم تنهایی سر روی بالشش نخوابه نه اینکه تک و تنها باشه و تو پی استراحت و لوس بازی ...
هرچی دلش خواست گفت و قطع کرد
دعا می کردم دوره سخت بارداریم هر چه زودتر تموم بشه و برگردم خونه
بعد از ۹ ماه سختی بالاخره پسرم به دنیا اومد. بچه خیلی ضعیف و لاغر بود.
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
یا ضامن آهو …🌸
🌷من یقین دارم
دستان تو تنها سهم آهو نیست آقا🌹
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🎥 دوربین مخفی:
اتفاق عجیب تو حرم امام رضا علیه السلام 🌸🌹
🔹واکنشهای جالب مردم به اولین دوربین مخفی تو حرم! 🌹💙❤️
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 🌹
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
🌠 داستان آموزنده🌠
💠 بسیار زیبا، حتما بخونید 🌺
⁉️ اسماعیلطلا کیست؟
⁉️ چرا سقاخانه حرم به نام او مشهور است؟
🌸 سقاخانه معمولاً ظروف سنگی بزرگی بود که آب آشامیدنی را در آنها میریختند و پیالههایی را با زنجیر به آنها میبستند.
🌸 از میان سقاخانههایی که وجود دارد، سقاخانه «اسماعیل طلا»ی صحن کهنه حرم رضوی یکی از معروفترین و قدیمیترین آنهاست.
⛏ سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت و یکی از فرماندهان فتحعلیشاه، بهای روکش طلای آن را مهیا کرد.
✅ نادرشاه و سنگ اول بنای سقاخانه حضرت
💎 ماجرای سقاخانه حرم مطهر از آنجا آغاز میشود که بین سالهای ۱۱۴۴ تا ۱۱۴۵ه.ق به دستور نادرشاه افشار، سنگابی یکپارچه از سنگ مرمر در صحن عتیق نصب شد. این سنگاب را که از جنگ هرات به غنیمت گرفته شده بود، در کنار جوی آبی که از چشمه گیلاس (گلسب) تا صحن حرم کشیده شده بود، نصب کردند تا مردم برای رفع تشنگی از آب درون آن که سه کُر گنجایش داشت، استفاده کنند.
✅✅ اسماعیل طلا کیست؟
✨ این سقاخانه سالها بعد، به دست یکی از سرداران فتحعلی شاه با روکشی از طلا تزئین شد.
🎁 ماجرا از این قرار بود که در زمان این شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد.
☝️🏻 «اسماعيلخان» كه جزء ملتزمين بود استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود، چرا که احتمال سوء قصد را نمی توان از نظر دور داشت.
💣 اتفاقا هنگام باز كردن، بسته منفجر شد و خساراتی به بار آورد.
🏆 فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سردار اسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود. چنين كردند و اسماعيل خان معروف به «زر ريز خان» شد.
🔆 او این طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود. از آن زمان این سقاخانه را به «سقاخانه اسماعیل طلا» میشناسند.
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
┗┅❧"""✾""""✾"""❧
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*تصاویری که یک گزارشگر آلمانی از استفاده علنی مواد مخدر، فحشا، فقیر شدن مردم و کثیفی منطقه ایستگاه قطار شهر فرانکفورت تهیه و منتشر کرده*
♥️
جمعه 👈4 شهریور /سنبله 1401
👈28 محرم 1444👈26 اوت 2022
🏛مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 تبعید امام جواد علیه السلام به بغداد "۲۲۰ هجری".
🐪 ورود اسرای اهل بیت علیه السلام به بعلبک.
🏴 وفات حذیفه بن یمان.
🎇 امور دینی و اسلامی.
❇️امروز: روز خوبی برای امور زیر است:
✅مسافرت.(بعد از ظهر)
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅و خرید و تهیه ضروریات خوب است.
👶 زایمان مناسب و نوزاد عمرش طولانی است
🚘مسافرت بعد از ظهر خوب است.
👩❤️👨مباشرت امروز :
مباشرت پس از فضیلت نماز عصر مستحب و فرزند حاصل از آن دانشمندی با شهرت جهانی باشد.ان شاالله.
👩❤️💋👨مباشرت و انعقاد نطفه:امشب ممکن است فرزند سقط شود.
🔭 احکام و اختیارات نجومی:
🌗 امروز قمر در برج اسد است و برای امور زیر نیک است:
✳️امور ازدواجی.
✳️نقل مکان به خانه جدید.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️مهاجرت به شهر دیگر.
✳️مسافرت.
✳️خرید حیوان و چهارپایان.
✳️عهد و پیمان گرفتن.
✳️شروع به کار.
✳️جراحی.
✳️و آغاز درمان نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سر و صورت) ،خوب نیست
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن...
#خون_دادن یا #حجامت ، زالو انداختن موجب قوت دل می شود
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " شنبه " دیده شود طبق ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها ستیز کند پیروز گردد... و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
🌟 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق
تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم
من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه
گر بخواهی ام، غلام رو سیاهت میشوم
مثل جون و مثل عابس، مثل مسلم، مثل حر
گر دهی رخصت مرا، من هم فدایت میشوم
گر برات کـربلایم را به دستانم دهی
جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا، مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم
#نـوكــر_نـوشـت:
#حـسین_جـان💔
شب جمعه ست دلم دوروبر کرببلاست
حسرت پیر غلامت، سفر کرببلاست
#صلی_الله_عليک_
ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير،
#روزيتون_زیارت_كـربلاي_مـعـلـی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
التماس دعا😭😭😭😭
🔰زینبت دارد برایت ای شه نیزه نشین
🔰از بظاهر مردم دیندار،خیلی حرف ها
⬅️ناقه ی عریان کجا،ناموس پیغمبر کجا
⬅️روی نی گریه نکن، بگذار خیلی حرف ها
💠دور دیدند این جماعت،چشم عباس مرا
💠تازیانه،دست, من, دیوار... خیلی حرف ها
🍁میدهد خار مغیلان، زجر... پاها را ولی
🍁بوده زجر آور تر از این خار،خیلی حرف ها
😭این یکی... نه،، آن یکی آری همان او بهتر است
😭میشنیدم گوشه ی بازار، خیلی حرف ها
#من_عزیز_بودم_بابا_بابا_بابا
😭😭😭
این یکی... نه،، آن یکی آری همان او بهتر است
😭😭😭😭😭
❇️بر سر چه، عده ای آنطور چانه میزدند
😭😭😭😭
❇️میدهد روح مرا آزار، خیلی حرف ها
♻️دور زینب، چشم های هرزه گرد و میگذشت
♻️در وجود وحشیه انظار،خیلی حرف ها
✔️بزم می بودی و دیدی دخترت لکنت گرفت
✔️بگذراند کار را از کار، خیلی حرف ها...
خیلی حرف ها
خیلی حرف ها
😭😭😭😭
#کانال_تخصصی_روضه
#حاج_عباس_طهماسب_پور
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
|⇦• زمزمه و توسل به حضرت عباس علیه السلام
دارم تمنا میکنم اباالفضل
چشامُ دریا میکنم اباالفضل
خودم میرم از زیرِ پایِ لشکر
دستاتُ پیدا میکنم اباالفضل
رسیده مادرم تو رو خدا پاشو بریم حرم
به خاطر رباب به خاطر اشکای دخترم
پاشو یه کاری کن ببین محاصره ام
پاشو بریم حرم عمویِ خیمه
نزار بریزه آبرویِ خیمه
بعد زمین خوردن تو یه لشکر
نگاهشون رفته بسویِ خیمه
بالاسرت خیلی حالم خرابه
دارن میخندن عزیزم به نالم
داری منو تنها میزاری اما
دلت میاد اسیر بشه سه سالم؟؟
ببین قیامته ، حرم آمادۀ اسارتِ
تنها چیکار کنم هرکسی اینجا فکر غارتِ
سرشو بالا آورد ، هر کسی از صبح رو زمین افتاد حسین آورد تو خیمۀ دارالحرب .. لب ها مثلِ ماهی بهم میخوره .. صورت خاک آلوده ، گفت آقا من تا حالا رو حرفت حرف نزدم .. گفت آقاجان اگه میشه منو سمتِ خیمه ها نبر .. عزیزم علی اکبرُ با اون وضعیت برگردوندم خیمه چرا میگی نه؟؟ ... گفت آخه از رویِ بچه هات خجالت میکشم .. (من یه چیز میگم نمیدونم چیکار میکنی!!..) فرمود: فاطمه جان یه عده ای میان مرداشون برا حسینت مثلِ زن جوان مرده داد میزنن!..
گفت آقا گریه م برا این نیست که دستمو بریدن ، چشممُ تیر زدن .. گریه م برا اینه من که نوکر شمام رو زمین افتادم شما بالاخره اومدی سرمو به دامن گرفتی اما ساعتی دیگه تو گودال .. تو تک و تنهایی .. کی سرت رو به دامن میگیره؟..
میخوام بگم اباالفضل ، سر حسینُ دامن نگرفتن ، سر حسینُ دست به دست گردوندن ..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌹گویند حضرت آدم(ع) نشسته بود،
🌴 شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش
نشستند و سه نفر طرف چپ.
🌺 به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.
🍀 از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل.»
🌸از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
🥀 سپس به جانب چپ نگریست.
🍁و از یکی سؤال کرد:
«تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
🌿 از دومی پرسید:
«تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
🍁 از سومی پرسید:
«کیستی؟»
گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹 🌹
°•○●°•🍃🌸🍃•°●○•°
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸 آدم های امن چه کسانی هستند؟؟
🌺 آدم های امن،
همانهایی هستند که
همه چيز ميتوانی بهشان بگويی،
بدون اينکه قضاوت يا تحقيرت کنند
ميتوانی کنارشان احساس بودن کنی
🌹"زندگي تون پر از آدمِ امن"🌹
╭--•-•-•----❀•🍀•❀ ---•-•-•--╮
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d