eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
27.5هزار ویدیو
133 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این کلاغ باهوش متوجه شده آدما یه کارت رو میزارن توی دستگاه بعد یه چیزی دستگاه بهشون میده ، اونم رفته یه کارت پیدا کرده اومده دم دستگاه عابر بانک 😄 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مرد هندی که برق گرفتگی براش یه شوخی ساده اس ! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سرعت فوق‌العاده رونالدو در بازی با اسپانیا که طبق برخی منابع با ثبت 38.6کیلومتر در ساعت رکورددار تاریخ جام جهانی شد! بیشترین سرعت یوسین بولت افسانه‌ای 44.72کیلومتر در ساعت بوده. 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عجب شیشه مقاومی :) دزدا بیخیال میشن دیگه 😄 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
واکنش خارق العاده شکر با جوش شیرین که حاصلش پدیده ای بنام شاخ شیطان یا devils horn هستش ! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#درد_دل_اعضا حالت تهوع داشتم. شب که احمدرضا اومد بهش گفتم حالم خوب نیست ، رنگ و روم و دید با هم رف
از بیمارستان رفتم خونه. مادرشوهرم گفت نه ماه خوردی خوابیدی اینو زاییدی چقدر ریزه حرف شو به شوخی گرفتم، به همراه مادرم و احمدرضا رفتم بالا باید سعی می کردم دیگه خودم از پس کارهای خودم بربیام مادرم دیگه خسته شده بود . بنده خدا خودشم ضعیف شده بود با یه کلیه اینهمه کار رو دوشش بود. چند روزی پیشم بود و خودم بلند شدم. مادرشوهرم گاهی میومد بالا بهم سر میزد و می‌گفت باید به خودت برسی تو که همش یه ور خوابیدی کنار بچه پاشو زندگی تو جمع کن لباس کثیف انداختی گوشه ی خونه خودت هم که یه ور خوابیدی بچم چه گناهی کرده تو رو تحمل کنه با این وضعیت تو بهتره احمدرضا بره یه زن سالم بگیره خیلی ناراحت شدم شب که احمدرضا اومد بهش گفتم میگه شوخی میکنه به دل نگیر ، تو هم یه تکونی به خودت بده دیگه نون تو سفره کپک زده پس تو چیکار میکنی؟ برای خواهرشوهرم خواستگار اومده بود و می‌خواستن شوهرش بدن خداروشکر مادرشوهرم سرش گرم شده بود و کمتر به من گیر می‌داد، مشغول مراسم عقد و عروسی جهیزیه گرفتن بودند توقع داشتن با بچه کوچیک برم پایین برای دوخت رختخواب و لباس و وسایل عروس کمک کنم . من خیلی هنر میکردم پسرمو نگه می‌داشتم و به زندگیم میرسیدم، توقع بیجا داشتن. احمدرضا هم میگفت خوب کار تو رو که نمیخوان یه ساعتی بچه رو بردار برو پایین پیششون باش پایین خاله‌ها و دخترخاله اومدن دوره هم کار میکنند. کمک تو رو نمیخوان فقط دورهم باشید . _اخه ابوالفضل بد خوابه میرم جایه شلوغ بیدار میشه. کار منو که نمی‌خوان پس بهتره همین بالا بشینم. +وای که خسته ام کردی چقدر گوشه گیری یکم اجتماعی باش. احمدرضا دیگه خسته شده بود . از بس میگفت و من نمی تونستم تحمل کنم. مادرشم یه بند میگفت. چند ماهی گذشت و جهیزیه رو چیدن. همه مشغول کارهای عروسی بودن و یک هفته دیگه مراسم عروسی خواهر شوهرم بود که.... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d