💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهل_و_سوم #بخش_اول ❀✿ باناباوری سرم را بالا مے گیرم و بھ چشمانش نگ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهل_و_سوم
#بخش_دوم
❀✿
نڪندبھ سلامت روانم شڪ ڪند
_ بلھ ! قراربود نڪشن؟!
_ نھ!..ممنون
بدون خداحافظے دوباره قطع میڪند.بغضے ڪھ سدراهش شده بودم را ازاد میڪنم تا خودش را سبڪ ڪند...
نفس میڪشد.همین ڪافے است.
❀✿
بھ ساعت مچـےام نگاه میڪنم. ڪمے از ده گذشتھ...از ڪلینیڪ مامایـے بیرون مے ایم و بھ سمت خیابان میروم.درست است بایاد اوری خوابے ڪھ دیده ام روحم منجمد میشود اما... مرور خبری نو و دلچسب هرم دلپذیری را به دلم مے بخشد.دختراست!دختر...!!
باقدمهایـے موزون و شمرده مسیر پیاده رو را پیش میگیرم و زیر زیرڪے ارام میخندم..حسنا!حتما بابایـے خیلے خوشحال میشھ ازینڪھ خدا رحمتش رو نصیبمون ڪرده. چادرم را در دستم میگیرم و دستم را روی شڪمم میڪشم.صبرندارم بھ خانھ برسم تا نوازشت ڪنم.قنددردلم اب میشود. بھ خیابان اصلےڪھ میرسم ڪمے مڪث میڪنم؛ چرا خانھ ؟! مستقیم بھ بیمارستان میروم... درست است بیهوش است اماصدایم را میشنود..خبری خوبے برایش دارم! شیرینے اش را بعدا میگیرم. چشمهایش را ڪھ بازڪند قندترین نبات را بھ من هدیه ڪرده.دست دراز میڪنم و با ایستادن اولین تاڪسے زرد رنگ سوار میشوم.
_ دربست!
❀✿
رنگ دیوارهای بیمارستان حالم را بد میڪند. چادرم را مقابل بینے ام میگیرم و با لبخندی ڪھ پشت پارچه ی تیره پنهان شده از پله ها بالا میروم.برای زنے ڪھ دربخش پذیرش مشغول صحبت باتلفن است سرتڪان میدهم.اوهم لبخند گرمے را جای سلام تحویلم میدهد. بھ طرف انتهای راهرو سمت چپ میروم . ازشدت ذوق دستهایم را مشت ڪرده ام .بھ اتاقش ڪھ میرسم پشت پنحره ی بزرگ اش مے ایستم و بادیدن چهره ی ارامش بے اراده میخندم.دلخوشم بھ همین خواب اسوده اش! پیشانے ام را بھ شیشھ میچسبانم و زمزمھ میڪنم: سلام...خوبے اقا؟...
_ خوبم..
ڪف دودستم را دوطرف صورتم روی شیشھ میگذارم
_ نے نے هم خوبھ !...بیام تو خبروبهت بدم یا ازهمیجا؟
نوڪ بینے ام را هم بھ شیشھ میچسبانم..
_ اصنشم خنده نداره!بھ قیافھ خودت بخند! میخوام بزور بیام تو!..نمیزارن ڪھ!..
نیشم را تابناگوش باز میڪنم
_ قول دادی زودی خوب شے تامن بهت بگم فندقمون قراره حسنا خانوم باشھ یا اقاحسین!..
همان دم صدای دڪتر واعظے رااز پشت سرم میشنوم..
_ سلام خانوم ایران منش.
دستپاچھ برمیگردم و درحالیڪھ سعے میڪنم رو بگیرم جواب میدهم
_ س..سلام اقای دکتر!...ببخشید ڪھ ....من...
_ این چھ حرفیھ!؟...خوب هستید الحمداللھ؟! چرا داخل نمیرید؟!
_ خداروشڪر!...داخل؟!...اخھ گفته بودن ڪھ...
_ شما حسابتون جداست! میتونید برای چنددقیقھ داخل برید.قبلش ماسڪ و لباس فراموش نشھ.
هیجان زده تشڪر میڪنم.دڪتر دستے بھ موهای جوگندمے اش میڪشد و بھ سمت اتاقے دیگر میرود...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهل_و_سوم #بخش_دوم ❀✿ نڪندبھ سلامت روانم شڪ ڪند _ بلھ ! قراربود ن
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهل_و_چهارم
#بخش_اول
❀✿
دست راستم را زیرچانہ میزنم و درحالیڪہ ادا و ناز را چاشنے صدایم میڪنم ، زیرلب میگویم:
_ جونم برا جوجہ اے ڪہ میخواد شڪل توشہ!
سرانگشتان دست چپم راروے ملافہ ے سفید تخت میڪشم.نگاه زیرم را روے صورتش بلند میڪنم
_ اونوقت حق بده با دیدنش دل ضعفہ بگیرم
ڪمے صندلے ام را جلو میڪشم و اینبار دودستم را زیرچانہ میزنم
_ یحیے؟ نمیخواے بدونے امروز چے شد؟!
سرم را ڪج میڪنم بطورے ڪہ گونہ ام بہ شانہ ام میچسبد
_ دلم لڪ زده برا وقتے ڪہ تایہ چیز میخواستم، سریع انجامش میدادے!چندبار دیگہ بگم ڪہ چشمهاتو باز ڪنے .قلبم گرفت از بس صداتو نشنیدم اقا!
خم میشوم و چانہ ام را ارام روے بازواش میگذارم.ازین زاویہ چقدر مژه هایش بلند ، یڪ دست و دلفریب است!
_ د اخہ خستہ نشدے؟! یڪ ماه و نیمہ خوابیدے؟؟ انگار از دنیا دل ڪندے!
لبم را گاز میگیرم
_ نہ! دل نڪنیا!.
دست دراز و ریش خشنش را نوازش میڪنم.دلم ریش مے شود.صاف میشینم و باحرڪتے تند و نرم ازروے صندلے بلند میشوم. انگشت سبابہ ام را بہ لبہ ے روسرے ام میڪشم و باژستے خاص میگویم:
_ ڪلے نگرانت بودما!...همین صبحے!...تادم سڪتہ رفتم!
موهاے جلوے سرش را اهستہ لمس و بہ یڪ طرف با ناخنهایم شانہ اش میڪنم!
_ البتہ فداے یدونہ ازین تارموهاے سوختہ!...
دستم را بہ طرف ماسڪش میبرم. ڪش ماسڪ روے گونہ و ڪنارلبش رد انداختہ.انگشت سبابہ ام رازیر ڪش ماسڪ میبرم و چندبارے پلڪ میزنم. شیطنت بغضم را در تارو پور بدنم حس میڪنم.هرلحظہ ممڪن است از حصار چشمانم فرار ڪند!
_ جاش میسوزه؟!..منم باشم ڪلافہ میشم این همش روصورتم باشہ.
خم میشوم..انقدر ڪہ نفسم دستہ اے از موهایش را حرڪت میدهد
_ قربونت برم!
همانجایے ڪہ ڪش رد انداختہ را میبوسم...
_ دیگہ خوب میشہ!
ملافہ را تا زیر گلویش بالا مے اورم و یڪ دفعہ یاد چیزے مے افتم.
از درون ڪیفم ناخن گیر را بیرون و دست چپش را بالا مے اورم و درحالیڪہ ناخن انگشتان ڪشیده اش را میچینم..زیرلب زمزمہ میڪنم:
مے گن:
عشق خدا
بة همہ یڪسانھ
ولے من میگم
منو بیشتر از همھ
دوستــ داشتھ
وگرنهـ
بهـ همهـ
یڪے مثل تو مے داد
.
بغض اخرڪارخودش راڪرد...
سرم راخم میڪنم و لبم راروے دستش میگذارم.اشڪ روے لبهایم، دستش را خیس میڪند.چشمانم را میبندم...چقدر دلتنگم!!
دستش را سرجاے اول میگذارم و ناخنهارا دریڪ دستمال ڪاغذے میریزم و درسطل اشغال پایین تخت میندازم
_ تروتمیز شدے!...فردام قیچے میارم یڪوچولو ریشتو ڪوتاه ڪنم..اقاے جنگلے جذاب من!..
فڪرے میڪنم
_ البتہ اگر بزارن!..
نگاهے بہ خطوط روے مانیتور میڪنم
_ امروز رفتم سونوگرافے..
دستم را روے قلب یحیے میگذارم...زیرپوستم ضرب گرفتہ...جان میدهد بہ من!
_ دوباره صداے قلب فنچمونو شنیدم...
نگاهم رااز روے مانیتور میگیرم و بہ ماسڪ بخارگرفتہ اش زل میزنم...
_ الحمداللہ سالمہ، خودم دیدم شڪل توبود!
چشمهایم را گرد میڪنم و ڪودڪانہ ادامہ میدهم
_ دیدم، دیدم...! باور ڪن!!
حس میڪنم ڪہ یڪباره خون تیره زیرپوست صورتش دوید!توجهے نمیڪنم... خیال است!..توهم است!خم میشوم و لبم را نزدیڪ گوشش میبرم و زمزمہ میڪنم:
_ اماده باش...چشماتو ڪہ باز ڪردے باید نذرتو ادا ڪنے مرد!...یہ جفت گوشواره طلا باید صدقہ سرے رقیہ س خانوم بدے!... بچمون دختره!سالمہ سالم...حسنا داره میاد!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهل_و_چهارم #بخش_اول ❀✿ دست راستم را زیرچانہ میزنم و درحالیڪہ ادا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهل_و_چهارم
#بخش_دوم
❀✿
هنوز موهایش بوے عطر میدهد...سرم را ڪمے عقب میڪشم ڪہ بہ چشمانش نگاه ڪنم..بہ ارامشش چشم بدوزم...
همانطور ڪہ تبسمے ازرضایت لبهایم را پوشانده نگاهم را بہ تمام صورتش میڪشم ڪہ...
احساس میڪنم زیر ماسڪ...درست ڪنارلبش...سرخ شده....نور مهتابے سقف روے ماسڪش افتاده و دید را ڪم میڪند! نزدیڪ تر میشوم و چشمهایم را ریز میڪنم...سرخی چون رشتہ اے هرلحظہ بلند و پهن تر میشود...
ابروهایم درهم میروند ...
شوڪہ ریسمان سرخ را دنبال میڪنم انقدر ڪہ اززیر ماسڪ میلغزد و لابہ لاے محاسن قهوه اے یحیے گم میشود...ڪندشدن ضربان قلبم را بہ خوبے احساس میڪنم..سرانگشتانم را روے موهاے بلند صورتش میڪشم و بلافاصلہ بہ انگشتانم نگاه میڪنم... سرخے گویے در منافذ پوستم فرو میرود و خشڪ میشود!! خون!دست لرزانم را روے شانہ اش میگذارم..
_ یا زینب س...
سرمیگردانم ،چشمانم روے خطوط مانیتور براے لحظہ اے قفل میشوند...
انحناهاےخطوط هربار فاصلہ شان ازهم ڪمتر میشود....چون موج دریایے ڪہ پیش ازین طوفان زده رو بہ ارامے میروند...رو بہ سڪون!!!!....دهانم را براے ڪشیدن فریاد باز میڪنم...اما صدا درگلویم خفہ میشود!...دوباره بہ صورتش نگاه میڪنم...اینبار رگہ هاے خون ...از بینے اش تا روے لبهایش سرمیخورند.... خون از وجود او دل میڪند و در رگهاے من منجمد میشود... گردنش را میگیرم و براے صدا زدنش تقلا میڪنم
_ یح...ے....یحیے!...یحے...یحیے!!!...
اشڪ در پے اشڪ از چشمانم روے سینہ اش مے افتد!!... بهہ دقیقہ اے نڪشیده خون بہ گردنش میرسد و بالشت سفیدش را رنگ میزند!... پشتم تیر میڪشد و درد و ترس چون بختڪ به جانم میچسبند!...به پشت سرنگاه میکنم....باید یکی را صدہ بزنم....هستے ام مقابل چشمانم اب ڪہ نہ خون میشود!!...گردنش را رها میڪنم و بہ هرجان ڪندنے ڪہ میشود از روے تخت بلند میشوم
اما زانوهاے چون چوب خشڪ میشوند و روے زمین مے افتم... لبہ ے تخت را میگیرم و بہ سختے بلند میشوم... تپش قلبم هرآن براے ایستادن تهدیدم میڪند!.. دیوانہ وار خودم را بہ سختے جلو میڪشم...فریاد میزنم...اما در وجود خودم!!! در دل زخم خورده ام...دوباره فریاد میزنم!!....چون لال مادرزادے ڪہ براے نجات جانش دست و پا میزند ولے ..هیچ چیز شنیده نمیشود...تنها میتوان دید ...حسرتے ڪہ از چشمانش سرازیر میشود.... احساس میڪنم در اتاق فرسخ ها دور شده...هرگز بہ ان نخواهم رسید...
همان دم صداے جیغ مرگ چون شلیڪ اخر نفسم را میگیرد..برمیگردم و بادیدن خطوط هموار روے مانیتور ، سرم را بہ چپ و راست تڪان میدهم ..
_ نہ!...نہ....
یڪبار دیگر فریاد میڪشم....انقدر بلند ڪہ وجودم را از درون میلرزاند....انقدر بلند ڪہ طفلڪ معصومم درون شڪم ان را میشنود و گوشہ اے جمع میشود....احساسش میڪنم... چرا خفہ شده ام...؟؟.. ...چون ڪسانے ڪہ پایے براے حرڪت ندارند...خوم را روے تخت میندازم و از پاهاے یحیے میگیرم و جلو میروم...صدای هق هقم دراتاق میپیچید... یکبار دیگر به مانیتور نگاه میکنم...نه!...تمام نشد!...تمام نشد... دروغ میگویند..همه دروغ میگویند....این دستگاه هم ازانهاست....چشم نداشت تورا بامن ببیند! نه!؟...دست میندازم و ماسک را از روی صورتش پایین میکشم...اطراف لب و محاسنش تماما خونی شده.... حنا گذاشته دلبرم!....سرش را دراغوش میگیرم و موهایش را نوازش میکنم..
_ قول دادی..قول دادی....الان وقتش نیس..وقتش نیس...پاشو بگو دروغ میگن....پاشو..
چانه ام را روی سرش میگذارم و سرش را بیش از پیش به سینه فشار میدهم
_ الان نباید...نباید تموم شه!...توهنوز لباسای حسنارو ندیدی....
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهل_و_چهارم #بخش_دوم ❀✿ هنوز موهایش بوے عطر میدهد...سرم را ڪمے عقب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهل_و_چهارم
#بخش_سوم
❀✿
ازشدت گریھ شانھ هایم ڪھ هیچ،یحیـے هم دراغوشم میلرزد...
_ یازینب س....یازینب س... لبم را روی سرش میگذارم...میان موهای سوختھ اش....
_ حق من از تو همین بود؟! نفس بڪش... نزار تنها شم...نفس بڪش ....
بلاخره صدایم ازاد میشود، با تمام جانم صدا میزنم:
_ یا حسیــــــــــــــــن ع....
چندثانیھ نگذشتھ دراتاق باز میشود و چندپرستار و دڪتر واعظے داخل میدوند.
چیزی بھ هم میگویند، شاید هم به من!نمیفهمم!دنیا دور سرم میچرخد.اصلا مگر دیگر دنیایـے هم هست؟! دنیای من دراغوشم جان داد و رفت...
دستان ڪسے را روی بازوهایم احساس میڪنم...
چیڪار میڪنید؟!سعـے میڪنند یحیـے را از سینھ ام جدا ڪنند.من اما سرسختانھ تمام دارایے ام را بھ تنم میدوزم.یڪ نفر میشود دو...سھ...چهارنفر.
اخر سرتلاششان جواب میدهد؛ منن را عقب میڪشند.دڪترواعظے با سراستین اشڪ از چشمانش میگیرد و خودش بادستان خودش ملافھ ای ڪھ تا لختـے پیش برای گرم شدن وجودِ وجودم بود را ڪفن رویش میڪند.همینڪھ ملافه روی صورتش میڪشد...
روح من است ڪھ دست از جانم میڪشد..
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_چهل_و_چهارم #بخش_سوم ❀✿ ازشدت گریھ شانھ هایم ڪھ هیچ،یحیـے هم دراغ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_آخر
#بخش_اول
❀✿
پتورا دور شانہ هایم میڪشم و با فنجان ڪوچڪ گل گاوزبان ڪہ نزدیڪ سینہ ام نگہ داشتہ ام بہ ایوان مے روم.شاید بخارش قلبم را گرم ڪند.سرفہ هاے ڪوتاه و گلوسوزم ڪلافہ ام ڪرده. پرده ے حریر گلبهے را ڪنار میزنم و دراستانہ ے درشیشہ اے ڪہ رو بہ شهرے بس ڪوچڪ باز میشود، مے ایستم.باشانہ ے راست بہ در تڪیہ میدهم و لبہ ے ظریف فنجان سرامیڪے را روے لب پایینم میگذارم.شهر ڪہ هیچ! بعداز دل ڪندش، زمین و اسمان ڪوچڪ شد..اصلا زندگے برایم بہ قدر سپرے شدن روزهاے تڪرارے تنگ شد. بہ قدر بالا نیامدن نفس دربعضے شبها... یڪ جرعہ ازجوشانده را میبلعم.بہ لطف نبات دیگر گس و تلخ نیست.با یڪ دست دولبہ ے پتو را مقابل سینه ام درمشت میگیرم و پادر ایوان میگذارم.نگاهم بہ لانہ ے یاڪریمے ڪہ ڪنارنرده ها چندسالیست جاخشڪ ڪرده، خیره مے ماند.روے صندلے چوبے مے نشینم و جرعہ اے دیگر را فرو میبرم.یاڪریم روے جوجہ هاے تازه متولد شده اش جا بہ جا میشود و دوبالش را باز میڪند. او ڪہ رفت این پرنده امد!..عجیب است!نہ؟سرم را بہ پشتے صندلے تڪیہ میدهم و بہ ابرهاے پنبہ اے ڪہ درهم فرو رفتہ اند نگاه میڪنم...ان روز...چقدر اذر بہ صورتش ناخن ڪشید...عمو..خوب یادم است ڪہ درچندساعت...چندین سال پیرشد..گرد سفید بیش از پیش روے محاسنش نشست!چقدر ازما دلگیر شدند ڪہ چرا زودتر خبرشان نڪردیم هرچہ گفتند ڪہ خودش قبل از بیهوشے خواستہ بود ڪسے را مطلع نڪنند...گوش ندادند ... همہ را خوب یادم است...همہ چیز...اوراز همہ بیشتر!چهره اش...زخمهایش التیام یافتہ بود...خوب بود! انقدر ڪہ جگرم را میسوزاند!. اما...خودم را فراموش ڪرده ام.تنها...میدانم ڪہ...بااولین سنگ لحد...من هم تمام شدم...
اشڪ گوشہ ے پلڪم را خیس میڪند.چشمانم را میبندم...ڪاش شب قبلش تاصبح بیدار میماندم...ڪاش ان خواب را نمیدیدم! چہ تعبیر تلخے!... یحیے در بے نهایت گم شد....درحالیڪہ دخترچندماهہ ام را دراغوش داشت!...دستم راروے شڪمم میگذارم...هنوز جایش درد میڪند!...تمام رویاهایم...رویایے ڪہ برایش لباس گلبهے خریده بودم...از وجودم پربست! تبسمے تلخ گوشہ لبم مے نشیند..راست میگویند، دخترها بابایے اند!....حسنا نیامده بہ او دل و جانش را داد و رفت! ... اصلا چہ شد!...نمیدانم!! دست دراز میڪنم و دفتررا از روے میز ڪوچڪ گردویے ڪنارصندلے ام برمیدارم.صفحہ ے اخر را باز میڪنم. دستم میلرزد..تعجبے نیست!مثل همیشہ!
اشڪ هایم روے ڪلمات میریزند...دیگر چیزے براے نوشتن نمیماند.باپشت دست روے اشڪهایم میڪشم تاپاڪ شوند.اما همراهشان ڪلمات ڪج و ڪوله میشوند...انها هم گریه میڪنند!!
دراخرین سطح مینویسم:تو رفتے و خاڪ برسر خاطراتم نشست!...
خودڪار رنگے را از میان برگہ هایش بیرون میڪشم.دفتررا میبندم و سمت لبهایم مے اورم...میبوسمش. میبویمش! چندبار نامش را دراین دفتر نوشتہ ام؟!...چندبار قربانے نگاهش شده ام!؟..چشمانم را میبندم و باز هم فرو ریختن عشق از میان مژه هایم... صداے ملیح حسنا را مے شنوم...درست پشت سرم...
_ ماما؟ تموم شد؟
چندبارے پلڪ میزنم و باپشت دست اشڪ روے گونہ ام را میگیرم
_ اره ماما!
خودڪار را سمتش میگیرم.پبراهن عروسڪے شیرے رنگے را تنش ڪرده.چشمان ابے رنگش میخندند. درست است! اسمان من همین دونگاه ارام است!خودڪار را پس میزند و دستے ڪة پشت سرش پنهان ڪرده بیرون مے اورد.یڪ بستہ ے جدید ازخودڪارهاے رنگے!
_ اینو ببین! بابابرام خرید!
بغضم را فرو میبرم
_ تشڪر ڪردے؟!
_ اوهوم!اوهوم!
سرش را ڪہ بہ بالا و پایین تکان میدهد.موج لخت موهایش روے پیشانے مےریزد. ورجہ وورجہ ڪنان داخل ایوان میپرد و مقابلم مے ایستد.یڪ طورخاص نگاهم میڪند
باتعجب مے پرسم:عزیزدل؟چرا اینجور نگام میڪنے؟
یڪ دفعہ بہ سمت جلو خم میشود و ڪنار لبم را میبوسد.و بعد ڪودڪانہ درحالیڪہ بہ سمت در برمیگردد میخندد و میگوید:بابایے گفت بجاےاون بوست ڪنم!
دستم راجلوے دهانم میگیرم و بہ دنبالش ازجا بلند میشوم.دخترڪ شش سالہ ام بہ اتاق نشیمن میدود و درحالیڪہ قهقهہ ے دلنشینن درفضا میپیچد مقابل چشمانم محو میشود...روے دوزانو مے افتم و فرش را چنگ میزنم...بغضم را رها میڪنم و ازتہ دل زجہ میزنم.شش سال است دخترم را اینچنین بزرگ ڪرده ام!مادرم میگوید خیال! مردم میگویند دیوانگے!..من اما میگویم وجود!حسنا بزرگ شده...مقابل چشمانم قد ڪشیده...گاها همینطور بہ من سرمیزند و دلم را باخود میبرد...دستم راروے قلبم میگذارم و سینہ ام را چنگ میزنم.جاے بوسہ ے حسنا روے صورتم میسوزد... درگوشے هاے مردم چہ اهمیتے دارد..
_ میگہ روح بچہ و شوهرش میان پیشش!!
_ بیچاره! دلم براش میسوزه
_ دیوونہ شده!
_ خطرناڪ نباشہ یوقت؟!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_آخر #بخش_اول ❀✿ پتورا دور شانہ هایم میڪشم و با فنجان ڪوچڪ گل گاوزب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_آخر
#بخش_دوم
❀✿
پیشانے ام را روے فرش میگذارم... روح؟!...روح را مگر میشود لمس ڪرد؟! بویید و بوسید؟پس من چطور شش سال تمام غروب هرجمعہ حسنا را دراغوش میڪشم...چطور موهایش را شانہ میزنم.چطور بادستهاے ڪوچڪش اشڪهایم را پاڪ میڪند؟!
اینها هیچ!!! از جا بلند میشوم و دیوانہ وار بہ سمت اشپزخانہ میروم....برگہ هاے آچهار با اهن ربا بہ درب یخچال چسبیده اند... هربرگہ یڪ داستان است!...یڪ نقاشے رنگارنگ....از من و حسنا و یحیے...مگر روح نقاشے هم میڪشد؟! پس چطور هربار ڪہ بہ من سر میزند باخود یڪے ازین هارا مے اورد! بہ تازگي هم حسین را گاها در اغوش من یا یحیے طرح میزند!... اصلا ڪہ گفتہ تنهایے عقلم را بہ تاراج برده!!؟... یحیے از دنیاے ڪوچڪ و دلگیرش دل ڪند! اما از من نہ!...حسنا را باخود برد اما...هردو هنوزهم بعضے اوقات در یڪے اراتاق ها پیدایشان مے شود...درحالیڪہ حسنا نشستہ و یحیے برایش لاڪ میزند.انوقت بادیدن من هر دو میخندد....خنده هایے ڪہ ار صدبغض و اشڪ دلگیر تراست!...پراست از دلتنگے. اخرین بار یڪ ماه پیش بود...یحیے روے تخت حسنا نشستہ بود و انگشتان پاے دخترمان را لاڪ قرمز میزد.من را ڪہ دید ازجا بلند شد و دستهایش را باز ڪرد.مگر میشود سر روے سینہ ے وهم و خیال گذاشت!؟ یحیے خیال نیست!...او بہ من سر میزند!.. دستم را گرفت و ناخنهای بلندم را بادقت لاڪ زد...هرانگشت را ڪہ تمام میڪرد یڪ قطره اشڪ هم ازچشمانش روے دستم میچڪید...وقتے مے اید...خیلی حرف نمیزند.تنها نگاهم میڪند.... حسین هم ...پسرڪ شیرین معصومم!...طبق ارزوهایم بہ زندگے ام اضافہ اش ڪردم...بہ سڪوت مرگبار خانہ ام ڪہ...هراز چندگاهے بوے تپیدن میگیرد...اشڪم را پاڪ میڪنم و بہ ساعت چشم میدوزم.راستے امروز تولد یحیے است...باید برایش ڪیڪ بپزم!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
.
چندی پیش با یکی مثل محیا صحبت کردم..
همسرش بهش سر میزد، طوری حرف میزد
که حس میکردی الان هم کنارش نشسته...
عجیبه اینجور عاشقی😔
خبر رسید تا الان رمانم بازدید ۶۰ هزار نفری
داشته ؛ الهی هرچی دادی شکر،ندادیم شکر
داده ات نعمته، ندادت حکمته،گرفتت علت
رمان فوق نسخه ای ضعیف از قلم حقیربود
🌸 همراهیتان را سپاس #الله_معکم 🌸
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
قیامت
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
آن ندا گفتا همانڪس ڪه زدی تهمت براو
طفلڪی هفتاد سال، جمع ڪرده بودش آبرو
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚داستان قوم لوط
امام باقر (ع) : قوم لوط بهترین خلق خدا بودند و یکی از کارهای نیک انها این بود که در انجام کارهای خیر با هم متحد بودند و همه اقدام به انجام ان کارها می کردند شیطان به اتحاد انها در کارهای نیک حسد برده و برای به انحراف کشیدن قوم لوط سعی فراوانی نموده و پی فرصتی مناسب می گشت که انها را فریب دهد تا اینکه به فکر افتاد که اول باید زراعت و کشاورزی مردم را خراب کند و میوه های انها را تباه کند
و به این کار مشغول شد.مردم هر صبح که به باغ و مزرعه خود می رفتند مشاهده می کردند که زمینهایشان خراب و میوه هایشان تباه شده است. مردم باهم گفتند که:باید کمین کنیم و ان کسی را که زراعت ما را خراب می کند شناسایی و مجازات کنیم.
وقتی کمین کردند،دیدند جوانی زیبا،خوشرو،و خوش لباس آمد و مشغول خراب کردن زراعت و میوه های انان شد مردم او را دستگیر کردند و گفتند:ای جوان آیا تو زراعت مارا خراب می کنی و حاصل مارا تباه می نمایی؟جوان با کمال جرات و شهامت و شجاعت گفت:بلی ،من هستم که هر شب باعث خرابی زمین و از بین رفتن محصول شما می باشم،مردم همه متفق القول شدند که باید این جوان خرابکار را به قتل برسانیم بنابر این او را به دست شخصی سپردند که شب از او نگبانی کندو فردا صبح جمع شوند و او را به قتل برسانند
آن شخص جوان را به خانه بردند و در رختخوابی در خانه خود خواباند .نیمه شب ان جوان شروع به فریاد و گریه کرد و به صاحب خانه گفت :من هر شب روی شکم پدرم می خوابیدم و امشب تنها هستم و می ترسم .صاحب خانه هم بی خبر از همه چیز گفت:نترس،امشب بیا روی شکم من بخواب آن ملعون با صاحب خانه کاری کرد که او را مجبور به لواط نمود،اول دستور داد که صاحب خانه با او لواط کند و بعد هم خود با صاحب خانه لواط کرد و فرار نمود صبح مردم جمع شدند که جوان خراب کار را اعدام کنند صاحب خانه دستور داستان شب گذشته را برای آنها تعریف کرد.مردم این عمل را یاد گرفتند و با یک دیگر انجام دادند و کار به جایی رسید که زنان خود را رها کرده و هر کس وارد شهرشان می شد ،با او این عمل زشت را انجام میدادند وقتی شیطان متوجه شد که مردم به این عمل حیوانی عادت کردند و دیگر سراغ زنان خود نمی روند به فکر افتاد تا زنان آنها را هم منحرف گرداند.
در این جا بود که خود را شبیه زن زیبا و خوش قیافه در اورده امد پیش زنان ان شهر و گفت:شنیدم مردان شما زنان خود را رها کرده و با یک دیگر عمل ننگین لواط را انجام می دهند گفتن : آری چنین است مدتهاست که مردان ما سراغ ما دیگر نمی آیند و عمل زنا شویی مارا ترک کرده اند.بعد گفت اکنون که مردان شما با هم لواط میکنند شما نیز با هم مساحقه (هم جنس بازی) را انجام دهید و بعد زنان هم به این عمل عادت کردند و به موعظه ها و نصیحت حضرت لوط گوش ندادند ،خداوند ۳فرشته مقرب خود را یعنی میکائیل،جبرائیل،و اسرافیل را برای هلاکت انها فرستاد .این ۳فرشته هم نزدیکی های صبح شهر را به اسمان برده و رها کردند بعد از ان سنگ از اسمان بر انآن شهر به باریدن گرفت و همه به هلاکت رسیدند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سلام_مولای_مهربانم❤
هر صبح، به شوق
عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم
عهد میکنم با شما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
#مهدےجان❤️
عمرم تمام گشت به هجران روی تو
ترسم شها به خاک برم ارزوی تو
فکر و خیال من شده ای چند گاه هست
کی می شود راه بیایم به سوی تو؟
عشقی نمانده در دل ما از فراق تو
ای یوسفم چگونه ببینیم روی تو
ای که هستی ما منتظر بر تو
ده یک نشان که ببینم اثر از کوی تو
نادم که سالها طلب یاری ات نمود
اذنی بده تا برسد بر سبوی تو
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
♨️صدقه، بلاها را دور میسازد...
🔸یکی از موارد جلوگیری نمودن و دور ساختن ناگواریها از #امام_زمان علیه السلام صدقه دادن از طرف ایشان است تا خداوند بلاها را از ایشان دفع نماید.
🔸البته اثر صدقه برای امام زمان علیه السلام به خود شخص هم میرسد و طوری نباشد که امام زمان علیه السلام را شریک در صدقه قرار دهیم مثلاً بگوییم: این صدقه را برای سلامتی خود و امام زمان علیه السلام میدهم بلکه باید برای حضرت احترام و ارزش خاصی قرار داد و آن جناب را در صدقه دادن مقدّم داشت.
🔸روزی در محضر زعیم و مرجع گران قدر شیعه مرحوم آیت اللَّه العظمی بروجردی قدس سره شخصی گفت: برای سلامتی آقا امام زمان علیه السلام و حضرت آیت اللَّه بروجردی صلوات! فوری آیت اللَّه العظمی بروجردی به آن شخص اعتراض نمودند و با صدای بلند فرمودند: من کی هستم که مرا در کنار امام زمان علیه السلام نام میبری؟!
👈پس اوّل به نام امام زمان علیه السلام و نیز به نیابت از آن حضرت صدقه بدهد.
📚مکیال المکارم، ج ۲، ص ۲۵۳.
📚برگرفته از کتاب "چگونه امام زمان را یاری کنیم؟"
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امروز هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
تا نیایی گره از کار جهان وا نشود... 💔
#عجلعلیظهورکیاصاحبالزمان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «نعمت بودنِ با امام زمان»
👤 حجت الاسلام محمد مهدی معماریان
🔺 فقط یه نیت داشته باشیم، برای امام زمان دعا کنیم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔴🎥ستارهباران شهدای شاهچراغ درمشهد😭
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
یکاری کن آقا برا منی که دستام خالیه
یکاری کن دلم میگه آقا همین حوالیه
یکاری کن امشب اگه ببینمت که عالیه
یکاری کن برام تو که دوای هردردی...
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
🌹
•﷽•
ماندیم در انـتـظـار دیـدار ای داد
دل ها همه تنگِ توست آقا برگرد
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه:
پدر و مادر، بهشت و دوزخ
تو هستند. نیکی کردن به آنها
تو را به بهشت می رساند و
بدی کردن به دوزخ.
📚منتخب میزان الحکمه ٦١٢
.🌸🍃
🌷رعایت ۵ کلمه دنیا وآخرت رابهشت میکند:
🌷۱.فکر:
وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِيٓ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (١٠)ملک
🌷۲.صبر:
إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوٓا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَآئِزُونَ (١١١)مومنون
🌷۳.اعتمادبه خدا:
إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٩٩)نحل
🌷۴.مهربانی:
وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ (٣٤)فصلت
🌷۵.سخاوت:
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَآءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (٢٦١)بقره
🍁🍂🍁🍂
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🎧گریه نکن
بی تو به هیچکس آقا خوش نمیگذره
#بحق_الزینب_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#به_یاد_امام_زمانمان😭
#ادمین
اگر دلتون شکست تورابجان مهدی فاطمه
التماس دعا 😭🙏🙏🙏
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
نیایش صبحگاهی🍂🍁
✨خدای مهربانم دلم را به تو میسپارم
🍂تا از عمق جانم بزدایی،
🍁هر چه حائل است بین من و خودت،
🍂هر چه مرا دور میکند ز تو.،
🍁همه آنچه از منیت و نواقصم در من
🍂است را از من بگیر، و ببخشای بر من،
🍁از عشق و الطاف بی پایان خودت،
🍂چنان همیشه که بخشیده ایی
🍁مرا رها ساز
🍂از بند هر چه غیر خوبی و نیکی
🍁در وجودم هست و
🍂پر کن خالی درونم را با عشق ناب الهی
🍁خود که جز این نتوانم نیک بمانم
🍂و مهر بیفشانم.
✨مهربانا...
🍂هزاران شکر که در کنارمان هستی
🍁و قرار و آرام دلهای بیقرارمان جز تو چه
🍂جوییم و جز تو که را خوانیم
🍁که همه تویی و جز تو همه هیچ،
✨خداوندا…
🍁لحظاتمان را قرین
🍂رحمت و مهربانی ات بفرما
🍁و ما را در ادامه راهمان تنها مگذار.
🍃🌷 صبح یکشنبه پاییزی همگی بخیروشادی انشاءالله روزخوب وپرخیروبرکتی همراه با سلامتی وکامروایی داشته باشید 🌷
🍃🌷دعاتون مستجاب
🍃🌷شاد وسلامت
🍃🌷ایام به کام
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📣📣📣📣📣📣📣📣
🌸✨بسم الله الرحمن الرحیم✨🌸
🌸✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🌸
کسانی که با چله روزی ۱ مرتبه "زیارت عاشورا"
موافقن
اعلام کنن اسمشون ثبت شه👇👇
۱ -خانم احمدپور عزیز
۲-خانم اعظم صادقیان عزیز
۳-خانم مرضیه گل محمدی عزیز
۴-خانم ضیا بلوری عزیز
۵-خانم ملینا رشیدی عزیز
۶-خانم جمیله براغشی عزیز
۷-خانم نجمه نادرخواه عزیز
۸-خانم ابتسام ناصری عزیز
۹-خانم شهلاحاتمی عزیز
۱۰-خانم زهراجان کریمی عزیز
۱۱-خانم ناهیددشتی عزیز
۱۲-خانم پریسا پرستارعزیز
۱۳-خانم شهپریوسفی عزیز
۱۴-خانم فاطمه خوشکام عزیز
۱۵-خانم زهره فردوسی عزیز
۱۶- خانم شهنازمولایی عزیز
۱۷- خانم روشنی عزیز
۱۸- خانم زینب ناصری عزیز
۱۹- خانم الناز احمدی عزیز
۲۰- خانم مهناز حمیداوی عزیز
۲۱- خانم زهرا فردوسی عزیز
۲۲- خانم سهیلا ساعدی عزیز
۲۳- خانم عزیز زهرا قاسمی
۲۴- خانم عزیز زهره فرخی
۲۵- خانم ساره احمدپور عزیز
۲۶- خانم زهرا روشنی عزیز
۲۷- خانم مهنازعلیرضایی عزیز
۲۸- خانم منامحمدیان عزیز
۲۹- خانم زینب محمدیان عزیز
۳۰- خانم شهلا محمدیان عزیز
۳۱- خانم میترا میرزایی عزیز
۳۲- خانم مینا محمدیان عزیز
۳۳- خانم الهه غلامی عزیز
۳۴- خانم مریم علیرضایی عزیز
۳۵- خانم صدیقه علیرضایی عزیز
۳۶-خانم زهرا علیرضایی عزیز
۳۷- آقای عزیزالله شمس عزیز
۳۸-خانم فاطمه نعیمی عزیز
۳۹- خانم علیپور عزیز
۴۰- خانم خیریه اخزری عزیز
۴۱- خانم آسیه ناصری عزیز
۴۲-خانم محبوبه اشرفپور عزیز
۴۳- خانم شهین اشرفپور عزیز
۴۴- خانم نسرین فرهادی عزیز
۴۵- خانم عزیز
۴۶- خانم عزیز
۴۷- خانم عزیز
۴۸- خانم عزیز
۴۹- خانم عزیز
۵۰- خانم عزیز
💝لطف خدا شامل حالتون و حاجت روادلهای مهربونتون🤲
تاریخ شروع چله::روز یکشنبه ۸ آبان ماه
تاریخ ختم ۱۷ آذر روز 🖤شهادت حضرت زهراس🖤
https://eitaa.com/joinchat/1143341274C9a5d87b434
ویژه خواهران
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨🌸
✨🌸اللهم عجل لولیک الفرج✨🌸
کسانی که با چله روزی ۵ مرتبه دعای پنج تن🌼🌼
الهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد🤲
یا عالیُ بِحَقِّ علی 🤲
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه 🤲
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن🤲
یا قدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن🤲
عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🤲
موافقن
اعلام کنن اسمشون ثبت شه👇👇
۱ -خانم احمدپورعزیز
۲-خانم اعظم صادقیان عزیز
۳-خانم ناهید دشتی عزیز
۴-خانم نجمه نادرخواه عزیز
۵-خانم زهراقاسمی عزیز
۶-خانم پریسا پرستار عزیز
۷-خانم شهلاحاتمی عزیز
۸-خانم زهرا جان کریمی عزیز
۹-خانم الهه غلامی عزیز
۱۰- خانم مریم علیرضایی عزیز
۱۱- خانم صدیقه علیرضایی عزیز
۱۲- خانم زهرا علیرضایی عزیز
۱۳- خانم مهنازعلیرضایی عزیز
۱۴- خانم نسرین فرهادی عزیز
۱۵- خانم سمیه ناصری عزیز
۱۶- خانم اقدس زارعی پور عزیز
۱۷- خانم مهناز حمیداوی عزیز
۱۸- خانم زهرا روشنی عزیز
۱۹- خانم عزیز
۲۰- خانم عزیز
۲۱- خانم عزیز
۲۲- خانم عزیز
۲۳- خانم عزیز
۲۴- خانم عزیز
۲۵- خانم عزیز
۲۶- خانم عزیز
۲۷- خانم عزیز
۲۸- خانم عزیز
۲۹- خانم عزیز
۳۰- خانم عزیز
۳۱- خانم عزیز
۳۲- خانم عزیز
۳۳- خانم عزیز
۳۴- خانم عزیز
۳۵- خانم عزیز
۳۶- خانم عزیز
۳۷- خانم عزیز
۳۸- خانم عزیز
۳۹- خانم عزیز
۴۰- خانم عزیز
https://eitaa.com/joinchat/1143341274C9a5d87b434
ویژه خواهران
💝لطف خدا شامل حالتون و حاجت روادلهای مهربونتون🤲
تاریخ شروع چله بعدتکمیل شدن لیست
دوستان عزیز خواهران خوبم
چنانچه دوست داریدامروزاولین روز چله ست
به گروه بپیوندید وثبت نام کنید
و ازاین فيض
عظیم دعای دسته جمع به نیت ظهور بهره مندبشید
وماروازدعای خیرتون بی نصیب نکنید
یاعلی✋