eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
25.5هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
رفتم خونه ی مادرم ازنظرروحی داغون بودم حوصله ی هیچ کس رونداشتم بدبختی فلجیم یه طرف دوری ندیدن پسرمم یه طرف..افسردگی گرفته بودم شب روزگریه میکردم همسایه های قدیمی مامانم میومدن بهم سرمیزدن ازحس ترحمی که بهم داشتن متنفربودم ولی بخاطرمادرم سکوت میکردم یه روزیکی ازهمسایه هاتوحرفهاش گفت برادرحلمابه هوش امده هیچ عکس العملی نشون ندادم واقعامردن یازنده بودنش برام مهم نبودچون باحماقتش زندگیم رونابودکرده بود حلمابه خواسته اش رسیده بودمن روازپسرم جداکرده بود..یک ماه تمام تورختخواب بودم نمیتونستم تکون بخورم فقط خدامیدونه چه عذابی میکشیدم وبرای انجام هرکاریم محتاج کمک اطرافیان بودم یک ماه گذشت میخواستم برم برای عمل امایه روزقبل ازاینکه برم بیمارستان پدرامین وسایلم روفرستادتیرخلاص روبهم زد دیگه انگیزه ای برای جنگیدن نداشتم به مادرم گفتم عمل نمیکنم میخوام تااخرعمرم باویلچراینطرف اون طرف برم.. باکارپدرشوهرم کلاانگیزه ام روازدست دادم گفتم عمل نمیکنم طفلک مامانم داشت دق میگردهرچی برام دلیل منطق میاوردفایده نداشت گفتم برای چی خوب بشم بذاریدبمیرم راحت بشید.مامانم وقتی دیدحریفم نمیشه زنگ زدبه داداشم خواهرام امدن دیدنم حوصله هیچ کدومشون رونداشتم بابداخلاقی ازخودم دورشون کردم اون شب گذشت فرداصبح ساعت۶داداشم امدگفت چه بخوای چه نخوای بایدبری عمل کنی فکرکردی مامان تاکی میتونه ازتومراقبت کنه وبه زورمن روبردبیمارستان کارهای بستریم انجام شدبعدازدوسه تاازمایش وعکسبرداری من روبردن اتاق عمل بعدازعمل بازم چندروزی تومراقبتهای ویژه بودم اما این عمل هم به ظاهرجواب ندادمن بازم نمیتونستم پاهام روتکون بدم انقدری که خانوادم ناراحت بودن خودم ناراحت نبودم چون مهمترین دارایم پسرم بودکه کنارم نداشتمش ودیگه چیزی برای ازدست دادن نداشتم امادکترم امیدش روازدست نداده بودمیگفت مریضهای بدترازتوهم داشتم که خوب شدن خلاصه شیش ماه ازاین ماجراگذشت من همچنان زمین گیربودم باویلچرخودم روجابجامیکردم مامانم غم من روداشت منم غم ازدست دادن پسرم بعدازفلجی من مامانم امده بودطبقه ی پایین که من راحت بتونم برم توحیاط هوابخورم..البته یادم رفت بگم پدرشوهرم تودادگاه بخاطرکتک زدن من محکوم شده بودبایددیه وهزینه های درمانم روپرداخت میکردامامن قبول نکردم نمیخواستم زیرمنت همچین ادمی باشم شایدامیدداشتم بااینکارم پدرشوهرم دلش به رحم بیادپسرم روبهم برگردونه امااون سنگدل ترازاین حرفهابودعین خیالش نبودازگوشه کنارشنیده بودم که محمدبعدازخوب شدنش رابطه اش کلاباخانوادش قطع کرده بودمادرحلماهم من رومقصرمیدونست وپشت سرم خیلی حرف میزدمیگفت چوب خدابوده که فلج شده شنیدن این حرفهاداغونم میکرداماکاری ازدستمم برنمیومد..شیش هفت ماه بودکه پسرم روندیده بودم دلم براش خیلی تنگ شده بودیه روزکه توحیاط بودم صدای بازی بچه هاروشنیدم ناخوداگاه رفتم سمت درحیاط که بچه هاروببینم شایدیه کم اروم بشم وقتی توکوچه رونگاه کردم دیدم چندتابچه باهم دوچرخه سواری میکنن خوب که دقت کردم محمدامین روتوشون دیدم وای خدا داشتم بال درمیاوردم چندبارصداش کردم اماانقدرگرم بازی بابچه هابودکه متوجه نمیشد برگشتم توحیاط شالم روانداختم روسرم باهربدبختی بودبااون ویلچرلعنتی رفتم سمتش وقتی نزدیکش شدم‌گفتم محمدامین تاصدام روشنیدبرگشت سمتم اماانگاردیدنم بااون شرایط براش ترس داشت بهم نزدیک نشدفقط نگاهم میکرد.دلم برای بغل گردنش داشت ضعف میرفت امابهم نزدیک نمیشدهمون موقع حلماازخونه امدبیرون که به بچه هاسربزنه تامن رودیدرفت سمت پسرم ودوقلوهای خودش بردشون خونه... حلمابچه هاروبردتوخونه نتونستن حتی یه دل سیرپسرم روببینم داشتم دق میکردم انقدردلم شکست که شروع کردم زارزدن اون لحظه خودم روبدبخت ترین ادم روکره زمین میدونستم دستام حتی جون نداشت چرخهای ویلچرم روبچرخونه که برم سمت خونه انقدرمحمدامین ازم دورکرده بودن که بچم باهام غریبی میکرد..به دودقیقه نکشیدکه پدرشوهرم به همراه مادرشوهرم ازخونه مادرحلماامدن بیرون هرچندازدیدنشون تعجب نکردم حدس میزدم محمدامین بایکیشون امده اینجاآخه مادرشوهرم روپسرم خیلی حساس بودنمیسپردش دست کسی ولی تنهاسوالی که توذهنم بودجوابی براش پیدانمیکردم این بودکه ایناتاچندوقت پیش چشم دیدن خانواده ی حلمارونداشتن حالاچی شده که انقدرباهم خوب شدن رفت وامدبینشون بازشروع شده بود!!!پدرامین امدجلوم گفت ببین چی دارم بهت میگم اگربفهمم به نوه ام نزدیک شدی بلای سرت میارم که اززنده بودنت پشیمون بشی..بعدازسالهازندگی کنارخانواده امین خوب میشناختمشون ومیدونستم اگرپدرش حرفی بزنه سرش میمونه گفتم چرابهم نمیگیدگناهم چیه که انقدرازم متنفرید؟پدرشوهرم گفت توخودت خوب میدونی چه جونوری هستی ننه من غریبم بازی درنیار..گفتم به کدوم گناه نکردم داریدمجازاتم میکنیدکه خودمم خبرندارم گفت من دوستندارم نوه ام زیردست یه زن خراب که هرروزبایکه بزرگ بشه فکرکردی ازکارهات خبرندارم خداخواست
محمدخودکشی کنه دست توبرای ماروبشه توازاعتمادمن سواستفاده کردی خدامیدونه باچندنفرهستی گفتم این حرفهاروخانواده حلمازدن چون بعدازازدواج من باامین دلخوشی ازم ندارن تهمت افتراست من عاشق امین بودم قسم میخورم غیرازامین هیچ مردی توزندگیم نبوده...پدرشوهرم گوشش به این حرفهابدهکارنبودحرف خودش رومیزدگفت کسی که بتونه پسرمن روازچنگ یه زنی مثل حلمادربیاره ومجبوربه ازدواج باخودش کنه مشخصه چه هفت خطیه...مثل روزبرام روشن بودکه تمام این حرفهاروخانواده ی حلماپشت سرم زدن پدرومادرامین هم باورکردن چندوقتی ازاین ماجراگذشت من خیلی حالم بدبودوبازسرکله محمدپیداش شده بودبهم پیام میدادمیگفت میخوام کمکت کنم پسرت روپس بگیری من ازمحمدمتنفربودم چون اون رومقصرتمام بدبختیهام میدونستم وهرچقدرپیام زنگ میزدجواب نمیدادم تایه روزصبح زودپیام داد دیگه نگران دیدن پسرت نباش ازاین به بعدکنارته خوب میدونست نقطه ضعف من چیه سریع جواب دادم چطور؟نوشت پدرامین دیشب فوت کرده.. [: سر گذشت واقعی: امین نوشت پدرشوهرت فوت کرده باحرفش حسابی جاخوردم نوشتم کی چرا؟گفت دیشب سکته کرده.این خبریه شوک بزرگ بودبرام نگران پسرم بودم دیگه جواب محمدروندادم مادرم روصداکردم گفتم هوس نون بربری تازه کردم میری برام بخری میخواستم بفرستمش بیرون شایدازدرهمسایه چیزی بشنوه صحت این خبررومطمئن بشم.مادرم رفت بعدازنیم ساعت که برگشت گفت زیباخانواده ی حلما همه مشکی پوش بودن باماشین رفتن صدیقه خانم جلوی دربودازش پرسیدم چی شده گفت شوهرعمه ی حلمابه رحمت خدارفته.هیچ کس ازجزئیات مرگ پدرشوهرم خبرنداشت فقط میدونستیم سکته کرده.صدیقه خانم بامادرم بیشترمثل دوتاخواهربودن تاهمسایه هرخبری بودبهم میگفتن چندروزی بعدازمرگ پدرشوهرم امددیدنمون گفت برای مراسم ختم رفتیم مسجدواونجاشنیدم شب قبل مرگ پدرشوهرت محمدرفته باهاش صحبت کنه که اجازه بده توپسرت روببینی باهم لفظی دعواشون شده اونم محمدروازخونش بیرون کرده امااخرشب حالش بدمیشه میرسوننش بیمارستان اماچندساعت بعدش فوت میکنه.باشنیدن این حرف گفتم خدایاخودت رحم کن الان بازمن رومقصرمیدونن هرچندهمه میدونستن مابرای پس گرفتن پسرم شکایت نکردیم میخواستیم دوستانه حل بشه که اون اتفاق برای من افتادحتی دیه ام نگرفتم وازکارهای محمدهم واقعابی خبربودیم شایدباورتون نشه اماتاچندروزهرکس زنگ خونمون رومیزدفکرمیکردیم خانواده حلمایامادرشوهرم هستن میخوان دعوا کنن اماهیچ خبری ازشون نبود این وسط من خیلی بیقرارپسرم بودم وهرچقدرمحمدتماس میگرفت زنگ میزدجوابش رونمیدادم.تقریباسه هفته ای ازمرگ پدرشوهرم گذشته بودکه یه روزبعدظهرصدای زنگ درامدایفون خراب بودمادرم رفت درروبازکردوقتی واردخونه شددیدم صدیقه خانم به همراه پسرم واردشدن فکرمیکردم خواب میبینم اماخودش بوداون روز روی مبل نشسته بودم محمدامین بدون ترس امدسمتم بغلش کردم فهمیدم ازویلچرم میترسه چسبنده بودمش به خودم بوش میکردم باگریه میبوسیدمش مامانم گفت صدیقه خانم بچه روازکجااوردی؟گفت توکوچه بودم دیدم مادرشوهرت ومحمدامین دارن میرن خونه ی مادرحلماباهاش سلام علیک کردم بعدازیه کم حرفزدن بهش گفتم کاش بذاری این بچه مادرش روببینه خیلی توخودشه...بدون هیچ مقاومتی گفت شماببرید مادرش روببینه باورم نمیشدشبیه معجزه بودگفتم واقعاخودش پیشنهادداد؟صدیقه خانم گفت انگارمرگ پدرشوهرت باعث شده سرعقل بیاد..خلاصه محمدامین یکساعتی پیشم بودوقتی صدیقه خانم میخواست ببرش بهش گفتم میشه ازمادرشوهرم خواهش کنی بذاره پیشم بمونه...صدیقه خانم رفت بعداز دوساعت برگشت گفت زیباجان ازمن میشنوی خیلی جدی دنبال درمانمت بتونی پسرت روپیش خودت نگهداری... صدیقه خانم رفت بعدازدوساعت برگشت گفت زیباجان ازمن میشنوی خیلی جدی دنبال درمانمت روبگیر چون بااین شرایط نمیتونی سرپرستی پسرت روبرعهده بگیری من ازحرفهای مادرشوهرت فهمیدم خودشم حال حوصله ی نگهداریه محمدامین رونداره پابه سن گذاشته وتوانی مراقبت ازپسربچه ای شیطونی مثل محمدامین رونداره.حرفهای صدیقه خانم کاملادرست بودوتلنگرخوبی برای من بوددیگه مثل قبل بی انگیزه ناامیدنبودم خودمم دوستداشتم هرطورشده به زندگی برگردم بخاطراینده ی پسرم..خلاصه به مادرم گفتم پیش دکترم برام وقت بگیره ویک هفته بعدش بهم نوبت دادبعدمعاینه گفت بایددوباره جراحی بشی ونوبت عملم رودوهفته دیگه زد..اون دوهفته ام مثل برق بادگذشت من جراحی کردم وقتی به هوش امدم خیلی هیجان داشتم که پام روتکون بدم امابازم نتونستم خیلی مضطرب بودم ازپرستارمدام سراغ دکترم رومیگرفتم گفت جراحی داره فرداصبح میاد...اون لحظه خیلی دلم شکسته بوداروم اشک میریختم ناخوداگاه اسم امام هشتم روصدازدم گفتم یاامام رضاتویه بارصدای من روشنیدی پسرم روبهم دادی چی میشه یه باردیگه بهم نگاه کنی سلامتیم روبهم برگردونی حال خیلی عجیبی داشتم باتمام وجودم تودلم صداش میکردم بااینکه گریه کرده بودم اماخیلی احساس ارامش
میکردم انگارسبک شده بودم ..فرداش که دکترامدگفتم اقای دکترشمابه من خیلی امیددادیدکه این عمل جواب میده امامن هنوزم پاهام روحس نمیکنم نمیتونم تکونشون بدم دکترگفت عملت رضایت بخش بوده یکی دوروزی تحمل کن نتیجه اش مشخص میشه اگراین عمل هم جواب نده بایدبااین شرایطت تااخرعمرکناربیای خدامیدونه چه حالی داشتم...دوروزگذشت امامن تغییری نکرده بودم دیگه داشتم ناامیدمیشدم بیشترازخودم دلم برای مامانم میسوخت که شب روزنداشت همش دستش به اسمون بلندبوددعامیکرد شب سوم بعدازعمل خوابیده بودم که خواب دیدم محمدامین رویه بلندی وایستاده یدفعه یه بادشدیدی شروع به وزیدن کردمیخواست بندازش ازاین کابوس توخواب جیغ میزدم که مادرم بیدارم کردازخواب پریدم دهنم خشک شده بودبه مامانم گفتم یه کم اب بهم بده اب روکه خوردم احساس کردم نوک انگشتام گزگزمیکنه واین گزگزداشت به سمت بالامیومدمثل پای که خواب رفته باشه داشت بیدارمیشد🤩یدفعه جیغ زدم مامان پاهام روحس میکنم اونم انقدرخوشحال شده بودکه گریه میکردپرستارروصداکرد هرچندهنوزنمیتونستم تکونشون بدم امادست که میزدم احساسشون میکردم پرستارم بایه سوزن به چندنقطه ازپام زدکه دردش روحس میکردم گفت خداروشکرعملت موفقیت امیزبوده به احتمال زیادبایه دوره کاردرمانی وفیزیوتراپی بتونی روپاهات وایستی..چندماه ازجراحیم گذشت تواین مدت .. چندماه ازجراحیم گذشت تواین مدت اتفاقهای خیلی خوبی برام افتاده بوداحساس میکردم بعدازسالهابدبختی خدانظرلطف محبتش روبهم برگردونده ومن باهمت خودم وکمک مادرم زحمات دکترکاردرمانیم تونستم روپاهام وایستم البته اولش باعصابودم اماکم کم بدون عصاتونستم راه برم واین یه معجزه ی بزرگ بودتوزندگیم تواین مدتی هم که من دنبال درمانم بودم صدیقه خانم میرفت محمدامین روازمادرشوهرم میگرفت میاوردش میدیدمش بابودن پسرم انگیزه ام صدبرابرشده بودهرروزبهترازروزقبل میشدم.بعدازبهبودیم که چندماه طول کشیدیه عصرپنج شنبه رفتم اهل قبوراول سرخاک پدرم رفتم بعدسرخاک امین ودخترم نمیدونستم پدرشوهرم روکجاخاک کردن یه لحظه سنگ قبرکنارامین رونگاه کردم دیدم اسم پدرشوهرم روشه بااینکه درحقم خیلی بدی کرده بودامارفتم سرقبرش فاتحه خوندم ازخدابراش طلب بخشش کردم وبسته بیسکویتی که برای فاتحه باخودم برده بودم روگذاشتم سرقبرش نمیدونم چراحس میکردم بیشترازپدرم وامین پدرشوهرم احتیاج به فاتحه داره خواستم بلندشم بیام که مادرامین روبه همراه پسرم بالاسرخودم دیدم بی صدااشک میریخت تاخواستم بهش سلام کنم بغلم کردم بلندبلندزدزیرگریه گفت زیباجان ببخشش درحقت خیلی بدکردامادستش ازدنیاکوتاهه گفتم خداببخشه من ازش گذشتم..اون روزبه مادرشوهرم گفتم میخوام بیام دنبال محمدامین برای همیشه بیارمش پیش خودم بدون هیچ مقاومتی گفت وسایلش روجمع میکنم هروقت خواستی بیاببرش انقدرخوشحال بودم که حدنداشت خلاصه اون روزبه همراه مادرامین رفتم خونش وسیله های پسرم روجمع کردم باخودم بردمش خونه ی مادرم شایدباورتون نشه امادیگه هیچی ازخدانمیخواستم بزرگترین ارزوم داشتن پسرم کنارخودم بودکه براورده شده بودوتنهاچیزی که اذیتم میکردپیامهاوزنگهای محمدبودکه ول کنم نبودوهرچی من بی محلش میکردم بدترمیکرد..من دوباره رفتم سرکارم مشغول شدم دوستداشتم مستقل باشم دستم توجیب خودم باشه تقریبا بعدازچهارماه تصمیم گرفتم نزدیک خونه ی مادرم خونه اجاره کنم باپسرم باهم زندگی کنیم مادرم برادرم مخالف بودن اماانقدرپافشاری کردم که راضی شدن وکوچه ی بالای مادرم یه اپارتمان۸۰متری اجاره کردم وسایلم روبردم چیدم....زندگیه ارومی داشتم تایه روزکه ازسرکاربرمیگشتم محمدجلوم روگرفت شروع کردالتماس کردن وابرازعلاقه واقعادیگه تحمل دردسرجدیدرونداشتم درمقابل محبتش یکی خوابندم توگوشش گفتم.. محمداینقدرازاین حرکتم شوکه شدچندقدم رفت عقب.. سیلی که زدم خیلی محکم بوددست خودمم دردگرفته بود.گفتم چی ازجونم میخوای دست ازسرم بردار یکبارگندزدی به زندگیم بست نیست تازه دارم رنگ ارامش رومیبینم ترخداولم کن محمدهیچی نمیگفت فقط نگاهم میکردخدایش دلم براش میسوخت امانمیخواستم بازم باخانواده ی حلمادربیفتم چون اونادرهرصورت من رومقصرمیدونستن البته حقم داشتن باگذشته ی من توقع بیشترازاینم ازشون نداشتم.اون روزمحمدبدون اینکه حرفی بزنه رفت..روزهای زندگی من میگذشت تقریباهفته ای یکبارمادرامین میومددیدن نوه اش منم باروی خوش ازش استقبال میکردم حتی گاهی شبهاپیشم میموندمیگفت توخونت احساس ارامش راحتی دارم یه شب که امدپیشم توحرفهاش گفت محمدافسردگی گرفته باهیچ کس حرف نمیزنه حتی کارشم ول کرده گفتم امیدوارم هرچه زودترسلامتیش روبه دست بیاره سرش انداخت پایین گفت زیبامن میدونم محمدتوروقبل ازازدواج باامین دوستداشته ولی قسمت هم نبودیدمیخوام به مسئولیتی روازگردن خودم بردارم بهت بگم من باازدواجت هیچ مشکلی ندارم حالاچه بامحمدچه باهرکس دیگه ای که خودت صلاح میدونی گفتم مرسی مامان امامن قصدازدواج ندارم باپسر
م خوشم..ازاین حرف مادرشوهرم دقیقادوماه گذشت که یه روزصدیقه خانم بهم زنگزدگفت زیباجان امشب میخوام بیام دیدنت دلم برای محمدامین تنگ شده من به صدیقه خانم میگفتم خاله واقعاهم مثل خاله ام بودچون من رومثل دخترخودش دوست داشت گفتم خوش امدید.سرراه یه کم خریدکردم رفتم خونه همه جاروحسابی تمیزکردم خودمم دوش گرفتم یه لباس مرتب پوشیدم نزدیک ساعت۹شب صدای زنگ امدازایفون نگاه کردم دیدم صدیقه خانم پشت دراماتنهانیست یه خانم دیگه ام کنارش بودکه توتاریکی نشناختمش فکرکردم مامانمه رفتم به استقبالشون اماوقتی دربازکردم حسابی جاخوردم صدیقه خانم به همراه مادرحلمابودکه یه جعبه شیرینی دستش بودرودیدم..انگارلال شده بودم صدیقه خانم فهمیدتعجب کردم گفت نمیخوای تعارفمون کنی بامن من گفتم بفرماییدخلاصه امدن تومنم باچای میوه ازشون پذیرایی کردم.صدیقه خانم شروع کردمقدمه چینی ومادرحلمادنبال حرفش روگرفت بعدازکلی عذرخواهی راجع به گذشته من روبرای محمدرسماخواستگاری کردگفت پسرم واقعاعاشقته دارداغون میشه میترسیم بره سمت موادمعتادبشه ترخدانذارمحمدازدستم بره مااشتباه کردیم وقول میدیم کاری به زندگی تومحمدنداشته باشیم.شمادوتاکنارهم خوش باشیدمن دیگه غمی ندارم تمام مدت فقط گوش دادم بعددرجوابشون خیلی محترمانه گفتم من ازوقتی سلامتیم روبه دست اوردم دیگه کینه ای ازکسی به دل ندارم وفکرنکنیداگرالان.. خیلی محترمانه گفتم من بعدازاینکه سلامتیم روبه دست اوردم ازهیچ کس دیگه کینه ای ندارم وفکرنکنیداگرالان این حرف رومیزنم بخاطراتفاقات گذشته است نه..من واقعاقصدازدواج ندارم امیدوارم حال پسرتون هرچه زودترخوب بشه.اون شب مادرحلماازم خواست بیشترفکرکنم زودتصمیم نگیرم وبه جفتمون یه فرصت بدم..فرداصبح‌توازمایشگاه مشغول کارم بودم که یکی ازهمکارهام امدگفت زیبایه خانم بیرون کارت داره وقتی رفتم توسالن دیدم حلمابادخترش روصندلی نشسته تامن رودیدامدجلوگفت میخوام باهات حرفبزنم گفتم فعلاکاردارم گفت بعدظهرمیام دنبالت بریم بیرون..من کینه ای ازحلماهم به دل نداشتم گفتم ساعت۴بیا..حلماسرساعت امدباهم رفتیم یکی ازپارکهای خارج ازمحل نشستیم.گفت میدونی برای چی امدم گفتم‌‌ حدس زدنش خیلی سخت نیست من جوابم روبه مادرت دادم حلماگفت من نمیتونم برات نقش بازی کنم هیچ وقت نمیتونم ببخشمت درسته من وامین سربچه‌ دارشدن مشکل داشتیم اماتوعامل اصلی جدایی مابودی هرچندامین لیاقت زندگی کردن بامن رونداشت ازاینکه ازش جداشدم روزی هزارمرتبه خداروشکرمیکنم چون خداعوضش یه همسربهم دادکه صدبرابربهترازامین..شایدبابت خوشبختی الانم بایدازت تشکرهم بکنم به هرحال امدم بهت بگم من بخاطربرادرم حاضرم پارودلم بذارم باازدواجتون هیچ مشکلی ندارم هرچندهیچ وقت باهاتون رفت امدنمیکنم چون نمیخوام بادیدنت گذشته ی تلخم برام تداعی بشه..من کاملابه حلماحق میدادم شایداگرمنم بودم همین رفتارروداشتم گفتم من رفیق خوبی برات نبودم قبول دارم اماجواب من هنوزهمونه من قصدازدواج ندارم حلماگفت من وظیفه ی خواهریم روبه جااوردم وتومختاری هرتصمیمی دلت میخوادبگیری وقتی حلمامیخواست بره گفتم میدونم بخشیدن من برات اسون نیست امااگرتونستی من روبخشش حلالم کن من قبول دارم درحقت بدکردم حلماگفت شایدیه روزی تونستم بخشیدمت امابهت قول نمیدم..خیلی دوستداشتم ازگذشته وکارهای که کردم به حلمابگم..رودست پاش بیفتم ازش طلب بخشش حلالیت بکنم امانتونستم وچشم امیدم به روزیه که حلمامن روازصمیم قلبش ببخشه..بعدازاین ماجرامادرحلماچندباردیگه امددیدنم اماجواب من همون بودکه دفعه ی اول بهشون گفته بودم...ازتمام این اتفاقات یکی دوسالیه که میگذره من کنارپسرم روزهای خوبی رودارم ومحمدهنوزم مجردزن نگرفته دیگه ام مزاحمم نشده اماازگوشه کنارمیشنوم که فعلامنتظرمن نظرم عوض بشه ولی من واقعاعلاقه ای به ازدواج مجددندارم اززندگیم راضی هستم هرچندنزدیک یک ماه مادرنازنینم روازدست دادم خیلی داغونم وغم نبودنش اذیتم میکنه ولی بازم راضیم به رضای خدا..دوستان من قبول دارم خیلی اشتباه کردم وهیچ توجیحی برای خطاهای گذشته ام ندارم وتاوان خیلی سنگینی بابتش پس دادم وخدابهم ثابت کردهیچ چیز رونمیشه باظلم به دست بیاری برای خودت نگهداری من امین روبه دست اوردم امانتونستم برای همیشه نگهشدارم...من به عنوان کسی که سختی زیادکشیده به اسم عشق میگم هیچ وقت واردرابطه بامرد زن متاهل نشیدکه اخرش رسوایی بی ابرویه وغیرتباه کردن خودتون خانوادتون چیزی نصیبتون نمیشه اززندگی تلخ من درس عبرت بگیریداشتباهات من روتکرارنکنید ازتک تک شماعزیزان که سرنوشتم روخوندیدتشکرمیکنم برای سحرعزیز ارزوی سلامتی دارم یاحق
تربیت_فرزند_دهه_80_و_90.mp3
14.64M
‌🔶موضوع فایل : *تربیت فرزندان دهه 80 و 90* چرا خیلی از بچه ها نمی توانند برای خودشان دوستانی بگیرند⁉️ یا نمی توانند دوستانی که برای خودشان گرفتند را نگه دارند⁉️ ✅اگر فقط نسل هتل نشین دارید تربیت می کنید فایل زیر را حتما گوش دهید. ✅شما مستخدم فرزندانتان نیستید و فرزندانتان نسبت به رفتارشان مسئولیت دارند. چراپدر و مادرها حاضرند به هر طریقی که شما تمام خواسته های فرزندانشان را فراهم کنند⁉️ ✅ اگر بتوانید فرزندانتان مسئولیت پذیر و قدر دان تربیت کنید، افتخار است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه تفکر🦋❤️ ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5945081490466409388.mp3
9.87M
عشق🎵 🎙 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5945081490466409329.mp3
3.22M
تو🎵 ابراهیمی🎙 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4_5945081490466409333.mp3
6.93M
تو🎵 منتظری🎤 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه غم و اندیشه ی سود و زیان نه خیال این فلان و آن فلان گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم... $https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🌲🏡❄️🌠دل و نجوا و حال دگرگون... 🍃🌲🏡❄️🌠کلبه و جنگل و بارش برف... 🍃🌲🎼❄️🌠بهمراه بخشی از آوا و نوایی بسیااار زیبا و خاطره انگیز... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
اگر به خدا وصل بشی تو رو به راحتی به اوج میرسونه،فقط توکل کن و آرام باش و بهش اعتماد داشته باش بزرگ ترین خواسته تو برای خدا از یک نقطه هم کوچیک تر هست... شبت بخیر عزیزم 🌙 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پــرودگــارا 🤲 در این شب دل انگیز آنچه را که بیصدا .. از قلب عزیزانم گذر کرده در تقدیرشان قرار ده تا لذتی دو چندان را برایشان به ارمغان بیاورد شبـ🌙ـتون به لطافت گل⚘🍂 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
هر شب بگوییـد من انسانے هستم امیدوار ڪه هیچ کینه اے💫 نسبت بـه هیچ ڪس ندارم ترس و تشویش و تردید را از خودم دور میسازم💫 و جای آن، امید و اعتماد به نفس مے نشانم شبتون بخیر🌸 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
♥️ یکشنبه👈 11 دی/ جدی 1401 👈8 جمادی الثانی 1444👈 اول ژانویه 2023 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹آغاز سال 2023 میلادی. ⭐️احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خرید و فروش. ✅ورود بر روسا و بزرگان. ✅شروع هر کاری. ✅و در پی خواسته ها رفتن خوب است. 👼مناسب زایمان و نوزاد عمر طولانی خواهد داشت. ان شاءالله. 🚘سفر: مسافرت خوب است با صدقه آغاز شود. 🔭 احکام نجوم. 🌓امروز :قمر در برج ثور است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️خرید ملک و خانه. ✳️ارسال کالا و نامه. ✳️رفتن به تفریح و گردش سالم. ✳️خواستگاری عقد و ازدواج. ✳️درختکاری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️افتتاح شغل و کار. ✳️شرکت و مشارکت. ✳️و دیدار با مسولین خوب است. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث بیماری می شود. 💉🌡حجامت. یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، باعث درد سر می شود. 💑مباشرت: امشب ، (شب دوشنبه)مباشرت برای بدن سودمند است و فرزند حاصل از آن حافظ قرآن گردد.ان شاءالله. 😴😴تعبیر خواب: خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 9 سوره مبارکه " توبه" است. اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا... و چنین استفاده میشود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور .ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید... 💅 ناخن گرفتن: یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز: یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ استخاره: وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 🌟 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزیز و گرامی سلام صبح امروز تون بخیر وشادی شرمنده امروزآزمایشگاه بودم نتونستم به موقع پیام های صبحگاهی روبزارم حلال کنید درپناه امام زمان عجل الله باشید والتماس دعا🙏🙏🙏
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
❤️ شدت و ضعف انتظار فرج روایتی عاشقانه از خودسازی با یک انگیزه فوق العاده... ‌۱۴۰۱/۱۰/۰۴ 🕌 مسجد مقدس جمکران استاد پناهیان https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
این کلیپ👆حس امام زمانی امروزت رو می‌سازه از دست نده و بعدش یه درددل با امام زمانت بکن... سلام آقاجان سلام فرمانده... روز جمعه است و حواسم بهت هست آقا امروز هم نشد باشه🙏 ولی می تونی برامون دعا کنی بدرد شما بخوریم میتونی از خدا بخوای سربازت باشیم نه سربارت؟؟ تمام تلاشمونو می کنیم یه لبخند و حال خوبی به یکی هدیه بدیم به عشق تو ، که تو بیای این خونه رو جارو میزنیم برای تو آقا.... این کلیپ گوشه ای از خاطرات کار مشترک منو شماست در عید غدیر سیستان و بلوچستان سنی و شیعه باهم رقم زدیم برای اهل بیت و امام زمان... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
📌 حق امام زمان ▪️ جنگیدم... نه با شمشیر، با زبان زمین نمی‌خواستم حق امامم را خورده بودند می‌خواستم پس بگیرم... 🌺🌹🌺🌺🌺🌹 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امروز هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺🌹🌺🌹🌺🌹 الاڪہ صاحب عزاے تمام غم‌هایے دوباره فاطمیہ آمده؛نمے‌آیے؟ ڪجاسیاه،بہ تن ڪرده‌اے غریبانہ ڪجابہ سینہ خود مے‌زنے بہ تنهایے ڪجاشبیہ علے سربہ چاه غم بردے ڪجاشبیہ علے روضہ خوان زهرایے ✋سلام حاضرترین غایب زمین☀️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔘 مثل‌غروبای‌جمعـه‌دلم‌دوباره‌گرفته 🎼 🎧 فوق‌العاده👌 اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ ♥️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d