eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
25.6هزار ویدیو
126 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
مناسب : ترکیب زیر را برای گیاهان خانگی براحتی میتوان استفاده کرد تا گیاهان در سلامت کامل به سر ببرند. ماسه ی ساختمانی 50 درصد کود پوسیده دامی یا (ورمی کمپوست) 15 درصد شن یا سنگریزه،2 تا 3 میلیمتر 25 درصد خرده زغال 10درصد ❌توجه داشته باشید تمامی خاک ها باید ضدعفونی و قارچ کشی شوند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
چه کودی مناسب گلدهی است؟ یکی از کودهای مناسب و مخصوص برای گلدهی آن هایی هستند که 12 درصد نیتروژن، 12 درصد فسفر و 36 درصد پتاسیم داشته باشند. چراکه درصد بالای پتاسیم باعث افزایش میزان رشد جوانه ها و گل های گیاهان می شود. 12-12-36 برای زمان گلدهی بسیار مناسبه. این کود نقش به سزایی در گلدهی داره. وقتی گیاه آماده گلدهی است، این کود میزان و کمیت گلدهی رو به شدت افزایش میده و در تولید گیاهانی مثل: - - ها - ها - و زیاد مورد استفاده قرار میگیره، البته از کود سه بیست هم میشه استفاده کرد.  https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
6 حرکت ساده برای جلوگیری از پوسیدگی ریشه ی قلمه و پاجوش : برای هاتون از ظرف های شیشه ای تمیز و بدون آلودگی استفاده کنین و دقت کنین که قلمه با انتها و کناره های ظرف تماسی نداشته باشه. برای قلمه گیری سراغ قسمت های 1 الى 2 گره ای سالم و بدون بیماری برین. برای برش قلمه ها از قیچی یا چاقوی تمیز و ضد عفونی شده استفاده کنین و گیاه رو به صورت اریب برش بدین. با این کار سطح مقطع بیشتری رو برای ریشه دهی به قلمه اختصاص میدین. های اضافه قلمه رو جدا کنین و فقط 2 الی 3 برگ باقی بذارین،تعداد برگ کمتر یعنی اینکه بیشتر صرف دهی میشه تا فتوسنتز. برای قلمه هاتون از آب جوشیده سرد استفاده کنین و آب رو هر 4 روز یه بار تعویض کنین.ظرف قلمه ها رو داخل مکانی خنک و پر نور نگهداری کنین تا از گندیده شدن آب جلوگیری بشه. هر موقع اندازه ریشه ها به 3 الی 4 سانتی متری رسید،اون ها رو درون خاک بکارین، چون هرچقدر داخل آب بمونه تنبل تر میشه و سخت تر با محیط خودش رو سازگار میکنه. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🍃🍃🍃 برای این روش سه کار مهم را باید انجام دهید: 1آب گیاه را هر هفته عوض کنید زمانی که گیاهی را در آب نگهداری می کنید بعد ازمدتی اکسیژن آب ازبین می رود در صورتی که گیاه زنده برای ادامه حیات به اکسیژن نیاز دارد هر هفته آب گیاه را عوض کرده و آب تازه ای درون لیوان بریزید تز آب بدون املاح استفاده کنید 💦💦 2تغذیه پتوس را جدی بگیرید به طور معمول، خاک گلدان حاوی مواد مغذی مورد نیاز گیاه است، اما از آنجایی که گیاه شما در آب است، باید آن را تغذیه کنید تارشد کند از کودهای مایع یا پودری برای پرورش گیاه استفاده کرده و هر دو هفته یک مرتبه به گیاه کود دهید. 🌺 3 ظرف شیشه ای را تمیز نگه دارید تمیز نگه داشتن ظرف موجب می شود تا رشد گیاه خوب پیش رود. در صورتی که ظرف نگهداری آن را تمیز نکنید، محیط مناسبی برای رشد جلبک ها و قارچ ها به وجود می آید. در این صورت ریشه فاسد شده و گیاه می میرد. ظرف شیشه ای را با آب وسرکه وچند قطره مایع ظرفشویی بشویید با این روش پتوس های زیبایی را پرورش دهید https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
💠 خانواده آلوئه ها 💠 ‌از خانواده بزرگ آلوئه‌ها، ماها احتمالا فقط اسم آلوئه ورا رو شنیدیم 🌵🌵 خیلیامون حتی به اشتباه ممکنه به گونه های دیگه این خانواده هم آلوئه ورا بگیم 🌱🍃 اما جالبه بدونید که تا امروز بیش از پانصد گونه مختلف از اونا شناسایی شده! آلوئه ها عموما گیاه های مقاومی هستند که دماهای بالاتر از ایده آل رو به راحتی تحمل می‌کنند و با خشکی خاک و محیط به خوبی کنار میان. بیاید تا با هم با چند تا از معروف ترین آلوئه ها آشنا بشیم. ❇️ آلوئه شاخ بزی 🌡 از 18 تا 24 درجه سانتی گراد 💧 متوسط با خاک مرطوب 💡 فضای روشن و نور مستقیم 🧭آفریقای شمالی ❇️ آلوئه دندان ببری 🌡از 24 تا 28 درجه 💧 خیلی کم با خاک خشک 💡 نور متوسط مستقیم یا غیرمستقیم 🧭 کنیا ❇️ آلوئه برویفولیا 🌡 از 22 تا 27 درجه 💧متوسط 💡 نور زیاد با تابش مستقیم 🧭آفریقای جنوبی ❇️ آلوئه آکولئاتا 🌡 از 22 تا 26 درجه 💧کم 💡 نور ملایم و غیرمستقیم 🧭آفریقای جنوبی ❇️ آلوئه مارپیچی 🌡 از 24 تا 30 درجه 💧کم با خاک نیمه مرطوب 💡نور کم با تابش غیرمستقیم 🧭آفریقای جنوبی  🌿⃟🌸 دوستان خودرابه جمع دوستانه ی ما دعوت کنید 🌿⃟🌸 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عکاس طبیعت ایده خیلی جالبی برای عکاسی از پرندگان و حیوانات به کاربرده که تصاویر قشنگی خلق شده😍👌🏻 ❤️🧡💛💚💙💜🖤 ‌‌https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ها 💠نوارهای راه‌راه هیچ دو گورخری شبیه نیست هر گله گورخر صحرایی، از خانواده‌های زیادی تشکیل شده است و هر گورخر اعضای خانوادهٔ خود و اطرافیانش را از روی خط‌های بدنشان تشخیص می‌دهد. ❤️🧡💛💚💙💜🖤 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پل مورچه‌ای! میلیون‌ها مورچه برای رسیدن به یک درخت و بالا رفتن از آن اقدام به تشکیل یک پل بر روی آب داده اند ❤️🧡💛💚💙💜🖤 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
⊹ جلوه زیبای آفرینش... ⊹ 🌿💚🌿👉🏻 😍😍😍https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید ستاره دریایی مغز ندارد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانیداختاپوس غول پیکر اقیانوس آرام دارای 3 قلب، 9 مغز و خون آبی است. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید دستگیره های مسی وبرنجی میکروب های موجود در دستها را عقیم و از بین می‌برد.به نظر می‌رسد دستگیره های دربها را به همین علت از این دو می سازند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید رولز رویس گران ترین خودروی جهان را می سازد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید فیلها از خاک به عنوان ضد آفتاب استفاده می کنند دلیل خوبی وجود دارد که فیل ها دوست دارند در خاک بازی کنند. اگرچه پوست فیل ها سخت به نظر می رسد، اما فیل ها پوست حساسی دارند که ممکن است دچار آفتاب سوختگی شوند. فیل ها برای مقابله با اشعه های مضر خورشید، شن و ماسه را روی خود پرتاب می کنند. فیل های بالغ نیز بچه های جوان را با گرد و غبار غرق می کنند. فیل ها هنگام بیرون آمدن از حمام در رودخانه اغلب گل یا خاک رس را به عنوان یک لایه محافظ روی خود پرتاب می کنند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید گاو نر کور رنگ است. پس نیازی نیست شنل ماتادور قرمز باشدگفته می شود که شنل آنها به این دلیل قرمز است تا خون پاشیده شده را از تماشاگران پنهان کند. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیستم-بخش هفتم اینو که گفت دیگه نمی فهمیدم چیکار می کنم داد زدم ..برو
داستان 🦋💘 -بخش نهم این بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی مامان اینطوری بهتر می تونستم عشق ارمغان رو از دلم بیرون کنم ...چهار ماه گذشت ...عید اومد و رفت روز هایی که قرار بود با هم بریم ماه عسل ...برای من شده بود جهنمی از غصه و اندوه ... ارمغان تلفن پیمان و شقایق و مامان و بابا رو هم جواب نمی داد اون کله شق ترین آدمی بود که شناخته بودم .... یکشب که پیمان تنها بود به من گفت بیا پیشم شقایق رفته مهمونی زنونه ...و خودش بساط کباب رو راه انداخته بود .....بازم یاد ارمغان بودم ..به گوشه ی ایوون نگاه می کردم و اونو می دیدم که با یک لبخند به من نگاه می کنه توی همون عالم عشق رو تو چشمش دیدم در واقع این همون نگاهی بود که ارمغان همیشه به من داشت .. صدای پیمان منو به خودم آورد که گفت : امیر کجایی سوخت ..بر دار بیا ؛؛ همه چیز آماده است ، سری تکون دادم و گفتم : ارمغان حالام که اومدی پیمان نمی زاره یک دل سیر نگاهت کنم ... تازه شروع کرده بودیم به خوردن که شقایق کلید انداخت و اومد تو و گفت : سلام پیمان مهمون داریم دلم فرو ریخت فکر کردم ارمغان اومده ..نیم خیز شدم ..ولی یک دخترِ جوونی همراهش بود ... ادامه دارد داستان 🦋💘 و یکم -بخش اول از روی ادب بلند شدیم ..شقایق در حالیکه بلند بلند می خندید و مثل اینکه خیلی بهش خوش گذشته بود اومد جلو و دوست شو معرفی کرد و گفت : ساناز ..امیر علی ؛؛ ایشونم که معرف حضورتون هست ..شوهر مهربون من ..پیمان گفت : خوش اومدی ساناز خانم چه عجب از این طرفا ؟ با زحمت های ما ؟ ..ساناز گفت : من که مزاحم دائمی شما هستم ..اما شما فقط یک بار اومدین؛؛ هنوز اولشه ..حالا حالاها باهم برنامه داریم ..به به ؛؛کباب می خورین ؟ چه اشتها آور؟ ....کی درست کرده محشره؛؛ ما هم می تونیم بخوریم ؟ این جور کباب کوبیده توی خونه ؟ عجیبه ؛ نکنه از بیرون گرفتین ...شقایق رفته بود تو آشپز خونه و از اونجا بلند گفت : خدا شکمو ترین مرد عالم رو نصیب من کرده ..کاری نیست که توی انواع کباب بلد نباشه ...تنها که باشه برای خودش درست می کنه و می شینه با لذت می خوره ..البته امیر هم پای ثابت ماست .....ساناز با یک چشم و ابرو و حالت صمیمی خطاب به من گفت : پس شما هم باید کباب خور باشین ...گفتم : مگه شما نیستین ؟ من کسی رو ندیدم که دوست نداشته باشه ..اسمش که میاد دهن همه آب میفته داستان 🦋💘 و یکم -بخش دوم گفت : من که میمیرم براش اونم کوبیده ....پس من باید یک روز دعوتون کنم تا بفهمین کباب یعنی چی ؟ چنجه درست می کنم انگشت ها تون رو هم می خورین ...من کباب ترکی هم خیلی خوب بلدم ..حتی وسایل درست کردنشو دارم و گوشت شم همیشه آماده هست تا مهمون میاد باربیکیو رو راه میندازم ...و یکی از غذا هام همین کباب ترکی هست که همه ازش تعریف می کنن ...شقایق بشقاب آورد و گذاشت و تعارفش کرد مشغول بشه ..اونم فورا نشست و با پیمان حرف می زد ولی مدام چشم تو چشم من بود ..و حتی جواب پیمان رو هم به من می داد ..و من با سر تایید می کردم .. پیمان گفت : والله راستشو بگم ساناز خانم ؟ اونی که ما خوردیم چیز فوق العاده ای نبود ..خوب بود ولی این طوری که شما الان تعریف کردی نبود ..بیا ببرمتون یک جا کباب ترکی بهتون بدم آدم سیر نمیشه ..مهمتر اینکه اصلا بعدش اذیت نمی کنه و زود هضم میشه ... ساناز باز در حالیکه روی سخنش به من بود و احساس کردم می خواد منم توی بحث شون شرکت کنم ..گفت : آقا امیر ببین اینطوری لقمه درست کنین ..یکم کباب یکم گوجه و دو پر ریحون ..بعد اینطوری جمعش می کنیم و می زاریم توی دهن ...اینطوری ؛؛ ..و لقمه رو گذاشت دهنش و با مزه شروع کرد به جویدن و دوباره همون طوری لقمه درست کرد و دراز کرد طرف من و گفت اینو بخورین ببینین چه مزه میده ...گفتم نه بفرمایید شما فکر نکنم فرق زیادی داشته باشه ...گفت : حالا اینو بگیرین و بخورین بعد نظر بدین .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیستم-بخش نهم این بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی مامان اینطوری
داستان 🦋💘 و یکم -بخش سوم ناخن هاش اونقدر بلند و رنگ و وارنگ بود که به نظر نمی اومد بتونه باهاش کاری انجام بده ...لقمه رو گرفتم ...و گذاشتم دهنم ..آهسته شروع کردم به جویدن...یک حس عجیبی بهم دست داد ..یک تفاوت خاصی که من تا اون موقع متوجه ی اون نبودم .. صورت ارمغان اومد جلوی نظرم ...یادم اومد وقتی ازش پرسیدم چرا نمیگی چه غذایی رو دوست داری ؟چرا هر چی جلوت باشه می خوری ؟ خودتو با سالاد سیر می کنی ...می گفت ؛؛؛ به نظر من اونایی که مدام از خوردن حرف می زنن و شکم براشون از همه چیز مهمتره مغزشون از چیزا ی دیگه خالی میشه ...فقط کافیه درست و به اندازه بخوریم ..چه لزومی داره همش از خوردن حرف بزنیم ؟ این شکم با همه چیز پر میشه ...و من همه چیز دوست دارم برام خیلی فرق نمی کنه اصولا به خوردن اهمیتی نمیدم ... ساناز گفت : آقا امیر چی میگین میان ؟ ..به خودم اومدم و پرسیدم ببخشید متوجه نشدم ...گفت : کجایین ؟می گم دعوت منو قبول می کنین شب جمعه؛؛ باغ ما ؛؛...مهمونی دارم ...دو هفته پیش آقا پیمان و شقایق هم اومده بودن ..خیلی خوش گذشت ...پیمان گفت :پدر ساناز خانم یک باغ دارن دماوند خیلی با صفاست؛؛ ساناز خانم از پولای پدر نهایت استفاده رو می کنن ...گفتم : واقعا ؟ ..ساناز بلند خندید و گفت : پول بابا برای خرج کردنه دیگه ..من نکنم خودشون خرج می کنن ...آقا امیر تو رو خدا بیاین لطفا ؛؛ رومو زمین نندازین ..خیلی خوش گذشت داستان 🦋💘 و یکم -بخش چهارم گفتم : تا ببینم چی میشه الان قول نمیدم ... گفت : نه ..نمیشه باید الان قولشو بدین؛؛ شقایق یکم از زندگی شما رو تعریف کرده ..بی خیال بشین بیاین دور هم باشیم ؛؛ زندگی برای خوش گذرونیه ..تا می تونی باید یک کاری کنین که فقط بهتون خوش بگذره ..بقیه ی چیزا پوچ و بی معناست .... هیچ کس به اندازه ی خود آدم مهم نیست ..من از هر لحظه ی زندگیم استفاده می کنم تا بهم خوش بگذره ...... بی اختیار دوباره یاد ِحرف ارمغان افتادم که می گفت : دنیا برای خوش گذروندن نیست .. برای تکامل ذهن و پرورش روح ِ آدمه ...وقتی از نظر فکری به جایی رسیدی که قدرت بخشش داشتی و احساس کردی همه رو دوست داری و از کسی توقع خوبی نداری و دلت می خواد برای دیگران باشی و به درد کسی بخوری ..تازه به اول راه انسانیت رسیدی ...... خوردن و خوابیدن کار حیواناته و برای همین اسم ما رو گذاشتن انسان باید یک فرقی داشته باشیم .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش سوم ناخن هاش اونقدر بلند و رنگ و وارنگ بود که به نظر نم
داستان 🦋💘 و یکم -بخش پنجم ساناز باز گفت : آقا امیر ؟ گفتم : بله ؛؛بله ؟ گفت : هیچی بابا ولش کن ..شما توی عالم خودتی ...و با یک ناز خرکی دستشو برد بالا و ناخن هاشو به رخ ما کشید و گفت : پس قول دادین ها منتظرتون هستم .....گفتم : من همچین قولی ندادم ....دست هاشو با حالت عشوه تکون داد و گفت :بیاین ..قول میدم مهمون ویژه ی من باشین دیگه چی می خواین ؟ از حرکتی که اون به دستش می داد ... باز یاد ارمغان افتادم ...اون دستها و انگشت هاشو موقع حرف زدن تکون می داد چون عادت کرده بود به زبون ناشنوا ها حرف بزنه ....یادم افتاد ..چقدر زندگی در کنار اون برام لذت بخش بود ..اونقدر لطیف و پاک با من زندگی می کرد که نمی تونستم هیچ زنی رو جایگزین اون بکنم ...ارمغان که عشق من بود ..یک زندگی پر از درد و غم و غصه رو پشت سر گذاشته بود با این حال ندیده بودم با کسی بد رفتاری کنه و یا کینه ای به دل داشته باشه ..نه از کسی بد گویی می کرد نه توقعی داشت ...و حالا هنوز با تمام قدرت تلاش می کرد ..؛؛ به سختی خودشو توی این دنیای بی رحم بالا کشیده بودوهیچ کس ازش حمایت نکرده بود و برای گناه نکرده به من باج می داد ..طفلک چقدر عذاب کشیده بود .. فقط خدا می دونه ...داشتم فکر می کردم درسته که حقیقت رو به من نگفت ولی من باید گوهر وجودشو می شناختم و اینقدر ازش دور نمی شدم ... در حالیکه بارها گفته بود فقط به خاطر تو میرم که خودمو بهت تحمیل نکنم ...بازم بهش فرصت نداده بودم ... داستان 🦋💘 و یکم -بخش ششم دیگه صدای کسی رو نمی شنیدم ...و حوصله ی موندن نداشتم بلند شدم و زیر لب گفتم : منو ببخشین خدا نگهدار ..و از در زدم بیرون ..و یکراست رفتم خونه ی مادر ارمغان ..دیر وقت شده بود ولی من باید از ارمغان یک خبری می گرفتم ...عادل درو باز کرد و گفتم : چطوری داداش ؟ گفت : خوبم , ممنون ..آقا امیر دوبار اومدم در خونه تون نبودی ..گفتم: یکماهی هست که خونه ی مامانم هستم از ارمغان خبر داری ؟ گفت : اومده بود تهران ..بهت پیغام دادم ندیدی ؟ گفتم : نه کی ؟ نگاه نکردم ..چی شد ؟ نگفت کجا ست ؟ گفت : ..دو روز موند و رفت ..می گفت ریحانه مدرسه میره ..گفتم :چی گفتی ؟ اومده بود تهران ؟ مگه کجا رفته ؟ گفت دقیق نمی دونم ولی شمال زندگی می کنه ...مامان اومد جلو و گفت : امیر جان سلام مادر بیا تو چرا اونجا وایستادی ؟ گفتم : سلام مامان جان ممنون باید برم اومدم ببینم از ارمغان خبر دارین یا نه ؟ دیگه باید این موضوع تموم بشه ..شما فکر می کنی کجا رفته؟ ..گفت : نمی دونم پسرم آدرس که ندادولی گفت یک مدت دیگه میام و چند روزی شما ها رو می برم پیش خودم ..می خوای وقتی اومد خبرت کنم ؟ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش پنجم ساناز باز گفت : آقا امیر ؟ گفتم : بله ؛؛بله ؟ گفت
داستان 🦋💘 و یکم -بخش هفتم گفتم : نه من با عادل میرم پیداش می کنم ..حاضر باش عادل صبح میام دنبالت ...گفت : قربون داداش ..خوشحال شدم از خر شیطون اومدی پایین؟گفتم : راست گفتی واقعا سوار خر شیطون بودم ..مامان گفت : منم ببرین تو رو خدا ..گفتم: مادر الان که معلوم نیست چطوری میشه ولی قول میدم میارمش ..قول ..بغلم کرد و به گریه افتاد و گفت : من می دونم همش از بی عرضگی منه ..نتونستم هیچوقت اوضاع زندگی رو دستم بگیرم ..این من بودم که وظیفه داشتم نذارم کار به اینجا بکشه اون بچه است تو رو به اون قران از چشم من ببین ارمغان گناهی نداره مادر؛؛؛ بچه ام خیلی عذاب کشیده ولی صبور و مظلومه ..به خدا نمی خواست شما رو ناراحت کنه ..گفتم : از من چیزی نگفت ؟ نپرسید چیکار می کنم ؟ گفت : مگه میشه نپرسه خودت می دونی دلش پیش شماست ولی میگه حالا که بچه ام رو پیدا کردم نمی خوام خودمو به امیر تحمیل کنم همین به امام رضا فقط برای همین رفته ...گفتم : باشه من میرم میارمش ولی شما هم ...اگر باهاش حرف زدین نگین من دارم میرم دنبالش لطفا ممکنه بازم یک کاری بکنه .. داستان 🦋💘 و یکم -بخش هشتم راه افتادم دیر وقت بود؛ رفتم خونه ی خودم که همه ی خاطرات خوب زندگیم اونجا بود ...دیگه اون حس بد از وجودم رفته بود و با تمام قلبم دلم می خواست ارمغان برگرده ..با خودم فکر می کردم چطوری بغلش کنم ..چطوری ازش مراقبت کنم تا خاطرات تلخ گذشته رو برای همیشه از ذهنش پاک کنم .... خوابم نمی برد و دنبال راهی می گشتم که بتونم ببینمش ...یک مرتبه یادم افتاد وسایل اونو جمع کردم و توی یکی از اتاق ها گذاشتم ..با عجله رفتم و در اتاق رو باز کردم ..با خودم گفتم اینجا رو هم درست می کنم برای عشق پروانه ...تا صبح توی خونه راه رفتم وسایل اونو جا بجا کردم ..جارو برقی کشیدم و با دستمال همه جا رو تمیز کردم ..نزدیک صبح حدود یک ساعت خوابم برد و هراسون پریدم ... دیگه طاقتم تموم شده بود و نمی تونستم صبر کنم ..زنگ زدم به ترابی مثل اینکه تازه بیدار شده بود گفتم می خوام ببینمت... گفت : چشم حتما کجا من هنوز خونه هستم ...گفتم آدرس بده میام همون جا حرف می زنیم .... فورا رفتم و دیدمش اول از بر خورد دفعه ی قبلم دوباره عذر خواهی کردم و گفتم : کمکم کن ارمغان رو بر گردونم .. داستان 🦋💘 و یکم -بخش نهم گفت : من یکی که از خدا می خوام ..کار تموم شده نمی دونم برم برای یکی دیگه کار کنم ؛؛ یا صبر کنم مهندس برگرده ...هر کاری بگین انجامش میدم ولی چه کاری می تونم بکنم ؟...گفتم زنگ بزن یک طوری آدرسشو بگیر ..یک فکری کرد و گفت :الان ممکنه خواب باشن ..ولی می دونم شمال زندگی می کنن اما نمیگه کجا ..گفتم : مهندس جان خودت یک راهی پیدا کن ... یک فکری بکن دیگه ..گفت :نمی دونم به خدا ؛؛ چی بگم ؟ اجازه بدین ؛؛ آهان میگم باید فورا چند تا صورت وضعیت رو امضا کنین اگر باور کنن خوبه ..چون چند وقت پیش اومده بود و همه رو امضاء کرده بودن .. بایدچیزی از خودم درست کنم ..مثلا بگم چند تاش جا مونده شاید باور کردن ..ولی شک دارم خودتون می دونین که چقدر دقیق بررسی می کنن ..شاید باور نکنه ..باید طبیعی باشه ...گفتم : دیگه این هنر شماست ببینم چیکار می کنی ...از خجالتت در میام مهندس جان ..زنگ بزن ..زود باش آدرس بگیر اگر نداد بگو حتما باید بیاد تهران ...گفت : به امید خدا ببینم چی میشه ..و زنگ زد ..صدای ارمغان رو که شنیدم بیشتر از قبل فهمیدم بدون اون نمی تونم زندگی کنم ...گفت : سلام ؛؛بله آقای ترابی ؟ چیزی شده این وقت صبح ؟ ترابی گفت : خانم معذرت می خوام تازه یادم افتاده که چند تا صورت وضعیت هست که باید فورا امضا کنین ..جا مونده بود ..من کاری ندارم می تونم براتون بیارم ..تا شمال راهی نیست .. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش هفتم گفتم : نه من با عادل میرم پیداش می کنم ..حاضر باش ع
داستان 🦋💘 و یکم -بخش دهم گفت : صورت وضعیت چی ؟ همچین چیزی نداشتیم ...ترابی گفت : چرا خانم محوطه ی ساختمون یادتون نیست ؟ کار پارگینگ هم تموم شده اونا رو هم باید رد کنم ..آخر هفته تحویل میدیم ..اگر فرصت دارین خودتون بیان تهران ....گفت : شما زحمتون نمیشه بیاین ؟ ترابی هیجان زده گفت : نه خانم چه زحمتی الان راه بیفتم تا ظهر اونجام یک دوری هم می زنم اصلا شاید با خانمم اومدم ...گفت : باشه خوشحال میشم ازتون پذیرایی کنم ..اینم زحمت شما من آدرس رو براتون می فرستم ...ترابی از هولش بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد و گفت :باورم نمیشه به همین آسونی بود الان آدرس رو میدن ..باورنکردنیه ..درست شد آقای کریمی ..دیگه اول خدا و دوم امیدم به شماست انشاالله آشتی می کنین و با هم بر می گردین ..لطفا به منم خبر بدین ..آدرس اومد ..همین طور که با عجله می رفتم سوار ماشین بشم گفتم :بفرست برای من ..ممنون؛؛ خیلی آقایی ..امروز گوشی دستت باشه تا پیداش نکردم بهت احتیاج دارم ...خدا حافظ... ادامه دارد داستان 🦋💘 -بخش اول وقتی به طرف خونه ی مامان ارمغان می رفتم به مامان خودم زنگ زدم تا نگرانم نباشه .. گفتم : سلام دارم میرم دنبال ارمغان خبر داشته باشین به بابا بگو ببخشید جبران می کنم ... مامان با تعجب پرسید : مگه پیداش کردی ؟ گفتم : یک آدرسی ازش گرفتم با عادل میرم ببینم چی میشه رفته شمال زندگی می کنه .. گفت : عجب دخترِی کله شق و بی فکریه ؛؛ نمیگه یک عده ای رو نگران خودش می کنه ؟ این خود خواهی نیست ؟.. از قول من بهش بگو من برای گذشته اش شماتتش نکردم و به روی خودم نیاوردم ..ولی این کارش که جواب تلفن ما رو نداد رو نمی تونم ببخشم .. بهش بگو من مادر شوهر تو بودم و احترامم واجب بود این کارت بی حرمتی به ما بود ... گفتم : مامان ؟ مامانم لطفا،، تازه خودمو قانع کردم برم سراغش دیگه یک چیزی نگین که دلم چرکین بشه .. بزارین پیداش کنم بعد حرف می زنیم ..منم اینا رو می دونم ولی باید حرفای اونم گوش کنم ..گفت : برو به سلامت به منم خبر بده ... عادل رو بر داشتم و با هم راه افتادیم .. آدرس توی یکی از مجتمع های ساحلی بود که که می تونستیم سر راست پیداش کنیم .. تمام راه حرف می زدم اونم با عصبانیت ..و عادل به صورتم نگاه می کرد تا از حرکت لب های من بفهمه چی دارم میگم .. دلم پر بود و اهمیتی نمی دادم که اون متوجه ی حرف من میشه یا نه ..اما باید یک طوری خودمو خالی می کردم .. اونم هراز گاهی سرشو به علامت تایید تکون می داد ... جاده خلوت بود و ما ساعت دوازده و نیم رسیدیم ... هم بی قرار دیدنش بودم هم نمی دونستم چطوری باهاش مواجه بشم ..حتی به ریحانه هم فکر می کردم ... تعداد زیادی ویلا بود که اغلب شبیه هم بودن و مشرف به دریا ..پرسون ؛پرسون ویلا رو پیدا کردیم .... و کنار راهروی سنگ فرشی که به ویلا می رسید نگه داشتم ..و پیاده شدیم .. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش دهم گفت : صورت وضعیت چی ؟ همچین چیزی نداشتیم ...ترابی گف
داستان 🦋💘 -بخش دوم به عادل گفتم : با هم بریم می ترسم منو ببینه و درو باز نکنه .. عادل گفت : ارمغان ؟ محاله ..اون از خدا می خواد تو رو ببینه ... پنجره ها دودی بودن و ارمغان می تونست ما رو ازتوی ویلا ببینه ولی وقتی زنگ زدیم .. یک دختر بچه پرسید ؟ بله با کی کار دارین ؟ و لای درو باز کرد و سرشو آورد بیرون ..و با خوشحالی فریاد زد دایییی و پرید بغل عادل ... وای خدای من چقدر شکل ارمغان بود .. بعد به من نگاه کرد و گفت : شما آقای ترابی هستین ؟ خانمتون رو نیاوردین ؟ گفتم : نه ترابی نیستم ..همینطور که دستهاشو به گردن عادل حلقه کرده بود به صورتم نگاه کرد و پرسید : پس شما کی هستی ؟ گفتم : من امیرم ...مامانت کجاست ؟ از من بهت هیچی نگفته ؟ از بغل عادل اومد پایین و بلوزشو کشید پایین و صاف کرد درو بست و .. گفت : مامانم رفته خرید کنه ما شام مهمون داریم ؛ آقای ترابی و خانمش می خوان بیان .. یک دختر کوچولو هم دارن من می خوام باهاش بازی کنم ... دوباره پرسیدم : ریحانه خانم مامانت از من بهت چیزی نگفته ؟ گفت : تو شوهر مامانم هستی ؛؛چرا بهم گفته .... فکر کنم به خاطر من قهر کردین .. گفتم : کی بهت گفته به خاطر تو قهر کردیم همچین چیزی نیست ؟ گفت : کسی نگفته خودم می دونم ...ولی تقصیر مامانم نیست بابام منو قایم کرده بود اجازه نمی داد مامانم رو ببینم .. اولش بهم گفتن مامانت مرده ..بعد گفتن زنده است تو رو ول کرده ..همش بهم دروغ گفتن خوب مامانم چه تقصیری داره ؟ منو بهش ندادن ..که به شما نشون بده ...حالا یواشکی گریه می کنه و می فهمم شما رو می خواد .. شما هم که منو نمی خوای ...پس قهرین دیگه... داستان 🦋💘 -بخش سوم گفتم : نه نه ..شما این فکر رو نکن اصلا به خاطر تو نبوده ..منم خیلی دلم می خواست تو رو ببینم ولی قبول داری دروغ کار بدیه ؟ .... گفت : مامانم که دروغ نگفته منو بهش نداده بودن ..به خدا نداده بودن .... گفتم : آره من اینو می دونم تو اصلا نگران نباش خودم بعدا برات توضیح میدم ....صدای ماشین اومد .. چون می دونستم ارمغان ماشین منو می ببینه یک لحظه ترسیدم بره .. گفتم : عادل اومد و فورا درو باز کردم رفتم بیرون .... با عجله داشت پیاده می شد ...بدون معطلی با سرعت دوید به طرفم و خودشو با شدت انداخت تو بغلم... مشتاق تر از قبل بودم دیوونه وار دلم براش تنگ بود .. محکم گرفتمش نفسم داشت بند میومد آهسته گفتم : آه تو قلب منی روح منی ...و اونم طبق عادت سرشو تو سینه ی من فشار داد ..قلبم داشت از جا کنده می شد ..اونقدر هیجان داشتم که عادل و ریحانه رو فراموش کردم و بوسیدمش .... آهسته گفتم : دیوونه ...بی فکر ؛؛ چرا تنهام گذاشتی ؟ ارمغان مثل یک جوجه می لرزید .. کنترل بدنش دست خودش نبود ..منو و عادل چیزایی که خریده بود رو بردیم تو خونه ... با دستپاچگی گفت : پس اومدن ترابی نقشه ی تو بود ؟ گفتم : چیکارت کنم تو خودت اینطور خواستی ....باید باهات حرف بزنم .. گفت : عادل جان مگه نمی خواستی بیشتر با ریحانه باشین ؟ یکم برین لب دریا هوا خیلی خوبه تا من ناهار درست کنم بیایم اونجا بخوریم ... ریحانه گفت : من می دونم می خواین آشتی کنین .. ارمغان گفت : قهر نبودیم که دخترم ؛ برات قبلا توضیح دادم ..زود باش دست دایی رو بگیر و برو همه جا رو بهش نشون بده .... https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d