آیا میدانید رولز رویس گران ترین خودروی جهان را می سازد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید فیلها از خاک به عنوان ضد آفتاب استفاده می کنند
دلیل خوبی وجود دارد که فیل ها دوست دارند در خاک بازی کنند. اگرچه پوست فیل ها سخت به نظر می رسد، اما فیل ها پوست حساسی دارند که ممکن است دچار آفتاب سوختگی شوند. فیل ها برای مقابله با اشعه های مضر خورشید، شن و ماسه را روی خود پرتاب می کنند. فیل های بالغ نیز بچه های جوان را با گرد و غبار غرق می کنند. فیل ها هنگام بیرون آمدن از حمام در رودخانه اغلب گل یا خاک رس را به عنوان یک لایه محافظ روی خود پرتاب می کنند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آیا میدانید گاو نر کور رنگ است.
پس نیازی نیست شنل ماتادور قرمز باشدگفته می شود که شنل آنها به این دلیل قرمز است تا خون پاشیده شده را از تماشاگران پنهان کند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیستم-بخش هفتم اینو که گفت دیگه نمی فهمیدم چیکار می کنم داد زدم ..برو
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیستم-بخش نهم
این بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی مامان اینطوری بهتر می تونستم عشق ارمغان رو از دلم بیرون کنم ...چهار ماه گذشت ...عید اومد و رفت روز هایی که قرار بود با هم بریم ماه عسل ...برای من شده بود جهنمی از غصه و اندوه ...
ارمغان تلفن پیمان و شقایق و مامان و بابا رو هم جواب نمی داد اون کله شق ترین آدمی بود که شناخته بودم ....
یکشب که پیمان تنها بود به من گفت بیا پیشم شقایق رفته مهمونی زنونه ...و خودش بساط کباب رو راه انداخته بود .....بازم یاد ارمغان بودم ..به گوشه ی ایوون نگاه می کردم و اونو می دیدم که با یک لبخند به من نگاه می کنه توی همون عالم عشق رو تو چشمش دیدم در واقع این همون نگاهی بود که ارمغان همیشه به من داشت ..
صدای پیمان منو به خودم آورد که گفت : امیر کجایی سوخت ..بر دار بیا ؛؛ همه چیز آماده است ، سری تکون دادم و گفتم : ارمغان حالام که اومدی پیمان نمی زاره یک دل سیر نگاهت کنم ...
تازه شروع کرده بودیم به خوردن که شقایق کلید انداخت و اومد تو و گفت : سلام پیمان مهمون داریم دلم فرو ریخت فکر کردم ارمغان اومده ..نیم خیز شدم ..ولی یک دخترِ جوونی همراهش بود ...
ادامه دارد
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش اول
از روی ادب بلند شدیم ..شقایق در حالیکه بلند بلند می خندید و مثل اینکه خیلی بهش خوش گذشته بود اومد جلو و دوست شو معرفی کرد و گفت : ساناز ..امیر علی ؛؛ ایشونم که معرف حضورتون هست ..شوهر مهربون من ..پیمان گفت : خوش اومدی ساناز خانم چه عجب از این طرفا ؟ با زحمت های ما ؟ ..ساناز گفت : من که مزاحم دائمی شما هستم ..اما شما فقط یک بار اومدین؛؛ هنوز اولشه ..حالا حالاها باهم برنامه داریم ..به به ؛؛کباب می خورین ؟ چه اشتها آور؟ ....کی درست کرده محشره؛؛ ما هم می تونیم بخوریم ؟ این جور کباب کوبیده توی خونه ؟ عجیبه ؛ نکنه از بیرون گرفتین ...شقایق رفته بود تو آشپز خونه و از اونجا بلند گفت : خدا شکمو ترین مرد عالم رو نصیب من کرده ..کاری نیست که توی انواع کباب بلد نباشه ...تنها که باشه برای خودش درست می کنه و می شینه با لذت می خوره ..البته امیر هم پای ثابت ماست .....ساناز با یک چشم و ابرو و حالت صمیمی خطاب به من گفت : پس شما هم باید کباب خور باشین ...گفتم : مگه شما نیستین ؟ من کسی رو ندیدم که دوست نداشته باشه ..اسمش که میاد دهن همه آب میفته
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش دوم
گفت : من که میمیرم براش اونم کوبیده ....پس من باید یک روز دعوتون کنم تا بفهمین کباب یعنی چی ؟ چنجه درست می کنم انگشت ها تون رو هم می خورین ...من کباب ترکی هم خیلی خوب بلدم ..حتی وسایل درست کردنشو دارم و گوشت شم همیشه آماده هست تا مهمون میاد باربیکیو رو راه میندازم ...و یکی از غذا هام همین کباب ترکی هست که همه ازش تعریف می کنن ...شقایق بشقاب آورد و گذاشت و تعارفش کرد مشغول بشه ..اونم فورا نشست و با پیمان حرف می زد ولی مدام چشم تو چشم من بود ..و حتی جواب پیمان رو هم به من می داد ..و من با سر تایید می کردم ..
پیمان گفت : والله راستشو بگم ساناز خانم ؟ اونی که ما خوردیم چیز فوق العاده ای نبود ..خوب بود ولی این طوری که شما الان تعریف کردی نبود ..بیا ببرمتون یک جا کباب ترکی بهتون بدم آدم سیر نمیشه ..مهمتر اینکه اصلا بعدش اذیت نمی کنه و زود هضم میشه ...
ساناز باز در حالیکه روی سخنش به من بود و احساس کردم می خواد منم توی بحث شون شرکت کنم ..گفت : آقا امیر ببین اینطوری لقمه درست کنین ..یکم کباب یکم گوجه و دو پر ریحون ..بعد اینطوری جمعش می کنیم و می زاریم توی دهن ...اینطوری ؛؛ ..و لقمه رو گذاشت دهنش و با مزه شروع کرد به جویدن و دوباره همون طوری لقمه درست کرد و دراز کرد طرف من و گفت اینو بخورین ببینین چه مزه میده ...گفتم نه بفرمایید شما فکر نکنم فرق زیادی داشته باشه ...گفت : حالا اینو بگیرین و بخورین بعد نظر بدین ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیستم-بخش نهم این بود که وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه ی مامان اینطوری
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش سوم
ناخن هاش اونقدر بلند و رنگ و وارنگ بود که به نظر نمی اومد بتونه باهاش کاری انجام بده ...لقمه رو گرفتم ...و گذاشتم دهنم ..آهسته شروع کردم به جویدن...یک حس عجیبی بهم دست داد ..یک تفاوت خاصی که من تا اون موقع متوجه ی اون نبودم .. صورت ارمغان اومد جلوی نظرم ...یادم اومد وقتی ازش پرسیدم چرا نمیگی چه غذایی رو دوست داری ؟چرا هر چی جلوت باشه می خوری ؟ خودتو با سالاد سیر می کنی ...می گفت ؛؛؛ به نظر من اونایی که مدام از خوردن حرف می زنن و شکم براشون از همه چیز مهمتره مغزشون از چیزا ی دیگه خالی میشه ...فقط کافیه درست و به اندازه بخوریم ..چه لزومی داره همش از خوردن حرف بزنیم ؟ این شکم با همه چیز پر میشه ...و من همه چیز دوست دارم برام خیلی فرق نمی کنه اصولا به خوردن اهمیتی نمیدم ...
ساناز گفت : آقا امیر چی میگین میان ؟ ..به خودم اومدم و پرسیدم ببخشید متوجه نشدم ...گفت : کجایین ؟می گم دعوت منو قبول می کنین شب جمعه؛؛ باغ ما ؛؛...مهمونی دارم ...دو هفته پیش آقا پیمان و شقایق هم اومده بودن ..خیلی خوش گذشت ...پیمان گفت :پدر ساناز خانم یک باغ دارن دماوند خیلی با صفاست؛؛ ساناز خانم از پولای پدر نهایت استفاده رو می کنن ...گفتم : واقعا ؟ ..ساناز بلند خندید و گفت : پول بابا برای خرج کردنه دیگه ..من نکنم خودشون خرج می کنن ...آقا امیر تو رو خدا بیاین لطفا ؛؛ رومو زمین نندازین ..خیلی خوش گذشت
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش چهارم
گفتم : تا ببینم چی میشه الان قول نمیدم ...
گفت : نه ..نمیشه باید الان قولشو بدین؛؛ شقایق یکم از زندگی شما رو تعریف کرده ..بی خیال بشین بیاین دور هم باشیم ؛؛
زندگی برای خوش گذرونیه ..تا می تونی باید یک کاری کنین که فقط بهتون خوش بگذره ..بقیه ی چیزا پوچ و بی معناست ....
هیچ کس به اندازه ی خود آدم مهم نیست ..من از هر لحظه ی زندگیم استفاده می کنم تا بهم خوش بگذره ......
بی اختیار دوباره یاد ِحرف ارمغان افتادم که می گفت : دنیا برای خوش گذروندن نیست ..
برای تکامل ذهن و پرورش روح ِ آدمه ...وقتی از نظر فکری به جایی رسیدی که قدرت بخشش داشتی و احساس کردی همه رو دوست داری و از کسی توقع خوبی نداری و دلت می خواد برای دیگران باشی و به درد کسی بخوری ..تازه به اول راه انسانیت رسیدی ......
خوردن و خوابیدن کار حیواناته و برای همین اسم ما رو گذاشتن انسان باید یک فرقی داشته باشیم ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش سوم ناخن هاش اونقدر بلند و رنگ و وارنگ بود که به نظر نم
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش پنجم
ساناز باز گفت : آقا امیر ؟
گفتم : بله ؛؛بله ؟ گفت : هیچی بابا ولش کن ..شما توی عالم خودتی ...و با یک ناز خرکی دستشو برد بالا و ناخن هاشو به رخ ما کشید و گفت : پس قول دادین ها منتظرتون هستم .....گفتم : من همچین قولی ندادم ....دست هاشو با حالت عشوه تکون داد و گفت :بیاین ..قول میدم مهمون ویژه ی من باشین دیگه چی می خواین ؟ از حرکتی که اون به دستش می داد ... باز یاد ارمغان افتادم ...اون دستها و انگشت هاشو موقع حرف زدن تکون می داد چون عادت کرده بود به زبون ناشنوا ها حرف بزنه ....یادم افتاد ..چقدر زندگی در کنار اون برام لذت بخش بود ..اونقدر لطیف و پاک با من زندگی می کرد که نمی تونستم هیچ زنی رو جایگزین اون بکنم ...ارمغان که عشق من بود ..یک زندگی پر از درد و غم و غصه رو پشت سر گذاشته بود با این حال ندیده بودم با کسی بد رفتاری کنه و یا کینه ای به دل داشته باشه ..نه از کسی بد گویی می کرد نه توقعی داشت ...و حالا هنوز با تمام قدرت تلاش می کرد ..؛؛ به سختی خودشو توی این دنیای بی رحم بالا کشیده بودوهیچ کس ازش حمایت نکرده بود و برای گناه نکرده به من باج می داد ..طفلک چقدر عذاب کشیده بود .. فقط خدا می دونه ...داشتم فکر می کردم درسته که حقیقت رو به من نگفت ولی من باید گوهر وجودشو می شناختم و اینقدر ازش دور نمی شدم ...
در حالیکه بارها گفته بود فقط به خاطر تو میرم که خودمو بهت تحمیل نکنم ...بازم بهش فرصت نداده بودم ...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش ششم
دیگه صدای کسی رو نمی شنیدم ...و حوصله ی موندن نداشتم بلند شدم و زیر لب گفتم : منو ببخشین خدا نگهدار ..و از در زدم بیرون ..و یکراست رفتم خونه ی مادر ارمغان ..دیر وقت شده بود ولی من باید از ارمغان یک خبری می گرفتم ...عادل درو باز کرد و گفتم : چطوری داداش ؟ گفت : خوبم , ممنون ..آقا امیر دوبار اومدم در خونه تون نبودی ..گفتم: یکماهی هست که خونه ی مامانم هستم از ارمغان خبر داری ؟ گفت : اومده بود تهران ..بهت پیغام دادم ندیدی ؟ گفتم : نه کی ؟ نگاه نکردم ..چی شد ؟ نگفت کجا ست ؟ گفت : ..دو روز موند و رفت ..می گفت ریحانه مدرسه میره ..گفتم :چی گفتی ؟ اومده بود تهران ؟ مگه کجا رفته ؟ گفت دقیق نمی دونم ولی شمال زندگی می کنه ...مامان اومد جلو و گفت : امیر جان سلام مادر بیا تو چرا اونجا وایستادی ؟ گفتم : سلام مامان جان ممنون باید برم اومدم ببینم از ارمغان خبر دارین یا نه ؟ دیگه باید این موضوع تموم بشه ..شما فکر می کنی کجا رفته؟ ..گفت : نمی دونم پسرم آدرس که ندادولی گفت یک مدت دیگه میام و چند روزی شما ها رو می برم پیش خودم ..می خوای وقتی اومد خبرت کنم ؟
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش پنجم ساناز باز گفت : آقا امیر ؟ گفتم : بله ؛؛بله ؟ گفت
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش هفتم
گفتم : نه من با عادل میرم پیداش می کنم ..حاضر باش عادل صبح میام دنبالت ...گفت : قربون داداش ..خوشحال شدم از خر شیطون اومدی پایین؟گفتم : راست گفتی واقعا سوار خر شیطون بودم ..مامان گفت : منم ببرین تو رو خدا ..گفتم: مادر الان که معلوم نیست چطوری میشه ولی قول میدم میارمش ..قول ..بغلم کرد و به گریه افتاد و گفت : من می دونم همش از بی عرضگی منه ..نتونستم هیچوقت اوضاع زندگی رو دستم بگیرم ..این من بودم که وظیفه داشتم نذارم کار به اینجا بکشه اون بچه است تو رو به اون قران از چشم من ببین ارمغان گناهی نداره مادر؛؛؛ بچه ام خیلی عذاب کشیده ولی صبور و مظلومه ..به خدا نمی خواست شما رو ناراحت کنه ..گفتم : از من چیزی نگفت ؟ نپرسید چیکار می کنم ؟ گفت : مگه میشه نپرسه خودت می دونی دلش پیش شماست ولی میگه حالا که بچه ام رو پیدا کردم نمی خوام خودمو به امیر تحمیل کنم همین به امام رضا فقط برای همین رفته ...گفتم : باشه من میرم میارمش ولی شما هم ...اگر باهاش حرف زدین نگین من دارم میرم دنبالش لطفا ممکنه بازم یک کاری بکنه ..
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش هشتم
راه افتادم دیر وقت بود؛ رفتم خونه ی خودم که همه ی خاطرات خوب زندگیم اونجا بود ...دیگه اون حس بد از وجودم رفته بود و با تمام قلبم دلم می خواست ارمغان برگرده ..با خودم فکر می کردم چطوری بغلش کنم ..چطوری ازش مراقبت کنم تا خاطرات تلخ گذشته رو برای همیشه از ذهنش پاک کنم ....
خوابم نمی برد و دنبال راهی می گشتم که بتونم ببینمش ...یک مرتبه یادم افتاد وسایل اونو جمع کردم و توی یکی از اتاق ها گذاشتم ..با عجله رفتم و در اتاق رو باز کردم ..با خودم گفتم اینجا رو هم درست می کنم برای عشق پروانه ...تا صبح توی خونه راه رفتم وسایل اونو جا بجا کردم ..جارو برقی کشیدم و با دستمال همه جا رو تمیز کردم ..نزدیک صبح حدود یک ساعت خوابم برد و هراسون پریدم ... دیگه طاقتم تموم شده بود و نمی تونستم صبر کنم ..زنگ زدم به ترابی مثل اینکه تازه بیدار شده بود گفتم می خوام ببینمت... گفت : چشم حتما کجا من هنوز خونه هستم ...گفتم آدرس بده میام همون جا حرف می زنیم ....
فورا رفتم و دیدمش اول از بر خورد دفعه ی قبلم دوباره عذر خواهی کردم و گفتم : کمکم کن ارمغان رو بر گردونم ..
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش نهم
گفت : من یکی که از خدا می خوام ..کار تموم شده نمی دونم برم برای یکی دیگه کار کنم ؛؛ یا صبر کنم مهندس برگرده ...هر کاری بگین انجامش میدم ولی چه کاری می تونم بکنم ؟...گفتم زنگ بزن یک طوری آدرسشو بگیر ..یک فکری کرد و گفت :الان ممکنه خواب باشن ..ولی می دونم شمال زندگی می کنن اما نمیگه کجا ..گفتم : مهندس جان خودت یک راهی پیدا کن ... یک فکری بکن دیگه ..گفت :نمی دونم به خدا ؛؛ چی بگم ؟ اجازه بدین ؛؛ آهان میگم باید فورا چند تا صورت وضعیت رو امضا کنین اگر باور کنن خوبه ..چون چند وقت پیش اومده بود و همه رو امضاء کرده بودن .. بایدچیزی از خودم درست کنم ..مثلا بگم چند تاش جا مونده شاید باور کردن ..ولی شک دارم خودتون می دونین که چقدر دقیق بررسی می کنن ..شاید باور نکنه ..باید طبیعی باشه ...گفتم : دیگه این هنر شماست ببینم چیکار می کنی ...از خجالتت در میام مهندس جان ..زنگ بزن ..زود باش آدرس بگیر اگر نداد بگو حتما باید بیاد تهران ...گفت : به امید خدا ببینم چی میشه ..و زنگ زد ..صدای ارمغان رو که شنیدم بیشتر از قبل فهمیدم بدون اون نمی تونم زندگی کنم ...گفت : سلام ؛؛بله آقای ترابی ؟ چیزی شده این وقت صبح ؟ ترابی گفت : خانم معذرت می خوام تازه یادم افتاده که چند تا صورت وضعیت هست که باید فورا امضا کنین ..جا مونده بود ..من کاری ندارم می تونم براتون بیارم ..تا شمال راهی نیست ..
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش هفتم گفتم : نه من با عادل میرم پیداش می کنم ..حاضر باش ع
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_بیست و یکم -بخش دهم
گفت : صورت وضعیت چی ؟ همچین چیزی نداشتیم ...ترابی گفت : چرا خانم محوطه ی ساختمون یادتون نیست ؟ کار پارگینگ هم تموم شده اونا رو هم باید رد کنم ..آخر هفته تحویل میدیم ..اگر فرصت دارین خودتون بیان تهران ....گفت : شما زحمتون نمیشه بیاین ؟ ترابی هیجان زده گفت : نه خانم چه زحمتی الان راه بیفتم تا ظهر اونجام یک دوری هم می زنم اصلا شاید با خانمم اومدم ...گفت : باشه خوشحال میشم ازتون پذیرایی کنم ..اینم زحمت شما من آدرس رو براتون می فرستم ...ترابی از هولش بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد و گفت :باورم نمیشه به همین آسونی بود الان آدرس رو میدن ..باورنکردنیه ..درست شد آقای کریمی ..دیگه اول خدا و دوم امیدم به شماست انشاالله آشتی می کنین و با هم بر می گردین ..لطفا به منم خبر بدین ..آدرس اومد ..همین طور که با عجله می رفتم سوار ماشین بشم گفتم :بفرست برای من ..ممنون؛؛ خیلی آقایی ..امروز گوشی دستت باشه تا پیداش نکردم بهت احتیاج دارم ...خدا حافظ...
ادامه دارد
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش اول
وقتی به طرف خونه ی مامان ارمغان می رفتم به مامان خودم زنگ زدم تا نگرانم نباشه ..
گفتم : سلام دارم میرم دنبال ارمغان خبر داشته باشین به بابا بگو ببخشید جبران می کنم ...
مامان با تعجب پرسید : مگه پیداش کردی ؟
گفتم : یک آدرسی ازش گرفتم با عادل میرم ببینم چی میشه رفته شمال زندگی می کنه ..
گفت : عجب دخترِی کله شق و بی فکریه ؛؛ نمیگه یک عده ای رو نگران خودش می کنه ؟ این خود خواهی نیست ؟..
از قول من بهش بگو من برای گذشته اش شماتتش نکردم و به روی خودم نیاوردم ..ولی این کارش که جواب تلفن ما رو نداد رو نمی تونم ببخشم ..
بهش بگو من مادر شوهر تو بودم و احترامم واجب بود این کارت بی حرمتی به ما بود ...
گفتم : مامان ؟ مامانم لطفا،، تازه خودمو قانع کردم برم سراغش دیگه یک چیزی نگین که دلم چرکین بشه ..
بزارین پیداش کنم بعد حرف می زنیم ..منم اینا رو می دونم ولی باید حرفای اونم گوش کنم ..گفت : برو به سلامت به منم خبر بده ...
عادل رو بر داشتم و با هم راه افتادیم ..
آدرس توی یکی از مجتمع های ساحلی بود که که می تونستیم سر راست پیداش کنیم ..
تمام راه حرف می زدم اونم با عصبانیت ..و عادل به صورتم نگاه می کرد تا از حرکت لب های من بفهمه چی دارم میگم ..
دلم پر بود و اهمیتی نمی دادم که اون متوجه ی حرف من میشه یا نه ..اما باید یک طوری خودمو خالی می کردم ..
اونم هراز گاهی سرشو به علامت تایید تکون می داد ...
جاده خلوت بود و ما ساعت دوازده و نیم رسیدیم ...
هم بی قرار دیدنش بودم هم نمی دونستم چطوری باهاش مواجه بشم ..حتی به ریحانه هم فکر می کردم ...
تعداد زیادی ویلا بود که اغلب شبیه هم بودن و مشرف به دریا ..پرسون ؛پرسون ویلا رو پیدا کردیم ....
و کنار راهروی سنگ فرشی که به ویلا می رسید نگه داشتم ..و پیاده شدیم ..
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_بیست و یکم -بخش دهم گفت : صورت وضعیت چی ؟ همچین چیزی نداشتیم ...ترابی گف
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش دوم
به عادل گفتم : با هم بریم می ترسم منو ببینه و درو باز نکنه ..
عادل گفت : ارمغان ؟ محاله ..اون از خدا می خواد تو رو ببینه ...
پنجره ها دودی بودن و ارمغان می تونست ما رو ازتوی ویلا ببینه ولی وقتی زنگ زدیم ..
یک دختر بچه پرسید ؟ بله با کی کار دارین ؟ و لای درو باز کرد و سرشو آورد بیرون ..و با خوشحالی فریاد زد دایییی و پرید بغل عادل ...
وای خدای من چقدر شکل ارمغان بود ..
بعد به من نگاه کرد و گفت : شما آقای ترابی هستین ؟ خانمتون رو نیاوردین ؟
گفتم : نه ترابی نیستم ..همینطور که دستهاشو به گردن عادل حلقه کرده بود به صورتم نگاه کرد و پرسید : پس شما کی هستی ؟
گفتم : من امیرم ...مامانت کجاست ؟ از من بهت هیچی نگفته ؟
از بغل عادل اومد پایین و بلوزشو کشید پایین و صاف کرد درو بست و ..
گفت : مامانم رفته خرید کنه ما شام مهمون داریم ؛
آقای ترابی و خانمش می خوان بیان ..
یک دختر کوچولو هم دارن من می خوام باهاش بازی کنم ...
دوباره پرسیدم : ریحانه خانم مامانت از من بهت چیزی نگفته ؟
گفت : تو شوهر مامانم هستی ؛؛چرا بهم گفته ....
فکر کنم به خاطر من قهر کردین ..
گفتم : کی بهت گفته به خاطر تو قهر کردیم همچین چیزی نیست ؟
گفت : کسی نگفته خودم می دونم ...ولی تقصیر مامانم نیست بابام منو قایم کرده بود اجازه نمی داد مامانم رو ببینم ..
اولش بهم گفتن مامانت مرده ..بعد گفتن زنده است تو رو ول کرده ..همش بهم دروغ گفتن خوب مامانم چه تقصیری داره ؟
منو بهش ندادن ..که به شما نشون بده ...حالا یواشکی گریه می کنه و می فهمم شما رو می خواد ..
شما هم که منو نمی خوای ...پس قهرین دیگه...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش سوم
گفتم : نه نه ..شما این فکر رو نکن اصلا به خاطر تو نبوده ..منم خیلی دلم می خواست تو رو ببینم ولی قبول داری دروغ کار بدیه ؟ ....
گفت : مامانم که دروغ نگفته منو بهش نداده بودن ..به خدا نداده بودن ....
گفتم : آره من اینو می دونم تو اصلا نگران نباش خودم بعدا برات توضیح میدم ....صدای ماشین اومد ..
چون می دونستم ارمغان ماشین منو می ببینه یک لحظه ترسیدم بره ..
گفتم : عادل اومد و فورا درو باز کردم رفتم بیرون ....
با عجله داشت پیاده می شد ...بدون معطلی با سرعت دوید به طرفم و خودشو با شدت انداخت تو بغلم...
مشتاق تر از قبل بودم دیوونه وار دلم براش تنگ بود .. محکم گرفتمش نفسم داشت بند میومد آهسته گفتم : آه تو قلب منی روح منی ...و اونم طبق عادت سرشو تو سینه ی من فشار داد ..قلبم داشت از جا کنده می شد ..اونقدر هیجان داشتم که عادل و ریحانه رو فراموش کردم و بوسیدمش ....
آهسته گفتم : دیوونه ...بی فکر ؛؛ چرا تنهام گذاشتی ؟
ارمغان مثل یک جوجه می لرزید ..
کنترل بدنش دست خودش نبود ..منو و عادل چیزایی که خریده بود رو بردیم تو خونه ...
با دستپاچگی گفت : پس اومدن ترابی نقشه ی تو بود ؟
گفتم : چیکارت کنم تو خودت اینطور خواستی ....باید باهات حرف بزنم ..
گفت : عادل جان مگه نمی خواستی بیشتر با ریحانه باشین ؟ یکم برین لب دریا هوا خیلی خوبه تا من ناهار درست کنم بیایم اونجا بخوریم ...
ریحانه گفت : من می دونم می خواین آشتی کنین ..
ارمغان گفت : قهر نبودیم که دخترم ؛ برات قبلا توضیح دادم ..زود باش دست دایی رو بگیر و برو همه جا رو بهش نشون بده ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_آخر-بخش دوم به عادل گفتم : با هم بریم می ترسم منو ببینه و درو باز نکنه .
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش سوم
گفتم : نه نه ..شما این فکر رو نکن اصلا به خاطر تو نبوده ..منم خیلی دلم می خواست تو رو ببینم ولی قبول داری دروغ کار بدیه ؟ ....
گفت : مامانم که دروغ نگفته منو بهش نداده بودن ..به خدا نداده بودن ....
گفتم : آره من اینو می دونم تو اصلا نگران نباش خودم بعدا برات توضیح میدم ....صدای ماشین اومد ..
چون می دونستم ارمغان ماشین منو می ببینه یک لحظه ترسیدم بره ..
گفتم : عادل اومد و فورا درو باز کردم رفتم بیرون ....
با عجله داشت پیاده می شد ...بدون معطلی با سرعت دوید به طرفم و خودشو با شدت انداخت تو بغلم...
مشتاق تر از قبل بودم دیوونه وار دلم براش تنگ بود .. محکم گرفتمش نفسم داشت بند میومد آهسته گفتم : آه تو قلب منی روح منی ...و اونم طبق عادت سرشو تو سینه ی من فشار داد ..قلبم داشت از جا کنده می شد ..اونقدر هیجان داشتم که عادل و ریحانه رو فراموش کردم و بوسیدمش ....
آهسته گفتم : دیوونه ...بی فکر ؛؛ چرا تنهام گذاشتی ؟
ارمغان مثل یک جوجه می لرزید ..
کنترل بدنش دست خودش نبود ..منو و عادل چیزایی که خریده بود رو بردیم تو خونه ...
با دستپاچگی گفت : پس اومدن ترابی نقشه ی تو بود ؟
گفتم : چیکارت کنم تو خودت اینطور خواستی ....باید باهات حرف بزنم ..
گفت : عادل جان مگه نمی خواستی بیشتر با ریحانه باشین ؟ یکم برین لب دریا هوا خیلی خوبه تا من ناهار درست کنم بیایم اونجا بخوریم ...
ریحانه گفت : من می دونم می خواین آشتی کنین ..
ارمغان گفت : قهر نبودیم که دخترم ؛ برات قبلا توضیح دادم ..زود باش دست دایی رو بگیر و برو همه جا رو بهش نشون بده ....
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش چهارم
وقتی اونا رفتن نشستم روی مبل و پرسیدم اینجا مال کیه ؟ گفت : خودم؛؛ خریدمش ..مبله بود و امن ، قیمتش هم مناسب..
گفتم : آفرین به تو ..خیلی عالی ؛؛ منو گذاشتی توی آتیش و خودت راحت زندگی می کنی ؟ ...
تو واقعا با خودت چی فکر کردی؟ چطوری به خودت اجازه دادی با زندگی من بازی کنی ؟
گفت : امیر تو رو خدا اینطوری نگو من همچین قصدی نداشتم خودتم می دونی؛؛ بی انصاف نباش ...
گفتم : قصدشو داشتی یا نداشتی این کار و کردی ؛؛مگه نکردی ؟ ..اصلا تو چطوری به خودت حق دادی بیای اینجا و برای خودت زندگی کنی ؟ مگه من شوهر تو نبودم ؟ همینطوری بی خبر بزاری بری و نگاه نکنی پشت سرت چه چیزایی رو خراب کردی ؟ به من بگو ؛؛ واقعا برام سئواله توی این مدت بارها با خودم کلنجار رفتم و فریاد زدم ارمغان کیه ؟
چطور شخصیتی داره ؟ آخه من کدوم روی تو رو ببینم ..بهم بگو تو کی هستی ؟ که به خودت اجازه دادی بعد از اون کاری که با من کردی دوباره یک ضربه ی دیگه به من بزنی ؟ ...
گفت : امیر خواهش می کنم عصبانی نشو ..بیا درست حرف بزنیم ..حق با تو ولی چیکار باید می کردم ..فکر کردم اگر می خوای ولم کنی ...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش پنجم
وسط حرفش رفتم و گفتم :آهان فهمیدم ؛؛
اگر می خوام ولت کنم ..تو پیش دستی کرده باشی و قبل از من این کارو بکنی ..واقعا که احسن به تو ارمغان یک ذره ؛؛
فقط یک سر سوزن به فکر احساس من نبودی ؟ می خوام اینو بدونم هیچ با خودت فکر نکردی ممکنه من چه حالی داشته باشم؟ ..
من یک مَردم ..زنم بعد از ازدواج اومده میگه یک دختر هشت ساله دارم ..خودت بگو منصفانه تو جای من بودی چیکار می کردی ؟
منه بدبخت که یک کلمه حرف نزدم ..نگاهت کردم ..تو هیچ لحظه ای به ذهم خطور نکرد ازت جدا بشم ...
ولی توی این مدت که گذاشتی و رفتی ؛؛خیلی قضاوتت کردم ..یا تو خیلی زرنگی یا من خیلی احمق ...
تو کاری کردی که اونقدر عاشق و بی قرارت بشم که نتونم ولت کنم بعد این مسئله رو بگی ؟ اینم در مورد تو باور ندارم ...
واقعا موندم در مورد ت چطوری فکر کنم ...دارم دیوونه میشم ..روزگارم رو سیاه و تیره و تار کردی ...
تو ارمغان ..تو ؛؛ ..اصلا با خودت دوتا تا چهارتا نکردی ببینی چیکار داری می کنی ؟ همین طوری سرتو انداختی پایین بدون اینکه با من حرف بزنی رفتی ؟
به نظرت این خود خواهی نبود ؟ ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_آخر-بخش سوم گفتم : نه نه ..شما این فکر رو نکن اصلا به خاطر تو نبوده ..م
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش ششم
ارمغان سکوت کرده بود و در حالیکه هنوز دستش می لرزید با حلقه ای از اشک به من نگاه می کرد ...
گفتم : ببین بازم سکوت می کنی ؛ چون مطمئنم حرفی برای گفتن نداری ...
گفت : امیر جان ؛عزیزم ..حرف دارم خیلی بیشتر از اونی که تو فکر می کنی ..می خوام تو حرف هات بزنی و آروم بشی،
چون بهت حق میدم ...اما تو یک طرف این ماجرا هستی و من طرف دیگه ..اون بارم بهت گفتم تو شرایط منو در نظر نمی گیری ..منم آدمم ؛؛غرور دارم نمی خواستم خودمو با یک بچه به تو تحمیل کنم ....
اصلا کار درستی نیست من نرفتم که ناز کنم .. فکر می کردم ما دیگه نمی تونیم با هم باشیم ..اینو قبول کردم و رفتم ...
توی این مدت خیلی فکر کردم و دنبال دلیلش گشتم که چرا من از اول به خودت نگفتم ...من اشتباه کردم ..غلط کردم ..
هزاران بار ازت معذرت می خوام خیلی پشیمونم ..اگر کاری هست که می تونم جبران کنم بگو ..خودم چیزی به فکرم نمی رسه ....
باور کن اصلا خودمو در این مورد بی تقصیر نمی دونم ..من حتی از خجالتم نتونستم جواب تلفن مامان و بابا رو بدم می دونستم می خوان با من دعوا کنن ..حق دارن من چی می تونستم بهشون بگم ..
اتفاقا هر وقت زنگ زدن من تنها نبودم ...ریحانه هم بود که خیلی حواسش به منه که چیکار می کنم و چی میگم ؟
و اونقدر با هوش هست که نمیشه چیزی رو ازش پنهون کرد ...و هر وقت هم خودم خواستم زنگ بزنم..راستش ترسیدم ....
آره منم خیلی در این مورد فکر کردم ..؛؛ ترس؛؛ ..این همون چیزیه که تو وجود من رخنه کرده؛؛ ترس از دعوا ...
ترسِ از دادن عزیز ..ترس از دست دادن موقعیت ....
امیر من آدم ترسویی هستم و حالا اینو می فهمم ...از اینکه تو رو از دست بدم ترسیدم و برای همین به این و اون متوسل شدم که کمکم کنن ....
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش هفتم
حتی همون شب آخر هم از پیمان خواهش کردم بیاد تا من جرات کنم حرفم رو بزنم ..
انگار احتیاج به یک سپر محافظ داشتم ..نه که فکر کنی از تو ترسیدم ..نه؛ به خاطر تو نبود ..
این سپر برای اون بود که شاید یک رابط بتونه منو به تو متصل نگه داره .... نزاره همه چیز بین ما تموم بشه ...
منم اینطوریم دیگه ..می دونم اشکال دارم ؛؛ از دعوا می ترسم ؛؛ ..دلم نمی خواد کسی بهم حرف نامربوطی بزنه چون نمی تونم جواب بدم ...
به نظر میاد من آدم سر و زبون داریم ..شایدم باشم ولی موقعی این ترس لعنتی میاد سراغم .. که ربط به گذشته ی من داره زبونم بند میاد ....
گفتم : ببین تو هر چی بگی قبول ولی نمی تونی منو توجیه کنی که به خاطر ترس جا و مکانت رو نگفتی و گذاشتی از تهران اومدی بیرون ...تو می خواستی حرص منو در بیاری مثل یک لجبازی بود تا ترسیدن ....
گفت : نه؛؛ قسم می خورم نمی خواستم حرص تو رو در بیارم ..اول که از خونه اومدم بیرون فکر می کردم یکم تو رو تنها بزارم تا با خودت کنار بیای ..
وقتی ازت خبری نشد ..این فکر به سرم زد که نباید ازت همچین توقعی داشته باشم ..حالا که در حقت بدی کرده بودم بهترین راه اینو دیدم که زندگیت برم بیرون ...و جلوی چشمت نباشم جامو ندونی تا نه من انتظار تو رو بکشم نه تو دیگه امیدی به پیدا کردنم داشته باشی ...
می خواستم بدیی رو که بهت کردم با تنبیه کردن خودم جبران کنم ...
اگر می موندم نمی تونستم ازت دور بمونم ..هر لحظه در انتظار تو بودن برای من یعنی با مرگ دست و پنجه نرم کردن ..
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_آخر-بخش ششم ارمغان سکوت کرده بود و در حالیکه هنوز دستش می لرزید با حلقه
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش هشتم
دیگه این طاقت رو نداشتیم ..الان چطوری پیدام کردی ؟ تو هر وقت می خواستی می تونستی این کارو بکنی ..اصلا برام پیام می دادی با یک چیزی غیر از تلفن تماس می گرفتی ....
من می دونم چرا نکردی ..چون منو نبخشیدی ....اون بار یادته که زنگ زدی ؟ جلوی ترابی چیزی نبود که به من نگفته باشی تا اون از جریان ما با خبر نشده باشه ...
دلم نمی خواست ولی تو کردی و من بهت حق دادم چون این من بودم که تو رو به این حال و روز در آوردم ...
آره امیر گاهی کارای ما و خطا های ما زیر سایه خطای دیگری صورت می گیره و شاید خطای دیگری هم از دیگری باشه ...
من چند سال بیشتر نبود که حالم خوب شده بود ..دیگه به گذشته فکر نمی کردم و داشتم خودمو از دست اون سایه ها خلاص می کردم ..که تو پیدا شدی ..
نمی خواستم بر گردم به عقب ..نه اشتباه نکن نا خواسته بود عمدا نکردم ...می ترسیدم ..
از بر خورد مامان و بابات ترس داشتم ...از اینکه منو نپذیرن و یا به چشم دیگه ای بهم نگاه کنن عذاب می کشیدم ولی می دونم اینا همه دلیل کار من نمیشه ..
خودت بگو اگر از اول همه چیز رو می گفتم بهتر نبود ؟ نمی خوام از خودم دفاع کنم چون من گناهکارم اشتباه کردم ..
خطا کردم و الانم دارم برات توضیح میدم که چه احساسی داشتم فقط همین ...
گفتم : ولی تو همه چیز رو نمی دونی , نیکی به مامانم از همون اول گفته بوده و اونم به بابا با هم مشورت کردن و به این نتیجه رسیدن که به روی تو نیارن و من ندونم بهتره حالا چرا نمی فهمم و همین بیشتر اعصابم رو خرد می کنه ...
با تعجب پرسید : مامان و بابا از اول می دونستن ؟ واقعا ...وای ...وای ..خیلی بد شد .. خدا منو بکشه چقدر در حقم خوبی کردن و من نفهمیدم ...
گفتم : تو حد اقل یک توضیح به مادرمن بدهکار بودی ..اما الان از دستت خیلی ناراحته و میگه نباید میرفتی ..
مخصوصا تلفنش رو هم جواب ندادی ...
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش نهم
رفت تو فکر،، گفتم : حالا می خوای چیکار کنی ؟
گفت : همین که گفتم نمی خوام خودمو به تو تحمیل کنم ..ولی دیگه نمی خوام چیزی رو ازت مخفی کنم ..
گفتم : ببین ارمغان خانم ...تو دیر به فکر افتادی ..وقتی ازت خواستگاری کردم و گفتی مشکلاتی داری اما نگفتی چی هست خودتو به من تحمیل کردی ..حالا تو شدی قسمتی از وجود من ..
دوباره اشتباه نکن که معذرت بخوای ..من دیگه به حرف تو گوش نمی کنم ..حتی شده با کتک می برمت چون از دعوا می ترسی ...
دیگه نمی خوام در موردش حرف بزنی ..ولی از الان اینو بهت میگم تلافی این کارت رو سرت در میارم یک زن جوون و تنها اومدی اینجا حتما صد تا چشم دنبالت بوده .. من عقل نداشتم ؛ غیرتم ندارم ...؟
گفت : این چه حرفیه من تو رو عاقل ترین مرد دنیا می دونم ...
من الان می فهمم که چرا هیچکدوم نتونستیم بهت بگیم ..به خاطر خوبی تو بود دلمون نمی خواست خاطرت آزرده بشه ...
گفتم : ولی فاتحه ی روح و روانم رو خوندین ..چهار تایی با هم ..تو پاس دادی به نیکی .... با نیکی حرف زدم ...ازش گله کردم ..اون پاس داد به مامان ..مامانم پاس داد به بابا ..و این وسط من موندم که چیکار کردم که همه در موردم اینطوری قضاوت می کنن ...
بسه دیگه بی خودی بحث نکنیم ..چی داری بخوریم گرسنه شدم زن ..اینطوری از شوهرت پذیرایی می کنی ؟
داستان #عشق_پروانه 🦋💘
#قسمت_آخر-بخش دهم
پرسید : امیر تو مطمئنی می تونی ؟!منو بخشیدی ؟
گفتم : نه عزیزم به این راحتی نیست باید حالا حالا ها تقاص این کارت رو پس بدی ..چطوری می تونم فراموش کنم با من چیکار کردی ...حالا برو یک چیزی درست کن بخورم من دستور میدم تو انجام میدی ... که دلم برای دست پختت تنگ شده ..
گفت : چشم ارباب به شرط اینکه اول بهم بگی الان اگر بگم دوتا بچه ی منو قبول می کنی چی میگی ؟
گفتم : چی داری میگی ارمغان ؟ دوتا بچه چیه ؟ این دیگه از کجا در اومد ؟ من اعصاب ندارم ها
با یک لبخند گفت : امیر ؛؛چه اعصاب داشته باشی چه نداشته باشی ؛ من الان دوتا بچه دارم ....
یکی اینجاست توی شکمم و منتظر باباش بود که بیاد و از وجودش با خبر بشه .. اگرم نمی اومدی خودم میومدم بهت می گفتم ...
درس عبرت گرفتم دیگه چیزی رو مخفی نمی کنم ....باور کن خودمم دیر فهمیدم ...اونقدر ناراحت بودم که از خودم فراموشم شده بود ...
یکم سر جام خشکم زد بهش نگاه کردم ..
دیدم خوشحاله و می خنده ...
گفتم :ارمغان یکبار دیگه بگو ؟ ما بچه دار شدیم ؟ درست شنیدم ؟ ..
گفت : بله ..شما پدر شدین الان رفتم تو پنج ماه ...
گفتم : وای عزیز دلم بیا اینجا ..بیا بغلم ..وای خدای من ..فکر می کردم این سختی و عذاب هرگز تموم نمیشه ...
تو با این خبری که به من دادی دوباره غافلگیرم کردی ولی دیگه نمی تونم ازت دلگیر باشم ....
ای وای خدا ی من ؛؛ یعنی من الان دوتا بچه دارم ؟ باورم نمیشه ...
اون روز کنار دریا چهار تایی غذا خوردیم و من و عادل و ریحانه کلی با ماسه ها باز
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #عشق_پروانه 🦋💘 #قسمت_آخر-بخش ششم ارمغان سکوت کرده بود و در حالیکه هنوز دستش می لرزید با حلقه
ی کردیم ..
می خواستم با اون بچه ارتباط بر قرار کنم ..و ظاهرا کار سختی نبود ...چون من خوشحالترین بابای دنیا بودم..
اما ارمغان رو به دریا ایستاده بود و فکر می کرد ..
خیلی دوستش داشتم و می تونستم بفهمم که چقدر عذاب رو تحمل کرده ..
پایان
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
ی کردیم .. می خواستم با اون بچه ارتباط بر قرار کنم ..و ظاهرا کار سختی نبود ...چون من خوشحالترین بابا
@دوستان عزیز واقعا شرمنده این مدت همش تلگرام قطع بود
بخاطر همین نتونستم آدامه ی رمان روبزارم،
امیدوارم از رمان لذت برده باشید نوش نگاهتون 👀👀
والتماس دعا 🙏🙏🙏🙏
در صداقت دوست همین بس که همراهیاش فراوان باشد.
امیرالمومنین / بحارالانوار . ج78
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پیامبر خدا(ص)
به هم هدیه دهید
زیرا هدیه کینه ها را می برد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💛💚بهترین سمبل عشق و ازدواج در فنگشویی کریستال کوارتز صورتی است
💙💚عشق و رابطه در گوشه جنوب غربی خانه و یا محل کار شماست.
در اتاقهای مجزا در سمت راست Bagua قرار دارد. این منطقه ناحیهای است که میتواند عشق جدید را جذب کند و یا عشق موجود را بهبود ببخشد.
❤️🧡رنگهای مورد استفاده انواع قرمزها، صورتیها و سفید است.
💜💚اگر شما ازدواج کردهاید و یا در یک رابطه هستید عکسی از خود و جفتتان آویزان کنید.
💙💛هر چیزی را به صورت جفت بگذارید مانند دو عدد اردک Mandarin یا دو عدد ماهیخواری که جفت هستند این کار باعث میشود تا یک شراکت موفق در ته اتاق شما و یا در گوشه جنوب غربی اتاق اتفاق بیفتد.
❤️💚اردک Mandarin یکی از سمبلهای بسیار موفق عشاق است و یک سمبل بسیار نیرومند از سعادت زناشویی است. نیروی چی ایجاد میکند که باعث میشود زوجین از پس هر مشکلی بر بیایند. دو عدد اردک را در گوشه جنوب غربی خانه قرار دهید یا در دورترین قسمت راست سالن پذیراییتان یا اتاق خوابتان قرار دهید این کار چی ازدواج و عشق را فعال میکند.
💛💜بهترین سمبل عشق و ازدواج در فنگشویی کریستال کوارتز صورتی است که شما حتی میتوانید آن را به شکل قلب نیز بخرید.
❤️💙هر آینهای که در اتاق خوابتان دارید یا بپوشانید و یا بردارید.
آینه میتواند نیروهای بد را از هر جایی (سقف، دیوار، در کمد و میز توالت) بگیرد و آن را بر روی زوج روی تخت منعکس کند. این مسئله میتواند باعث شکست رابطه و اتمام ازدواج از طریق ورود فرد سومی به رابطه شما بشود.
💙🧡تلویزیون به همان اندازه آینه منفی است. پس آن را از اتاق خوابتان دور کنید.
💛🧡تخت را در نقطهای قرار دهید تا در خط مستقیم با در نباشد. پایتان را روبروی در قرار ندهید چرا که مرده را از سمت پایش از در خارج میکنند.
💚💛تخت خوابتان را زیر پنجره نگذارید.
❤️💜تخت شما باید از سه جهت قابل دسترس باشد اگر که میخواهید شریکتان را جذب کنید.
🧡💙از خودتان با گلهای تازه مراقبت کنید و گاهی اوقات آنها را عوض کنید.
با این وجود آنها را در جنوب غربی و یا سمت راست هیچ کدام از اتاقها قرار ندهید.
💚💜هر گونه اثر هنری بیکیفیت، غمگین و یا تیره و ترسناکی را از اتاق خوابتان دور کنید. ما میخواهیم تجهیزات آرام، زیبا و امنی داشته باشیم. اشیا هنری مانند شمشیرها و تفنگها و سایر اثراتی که بیکیفیت هستند که نیروهای منفی را تشویق میکنند تا منجر به عوا و یا دیدن خواب بد بشوند.
💜🧡در حمام سعی کنید از هر چیزی دو عدد بگذارید.
❤️💚اگر نمیتوانید درختی که میوه میآورد در آپارتمانتان داشته باشید یک میز چوبی با دو عدد صندلی چوبی داشته باشید که هر شب شما و همسرتان روی آن با هم غذا بخورید. سعی کنید از شمع و گل تازه استفاده کنید.
💛💜هر چیزی که در اتاقتان شما را یاد کارتان میاندازد از بین ببرید.
💛❤️هر عکسی از کودک و یا خانوادهتان در اتاقتان موجود است را به جایی دیگر منتقل کنید.
💚🧡زیر تختتان را خالی کنید.
میتواند منجر به اختلافات زیانآوری شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
1⃣هوای تازه و نور خورشید به ایجاد انرژی مثبت در خانه کمک میکند. بنابراین، اطمینان حاصل کنید که پنجرههای خانه را برای مدتی در صبح باز نگه دارید.
2⃣در خانه نباید هیچ گوشهی تاریکی وجود داشته باشد. اگر فضایی، از نور طبیعی خورشید برخوردار نیست، از نور مصنوعی استفاده کنید. روشن کردن نور در زمان مناسب از روز، میتواند باعث ایجاد انرژی مثبت در خانه و فضای زندگی شود.
3⃣آکواریومها شبیه آب روان عمل میکنند و میتوانند گردش انرژی را آسان کنند، به خصوص زمانیکه در قسمت شمال خانه قرار گرفته باشند. آکواریومها به زنده نگه داشتن این گوشهی حیاتی خانه کمک میکنند. به یاد داشته باشید که فضای داخل آکواریوم را حتما تمیز نگه دارید و از انباشته شدن کثیفی در آن بپرهیزید.
4⃣تا میتوانید از طراحی ستون و یا مانع در فضای داخلی خانه پرهیز کنید. این موانع، باعث انسداد انرژی میشوند و حرکت را با مشکل مواجه خواهند کرد. به این نکته توجه کنید که گیاهان مرده و خشک شده نیز چنین خواهند بود. به همین دلیل پیشنهاد ما این است که به جای گیاهان مصنوعی و خشک شده از نوع طبیعی و زنده استفاده کنید.
5⃣سرویسهای بهداشتی به سرعت انرژی منفی را جذب میکنند. پس به یاد داشته باشید که بلافاصله پس از استفاده از حمام و توالت، درب آنها را ببندید. شیرهایی که نشتی دارند و صدایی که ایجاد میکنند، انرژی منفی زیادی را به همراه میآورند. در نتیجه اطمینان حاصل کنید که هیچ شیر آبی نشتی ندهد.
6⃣از قرار دادن لباسشویی و داروها در آشپزخانه خودداری کنید. لباسهای چرک و حس دردی که داروها به همراه دارند، حجم انرژی منفی زیادی را به همراه میآورند.
7⃣زمان خواب، تمامی سیستمهای الکترونیکی از جمله وایفای را خاموش کنید. زمانیکه از خوب بیدار میشوید نیز با یک آهنگ ملایم، فضای خانه را برای بیدار شدن آماده کنید.
8⃣در انتخاب مبلمان خانه حتما دقت کنید که لبههای چوبی مبل تیز نباشند. در انتخاب رنگ نیز سعی کنید زیاد از رنگهای تیره مثل زرشکی، خاکستری و سرمهای استفاده نکنید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
9⃣از تقسیمبندی کف خانه بپرهیزید. به عنوان مثال، کف آشپرخانه را بالاتر از بقیهی سطوح طراحی نکنید. برای گردش انرژی کف خانه، مانع ایجاد نکنید. خانههای دوبلکس درعین زیبایی، گردش انرژی را سخت میکنند.
🔟قاب عکسهایی که در خانه استفاده میکنید نقش برجستهای در ایجاد حال خوب و انرژی مثبت دارند. توصیهی ما این است که از آویختن تصاویری که تنهایی، فقر یا جنگ را نمایش میدهند جدا خودداری کنید.
1⃣1⃣به جای بهکارگیری خوشبو کنندههای مصنوعی و صنعتی سعی کنید از نوع طبیعی آن مثل چوب صندل، دارچین و یا برگ اکالیپتوس استفاده کنید. زردچوبه به تقویت روحیهی مثبت در خانه کمک میکند. آویزان کردن چوب زردچوبه در ورودی خانه نه تنها باعث ایجاد فضای مطبوع میشود بلکه باعث ایجاد رونق در کسبوکار شما نیز خواهد شد. انرژی مثبت را با این رایحهها در منزل خود ایجاد کنید.
2⃣1⃣به هیچ عنوان زبالهها را در ورودی خانه نگه ندارید. سعی کنید آنها را هر شب قبل از خواب از خانه خارج کنید.
3⃣1⃣همانطور که در متن گفته شد از نگه داشتن وسایل شکسته و خراب در خانه بپرهیزید. این موضوع در مورد لوازم آشپزخانه مثل کارد و چنگال اهمیت بیشتری پیدا میکند.
4⃣1⃣مروری بر کلیهی لوازم خانه داشته باشید. اگر وسیلهای است که مدت زیادی مورد استفاده قرار نگرفته است، هر چه زودتر آن را از منزل خارج کنید. این اصل در مورد کمد لباسها نیز صدق میکند.
👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
5⃣1⃣به هیچ عنوان درب ورودی با رنگ مشکی را انتخاب نکنید. اگر به رنگ تیره علاقه دارید سعی کنید از رنگ قهوهای تیره استفاده کنید. اما پیشنهاد ما رنگ سفید و یا رنگ کرم روشن است.
6⃣1⃣سعی کنید تلویزیون و لوازم الکترونیکی را در گوشهی شمال شرقی خانه قرار دهید. چرا که روزانه بخش زیادی از اخبار تلویزیون، منفی و ناخوشایند هستند. گوشهی شمال شرقی خانه میتواند متعادل کنندهی انرژی باشد.
7⃣1⃣پس از تابلوهای مناظری چون آبشارها، ماهیهای قرمز و یا طاووس استفاده کنید. چرا که طبق باورها، ماهی، آبشارها و طاووسها، بشارتدهندهی ثروت و شانس هستند.
8⃣1⃣از مجسمهها، کتابها و یا تابلوهای مذهبی استفاده میکنید؟ سعی کنید آنها را در ورودی خانه و در شرقیترین قسمت قرار دهید.
9⃣1⃣به مجسمههای چوبی علاقه دارید؟ ما به شما لاکپشتهای چوبی را پیشنهاد میکنیم. آنها را در قسمت جنوب شرقی خانه قرار دهید. انرژی مثبت ایجاد شده توسط این اجزا، باورنکردنی است.
0⃣2⃣ساعتهای از کار افتاده را از فضای خانه دور کنید و یا به سرعت آنها را تعمیر کنید. چرا که ساعتها وظیفهی انتقال انرژی از یک مکان به مکان دیگر را بر عهده دارند. ساعتهای راکد حرکت انرژی را با مشکل مواجه میکنند.
👇👇👇https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روانشناسی🌱
ویژه ولنتاین❤️
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شما عزیزان
ممنون از حضورتون
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مهر و ماه_۲۰۲۳_۰۱_۱۷_۱۰_۴۶_۵۶_۴۷۹.mp3
12.56M
🍃🌸🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷🌸🍃
🍃🌠💫شبانهها💫🌠🍃
🍃🌠❄️🎧❣آوای بسیار زیبای :مهر و ماه ...
🍃🕊🎤دکتر محمد اصفهانی...
🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃
🍃🌠❣یکنفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
گو که ز هجرش به فغانم به فغانم
🍃🕊❣ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
🍃🌠❣من غرق گناهم
تو عذر گناهی
روز و شبم را تو چو مهری و چو ماهی
چه شود گر مرا رهانی ز سیاهی ؟
🍃🕊❣چون باده به جوشم در جوش و خروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
...
🍃🌠❣همه شب بر ماه و پروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
🍃🌠❣چه بگویم ؟ چه بگویم ؟
به که گویم این راز ؟
غمم این بس که مرا کس نبود دمساز
...
🍃🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🍃https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ایرانِزیبا
.
⚫️ #پاککنندهآرایش #میسلارواتر
مناسب پوست چرب 𝑴𝑵𝑫
.
حجم: 200 میلی لیتر
.
⚜ محلول پاککننده آرایش چشم، لب و صورت مناسب پوست چرب ام ان دی، یک محصول موثر برای پاکسازی صورت از ترکیبات آرایشی و آلودگی میباشد.
میسلارواتر یک پاککننده برپایه آب میباشد که با جذب آلودگیهای و ترکیبات چربی، باعث جداشدن آنها از پوست و پاکسازی پوست میشود.
میسلارواتر مناسب پوست چرب ام ان دی، ضمن داشتن ترکیبات آبرسان در کاهش چربی پوست موثر میباشد.
🔴 موارد استفاده:
⚜ مناسب برای پوست چرب
⚜ پاکسازی پوست از آرایش و آلودگیها
مناسب برای پاکسازی دور چشم
⚜ مناسب برای پاکسازی پوست لب
⚜ همراه با آبرسانی موثر پوست
⚜ موثر در کاهش تولید چربی
🔰قیمت: 65 🌸🌱🥰
.
🦋 هدف ما هدیه دادن زیبایی و جذابیت متفاوت به شماست 😍💗
.
💌 برای تهیه محصول من اینجام 👇🏻
.💕.
❌ میسلار واتر یا آرایش پاک کن چیست؟
میسلار واتر، در واقع، ترکیبی از روغن و آب است که به پاک کردن آرایش و آلودگیها از سطح پوست صورت کمک میکند.🧖🏻♀
.
قطرات ریز روغن که میسل نام دارد و در آب معلق است، آلودگیها و چربی صورت را از سطح پوست خارج کرده و آن را تمیز و مرطوب میکند.💆🏻♀
.
میسلار واتر👇🏻
نوعی محصول پاککننده است که آرایش را پاک کرده و پوست صورت را تمیز میکند.
.
علاوه بر این، خاصیت رطوبترسانی سریع نیز دارد.💧
.
اما کاربرد اصلی این محصول👇🏻
پاک کردن چربی، آرایشهای غلیظ و سرسخت و همچنین، پاکسازی آلودگیهای سطح پوست صورت است.
.
میسلار واتر👇🏻
کوچکترین ذرات باقیمانده از آرایش (حتی آرایش ضد آب چشم) را پاک میکند؛ این ویژگی، یکی از ویژگیهای قابل توجه میسلار واتر محسوب میشود.😎🦋
.💕.