*🛑تلنگر*
💕گاهی تو نماز کشش به سمت گوشی داری
دوست داری زود تموم کنی بری سرگوشی ...
اصلا گوشی کنارت اماده هست نماز اول ک تموم شد بجای تسبیحات استفاده میشه😔
📌گاهی چنان محو جمال جناب تلوزیون میشی
ک حتی صدای مادرت ک باهات حرف میزنه را نمیفهمی ....
چنان محو فیلم میشی ک انگار خودت داری بازی میکنی ...
👈شیطان کاری باهات نداره چون توی غفلت هستی ..
نه بهت میگه خسته شدی
ن بچیزی غیر از فیلم توجه میکنی
❗️ شیطان با نماز کار داره ...
میگه زود تمومش کن , خستگی برات میاره ...
یا تمام گمشده ها را تو نماز بیادت میاره
یا اینکه دونفر کنارت حرف بزنن دقیقا متوجه ای چی میگن تو نماز ...
⛔️بله شیطان از نماز دورت میکنه
و هنگام نگاه کردن به تلوزیون و غفلت کاری باهات نداره ...
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅گزیده ای از سخنرانی
👤دکتر محمد رضا سنگری در سال ۱۳۸۶
👇👇👇👇👇👇
*چگونه شمر نباشیم؟*
🗣يكي از افراد مقابل امام حسین، شمربن ذي الجوشن است. ازفرماندهان سپاه امام علي در صفين. اين چنين كسي حالا در كربلا شمر ميشود. شمر آدم كوچكي نبود. او شانزده بار با پاي پياده به سفر حج رفته است. فكر نكنيد شمر اهل نماز و روزه نبود. او و بسياري ديگر كه مقابل سیدالشهداء ايستادهاند، آدمهايي هستند كه پيشاني پينهبسته داشتند.
ابن عباس درباره خوارج به امام علی گزارش داد:
« مرداني را ديدم كه ضجه هايشان در نيمه شب بلند بود و صداي تلاوت قرآنشان همه جا ميپيچيد. ميتوانستي قيچي به دست بگيري و زانوهاي پينهبستهي آنها را از فرط عبادت بچيني.))
در كتاب تاريخ مسعودي ميخواندم كه در كربلا، هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل ميكردند.
غسل" قربة الي الله" و ميگفتند:
غسل مي كنيم تا ثواب کشتن حسین بيشتر باشد.
فكر نكنيد در لشکر عمرسعد كسي نماز نميخواند. برخي از همین افراد به امام حسین ميگويند كه نماز شما قبول نيست!
قصه ي كربلا به اين سادگي كه ما تصور ميكنيم نيست.
بسياري از افرادی كه همراه عمربن سعد به كربلا وارد شدند، نقاب بر چهره داشتند و از امام حسین خجالت ميكشيدند.
ما در كربلا به كلاس شمر شناسي نياز داريم. شمري كه شانزده بار به مكه رفت؛ و جانباز اميرالمومنين بود؛ چگونه به اينجا رسيد؟
اين هشداری است براي جمعهاي كه منتظر امام زمان است.
فرض كنيد فردا روز جمعهاي است كه امام ظهور ميكنند.
آيا ما با اين مشخصاتي كه از كربلا ميگوييم از ياران امام زمان هستيم؟
شمر ویژگیهایی داشت که از او شمر ساخت. من سه ويژگي بارز شمر را برای شما میگویم:
۱_ اولين خصوصيت شمر اين بود كه ميگفت: شكم از همه چيز براي من مهمتر است.
او براي دست يافتن به غذا دست به هركاري مي زد. دعواي شكم دعواي مسخرهاي است كه ما هم با آن درگير هستيم.
روزي قصاب محل به امام علی گفت:
«امروز گوشت نابي دارم، بيا ببر.» حضرت فرمودند:«پول ندارم.»
قصاب گفت:
« ما شما را قبول داريم. گوشت را امروز ببر وپولش را فردا بده.»
حضرت فرمودند: «به جاي اين كه به شما بگويم فردا پول ميدهم به شكمم ميگويم، فردا گوشت بخور.»
به تعبير امام علی «انسان موجودي نيست كه زيستنش طي كردن فاصله ميان سفره و توالت باشد.»
۲_نكته ي دوم در شخصيت شمر اين بود كه چشم ديدن پيشرفت هيچكسی را نداشت و به خاطر همين مسئله است كه به كربلا آمد.
شمر آدمي است كه مدام درباره دیگران حرف میزند.
مثلاً فردي نزد ما مي آيد، وخبري را به ما ميگويد ما ميگوييم جدي؟! بعدش چی شد؟!
اين كار باعث تشويق طرف مقابل ميشود و باب غيبت را ميگشايد.
اگر كسي نزد شما غيبت كرد ، سرتان را پايين بيندازيد و به چشمان او نگاه نكنيد اين كار باعث ميشود كه ديگر اين كار را تكرار نكند.
شمر چنين روحيه اي داشت كه مرتب عليه ديگران حرف میزد و تاب ديدن موفقیتهاي ديگران را نداشت.
۳_ سومين خصوصيت بارزی كه شمر داشت، مسخره كردن ديگران بود. در كربلا نیز شمر بارها حرفهاي آزاردهندهاي به امام حسین زد و ایشان را مسخره کرد.
من كشورهاي ديگر را هم ديدهام امّا هيچ كشوري لطيفهسازتر از ايران نيست. هر چيزي را بهانهي دست انداختن ميكنند.
اين خصوصیتها از جانباز امام علی، شمر ساخت، شمري كه در كربلا با قساوت كامل بر سينهي پسر رسولالله نشست و با بي رحمي تمام، دوازده ضربه از پشت به گردن امامحسین وارد كرد.
امام حسين در روز عاشورا گفت: هر كس كه مدیون است كربلا را ترك كند.
ياران امامحسین مدیون کسی نبودند.
حتی امام حسین زمين كربلا را به شصت هزار درهم از بنیاسد خريد و آن را به خود بنياسد بخشيد و گفت:
« نميخواهم خونم در زمين غصبي ريخته شود.»
اگر گير دنيايي داريد و نمیتوانید پول حلال به دست آوريد نميشود از ياران امام زمان شيد. فكر نكنيد كه شما الان چند ميليون نفر هستيد و اگر دركربلا بوديد هم همين قدرمي مانديد! آنقدر پالایش میشدید که معلوم نبود چند نفر میماندید!
امام حسين در روز عاشورا فرمودند: ميدانيد چرا حرف مرا نمي پذيريد؟ شكم ها يتان از حرام پر شده است.
معني حرف حسين(ع) اين است كه اصحاب من كساني هستند كه لقمهي حرام نخوردهاند. هر كس كه الان لقمهي حرامي در شكمش باشد اگر امام زمان(عج) بيايد، امام به او نمي گويد با من بيا. بلکه میگویند برو اول خودت را پاك كن بعد اگر توانستي بيا. و این، راه را سخت ميكند.
خوشا به حال شيعه اي كه شانههايش بلرزد، اما بيشتر، خوشا به حال شيعهاي كه پيش ازشانههايش، دلش بلرزد.
با امام حسين(ع) بودن، آدمي با اخلاق ميخواهد. اگر بلد نيستيد در خانه محبت كنيد، با حسين نیستید.
كربلا فشرده ترين كلاس تاريخ است.
*🛑تلنگر*
💕گاهی تو نماز کشش به سمت گوشی داری
دوست داری زود تموم کنی بری سرگوشی ...
اصلا گوشی کنارت اماده هست نماز اول ک تمو
م شد بجای تسبیحات استفاده میشه😔
📌گاهی چنان محو جمال جناب تلوزیون میشی
ک حتی صدای مادرت ک باهات حرف میزنه را نمیفهمی ....
چنان محو فیلم میشی ک انگار خودت داری بازی میکنی ...
👈شیطان کاری باهات نداره چون توی غفلت هستی ..
نه بهت میگه خسته شدی
ن بچیزی غیر از فیلم توجه میکنی
❗️ شیطان با نماز کار داره ...
میگه زود تمومش کن , خستگی برات میاره ...
یا تمام گمشده ها را تو نماز بیادت میاره
یا اینکه دونفر کنارت حرف بزنن دقیقا متوجه ای چی میگن تو نماز ...
⛔️بله شیطان از نماز دورت میکنه
و هنگام نگاه کردن به تلوزیون و غفلت کاری باهات نداره ...
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅گزیده ای از سخنرانی
👤دکتر محمد رضا سنگری در سال ۱۳۸۶
👇👇👇👇👇👇
*چگونه شمر نباشیم؟*
🗣يكي از افراد مقابل امام حسین، شمربن ذي الجوشن است. ازفرماندهان سپاه امام علي در صفين. اين چنين كسي حالا در كربلا شمر ميشود. شمر آدم كوچكي نبود. او شانزده بار با پاي پياده به سفر حج رفته است. فكر نكنيد شمر اهل نماز و روزه نبود. او و بسياري ديگر كه مقابل سیدالشهداء ايستادهاند، آدمهايي هستند كه پيشاني پينهبسته داشتند.
ابن عباس درباره خوارج به امام علی گزارش داد:
« مرداني را ديدم كه ضجه هايشان در نيمه شب بلند بود و صداي تلاوت قرآنشان همه جا ميپيچيد. ميتوانستي قيچي به دست بگيري و زانوهاي پينهبستهي آنها را از فرط عبادت بچيني.))
در كتاب تاريخ مسعودي ميخواندم كه در كربلا، هر روز بیست هزار نفر در فرات غسل ميكردند.
غسل" قربة الي الله" و ميگفتند:
غسل مي كنيم تا ثواب کشتن حسین بيشتر باشد.
فكر نكنيد در لشکر عمرسعد كسي نماز نميخواند. برخي از همین افراد به امام حسین ميگويند كه نماز شما قبول نيست!
قصه ي كربلا به اين سادگي كه ما تصور ميكنيم نيست.
بسياري از افرادی كه همراه عمربن سعد به كربلا وارد شدند، نقاب بر چهره داشتند و از امام حسین خجالت ميكشيدند.
ما در كربلا به كلاس شمر شناسي نياز داريم. شمري كه شانزده بار به مكه رفت؛ و جانباز اميرالمومنين بود؛ چگونه به اينجا رسيد؟
اين هشداری است براي جمعهاي كه منتظر امام زمان است.
فرض كنيد فردا روز جمعهاي است كه امام ظهور ميكنند.
آيا ما با اين مشخصاتي كه از كربلا ميگوييم از ياران امام زمان هستيم؟
شمر ویژگیهایی داشت که از او شمر ساخت. من سه ويژگي بارز شمر را برای شما میگویم:
۱_ اولين خصوصيت شمر اين بود كه ميگفت: شكم از همه چيز براي من مهمتر است.
او براي دست يافتن به غذا دست به هركاري مي زد. دعواي شكم دعواي مسخرهاي است كه ما هم با آن درگير هستيم.
روزي قصاب محل به امام علی گفت:
«امروز گوشت نابي دارم، بيا ببر.» حضرت فرمودند:«پول ندارم.»
قصاب گفت:
« ما شما را قبول داريم. گوشت را امروز ببر وپولش را فردا بده.»
حضرت فرمودند: «به جاي اين كه به شما بگويم فردا پول ميدهم به شكمم ميگويم، فردا گوشت بخور.»
به تعبير امام علی «انسان موجودي نيست كه زيستنش طي كردن فاصله ميان سفره و توالت باشد.»
۲_نكته ي دوم در شخصيت شمر اين بود كه چشم ديدن پيشرفت هيچكسی را نداشت و به خاطر همين مسئله است كه به كربلا آمد.
شمر آدمي است كه مدام درباره دیگران حرف میزند.
مثلاً فردي نزد ما مي آيد، وخبري را به ما ميگويد ما ميگوييم جدي؟! بعدش چی شد؟!
اين كار باعث تشويق طرف مقابل ميشود و باب غيبت را ميگشايد.
اگر كسي نزد شما غيبت كرد ، سرتان را پايين بيندازيد و به چشمان او نگاه نكنيد اين كار باعث ميشود كه ديگر اين كار را تكرار نكند.
شمر چنين روحيه اي داشت كه مرتب عليه ديگران حرف میزد و تاب ديدن موفقیتهاي ديگران را نداشت.
۳_ سومين خصوصيت بارزی كه شمر داشت، مسخره كردن ديگران بود. در كربلا نیز شمر بارها حرفهاي آزاردهندهاي به امام حسین زد و ایشان را مسخره کرد.
من كشورهاي ديگر را هم ديدهام امّا هيچ كشوري لطيفهسازتر از ايران نيست. هر چيزي را بهانهي دست انداختن ميكنند.
اين خصوصیتها از جانباز امام علی، شمر ساخت، شمري كه در كربلا با قساوت كامل بر سينهي پسر رسولالله نشست و با بي رحمي تمام، دوازده ضربه از پشت به گردن امامحسین وارد كرد.
امام حسين در روز عاشورا گفت: هر كس كه مدیون است كربلا را ترك كند.
ياران امامحسین مدیون کسی نبودند.
حتی امام حسین زمين كربلا را به شصت هزار درهم از بنیاسد خريد و آن را به خود بنياسد بخشيد و گفت:
« نميخواهم خونم در زمين غصبي ريخته شود.»
اگر گير دنيايي داريد و نمیتوانید پول حلال به دست آوريد نميشود از ياران امام زمان شيد. فكر نكنيد كه شما الان چند ميليون نفر هستيد و اگر دركربلا بوديد هم همين قدرمي مانديد! آنقدر پالایش میشدید که معلوم نبود چند نفر میماندید!
امام حسين در روز عاشورا فرمودند: ميدانيد چرا حرف مرا نمي پذيريد؟ شكم ها يتان از حرام پر شده است.
معني حرف حسين(ع) اين است كه اصحاب من كساني هستند كه لقمهي حرام نخوردهاند. هر كس كه الان لقمهي حرامي در شكمش باشد اگر امام زمان(عج) بيايد، امام به او نمي گويد با من بيا. بلکه میگویند برو اول خودت را پاك كن بعد اگر توانستي بيا. و این، راه را سخت ميكند.
خوشا به حال شيعه اي كه شانههايش بلرزد، اما بيشتر، خوشا به حال شيعهاي كه پيش ازشانههايش، دلش بلرزد.
با امام حسين(ع) بودن، آدمي با اخلاق ميخواهد. اگر بلد نيستيد در خانه محبت كنيد، با حسين نیستید.
كربلا فشرده ترين كلاس تاريخ است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#ختم_پدر
#روضه_حضرت_رقیه_س
بیا باهم رویم اندر خرابه
برای دیدن طفل سه ساله
چرا اندر خرابه جایی داره
غم داغ پدر در سینه داره
الهی هیچ دختری داغ بابا نبینه اونایی که امروز بابا ندارن اونایی که یتیمند در خونه ی بی بی رقیه نشستن قربونت برم بی بی جان
خدا نکنه دختری بهونه ی بابا بگیره همونایی که بزرگند بابا ازدست دادن به خدا گاهی اوقات
دلشون پر میزنه برابابا بلند شد صدازد عمه جون بابامو میخوام آخه دخترا عادتشون این
اگه یه چیزی بخوان باگریه میگیرن
وقتی هم بگیرن به کسی نمیدن
سروآوردن تو خرابه بغل کرده این سرو
بچه های دیگه اومدن میگن رقیه جون به ما هم بده سرو ببوسیم میگه نمیدم سر بابا ی خودم
قربونت برم بی بی جان
حاضری درد دل بی بی رقیه رو بشنوی
خدا دست از سرم بردار من بابا ندارم
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
گیسو سفیدم احترامم رانگه دار
آخ کجای دنیا دیدی یه دختر سه ساله وموی سرش سفید باشه
سیلی مزن من باکسی دعوا ندارم
باشد بزن چشم عمورا دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
زیبایی دختر به گیسوی بلند است
وایی مثل گذشته ی گیسوی زیبا ندارم
این چند وقت از درو دیوار خوردم
دیگر برای ضربه هایم جا ندارم
گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گیرم که پس دادند هر دو گوشواره ی
سادات من وببخشند
گوشی برای گوشواره ها ندارم
شیرین زبان بودم صدایم را بریدند
آهنگ سابق رابه هر آوا ندارم
به خدا اونایی که بابا دارید قدر باباروبدونید
یه جمله اززبون دختر خانم هاش بگم والتماس دعا
بابای مهربون من ای ماه آسمون من
آخ بابا... طاقت دوری ندارم2
دلم مبخواد یه بار دیگه سر رویزانوت بزارم
فرشته ها گریه کنید بابای ما زیر خاک
سه روز که ندیدمش غم تودلم یه عالمه2
به خدا بی بی رقیه حرفی زد
دخترا قدر بابا رو بدونید
درد بی بابایی رو نمی دونید
اونی که بابا داره غم نداره
چیزی توی این جهان کم نداره
الهی هرکی سفر کرده داره
خبر بد کسی برای او نیاره
من بابا ندارم افسرده ام
کاشکی در کرببلا مرده بودم
سیدخانم زاهد🥀🥀🥀🥀🥀
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ناصر:
📔#داستان_کوتاه http://itaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیرمراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کندتا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده
پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد
پادشاه به اوذخندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد
پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد او را در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند
روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست
مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد
پادشاه گفت چه ایرادی؟
فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشتکه اسب سریع خودش را درون آب انداخت
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند
وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت
میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم
مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟
مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم
و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرامیکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی، مرد فقیر گفت
موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپز خانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بودو من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی....!!
*آری اکثر خصایص ذاتی است
*یعنی در خون طرف باید باشد
اصالت به ریشه است
هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگی کوچک نمی شود
*نه هر گرسنه ای فقیر است!
*ونه هر بزرگی بزرگوار!
http://itaa.com/joinchat/2761883670C6191fa3660
•••✾~🍃🌸🍃~✾•••
رویدادهای دهه اول محرم
روز دوم
1. امام حسین علیهالسلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار "سید بن طاووس" نقل کرده است که: امام علیهالسلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من داده است.2
2. در این روز "حر بن یزید ریاحی" ضمن نامهای "عبیداللّه بن زیاد" را از ورود امام علیهالسلام به کربلا آگاه نمود.3
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
3. در این روز امام علیهالسلام به اهل کوفه نامهای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود.4 اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیهالسلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیهالسلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَییءٍ قَدیرٌ؛
خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی."5
روز سوم
1. "عمر بن سعد" یک روز پس از ورود امام علیهالسلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.6
2. امام حسین علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.7
3. در این روز "عمر بن سعد" مردی بنام "کثیر بن عبداللّه" ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیهالسلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، "ابو ثمامه صیداوی" (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیهالسلام بود. همینکه او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که میآید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیهالسلام برو. گفت: هرگز چنین نمیکنم
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پیمان بستهاند، بسوی کوفه میروم و اگر خوش ندارید بازمیگردم... ."8
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
روز چهارم
در روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
روز پنجم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی"10 را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.11
2. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.12
3. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.13
روز ششم
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کردهام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من میفرستند.
2. در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیهالسلام عرض کرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیکی طائفهای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت میکنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مینمایم... .
در این هنگام مردی از بنیاسد که او را "عبداللّه بن بشیر" مینامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت میکنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
"حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر میرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی که یاران بنیاسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیهالسلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ"14
روز هفتم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
1. در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.15
عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیهالسلام و یارانش به آب شدند.
2. در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
امام علیهالسلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه بن حصین آنقدر آب میآشامید تا شکمش بالا میآمد و آن را بالا میآورد و باز فریاد میزد: العطش! باز آب میخورد، ولی سیراب نمیشد. چنین بود تا به هلاکت رسید.16
روز هشتم
1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشتهاند که در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه میکَند و آب بدست میآورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.17
2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میکنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم که بتوانم از آن گذشت کنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.18
3. امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظه" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علیاکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام که فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: میترسم خانهام را خراب کنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانهات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی که میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامهای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیهالسلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمیگردم یا به مملکت دیگری میروم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.20
روز نهم
1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامهای که از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت کرد.
ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آوردهای. به خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .21
2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیهالسلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
شمر نزدیک خیام امام حسین علیهالسلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیهالسلام که مادرشان امالبنین علیهاالسلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان گرفتهام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!22
3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیهالسلام امام علیهالسلام را باخبر کرد. امام حسین علیهالسلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
حضرت عباس علیهالسلام رفت و خبر آورد که اینان میگویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🥀
امام حسین علیهالسلام به عباس فرمودند: اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال میداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23
حضرت عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی میکردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.24 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیهالسلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو میکنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.
محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
امام علیهالسلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.25
2. امام حسین علیهالسلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است. امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.
قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمهها هم حمله میکنند؟ امام علیهالسلام به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.26
3. امام علیهالسلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمهها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام ؛علیهالسلام بسیار سودمند بود.27
4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علیاکبر علیهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیهالسلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیهالسلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.28
روز عاشورا
و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینهتوزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموختهاند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفتهایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیهالسلام .
سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری میکردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت میداد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ریخت خون مقدّست به زمین آسمان زاشک آب گرفت
ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
ناله مصطفی به گوش رسید موج خون زچشم بوتراب گرفت
شد سیه رنگ آسمان از خشم که زخونت زمین خضاب گرفت
آن تن پاره پاره را دربر گه سکینه گهی رباب گرفت
شست زینب زاشک جسمت را بلکه از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام زآن بریده گلو جواب گرفت
هردم از زخم بیحساب تَنَتْ خم شد و بوسه بیحساب گرفت(29)
پاورقیها:
1. الامام الحسین و اصحابه، ص194؛ البدء والتاریخ، ج6، ص10.
2. اللهوف، ص35.
4. مقتل الحسین مقرّم، ص 184.
5. بحارالانوار، ج44، ص381.
6. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص84.
7. مستدرک الوسایل، ج14، ص61؛ مجمع البحرین، ج5، ص461.
8. تاریخ طبری، ج5، ص410.
9. بحارالانوار، ج44، ص386.
10. او پیامبر را درک کرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام "سجاح" که ادعای نبوّت کرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیهالسلام جنگید و در کربلا نیز از لشکریان یزید بود.
11. عوالم العلوم، ج17، ص237.
12. مقتل الحسین(مقرّم)، ص199.
13. همان.
14. بحارالانوار، ج44، ص386.
15. انساب الاشراف، ج3، ص180.
16. ارشاد شیخ مفید، ج2، ص86.
17. وقایع الایام، ج5، ص27؛ مقتل الحسین، خوارزمی، ج1، ص244.
18. کشف الغمه، ج2، ص47.
19. بحارالانوار، ج44، ص388.
20. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص82.
21. همان، ج2، ص89.
22. انساب الاشراف، ج3، ص184.
23. الملهوف، ص38.
24. ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص91.
25. الملهوف، ص39.
26. نفس المهموم، ص230.
27. الامام الحسین و اصحابه، ص257.
28. امالی شیخ صدوق، مجلس30.
29. شعر از غلامرضا سازگار.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
غیر از #خدا کسی کاره ای نبود غیر از حسین دلم را چاره ای نبود:
#اصوات_الهی...
🍃 #حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
وظیفه #پدر و مادر است که از همان کودکی اصوات الهی را به گوش فرزندانشان برسانند. کودک باید از همان ابتدا با آهنگهای الهی خو بگیرد . وای به حال جامعه ای که اطفال آن به نواهای شیطانی معتاد شوند و تازه آن جامعه پسوند اسلامی هم یدک بکشد!
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دعاکنیداین_توفیق_گریه_براباعبدالله_الحسین❤️ #راازشمانگیرندکه_بسیارارزشمنداست
حضرت #آیت_الله_بهجت
شیر آب حیاط را بهاندازۀ یک شیر سماور باز کرده بودند و داشتند وضو میگرفتند. گفتم آقا، محرم دارد میآید و من یک ماه برای تبلیغ میروم. سفارشی کنید که آویزه گوشم کنم. همانجور که وضو میگرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت «آسید محمد! سعی کن هر شبانهروزی یکمرتبه برای امام حسین علیهالسلام گریه کنی...» . (براساس خاطره یکی از شاگردان)
📚 برگرفته از کتاب ردپای سپید، ص۵٧ http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#درسته_گریه_ما_بر_اباعبدالله_الحسن❤️ #بسیارناچیزه_ولی_همین_ناچیز
#موردِعنایت_مولای_ماست👌😍
#چراکه_همه_داراییهای_ما_بیچارگان
#همین_است
#حاج_اسماعیل_دولابی
🍃🍂پیرزنی چند کلاف نخ آورده بود تا یوسف را بخرد. به او گفتند به چند کلاف نخ که یوسف را نمیدهند. گفت در میان خریداران که هستم، اسم خریدارها را که میآوردند، اسم من هم گفته میشود. الان هم شما هرجا قصه یوسف را میخوانید، نقل این مشتری هست.
🍁این را کوچک نشمارید،❌❌ چون از یاد نمیرود. نماز خواندن، روزه گرفتن، کار خوب انجام دادن خودت را هم کوچک نشمار.❌ اگر کوچک بشمارید یک وقت میبینید چقدر خطا کردهاید.
خود حضرت یوسف هم می گوید یک مشتری با چند کلاف نخ آمده بود من را بخرد.☺️👌
📚طوبای محبت۲ص۴۰
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#محرمی_شویم (۱)
💠 این کارهای به ظاهر کوچک 💠
🔷🔸 از جلسات خانگی و اقدامات شخصی برای محرم غافل نشوید. 👌👌
🔶🔹 مثلاً یک سیاهی به ماشینت بزن.
یک روضه ی چند نفره در خانه ات بیانداز؛
👇👇👇👇👇
خرجش هم یک چایی است.
🔰 یک سیاهی جلوی در خانه ات بزن.
یک سیاهی هم درون خانه ات آویزان کن.
بگو:"ما عزاداریم"
♻️ لااقل بچه ی خودت که میفهمد. 💢💯💢
اینها اثر دارد...
🔵 قرار ما روز قیامت؛
ببینیم این کارهای به ظاهر کوچک چقدر اثر داشته است❓
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
👇🔰
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍🏻علی گندابی که بود ؟حتما بخونید 👇🏼👇🏼👇🏼
علی نامی در محله گنداب قدیم همدان زندگی می کرد او را علی گندابی صدا می کردند. او در زمانه خود فردی خوش سیما و خوش تیپ بود، روزگار علی گندابی را به جایی کشانده بود که مردم شهر او را به شرارت و عرق خوری می شناختند، اما او در عین فسق و فجور گویا روزنه نوری از مرام و معرفت در وجودش روشن بود و می درخشید.
روزی علی با لباس های زیبا وکلاه پشمی چشم نوازی، با رفقایش در قهوه خانه مشغول قلیان کشیدن و صحبت بودند که خانم جوانی که تازه ازدواج کرده بود از کنار قهوه خانه عبور کرد، علی گندابی که متوجه شد این خانم جذب زیبایی اش شده کلاه پشمی را از سر درآورد و روی زمین انداخت و موهایش را بهم ریخته کرد، گویا تمام وجودش غیرت شده بود و بر سر علی خوشتیپ فریاد می کرد «علی خجالت نمیکشی جوری خودت رو درست کردی که ناموس مردم داره تو رو نگاه میکنه...».
روزها می گذشت روزهایی که گاهی علی بامعرفت با علی شرور دعوایش می شد، لحظاتی که شلوغی شهر برایش معنا نداشت و او فقط صدای کشمکش های ذره نوری را می شنید که سعی داشت تمام وجودش را در بربگیرد اما غافل از آنکه گرد گناه پیوسته تجدید میشد.
در همدان روضه خوان معروفی بود به نام شیخ حسن که فردی متدین بود. وی برای روضه خوانی به یکی از محله های اطراف همدان رفته بود. نیمه های شب بود که شیخ حسن در نزدیکی دروازه های شهر سرو صدای خنده چند جوان را شنید.
یکی با حال خراب داد زد: «کی اونجاست؟» شیخ گفت: «منم، شیخ حسن روضه خوان. نزدیک تر که شد شیخ دید علی گندابی و رفقایش، شراب خورده، با حال خراب، قمه بدست نزدیک شدند.» علی گندابی گفت: «آهای شیخ این وقت شب اینجا چه کار میکنی؟» شیخ گفت: «علی جان رفته بودم یکی از روستای اطراف شهر روضه بخوانم.» علی گندابی عربده ای کشید وگفت: «بسه دیگه شیخ، چقدر روضه؟ چه خبره؟ شنبه روضه، یکشنبه روضه، دوشنبه روضه، بس کنین دیگه».شیخ گفت: «امشب فرق داره علی جان امشب شب اول محرمه اباعبدالله الحسین.» علی گندابی عرق خورده مست قمه بدست تا فهمید شب اول محرم است سرش را به دروازه می کوبید، گویی تمام شهر آوار شده بود به روی علی، اما این بار علی بامعرفت سیلی محکمی به علی عرق خورده مست زده بود.
آسمان صدای ناله های علی را می شنید «آهای علی خجالت نکشیدی محرم اومده! تو عرق خوردی!؟ ای بی حیا همه وقت گناه تو محرمم گناه؟!...». علی که به خودش آمده بود بلند شد قمه را برداشت گفت «آهای شیخ تیکه تیکه ات می کنم اگر همین الان برام روضه نخونی». شیخ حسن گفت «آخر علی جان روضه ممبر می خواد، مستمع می خواد.»
علی گندابی دل شکسته، چهار دست و پا نشست و گفت «شیخ من خودم ممبرت می شم بیا رو کمرم بشین روضه بخون.» شیخ حسن تا شروع کرد «بسم الله الرحمن الرحیم»، علی گندابی گفت « آ شیخ من حوصله ندارم معطلم نکن، من رو یک راست ببر در خونه قمر بنی هاشم ابوالفضل عباس(ع)». شیخ شروع کرد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد». شیخ دید علی گندابی به پهنای صورت اشک می ریزد و در تاریکی شب تنها صدای گریه های علی پیچیده بود و گویی تمام شهر همراه علی می گریستند. بعد از روضه علی گفت «شیخ ممنونتم، میشه یه خواهش ازت کنم؟». شیخ گفت «بگو علی» علی گندابی گفت «میشه رو کنی سمت نجف به امیرالمومنین(ع) سلام بدی و بگی علی قول میده دیگه شراب نخوره، بگو علی غلط کرد، بگو علی روش نمیشه بگو شرمندم».
میان گریه های علی گندابی شیخ رو کرد سمت نجف «السلام علیک یا علی ابن ابیطالب(ع)». فردا شیخ در مسجد شهر اعلام کرد که مردم یک خبر خوش، علی گندابی دیشب توبه کرده تا شراب نخورد اما مردم باور نکردند، علی گندابی و توبه!؟ مردم جمع شدند به همراه شیخ به در خانه علی گندابی رفتند، همسرش در را باز کرد شیخ سراغ علی را گرفت، او گفت «شیخ، علی نیمه های شب اومد خونه ساکشو جمع کرد و گفت یا میرم آدم میشم برمیگردم یا دیگه برنمیگردم.» شیخ پرسید «کجا رفت؟» همسر علی گندابی پاسخ داد «علی گفت جایی جز کربلا ندارم برم.»
روزها سپری میشد و علی گندابی مقیم کربلا شده بود و مشغول خانه تکانی دل از بدیها بود، دیگر روزنه نور تمام وجود علی را فراگرفته بود و زنگارهای گناه از قلب و دل علی زدوده شده بود. پس از آن علی گندابی به نجف رفت، میرزای شیرازی در نجف نماز که می خواند، علی صف آخر نماز بود. روزها گذشت و علی کم کم رسید به صف اول نماز و ملازم میرزا شد و نزدیک میرزا بود.
علی کسی شده بود که وقتی میرزای شیرازی وارد حرم می شد متوجه می شد علی نیست منتظر می ماند تا علی بیاید. یک روز حین نماز خواندن برای میرزا خبر آوردند، یکی از عالمان بزرگه نجف به رحمت خدا رفته میرزا خواست تا قبری زیر پای زائران امام علی(ع) برای آن عالم بکنند و تا بین الصلاتین نماز میت را برایش بخواند و او را تدفین کنند.
بین دو نماز بود که قبر آماده شد اما خبر رسید که علائم حیات
ی آن عالم برگشته و از دنیا نرفته است، میرزا گفت لازم نیست که قبر را بپوشانند در این ماجرا حکمتی هست نماز دوم را که خواندند؛ دیدند علی گندابی سر از سجده برنمیدارد میرزا به بالای سرش آمد، دید علی گندابی تمام کرده و به رحمت خدا رفته است. میرزا لبخندی زد و گفت «آی مردم میدونید علی در سجده آخر نمازش چی گفت؟ امیرالمومنین(ع) رو واسطه قرار داد و به آبروی امیر المومنین خدا رو قسم داد که یه قبر زیر پای زائران مولا علی خالیه، میشه من برم توش! و خدا قسمتش کرد...». علی گندابی شراب خوار، به جایی رسید که خدا لیاقت داد زیر پای زوار علی ابن ابی طالب(ع) خاکش کنند.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
:
#سخنی پدر و مادرها http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃 دهه پنجاه یا دهه شصتی هستی و احتمالا اگر ازدواج کرده باشی فرزندانی داری که چند روز دیگر راهی مدرسه می شوند. دلت می خواد مثل همه پدر و مادرها موفقیت فرزندت را ببینی، به همین خاطر مدرسه ی بچه برایت خیلی مهم است. کجا ثبت نام کند، معلمش کی باشد و دوستانش چه جوری باشند. چهاردونگ حواست به فرزندت است.
🍂همه آرزوهایی که به آنها نرسیدی را حالا این بچه ی بینوا باید برآورده کند. اصلا بچه دار شدی که جبران مافات کنی. نمی خواهم دیدگاهت را عوض کنم چون می دانم سخت است.
⚡️اما بالاغیرتا مهر که به مدرسه فرزندت سر زدی:
☄نپرس پارسال این مدرسه چند نفر قبولی کنکور دادند............
✨بپرس چه کسی اینجا معلم ورزش فرزند من است.
☄نپرس معلم ریاضی مدرسه کیست..............
✨بپرس چه کسی به بچه من درس عزت نفس می دهد.
☄نپرس سرویس مدرسه ساعت چند حرکت می کند.............
✨بپرس چگونه به کودک من کار گروهی را یاد می دهید.
☄نپرس چه کتاب تست و کمک درسی تهیه کنم.................
✨ بپرس چطور می توانم در بازی های خلاقانه مدرسه مشارکت کنم.
💥 اگر مسیری که طی کرده ایم، ما را به جایی رسانده که راضی نیستیم، حرکت دادن فرزندانمان در همان مسیر، لاجرم آنها را به همین جا خواهد رساند. مسیر را باید عوض کرد. دیدگاه شما به مدرسه باید عوض شود. مدرسه خود به خود عوض نمی شود. مدرسه چیزی را ارائه می دهد که والدین می خواهند. تغییر باید اول از ذهن مادرها و پدرها شروع شود.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸سلامم رادرصدفِ عشق
🕊می گذارم🌻🍃
🌸تا رودخانهٔ محبّت آن را
🕊به اقیانوسِِ دلت برساند
🌸سلام..🙏🕊💐
🕊صبحتون شاد و پر امید
🌸بخت و اقبالتون سپید
🕊امروز براتون🌹🍃
🌸یه حال خوب آرزو دارم
🕊آرزو دارم, امروزتون پر باشه
🌸از خبرهای خوب و اتفافهای
🕊بی نظیری که همیشه💐
🌸منتظرش بودید🌺🍃
🕊ان شاءالله🙏💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آقای سید علی اکبر کوثری
از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیهالسلام
در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضهخوانی تشریف میبرند.
بچههای آن محله به رسم کودکانهی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با چادرهای مشکی و مقنعههای مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
مرحوم سید علی اکبر میگوید بعد از اتمام جلسه آمدم از درب مسجد بیرون بیایم یکی از دختر بچههای محله آمد جلو و گفت آقای کوثری برای ما هم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردهام و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم.
هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای مرا گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگوید پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش با عجله رفتم تا رسیدیم.
حسینیه کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچههای قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند.
سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیهالسلام عرضه کردم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدالله...
دو جمله روضه خواندم و یک بیت شعر
از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و آمدم بلند بشوم باعجله بروم که یکی از بچهها گفت تا چای روضه را نخورید امکان ندارد بزاریم بروی
رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچهگانشون برایم چای ریخت،چای سرد که رنگ خوبی هم نداشت
با بیمیلی و اکراه استکان را آوردم بالا و برای اینکه بچهها ناراحت نشوند بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا، شب شام غریبان امام حسین خسته و کوفته آمدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود:
آسید علی اکبر مجالس روضه امروز قبول نیست.
گفتم چرا خانوم جان!!!
فرمود:
نیتت خالص برای ما نبود.
برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی،
فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم، و آن روضهای بود که برای آن چند تا بچه کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خوردهای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمائید چه خطایی از من سر زده؟
خانوم حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگوید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت آنها به مجالس با اخلاص و بیریاست
و بعد از آن هر مجلس کوچک و بیبضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از آنها عاید و حاصلم میشد، برکتی فراوان داشت و برای همهی گرفتاریها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┅═✼🍃🌹🇮🇷🌹🍃✼═┅┄
💞 تفاهم یعنی ؛ تحمل تفاوت ها .
💞 زن و شوهر ممکن است ،
💞 دارای افکار و عقاید متفاوتی باشند
💞 این طبیعی است و باید باشد .
💞 تفاوت ها را مدیریت کنید .
💞 و به عقاید و افکار همدیگر ،
👈 احترام بگذارید .
@ghairat
┄┅═✼🍃🌹🇮🇷🌹🍃✼═┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
صبح بوی زندگی بوی راستگویی
بوی دوست داشتن
وبوی عشق ومهربانے مےدهد
الهی :🙏🌹🍃
زندگیتون مثل صبح
پراز عطر خوش مهربانی باشد
سلام دوستان خوبم
روز تون پرازلطف و محبت خدا
آرزوهاتون مستجاب
کانون خانوادتون گرم گرم
سایه بزرگترهاتون مستدام
عشق تون پابرجا سعادت🌺🍃
و خوشبختی یار همیشگی شما
دلتون شادلبتون خندان💐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خدا می بیند ...:
🍂 هوا پرستی سبب سقوط انسان است 🍂
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍁👇با هم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 23 سوره جاثیة 🌴
🕋 أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ
⭕️ پس آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده
⭕️ و خداوند او را با وجود آگاهيش به بيراهه گذاشت
⭕️ و بر گوش و قلبش مهر زد
⭕️ و بر چشمش پردهاى نهاد.
⭕️ پس بعد از خدا كيست كه او را هدايت كند، پس آيا پند نمىگيريد؟
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🔥🔥 بر سر دوراهی دین و هوای نفس، اگر سمت هوای نفس رفتی، تیشه زده ای به ریشه ات!
⚠️ هم از هدایت و دست گیری خدا محروم کرده ای خودت را!
⚠️ هم کور نموده ای چشم دلت را با دست خودت!
⚠️ و هم قفل زده ای روی گوش و قلبت و روزنه های نور هدایت قرآن و عترت را مسدود کرده..
🌐💠⚜⚜💠🌐
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 قناعت از ديدگاه سلمان فارسی
روزی سلمان، اباذر را به مهمانی دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وی رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوی اباذر گذاشت.
هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت: اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود. سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداری نمك گرو گذاشت و برای اباذر نمك آورد.
اباذر نمك را بر نان می پاشيد و هنگام خوردن می گفت: شكر و سپاس خدای را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است. سلمان گفت: اگر قناعت داشتيم، ظرف آبم به گرو نمی رفت.
📗 #بحارالانوار، ج 22، ص 321
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خدا می بیند ...:
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
ﻣﺮﺍﻗﺐﺑﺎﺷﯿﻢ #ﺻـﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ
ﻧﺸﮑﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻥ ﺍﻭﻝ
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭا ﺗﺮﻭﺭ میکنی
ﺑﻌﺪ ﺁﺑﺮﻭﯼ آنها را ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺻﺪﺍﯼ
#ﺗــــﺮڪ دلها را ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻓـﺮﯾﺎد
ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷــﻨﻮد.
🎈 #مهــربان_باشیـــــم http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
°•کپی با ذکر صلوات آزاد است•°
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
اداب مجلس روضه سید الشهدا (ع)
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۱ .با وضو حتما وارد مجلس شوید
۲.با لباس مشکی وارد مجلس بشید حتی بچه های کوچکه مون
(بچه ها رو ببرید تو خیمه امام حسین تربیت بشن .لباس سیاه در این ده روز حتی در خونه حتما بپوشید
۳.وارد مجلس میشید چشمتون به پرچم مشکی افتاد دست به سینه بزارید و با حزن بگید صلی الله علیک یا اباعبدلله
(صاحب عزا حضرت زهرا جلوی درب نشسته است😭)
۴ .(بدون لبخند باشید .ارایش نکنید حتی کرم نزنید بزارید صورتتون خشک بشه بگو فدای صورت خشک و ترک خورده ی حضرت زینب )(ادامس نجویید )
۵ .جاهای که چند روز روضه میگیرن حتما روز اول برید حتما ولو یکساعت .روز اول یک معرفت دیگه است
روز اول خود حضرت زهرا چای مجلس پسرشو دم میکنه دست به سیاهی ها میکشه 😭😭
۶ .وقتی وارد مجلس میشید
حضرت زهرا جلوی در نشسته و گریه میکنه ولی هر کس وارد میشه بلند میشه و خوش امد میگه
پس مجلس رو خلوت نکنید که حضرت کمتر گریه کنه چون خداوند دوست ندارند حضرت زهرا گریه کنند 😭
۷ .حتما سر در خونه هاتون پرچم سیاهی بزنید موقع نصب پرچم
بگو به دل سوخته حضرت زینب میزنم بگو به سیاهی صورت حضرت رقیه میکوبم
۸. تو مجلس بهم احترام بزارید و بهم جا بدید مجلس حرمت داره
۹ .با کفش و دمپای تومجلس راه نرید تو مجلس بال ملائکه رو زمینه
۱۰ .با نیت شفا وارید بشید دنبال تکیه دادن نباشید و پا درد رو بهانه برای جا به جا کردن بقیه نکنید .پاهاتون را به طرف سیاهی ها و اسامی اهل بیت دراز نکنید
۱۱ .سعی کنید اسمتون تو لیست خدمتگزاران بنوسید حتی کوچیک مثلا چای بدید دستمال از روی زمین بر دارید کفش جفت کن (کمترین کار پیش شما پیش حضرت با ارزش ترینه )
امام سجاد جلوی در مجلس ها کفش جفت میکردند
۱۲ چراغ ها ی خونتونو کم کنید سعی کنید در این ماه حداقل ده روز محزون باشید اگر نمیتونید ریا کنید تباکی کنید (الکی گریه کنید )
تسلیت و صدقه برای سلامتی صاحب عزای عالم صاحب عصر و زمان رو فراموش نکنید🙏🙏قربون شال عزایش😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
👈 گناهان خود را کوچک نشمارید!
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد.
یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند.
آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می نویسد و روزی می بینید که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📗 #بحارالانوار، ج 73، ص 346
🔴 دكتر مجدی تبعه کشور مصر از طریق قرآن به اثبات تعداد امامان شیعه پرداخت. دكتر مجدى وهبة الشافعى، خطيب و استاد دانشگاه دینی الأزهر با تحقیقات خود به ارقام و اعداد جالبی دست پیدا کرده که باعث شگفت همگان شده است ومتعاقب آن به مذهب تشیع روی آورد.
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📢 توجه کنید
🔵 با توجه به اینکه تعداد و ارقام در قرآن بی دلیل نبوده و دارای هدف خاصی هست همچون تعداد کلمه یوم (روز) که ۳۶۵ بار تکرار شده و همانا تعداد روز در یک سال میباشد، و یا كلمه شهر (ماه) که در قران ۱۲ بار آمده که همان تعداد ماهها در یک سال میباشد، و مثالهای زیاد دیگری ...
🔻وی با توجه به این معلومات، تحقیقات خود را در این زمینه انجام داده و به این نتایج جالب رسیده است که:
✅ که کلمه امام دوازده بار آمده و با تعداد امامان شیعه یکی میباشد.
کلمه امام در این آیات میباشد:
🍁البقره ۱۲۴ 🍁التوبه ۱۲ 🍁هود ۱۷ 🍁الاسراء ۷۰ 🍁الانبياء ۷۲ 🍁القصص ۵ 🍁الحجر ۷۹ 🍁السجدة ۲۴ 🍁يس ۱۲ 🍁القصص ۴۱ 🍁الفرقان ۷۴ 🍁الأحقاف ۱۲
✅ کلمه شیعه یا مشتقات آن ۱۲ بار در قرآن آمده است.
✅ کلمه العصمه (عصمت) که شیعیان اعتقاد دارند که ۱۲ امام (ع) و فاطمه زهرا (س) و حضرت محمد مصطفی (ص) معصوم اند در قرآن ۱۴ بار تکرار شده است.
🔻در این آیات :
🍃النساء ۱۴۶ 🍃آل عمران ۱۰۱ 🍃النساء ۱۷۵ 🍃المائدة ۶۷ 🍃آل عمران ۱۰۳ 🍃يوسف ۳۲ 🍃يونس ۲۷ 🍃هود (دو کلمه در این آیه) ۴۳ 🍃الأحزاب ۱۷ 🍃غافر ۳۳ 🍃الممتحنة ۱۰ 🍃الحج ۷۸
✅ كلمه الكساء ( یا همان آل عبا ) در قرآن كريم با تمام انواع لفظش، که به نقل از أم سلمة در کتب اهل سنت (صحیحین) همسر پیامبر که تعداد آنها پنج نفر که شامل نبى محمد (ص) و امام على و فاطمة الزهراء و حسن و حسين عليهم السلام اجمعين؛ که پنج بار در قرآن آمده است:
البقرة ۲۳۳
البقرة ۲۵۹
المائدة ۸۹
المؤمنون ۱۴
النساء ۵
👌 ما باید افتخارکنیم که شیعه ( اثنى عشرى ) هستیم و کسی یا کسانی در هیچ زمانی قادر به تخریب یا از بین بردن این مکتب بر حق نخواهدبود.
✅ چرا در قرآن تعداد چشمه هایی که نبى موسى برای شرب قومش بوجود آورد ۱۲ چشمه بود؟
✅ و همچنین تعداد ۱۲ ماه (شهر) در قرآن
و کلمه الأسباط ۱۲ سبط و النقباء ۱۲ و البروج ۱۲ و الحواريين ۱۲ و كلمه توحيد ( لا اله إلا الله ) ۱۲ حرف و ( محمد رسول الله ) ۱۲ حرف و ( النبي المصطفى ) ۱۲ حرف و ( الصادق الأمين ) ۱۲ حرف، همانا امامان اهل بیت ۱۲ إمامند. و ( أمير المؤمنين ) ۱۲ حرف و ( فاطمة الزهراء ) ۱۲ حرف و ( الحسن والحسين ) ۱۲ حرف و ( الحسن المجتبى ) ۱۲ حرف و ( الحسين الشهيد ) ۱۲ حرف و ( الإمام السجاد ) ۱۲ حرف و ( الإمام الباقر ) ۱۲ حرف و ( الإمام الصادق ) ۱۲ حرف و ( الإمام الكاظم ) ۱۲ حرف و ( الإمام الرضاء ) ۱۲ حرف و ( الإمام الجواد ) ۱۲ حرف و ( الإمام الهادى ) ۱۲ حرف و ( الحسن العسكرى ) ۱۲ حرف و ( القائم المهدى ) ۱۲ حرف و ( خليفة النبيين ) ۱۲ حرف و ( و خاتم الوصيين ) ۱۲ حرف و ( و هؤلاء العترة ) ۱۲ حرف و ( سادة أهل الجنة) ۱۲ حرف و ( محبهم مؤمن تقى ) ۱۲ حرف و ( عدوهم كافر شقى ) ۱۲ حرف.
✅ اکنون به شگفتی آيه تطهير دقت کنیم :
( إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا )
این آیه دارای ۴۷ حرف میباشد، تعداد حرفهای اسامی زیر :
فاطمة ۵ 🌹 على ۳ 🌹 حسن ۳ 🌹 حسين ۴ 🌹 على ۳ 🌹 محمد ۴ 🌹 جعفر ۴ 🌹 موسى ۴ 🌹 على ۳ 🌹 محمد ۴ 🌹 على ۳ 🌹حسن ۳ 🌹 محمد ۴
در مجموع ۴۷ حرف.
❤ لطفاً از انتشار این اعجاز دریغ نکنید ...
و صاحب این تحقیقات را دعا کنیم .
یا علی (ع) مدد
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پدری ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت:ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ، امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ !
١) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ !
٢) اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ !
٣) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ !
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ !
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ، ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ !
ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: "ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ"
میخواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ، ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ
+ ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭفتنی !
http://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d