eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
26.6هزار ویدیو
129 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean
مشاهده در ایتا
دانلود
هات کو؟؟اونارم فروختی خرج هرزه‌بازیات کردی؟؟دادی به دوست پسرت؟؟النگوهاتو برای کدومشون فروختی داد کشیدم:بابام.النگوهامو دادم بابام تا دست از سرم برداره. فریاد زد:دروغ نگو کثافت... داد میکشید و اشک میریخت.دروغ میگی مریم.خرج کی کردی.زحمت منو حرج کی کردی... صداها توی سرم میپیچید.به در میکوبیدن و فریاد میزدن.همه باهم.محمد داد میکشید.امیر زجه میزد. در اتاق با شتاب شکست و بابا پرتاب شد تو اتاق. چشمام تار بود و نمیدیدم.اما صداشون رو خوب میشنیدم. محمد گفت:دختر هرزت رو بردار و با پسرش از خونه من برید بیرون. بابا گفت:چی میگی محمد.. زن‌عمو گفت:نرگس که گفت چی میگه دخترت همخواب کل شهر شده...شهر رو آباد کرده... محمد داد کشید:همتون برید از خونه من بیرون.توام برو مامان.برو که بدبختم کردی.توام برو بابا...همتون برید گم‌شید. دیگه صدایی نشنیدم. تو بیمارستان چشمام رو باز کردم.خواهرم بالای سرم بود. زیرلب گفتم:امیر گفت:چیکار کردی مریم.بابا و مصطفی به خونت تشنند.بری خونه میکشنت.خیانت کردی...هرز رفتی درست دیگه چرا نوشتیشون.مامان داره میمیره. گفتم:امیر؟؟ گفت:خونه ماست پیش بچه‌هام.با ابروی خانوادمون چه کردی. ازش رو برگردوندم و اشک از گوشه چشمم سر خورد روی گونه‌هام. گفت:محمد همه رو از خونه بیرون کرده.دیوونه شده.میخواستی خونه رو آتیش بزنه.اصلا کاراش دست خودش نیست.روانی شده. حرفی نداشتم بزنم.من گناهکار بودم یا بقیه یا محمد...هممون گناهکار بودیم جز امیر.امیرم این وسط چی میشد. خواهرم بدون توجه به حال من ادامه داد:اول به من زنگ زد امیر رو بیار گفتم باشه بعد زنگ زد نه نیار بچه کیه تو میدونی.بی‌حیا تو نمیدونی حتی امیر بچه کیه... برگشتم سمتش و گفتم:خفه میشی یا نه... گفت:چقدر وقیحی.من دیگه چطوری سرم رو تو فامیل شوهرم بلند کنم.چطوری به شوهرم نگاه کنم. سرم رو از دستم کشیدم بیرون و گفتم:توام نگران خودتی.همتون فقط به فکر خودتونید.آره کردم برو بگو خواهرم هرزست خب.اما بگو من که خواهرش بودم یکبار احوالش رو نپرسیدم و پای درددلش نشستم.به دادش نرسیدم.حالام گمشو برو.بچه منم بیار.باباش هرکی باشه به تو مربوط نیست. با بدن کبود و صورت زخم و داغون رفتم خونه بابا و به خواهرم گفتم امیر رو بیاره پیشم. وقتی رسیدم خونه خوب میدونستم چی در انتظارمه. در خونه که باز شد داداشم اومد سمتم و کشون‌کشون بردم تو خونه. اونجام کتک خوردم از بابا...از داداشم...از مامانم... اما هیچ‌کدوم نپرسیدن دردت چی بود؟؟چرا خیانت کردی؟؟فقط زدند و گفتند خفه‌شو.داد نزن.حرف نزن. مامان به سختی از من جداشون کرد.حال بابا و مامان خوب نبود. بابا مدام میگفت:از فردا چطوری تو محل سرم رو بلند کنم.جواب مردم رو چی بدم.اگر کسی گفت چرا طلاقش دادن چی بگم.فکر میکنی زن‌عمو عفریتت ساکت میشینه تو فامیل پر میکنه که دختر فلانی هرزست.دختر فلانی نمیدونه بچش مال کیه... با این جمله دنیا به سرم خراب شد و گفتم:بچم مال منه... بابا اومد سمتم و چنان زد تو صورتم که سرم خورد تو دیوار و لبم پاره‌ شد. خندیدم به خودم که جونی دارم چرا نمیمیرم.هرکس جای من بود تا حالا هزاربار مرده‌بود اما من زنده میموندم تا تاوان گناهام رو پس بدم. محکم به در خونه کوبیدن.محمد بود. ترسیدم و مثل یک بچه دو ساله پشت مامان قایم شدم.شروع کرد داد وبیداد بابا و داداش جلوش ساکت و شرمنده بودند و باعث این شرمندگی من بودم. اومد تو اتاق و گفت:النگوهارو باید عینش رو به من پس بدید. بابا بیچاره گفت:بخدا...به پیر...به پیغمبر برای من فروخت.اما محمد زیربار نمیرفت و میگفت همتون دروغ میگید. مامان گفت:پول از کجا بیاریم که النگوها رو بدیم. محمد خندید و گفت:زن من رو بفرستید بلده پول دربیاره‌. همه سکوت کردند اما خودش اول بلند بلند خندید و بعد زد زیر گریه و گفت:امیر کو؟؟ مامان گفت:خونه خالش... محمد با بغض گفت:میدونه من باباش نیستم...شایدم هستم...کی میدونه؟؟تو میدونی مریم. اومد سمتم.خودم رو جمع کردم وصورتم رو تو دستتم پنهون کردم و زدم زیر گریه و گفتم:بخدا... گفت:خفه شو تو شیطانی. یکم تو اتاق راه رفت.نشست...بلند شد...خندید...گریه کرد...داد زد...آروم و بی‌کس بهم زل زد...بعدم رفت. به چشمم میدیدم داره دیوونه میشه.خدا لعنتت کنه نرگس‌. اون شب برای من و همه آدمهایی که به نوعی به من ربط داشتن صبح نمیشد. عمو تا صبح هزارباز زنگ زد خونه بابا و گفت محمد رو پیدا نمیکنند‌.منم نگرانش بودم. از بس کتک خورده‌بودم جون نفس کشیدن نداشتم که گوشه تو خودم کز کرده‌بودم و همه زندگیم مثل یک فیلم از جلوی چشمم میگذشت. بابا حالش بد بود.مامان سر سجادش گریه میکرد و من رو نفرین میکرد.نمیدونستم من دیگه نفرین کردن داشتم.منی که زندگیم و آبرو و حیثیتم نابود شده‌بود. دلم پر میکشید امیر رو بغل کنم اما دلم نمیخواست تو این شرایط منو ببینه. محمد قبل رفتنش به مامان و بابا گفت باید عین النگوها رو پس بدن مگرنه هر روز میاد دم خونشون.ب
ابا توی حیاط راه میرفت و سیگار میکشید. انتظار بیجا و احمقانه‌ای بود اما دلم میخواست یک نفر فقط یک نفر هم کنار من میشست و... ازم میخواست براش حرف بزنم و محرم دردام بشه. هیچ تصوری از آینده تو ذهنم نبود.وقتی به آیندم فکر میکردم یک مشت ابر سیاه غلیظ میدیدم و بس که دور سرم میچرخیدند. فقط به این امیدوار بودم محمد امیر رو پس نزنه و اجازه بده کنارش بمونه اینطوری حداقل به بچه خودم ظلم نکرده‌بودم. تو افکار خودم غرق بودم که نزدیکای صبح خوابم برد. نمیدونم چقدر خوابیدم که احساس کردم دستی به صورتم کشیده میشه.از ترس جا پریدم امیر بود.تو بغلم گرفتمش و بوسیدمش. یک نگاه کردم کسی خونه نبود.گفتم:مامانجون و باباجون کجان؟؟ گفت:نمیدونم.مامان چی شده؟؟ گفتم:هیچی حل میشه. چند دقیقه بعد مامان و بابا برگشتن.بابا به امیر نگاه نمیکرد اما مامان نه مثل گذشته بود. مامان اومد سمتم و گفت:زن‌عموت گوشی تلفن دستشه به همه فامیل داره میگه.تو چیکار کردی با ما؟؟با زندگیمون...با ابرومون...با زندگی داداش و خواهرت...با آیندمون...با بچه بی‌گناهت. اشکام از صورتم ریخت پایین تنها کسی که حق داشت سرزنشم کنه مامان بود چون چندبار میخواست محرم دردم بشه اما من نخواستم چون بارها خواست کمکم کنه اما من نخواستم. گفتم:محمد پیدا شد؟؟ گفت:نه نیستش...همه زندگی رو خورد کرده تخت رو وسط حیاط برده و شکسته...رو تختی رو آتیش زده. نزدیکای ظهر بود که محمد اومد خونه بابا و دوباره دعوا و فحش و داد وبیداد. عین روانی‌ها شده‌بود.امیر رو بغل میکرد و پس میزد.میبوسید و یک دفعه بهش زل میزد.گریه میکرد.داد میکشید. قبل رفتن گفت:شب میام دنبال مریم میخوام ببرمش.بابا گفت:طلاقش بده...کجا میخوای ببریش‌. به بابا خندید و گفت:میترسی بکشمش؟؟نترس...آخه زنمه...میخوام خودش برام بگه...میخوام بدونم...راستی عمو تو به فکر بدهی دخترت باش.النگوها... اینارو گفت و رفت. من زدم زیر گریه و گفتم:من نمیرم خونه این منو میکشه. بابا زد تو صورتم و گفت:جهنم که میکشه.حداقل این لکه ننگ از روی دامن همه پاک میشه. بایدم بکشه.تو کثافت هرزه حقت مرگه. شب طبق قرارش اومد دنبالم.اما گفت تنها میبرمش.هرچقدر التماس کردم من رو دنبالش نفرستند بی‌فایده بود.بابام و داداشم از خداشون بود بمیرم.امیر رو سپردم دست مامان و بهش گفتم:اجازه نده کسی دلش روبشکنه و بهش حرفی بزنه. بمیرم براش گیج و مات و مبهوت فقط به همه نگاه میکرد و خبری از چیزی نداشت. اونشب با محمد رفتم خونه.نشست جلوم و گفت تعریف کنم.نمیدونم مست بود یا مجنون.متنفر بود یا عاشق.دیوونه بود یا عاقل هرچی بود محمد همیشه نبود. میزدم و میگفت بگو دور خونه میکشیدم و میگفت بگو کجا.گریه میکرد و داد میکشید.مثل بچه‌ها یک گوشه تو خودش مچاله میشد و گریه میکرد من مردی رو میدیدم که داشت ذره ذره مجنون میشد‌. همش میگفت امیر.حداقل بچمو ازم نگیر شرافتم رو گرفتی.غیرتم رو مردونگیم رو اما بگو بچم مال خودمه.من بزرگش کردم من براش زحمت کشیدم.من برای رفاهش جون کندم حالا چطور قبول کنم بچه من نیست؟؟چرا میگی نمیدونی مگه میشه ندونی... گریه میکردم‌.زجه میزدم.بهش التماس میکردم بکشتم و شاهد این عذابش نباشم.بخدا که راضی نبودم عذاب بکشه.اون زمان انقدر احمق بودم و خودم رو گول میزدم که فکر میکردم راضیم به این وضع برسه فکر میکردم انتقام بگیرم آروم میشم اما من تو این راه انتقام اول از همه از خودم انتقام گرفتم من اول از همه خودم رو کشتم و آیندم رو تباه کردم. میگفت نمیکشمت میخوام ببینی چی میشه.میخوام توام کنار من زجر بکشی. به اون روزی فکر میکردم که از اول خطا کردم بجای اینکه سعی کنم به خودم نزدیکش کنم مسخره‌ترین و ساده‌ترین راه رو انتخاب کردم خیانت بجای اینکه صبور باشم و به هردومون مهلت بدم انتخاب کردم فاحشه بشم و تن به هرکثافتی بدم تا کمی محبت دروغی از مردای دروغی بگیرم. اون شب گذشت...تا صبح حسابی کتکم زد و بعدم بردم خونه مادرم. دوباره فردا شب همینطور...پس فردا شب همین‌طور. زن‌عمو به همه دنیا گفته‌بود و کسی تو فامیل نبود که ندونه مرتب به بابام زنگ میزدن و میگفتند چرا نمیکشیش؟؟چرا زندست؟؟لکه ننگ بودم برای همه فامیل...فامیلی که حتی یکبارم سراغ ازمون نگرفت چه اون زمان که بابام دربه‌در پول بود تا بدهی عموم رو بده.چه اون زمان که من رو بابت بدهیش و به حکم یک پیرمرد صد ساله هول دادن تو آغوشی که هیچ محبتی بهم نداره. مامانم شکسته‌تر و پیرتر شده‌بود احساس میکردم تو این چند روز انقدری داغون شده که تو این چند سال نشده‌بود. چی به روزمون آوردم.یک گوشه افتاده بود و توان راه رفتن نداشت.بابا مرتب راه میرفت و میزد تو پیشیشونیش و میگفت بی‌ابروم کردی. محمد النگوها رو میخواست.باورش نمیشد برای بابا فروختم همش میگفت خرج هرزگیت کردی و همخوابیت با پسرا.مرتب دم خونه داد وبیداد راه مینداخت.بابا میگفت یک ته مونده آبرو دارم تو محل که اونم میبره و همه میفهمند.بای
د به هر بدبختی بود پول جور میکردیم.یکم پس‌انداز داشتم اما میترسیدم بدم نمیدونستم چی در انتظارمه.معلوم نبود فردا جایی دارم یا نه‌. برای همین حرفی نزدم.من بی‌وجدان نشستم و نگاه کردم مامان و بابا با التماس یکم پول قرض کردند و وسایل زندگیشون رو فرش زیر پاشون رو فروختند.داداشمم موتورش رو فروخت و با یک انگشتر از خواهرم شد پول النگوها و دادن به محمد تا دیگه دم در خونه داد و بیداد نکنه. زنگ زدم به نرگس و گفتم:خیالت راحت شد.میخواستی من رو بدبخت کنی،داداشت رو مجنون کردی.میخواستی من جواب کارام رو پس بدم حالا همه دارند پس میدن.یک نگاه به داداشت کردی.به مادرت به بابات...از کدوممون چیزی باقی موند.خدا میبخشه اما تو نبخشیدی.خدا از گناه من گذشت که محمدم گذشت اما تو نگذاشتی من زندگی بکنم.تو امیر بی‌گناه منم بدبخت کردی.تو پسرم رو بی‌پدر کردی...داداشتم بی‌پسر... دیگه نگذاشت ادامه بدم شروع کرد داد و بیداد و فحاشی و گفت:گناهت رو گردن من ننداز و قطع کرد. دو روز بعد وسایلش رو جمع کرد و رفتند شهرستان.به نظرم فرار کرد تحمل دیدن محمد رو تو اون شرایط نداشت. محمد درخواست طلاق داد و گفت باید بری خونه بابات.بهش گفتند آزمایش دی‌ان‌ای بدید با پسرت تا مطمئن بشی بچه مال خودته یا نه. قبول کرد. اون روز صبح اومد دنبال من و امیر رو بردمون برای آزمایش اما وسط راه ایستاد و زد کنار. پیاده شد و گفت:برید نمیریم آزمایش... گفتم:چرا؟؟ گفت:اگر گفتند بچم نیست؟؟اگر واقعا بچم نبود اونوقت من چی میشم...امیر چی میشه؟؟نمیخوام بدونم بچه من نباشه‌.ترجیح میدم تو این برزخ باشم اما نفهمم بچم نیست امیر همه زندگی منه...ازت متنفرم مریم...گمشید برید از زندگیم کثافتا. امیر رو بغل کردم و رفتم. محمد حتی حاضر نشد بریم آزمایش حق داشت‌.نمیخواست حتی یک درصد به این اطمینان برسه که امیر بچش نیست. من و امیر خونه بابا بودیم.خواهرم بهم نگاهم نمیکرد میگفت شوهرم بهم بدبین شده میگه نکنه توام مثل خواهرتی.داداشم میگفت تو فامیل زنش بی‌ابروش کردم. زن‌عمو از غصه محمد سکته کرده‌بود و تو خونه افتاده‌بود. خونه من و محمد خالی بود.بعضی وقتا محمد من و امیر میبرد اونجا و بعدم من رو با کتک بیرون میکرد.کاراش دست خودش نبود. روزهام سخت نبود و حشتناک بود انگار هر روز که میگذشت میمردم و زنده میشدم.بابام از غم ابروش و زندگی و حیثیتش هزاربار راهی بیمارستان شد. زمان گذشت اما اون اتفاق نه کهنه شد نه فراموش شد. محمد اول گفت طلاقت نمیدم برو یک گوشه با امیر زندگی کن توی یک خونه تنها اما دو ماه بیشتر نتونست تحمل کنه حرف مردم و درد خودش و ابروی رفتش و ننگ هرزگی که به پیشونی من خورده‌بود باعث شد شش ماه بعد از اون اتفاق طلاقم بده اما من... من بعد از طلاقم محمد قبول نکرد امیر رو نگه داره حتی عمو و زن‌عمو هم قبول نکردند.هیچکس زیر بار نگهداریش نمیرفت همه میگفتند بچت باباش معلوم نیست.محمد گفت همه هزینه‌هاشو میده و تنهاش نمیگذاره اخه عاشقش بود. مامان و بابا گفتند اگر از زندگیشون برم بیرون امیر رو نگه میدارند و نمیگذارند خم به ابرو بیاره.یادم نمیره روز آخری که دیدمش و بوسیدمش و بوییدمش میدونستم دلم از دوریش میترکه اما باید میرفتم بهش گفتم شاید یک روزی برگردم پیشت اما معلوم نیست کی؟!!چقدر اشک ریختم و چقدر اشک ریخت.چقدر التماسم کرد نرم و من مجبور به رفتن بودم و چقدر پای رفتن نداشتم‌. دوری ازم به نفعش بود با اینکه من رو از پا درمیاورد.سپردمش به مامانم میدونستم ازش محافظت میکنه و نمیگذاره کسی آزارش بده. از تهران اومدم شهرستان اطرافش و توی خونه یک پیرزن که نیاز به پرستار داشت ناشناس مشغول به کار شدم. یک سال بعد فهمیدم بخاطر روابط جنسی پر خطرم هپاتیت گرفتم و مریضم‌ اما علاقه‌ای ندارم راجع به نوع بیماریم توضیح بدم. محمد دیگه خوب نشد.هیچ‌وقت دیگه ندیدمش اما هربار که به مامان زنگ میزدم بهم میگفت که یک مدت بیمارستان روانی بستری بود و الانم تعادل روحی و روانی نداره و دیگه حالش خوب نشده.امیرم رو بعضی وقتا میرم و از دور میبینم پسرم مردی شده و مامان میگه پسر خوبیه اما هنوز چشم به راه برگشتنه منه‌. محمد هرازگاهی میره و میبرتش بیرون و باهم وقت میگذرونند‌. من مریمم دختری که با تصور آینده‌ای قشنگ زندگی میکرد و قربانی زیاده‌خواهی پدرش و خودخواهی عموش شد.بجای اینکه سرنوشتم رو بپذیرم و سعی کنم حلش کنم و به نفع خودم تغییرش بدم باهاش جنگیدم‌.بجای اینکه به محمدی که مثل من از درد بی‌کسی و تنهایی سرد و بی‌روح شده‌بود محبت کردن رو یاد بدم و به هردومون فرصت بدم برای زندگی و عاشقی خیانت کردن رو انتخاب کردم من انتقام رو انتخاب کردم اما تو این بازی روحم رو شرافتم رو جسمم رو زنانگیم رو حیثیتم رو باختم و همه رو از بین بردم. من رو قضاوت کردن آسونه اما شما مثل من نباشید و قشنگ زندگی کنید‌.خیانت راه نیست چاهه. مرسی که همراهم شدید.
این آخر سالی ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ... ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ... ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ... ﺩﻋﺎ کنیم هیچکی ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ... ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ... ﺩﻋﺎ کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه... الهى آمين ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این عصر زیبای میلاد فرخنده 🌸🎊🌸 حضرت ابوالفضل علیه السلام 💚 از ته قلب براتون دعا میکنم🙏 که به حق این روز عزیز حال دلتون خوب باشه❤ همیشه سالم و تندرست باشید😊 ان شاالله بحق آقا اباعبدالله ع بهترینها قسمت تون بشه🙏 عصر زیباتون بخیر 🍓 عیدتون مبارکــــــــَ 🌸 🍃 🌸🎊🌸 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
مریم: ‌‌ لوازم آرایشِ روح ˘˘ مهربونی و محبت هدفت داشتن اعتماد به نفس دوستای واقعی افکار مثبت استقلال مالی مدیریت استرس احترام به خود ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
‌‌ زندگی یه پاداشه ، فرصتی کوتاه تا ببالیم ، بدونیم ، فکر کنیم ، بفهمیم و زيبا ببینیم و در نهايت در خاطره ها بمونیم پس خوب زندگی کنیم ، ما نقاشِ زندگیِ خودمون هستیم ، امروز یه نقشِ زیباتر بزنیم به بوم‌ زندگی ، بیاین امروز کمی مهربون تر باشیم ،بیشتر لبخند بزنیم ولی میدونی اونجایی زندگیت خیلییی قشنگ تر میشه که بعد از چند سال دیگه بگی من تو اوج ناامیدی و داغونیِ روزگار تونستم زندگی کنم اونم با همه ی وجودم وگرنه زندگی کردن تو شرایط عالی خیلی راحته پس ادامه بده و مطمئن باش یه روزی پاداشِ تموم این تلاشهاتو از زندگی میگیری ... ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
بارها شده باخته ام و شکست خورده ام ، اما از تمامِ باخت ها و شکست هایم درسهای زیادی یاد گرفته ام ، من تسلیمِ سختی هایت نخواهم شد ای دنیاااااا، هر چقدر میخواهی روزهایم را تیره و تار کن ، از دلِ تاریکی ها با روشنایی امیدم گذر خواهم کرد و زیرِ بارِ مشکلات خم نخواهم شد ، هر چه میخواهی بکن من خدایی دارم که همیشه مراقبم است و آن چنان قدرتی به من داده است که هیچ چیز و هیییچ کسی نمی‌تواند ناامیدم کند... خدایااااا شکرررت🍀 ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
گاهی برای بدست آوردنِ آرامش و شادی باید بهایی را بپردازید ، شاید آن بها ، زمانی باشد که شکست میخورید و غمگین و دلمرده و مضطرب می شوید ، شاید دورانی باشد که هیچ دوستش ندارید، اما همین ها مقدمه ی زندگی دوباره باشند ، پس هیچگاه نا امید نشو ، خداوند از رنج ، گنج را به ما هدیه میدهد ، منتظرِ گنجِ زندگیتان باشید که دورانِ غم به سر می آید ، فقط به او توکل کنید زیرا ما از اوییم و به سمت خودش برمیگردیم ، هیچ اتفاق و حالی را جدی نگیریم ، خدا هر ثانیه با ماست... ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یاد بگیریم 💙👌 هیچ اشکالی نداره که دختر به پسر پیشنهاد بده! هیچ اشکالی نداره که پسری برای رابطه‌ش گریه کنه! اشکالی نداره کسی نخواد ازدواج کنه یا در سن بالا ازدواج کنه! اشکال نداره توی رابطه سن دختر از سن پسر بیشتر باشه! هیچ اشکالی نداره که دختری موی کوتاه داشته باشه و پسری موهاش بلند باشه! هیچ اشکالی نداره زنی خیلی کار کنه و دوست نداشته باشه مادر بشه! هیچ اشکالی نداره قد دختر از قد پسر بلندتر باشه! هیچ اشکالی نداره قد مرد از زن خیلی بلندتر باشه! هیچ اشکالی نداره دختر یا پسری چاق تر از پارتنرش باشه! اما این اشکال داره که نتونیم به انتخاب ها و سبک زندگی افراد احترام بذاریم؛ و اون ها رو سرزنش یا تحقیر کنیم. ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
جانانم،باید تلاش کنیم! باید زحمت بکشیم! ببین رسیدن به چیزایی که تو دلته راحت نیست! اینجا هیچکس قرار نیست به دادت برسه و برات کاخ رویاهاتو بسازه! اگه چیزیو با تمام وجودت ميخواي،خودت با دستات به دستش بیار! اینجوری یاد میگیری قدر داشته هاتو بدونی و بیشتر ازشون لذت ببری تلاش کن ادامه بده! زمین بخور بلند شو و دوباره ادامه بده! هربار قوی تر از قبل! هربار راغب تر از قبل؛ این خستگیا می ارزه! چون یه روزی به خاطرش خودتو محکم بغل میکنی، پس تسلیم نشو خُب؟! https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
روزهای روشن در راهند، بالاخره از راه میرسند. و سرانجام پيدا خواهيم كرد آن روزنه اميد را ميان تاريكى‌های امروزمان.˘˘ ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ کانال  ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d