اینجا همون حیاطیه که پدر بزرگ و عمو حسین توش زندگی می کردند
علی گفت چی میگی پسر !!
شاید اینجا همه ی خونه شبیه هم باشند
مگه میشه همچین چیزی اگه می بود که بی بی سکینه همون موقع بهمون میگفت
آرش گفت ولی شبیه
و به بعد به درخت آمبرود ( نوعی گلابی)تنومندی که وسط حیاط بود اشاره کرد و گفت حاجی درباره این درخت هم گفته بود
توی همین حرفا بودند که بی بی سکینه کتری در دست لنگان لنگان از آشپزخانه کوچکش خارج شد و سمت اونها اومد
آرش و علی بادیدن بی بی سکینه ساکت شدند و به اتاق
برگشتند
بی بی سکینه هم وارد اتاق شدو گفت خوش آمدید جوونا چی شد که دوباره اینطرفا اومدید
پیدا نکردین کس و کار خدا بیامرز رو؟
آرش تشکر کرد و گفت نه پیدا نکردیم
پیدا کرد چند نفر که احتمالا اسم فامیلی شون رو هم تغییر دادند توی شهر بزرگی مثل تهران سخته
_آره شنیدم تهران شهر بی درو پیکریه
حالا نگفتین که چرا دنبال این بنده خدا هستین؟
علی و آرش نگاهی بهم انداختدند
آرش گفت راستش یه مالی پیش ما دارند که باید رد مال کنیم
شما چقدر میشناسید کس و کار حسین قلی رو ؟
پیرزن گفت می شناسم تا حدی که بدرد شما بخوره
حالا این مال چی هست؟
+ یه مالی که دست خانواده ی من از سال های خیلی قبل مونده و من مامورم که بهشون برگردونم
نگفتین شما چی میدونید از شون؟
پیرزن در حالی که استکان های چای را جلو علی و آرش میگذاشت گفت
همسایه بودیم
+تو همین کوچه؟
آره جوون تو همین کوچه
+خونه شون کدوم یک از این خونه ها بود؟
پیرزن نگاهی به آرش کرد و گفت همین خونه
آرش که قبلا حدس زده بود و خونه رو شناخته بود
از حرف بی بی سکینه تعجب نکرد و گفت
مگه اینجا خونه ی شما نیست؟
_ چرا هست ولی قبلا مال حسینقلی و خانواده اش بود
یعنی زن و بچه هاس و مادر و برادرش ،
در اصل این خونه پدری شون بود
حالا من برم یه چیزی برای شام بزارم شب قصه شو تمام وکمال براتون تعریف میکنم
خاست بره که آرش گفت نمیخاد خاله من یه چیزایی از مغازه خریدم همونا رو شب میخورم
الان از شام واجب تر همین سرگذشت حسین و خانواده ش هستند
پیر زن با اخم به آرش نگاه کرد و گفت چرا خریدی ترسیدی خونه این پیرزن گشنه بمونید
علی گفت نه خاله ما نمی دونستیم شب قراره کجا باشیم
گفتیم یه چیزی برای خوردن دم دست داشته باشیم
پیرزن با حرف علی کوتاه اومد و برگشت و دوباره نشست
و گفت نگفتین از کجا با این بنده خدا بدهکار شدید
+میگم ..ولی اکه میشه شما کمی در باره سرگذشت و سرانجام اون بنده خدا بهمون بگید
بی بی سکینه گفت :یادتونه گفتم این بنده خدا و برادرش یه گنج از یه جن گرفتند و برادر کوچیمه کلاه گذاشت سر بزرگه و گنج رو برداشت و فرار کرد
+بله تا اینجا گفتین بعدش چی شد؟
پیرزن گفت :خونه ی ما تو همین کوچه چندتا خونه اونور تر بود
حسین قلی و خانواده ش با بادر پ برادرش توی
همین خونه باهم زندگی میکردند
کلن آدمای ارومی بودند کمتر کسی صدای بلندشون رپ شنیده بودند
تا اینکه یک روز سر و صدای زیادی خونه شون بلند شد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غصه نخور رفیق
قصه نویس ما خداست
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شاید باور نکنید که در قلب اروپا شهری هست، که مردمانش خودشون رو ایرانی تبار میدونند !
اهالی شهر «یاسبرین» (Jászberény) در «مجارستان» که بعنوان نماد تیزهوشی شناخته میشن و به اینکه اجدادشون ایرانی و از شهر یزد بودند افتخار میکنن، اهالی این شهر، حدود ۸۰۰ سال پیش به دلیل حمله مغولها، از ایران به مجارستان کنونی مهاجرت کردند.
چند سال پیش هم تو یزد یه خیابون رو به نام "یاس برین" نامگذاری کردن👌
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔸🚪
اسب در فرهنگ ایرانی
«اسب از ریشه «اس» به معنی دونده و تیزتك است. زیرا اسب تیزتك ترین جانور اهلی است. ریشه واژه سواری هم در واژه اسب است و در اصل اسب باری بود كه بر اثر تحولات زبان شناختی به مرور زمان به صورت سواری درآمد.»
اسب كه آن را نمادی از نجابت و زیبایی ذكر نموده اند یكی از پرنقش ترین و اصیل ترین حیوانات اهلی در دنیای اساطیر ایران باستان به شمار می آید.
ایرانیان باستان همان گونه كه برای خود و خانواده خویش از اهورا مزدا طلب نیكی می كردند، برای اسب خود نیز نیرومندی می خواستند. در اوستا از اسب به عنوان یكی از برگزید ه ترین حیوانات نام برده شده و حتی برای معالجه و نیك نگاهداری از آن نیز دستوراتی آمده است و این نشانه ای از پاكی، اصالت و اهمیتی است كه در فرهنگ ایرانی برای این حیوان قائل بودند. اهمیت اسب در دنیای اساطیر ایران تا به آن اندازه است كه هر ایزد دارای گردونه های زرین و اسب های تیزتك بود.
🔸🚪https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کربلایی مشتاق مشتاقی با ۱۸۹ سال سن ساکن روستای سمرغاوه تربت جام بود! او که در سال ۱۱۸۵ (زمان فتحعلی شاه قاجار) بدنیا آمده بود. تقریبا تمام پادشاهان قاجار[بجز آقامحمد خان] و پهلوی را ديد!
🔸🚪https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پیشخدمت رستورانی در پاریس مردم را به غذای مجانی به مناسبت درگذشت استالین دعوت میکند.
9 مارس 1953میلادی
🔸🚪https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🚪 راز در کوب در گذشته چه بود؟
🔸 در گذشته کسي که پشت در ميرسيد درکوب مختص خود را ميزد که صاحبخانه مطلع شود چه فردي پشت در است.
در کوبهاي قديم سه نوع بوده :
♦️ مرد کوب :
صدايي بم و خشن داشت و کوبيدن آن نشانگر اين بود که مردي پشت در است. اگر مرد خانه حضور داشت که در را ميگشود، وگرنه زن خانه از پشت در و با تغيير صدا به وسيله بردن انگشت در درون دهان ميپرسيد کيست و چه کار دارد.
♦️ زن کوب :
صدايي زير و ظريف داشت و کوبيدن آن نشانگر آن بود که زني پشت در است. در اين صورت زن خانه پشت در رفته و آن را ميگشود.
♦️ غريب کوب :
هر گاه غريبهاي از روستا يا شهر ديگري به آبادي وارد ميشد، اولين منزلي را که اين کوبه را داشت، دقالباب ميکرد، به اين اميد که ممکن بود صاحبخانه به او پناه دهد. اگر صاحبخانه امکان پذيرايي از غريبه را داشت، در را ميگشود، وگرنه غريبه به خانه بعد مراجعه ميکرد. اين درکوبها يکي از مظاهر حفظ حريم در خانواده ايراني و همينطور هوشمندي، نظم و دقت ايرانيان در گذشته است.
🔸🚪https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d