ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ،
ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ
ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..
ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ
ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ .
🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ...
ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛
🦋اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ..
ﺑﻪ خداوندی که موسی را در آغوش دشمن تشنه به خونش می پروراند.
اعتماد به خدا ضامن آرامش توست.
🪴وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ ،(٢١٧)
سوره الشعراء
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
استاد #عباسمنش
✅آگاهانه بر زیبایی ها تمرکز کنیم
🛑پول و ثروت نتیجه تمرکز بر زیبایی هاست
🛑به اندازه ای که به یاد می آورم
جنس اتفاقات با کیفیت تر می شود
✨https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
خودت رو با زیباییهای
محیط زندگیت درگیر کن
لذت های زندگیت رو جدی بگیر
هر روز که دوباره بتونی آفتاب رو ببینی.
روز_شانس_توست . . .!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شما در کاری موفق می شوید
که به آن عشق می ورزید...
در رشته ای موفق می شوید
که عاشقش هستید...
و عشق و علاقه
تنها راز موفقیت است...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
یکی از تکنیک های مهم در زمینه قانون جذب و مثبت اندیشی ، مشاهده و تمرکز بر زیبایی هاست. اگر از الان به دیدن و توجه به زیبایی ها عادت کنید، می توانید انرژی مثبت را در خود افزایش دهید. این کار را مدام تکرار کنید و ذهن خود را تمرین دهید که در هر حالی، فقط اتفاقات مثبت را ببیند. خود را در محیط مثبت قرار دهید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
همیشه به یاد داشته باش
انسان های زیادی هستند که آرزویشان است شرایط زندگی و موقعیت تو را داشته باشند …
پس همین لحظه ،
بابت هر چه که هستی ،
خدا را شکر کن
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
چه زمانی به بیشتر
خواسته های خودم می رسم؟
زمانی که آدم متفاوتی شده
باشی وقتی که تغییر پیدا
میکنی آن مکان ارتعاشی
قبلی را ترک میکنی اما اکثر
ما همان جای قبلی خود هستیم
ومدام میگوییم چرا چیزی اتفاق
نمی افتد چرا زندگیم عوض
نمیشود
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
به زندگی با دیدی مثبت نگاه کنید تا خود را به دلیل احساس انرژی و خوشحالی بسیار زیادی که نصیبتان خواهد شد، متعجب سازید.
به یاد داشته باشید که افراد شاد و مثبت بیشتر می توانند دیگران را مجذوب خود کنند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_دهم- بخش چهارم مامان با بی حوصلگی و غصه رفت و منو با هزار درد تنه
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش پنجم
تا موقعی که دانشگاه ها باز شد من مدام خوابیده بودم به یک جا خیره می شدم حتی توی دانشگاه هم حالم بهتر نشد یک روز در میون میرفتم و هیچی برام اهمیت نداشت ...
تا یک روز آذین از یک دکتر روانشناس وقت گرفت و با مامان منو بردن پیش اون ...
در حالیکه فکر می کردن زبونم بند اومده به محض اینکه جلوی دکتر نشستم پرسیدم : آقای دکتر ماه روی آدما چه اثری داره می تونین راهنماییم کنین ...
دکتر که یک مرد جا افتاده بود ..
با یک لبخند از جاش بلند شد و اومد روبروی من نشست و پرسید : تو که خودت دانشگاهی هستی برای چی نمی دونی ؟ فکر می کنی روی تو اثر داره ؟
گفتم : فکر می کنم ..همیشه می خواستم از یکی بپرسم ولی یادم میرفت درست همون شب هایی که ماه شب قرص کامل میشه حال منم دگرگون میشه بیقرار و پریشونم ....
گفت : درسته ..البته تحقیقات زیادی انجام شده ولی اثر ماه روی همه ی چیزاهایی که روی کره زمین هست یکسان نیست ..به خصوص روی آدم ها ..
جز و مد رو که میشناسی ؟ حتی جز و مد هم روی آبهای کره زمین یکسان عمل نمی کنه بعضی دریا ها و اقیانوس ها سه سانت و در جاهایی تا پونزده سانت بالا میاد ..
تحقیق نشون میده هفتاد در صد جرم و جنایت ها در دنیا وقتی اتفاق میفته که ماه قرص کامل باشه ...
حتی تولد نوزدان هم در این شب ها بیشتر به اتفاق میفته ..در واقع ماه اثرش اینطوری که آنچنان رو آنچنان تر می کند ..
تا کسی آمادگی کاری رو نداشته باشه نمیشه ...حالا تو بگو برای چی همچین فکری کردی تا بیشتر برات توضیح بدم ....
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش ششم
همینطور که مامان و آذین نشسته بودن خلاصه ی جریان خودم رو براش تعریف کردم ...
و گفتم : دکتر من با کسی مشکل ندارم ...مشکلم خودم هستم نمی دونم با این رفتارم که به نظر همه نا خوشاینده چیکار کنم ؟
نه میتونم آدم مطیعی باشم که تنها نرم ..لباسی رو که اونا می خوان تنم کنم بلند حرف نزنم ..آروم و سر براه باشم ..نه دیگه می تونم این وضع رو تحمل کنم ..
خیلی اذیت میشم..شما به من بگو چطوری می تونم از شر اثر ماه خلاص بشم ؟
گفت : راه داره ولی خوب دائمی نیست گاهی باید منتظر یک چیزایی باشی ولی اگر بدونی چی بهت میگذره زیاد کار سختی نیست ...
تو همیشه باید مراقب باشی ..بدن تو کاریزمای قوی داره بطور ساده الکتریسته ی بدنت فعال تر از آدم های دیگه است ... برای همین آروم و قرار نداری ؛
خاصیت وجودت اینه ...اول خودت رو بشناس بعد به راحتی باهاش کنار میای ..کاش زود تر اومده بودی ؛ چون میشه حتی با خوردن بعضی غذا ها شدت اونو کم کرد ..
دارو نخور چون هر دارویی عوارض جانبی خودشو داره و تو بهتره توی این سن و سال نخوری ...ببینم حتما شوکولات زیاد مصرف می کنی ؟
گفتم بله آقای دکتر
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش هفتم
گفت : شوکولات ؛ شیرینی ؛ نبات ؛ فلفل زنجبیل ؛ دارچین ؛ گل پر ممنوع .. و فقط از این دستور غذایی من استفاده می کنی ...
گوشت تو بیشتر باید ماهی و میگو باشه ...شب های مهتابی حتما یک لیوان شیر یا یک کاسه ماست بخور تا خواب آرومی داشته باشی و توی اتاقی که می خوابی حد المکان پنجره نداشته باشه ..و اگر داشت یک پارچه ی زخیم جلوش می زنی ..
تنهایی زیر نور مهتاب راه نمی ری ..اون چیزایی که به ذهنت می رسه نباید باعث بشه گول بخوری چون همیشه صحت نداره و ممکنه از آشفتگی و فشاری باشه که به مغزت میاد ...
گاهی هم درسته توی طبیعت چیزِ غیر عادی نیست ..
خیلی از آدما اینطورین ..
خواب هایی می ببین که فرداش صحت پیدا می کنه و من زیاد به این موارد بر خوردم ...ولی تو بهتره ازش دور کنی خداوند اگر می خواست ما از آینده با خبر بشیم خودش این نیرو رو در بدن ما می ذاشت مثل همه ی اون چیزایی که بهمون داده ..
پس خودتو بشناس با فعالیت زیاد مغزی و بدنی انرژی تو کم میشه و اثر نور ماه هم به حد اقل می رسه ..و مثل خیلی ها که متوجه اش نیستن توام نمیشی ..
و شایدم یادت بره ...تا می تونی مطالعه و ورزش و دستور غذایی که برات می نویسم رو انجام بده ..
حالا بگو چرا نمی خوای با خانوادت حرف بزنی خانم دکتر ؟
گفتم : ای بابا کو حالا تا دکتر شدن من ..برای اینکه درکم نکردن براتون که تعریف کردم ..
گفت : نشد دیگه اونا هم حتی تصورشو نمی کردن که ممکنه کارای تو ارادی نبوده ..اگر حرف نزنی افسرده میشی و بعد درمان اون دیگه خیلی سخت میشه ..این کارو به خاطر خودت بکن .
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_دهم- بخش پنجم تا موقعی که دانشگاه ها باز شد من مدام خوابیده بودم
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش هشتم
بعد رو کرد به مامان که حیرت زده به من نگاه می کرد گفت : خوب مادر گرامی دلبر خانم پس شما یک دختر تیز هوش مادب ...با وقار ؛ حرف گوش کن و نمره ی بیست بگیر می خواین ..
.چون شما اینطور می خواین پس اگر هر کس بهش آسیب زد چون مرده و حق داره هر کاری دلش می خواد بکنه ..
دختر خودت رو مقصر دونستی ..چون از خط قرمز شما پاشو فراتر گذاشته ...
جنس مخالف برای ذهن کنجکاو دختر تون شده بود همه ی آرزوش ..شاید خودشم نمی دونست ولی راه فرار از قفسی که شما براش ساختین همونی بود که انتخاب کرد . و من می دونم از روی خیر خواهی پدری در کنارش بود که به جای آغوش امن الهه ی ترس دختر تون شد ...
خانم محترم همون قدر که نمیشه توقع داشت و دور از ذهن هست که شما مثل من فکر کنین دلبر هم نمی تونه مثل آذین خانم باشه ..
اصلا چه لزومی داشته ؟ این شما بودید که اونا رو متفاوت به دنیا آوردین...
دختر شما با هوشه اگر باهاش درست رفتار کنین خوب و بد رو تشخیص میده ..و چیزی که شما اصلا بهش توجه ندارین بزرگ شدن اونه الان شما نباید براش تصمیم بگیرین چیکار کنه و چیکار نکنه بزارین خودش پای خطا هایی خودش بایسته این طور که من فهمیدم به خاطر علاقه به شما اعتماد به نفسش هم کم شده..
لطفا ادامه ندین بزارین زندگی کنه به جرم زن بودن زنده بگورش نکنین ... تعجب می کنم شما الان جزو نادر کسانی هستین که اینطور رفتار می کنین ...
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش نهم
از حرفای دکتر خیلی خوشم اومده بود و دلم می خواست بازم برای خودم یاد آوردی کنم ولی یک مرتبه دستی روی صورتم کشیده شد ..هراسون چشمم رو باز کردم و از جام پریدم ...
آذین بود گفت : دیدم خواب نیستی ..همش وول می خوردی ؛ترسیدم دوباره به خودت فشار بیاری ؛ حالت بد میشه ها ؟ واقعا که خیلی رو داره .خجالت نمی کشه دوباره سر و کله اش پیدا شده ...
تو تازه داری یکم بهتر میشی ...یک وقت گولشو نخوری ؛
گفتم : نه بابا گول چیه مگه دیگه احمق باشم ...ولی می ترسم چون دوماه زندانش کردیم بخواد ازم انتقام بگیره ...
گفت : تو بدون خبر ما کاری نکن بابا و رامین حواسوشون هست ...پاشو بیا شام حاضره ..
گفتم ببخشید اصلا کمکت نکردم ..
گفت : تو خوب باش بگو و بخند این برای من از همه چیز مهمتره ...
آخر شب همه توی ایوون نشسته بودیم و نسکافه می خوردیم که آقای اسدی زنگ زد و رامین و ما رو به ویلای خودشون دعوت کرد برای ناهار فردا ...
اصلا دلم نمی خواست برم ولی چیزی نگفتم تا مثل همیشه ضد حالشون نشم ...
گفتن ویلا لب دریاست ..
خوب منم فکر کردم وقتم رو کنار ساحل میگذرونم ... و به کار اونا کاری ندارم ...
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دهم- بخش دهم
روز بعد ما تا حاضر شدیم طول کشید و نزدیک ساعت یک رسیدیم ویلای زهره خانم ولی پارسا در و باز کرد ...
ماهان رو پای من نشسته بود سرمو گذاشتم توی پشت اون تا چشمم بهش نیفته ...
پارسا مرد معمولی بود با قد متوسط ریش و سیبل داشت و موهاش مقداری بلند بود ..ومثل روز قبل لباس مشکی پوشیده بود .
حتی وقتی پیاده شدیم من عمدا بهش سلام نکردم و ندیده گرفتمش نمی خواستم بازم نگاه اونو تحمل کنم ...
با هم رفتیم توی حیاطی که مشرف به دریا بود که با یک در نرده ای آهنی از ساحل جدا می شد ..میز گذاشته بودن و بساط کباب هم روبراه بود ..
وقتی با مادر پارسا سلام علیک کردم و دست دادم به فکرم رسید از دلش در بیارم همینطور که دستش توی دستم بود گفتم : ببخشید من شرمنده ام .. اون روز من شما رو نمیشناختم ..
ولی به هر حال کار بدی کردم اما عمدی نبود ..باز عذر می خوام شما هم خانمی کردین ...
خنده ی صدا داری کرد و گفت : نه بابا این حرفا چیه؟ چیزی نگفتی دخترم ..می فهمم منم جدی نگرفتم بهش فکر نکن ...
دشمنت شرمنده باشه ..
زهره خانم سینی جوجه ها دستش بود و داشت میرفت سراغ آتیش ..
گفتم بدین به من دوست دارم ، کباب درست کنم ..
گفت : عزیزم زحمتت میشه ...ازش گرفتم و بردم کنار منقل که آقای اسدی داشت ذغال ها رو باد می زد ...
ادامه دارد
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_دهم- بخش هشتم بعد رو کرد به مامان که حیرت زده به من نگاه می کرد
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش اول
هوا نیمه ابری و خیلی لطیف بود ..بوی ذغال و نم هوا و چایی تازه دم و صدای خنده و بازی بچه ها بهم یک حس خوبی داد ..
نمی دونم چرا اون روز بعد از مدت ها حالم بهتر بود و احساس می کردم به زندگی عادی برگشتم ..
با ذوق و شوق کباب ها گذاشتم روی آتیش ..از اون طغیانی که همیشه توی وجودم حس می کردم خبری نبود ..
آقای اسدی همین طور که ذغال ها رو باد می زد گفت : دلبر خانم ما منتظریم ببینیم کی مطب می زنی؟
باید اول دندون های منو درست کنین وپولم نگیرین
گفتم : به نظرم برین دندون ها تون رو درست کنین : منتظر من نشین اووو.. موقعی که من مطب بزنم باید یک دست مصنوعی بخرین چون خیلی مونده تا اونجا
خندید و گفت : مجانی باشه مصنوعی باشه ..
اصلا چرا مصنوعی خوب صبر می کنم برام ایمپلنت کنی ...
گفتم : البته به دوره ی آموزشی که برسیم دستیار میشیم اون موقع می تونم شما رو ببرم و روی دندون شما اوستا بشم ...
گفت : آره اتفاقا من شنیدم خیلی هم بهتر میشه چون دقت می کنین و تحت نظارت استادتون هستین دندون ما رو خوب درست می کنین
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش دوم
بابا که اومده بود اون نزدیک و حرفای ما رو گوش می کرد، گفت : بی خودی از الان وقت نگیرین من توی نوبت ایستادم ..اول باید دندون باباشو درست کنه ...
و اینطوری همه توی بحث ما شرکت کردن و هر کسی چیزی می گفت ولی پارسا ساکت بود و چشمش به بچه ها که یک وقت نرن لب دریا و متوجه نشه ....
بعد دست پدرام رو گرفت و با خودش آورد و توی همین حال نگاهی به من انداخت ؛
همون نگاهی که انگار از من متنفره ....داشت لباس پدرام که چهار سالش بود عوض می کرد و به آرومی گفت : بابا جون دیگه خودتو کثیف نکن این جا دیگه لباس نداری ...
یک بار دیگه من منقلب شدم حرصم گرفته بود دلم نمی خواست از کنار این موضوع رد بشم و به روی خودم نیارم .
حتی اگر شده ناراحتش کنم باید می فهمیدم اون احمق برای چی منو اینطوری نگاه می کنه ...
بعد از ناهار با بچه ها رفتم لب دریا ..که هم خودم حال و هوایی عوض کنم هم مراقب بچه ها باشم ...
بلند گفتم : بچه ها کفش هاتونو در بیارین ... ببینم کی ماسه بیشتر اینجا جمع می کنه می خوایم قلعه بسازیم اینطوری ماسه ها رو بکشین اینجا جمع بشه .... زود باشین؛؛
همه با هم ..
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش سوم
بچه ها با ذوق و شوق در حالیکه می خندیدن و خوشحال بودن .
ماسه رو با دست هل می دادن که یک جا جمع کنیم بعد ما تپه ی بزرگی از ماسه داشتیم ..
در حالیکه مثل اونا ذوق می کردم ...دورش نشستیم وشروع کردیم به ساختن قلعه ....
اونطوری که فکر می کردم نشد ولی سر و صورت لباس هامون پر شده بود از ماسه ,, و من می دیدم که پدرام از همه بیشتر ذوق می کنه و اشتیاق داشت اون قلعه خوب از آب در بیاد .
همینکه قلعه ما یک شکلی به خودش گرفت گفتم : حالا یک قصه داریم ..و ما میشیم قهرمان های اون قصه ..
پدرام پادشاه باشه ..
ماهان شوالیه ..
ملیکا ملکه پریا دختر پادشاه؛
ماهان پرسید : خاله پس تو چی ؟می خوای چی باشی ؟
گفتم : منم وزیر پادشاه میشم ..که وقتی شوالیه اومد دختر پادشاه رو ببره بد جنسی کنم و باهاش بجنگم .....
دیالوگ ها رو من می گفتم و اونا هم اجرا می کردن ..
قرار بود شوالیه بیاد و دختر پادشاه رو با خودش ببره در حالیکه پادشاه وزیر رو مامور کرده بودجلوشو بگیره ...
من که دختر رویایی و خیال پردازی بودم چنان غرق قصه شده بودم که بچه ها هم باورشون شده بود .
خیلی جدی بازی می کردیم و نفهمیدیم که پارسا بالای سرمون ایستاده و تماشا می کنه ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_یازدهم- بخش اول هوا نیمه ابری و خیلی لطیف بود ..بوی ذغال و نم هو
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش چهارم
پدرام روبروش بود یک مرتبه گفت : بابا توام بیا بازی ؟..
تازه متوجه ی پارسا شدم و از جام بلند شدم گفتم شما ها بازی کنین
پارسا گفت : پدر سوخته مگه نگفتم لباست رو کثیف نکن ... دیگه لباس تمیز نداری
گفتم : اگر لباسش کثیف باشه مثلا چی میشه ؟ گفت : خوب بد میشه ...باید یاد بگیره مرتب باشه ..
از صبح این بار چهارمه لباسشو عوض می کنم ...
گفتم: اولین نشانه های اسارت بچه از طرف پدر ...به نظرم بزارین راحت باشن ..چرا باید همونی بشه که بزرگتر ها دوست دارن ؟ ...
بچه ها از حرف من خوششون اومده بود و می گفتن آره بابا بزارین راحت باشیم می خوایم بازی کنیم ..
فرصت خوبی بود که ازش بپرسم برای چی اونطوری منو نگاه می کنه ...
دستهامو تکون دادم و مالیدم به شلوارم تا ماسه ها بریزه ..
پارسا نگاهی به سر تا پای من کرد و گفت : ببین تو رو خدا خودتون از همه بیشتر کثیف شدین ..
گفتم : آره بیشتر نمی شد وگرنه دلم می خواست روی ماسه ها غلت بزنم ...
یک پوزخند زد و گفت : عجب درست حدس زدم ؛ هنوز خیلی بچه ای ..
با لحن تندی پرسیدم : اوه ..پس شما به یک بچه اون طور بد نگاه می کنین ؟ نمیگی تو روحیه اش اثر می زاره ؟
گفت :ای بابا شوخی کردم ؛ من کی بد نگاه کردم ؟
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش پنجم
نمی دونم چرا این استنباط رو کردین ؟بچه بودن چیز بدی نیست , آدم هایی که روحیه خوبی دارن مثل بچه ها هستن ...
به هر حال مهم نیست ... و خیره شد به دریا
و ادامه داد ..برای بزرگ شدن گذشت سالها نمی تونه به آدم کمک کنه اگر در جا بزنی بزرگ نمیشی یک وقت نگاه می کنی می ببینی هشتاد سالته ولی فکرت بچه است وبا تو رشد نکرده ...
گفتم به نظرتون من فکرم رشد نکرده ؟اونوقت عقیده دارین فکر شما رشد کرده که به خودتون اجازه میدین به من این حرفا رو بزنین ؟
اصلا در مورد من شما چی می دونی که اینطوری قضاوت می کنین؟
با خونسردی در حالیکه دستهاش توی جیبش بود شونه هاشو بالا انداخت و گفت : چیز زیادی نمی دونم ..
ولی آشفتگی و بی قراری ..غیظ و حرص خوردن های بی ثمر نشونه ی بزرگ نشدن عقل آدمه ..به نظرم شما حیف میشین که توی چهار چوبِ ؛؛ اون چی گفت و من چی جواب دادم ،، زندگی تون رو هدر بدین ....
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش ششم
گفتم : می دونم برای چی اینا رو میگین اینا نظر رامینه ؛؛ پس اون همه ی زندگی منو برای شما تعریف کرده ..
ولی این دیدگاه اونه و شما اگر ادعا دارین که فکرتون رشد کرده ؛ نباید زود در مورد کسی قضاوت کنین ..
گفت : به والله رامین به من چیزی نگفته ..گاهی ازتون تعریف می کنه ..از هوش و استعداد شما میگه و بهتون افتخار می کنه ؛؛
باور کنین ...چیزی که خودم دیدم میگم ..
قضاوت هم نمی کنم ..اصلا مگه من کیم ؟ به من ربطی نداره ..
برای شما هم نباید مهم باشه ..نمی دونم چرا اینقدر روی نگاه ها و حرفا حساسی ..به نظرم ول کن و بچسب به خودت ...
من یک پیشنهاد دارم برای شما البته می خواستم اول با پدرتون در میون بزارم ..
ولی فکر کردم این شما هستین که مهمی و باید تصمیم بگیرین ...
پرسیدم : واقعا ؟ چه پیشنهادی ؟
گفت : من کتاب فروشی دارم می دونستین ... خودمم نویسنده هستم ... البته تا حالا بیشتر برای دل خودم می نوشتم ..با چند تا مجله هم کار می کنم ..
گاهی هم یک گزارش هایی تهیه می کنم ..اما چیزی که می خوام بهتون بگم اینه ...دلتون می خواد نیمه وقت پیش من کار کنین ؟
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_یازدهم- بخش چهارم پدرام روبروش بود یک مرتبه گفت : بابا توام بیا ب
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش هفتم
اومدم اعتراض کنم گفت : ..می دونم ..می دونم شما دندونپزشک هستین و کم کم باید برین دستیار بشین ولی یک مدت بیاین و دنیای دیگه ای رو تجربه کنین ...
میون کتاب ها و نویسنده ها ؛ شاعرا ؛ عقاید مختلف روانشناختی و منطق و فلسفه گشتی بزنین ..
باور کنین برای خودتون میگم ....من بیشتر بعد از ظهر ها کار دارم و گاهی مجبور میشم کتابفروشی رو ببندم ...
گفتم : چرا یک نفر رو نمیارین کمکتون کنه ؟ گفت : حالا دارم به شما پیشنهاد میدم ....
گفتم : نمی دونم ..باید فکر کنم ..
گفت : باشه اگر دلتون خواست به رامین بگین به من خبر بده ...
و سرشو انداخت پایین وگفت : به حرف دیگران اهمیت ندین مانع بزرگ شدن آدم میشن .....
و رفت دست بچه هاشو گرفت برد تا تمیزشون کنه ....
منم ملیکا و ماهان رو بردم ..ما پشت سر اونا بودیم برنگشت ما رو نگاه کنه و با هم بریم ..
خیلی آروم و خونسرد بود برعکس من که با هیجان حرف می زدم و مرتب صدام بالا و پایین می رفت ...
ریتم صداشو عوض نمی کرد ...دلم می خواست یک طوری خودمو بهش ثابت کنم ..ازش جلوبزنم و مسخره اش کنم ....
داشتم به پیشنهادش فکر می کردم شایدم اون راست می گفت و من باید تغییری توی زندگیم می دادم ..
بدم نمی اومد مدتی کار کنم اونم توی یک کتابفروشی ...
ولی نه پیش پارسا نگاه بدی داشت و زبون تند و این با روحیه من سازگاری نداشت ....
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_یازدهم- بخش هشتم
دست و صورتِ بچه ها رو شستم و بعد خودمو ..
ماسه ها رو تا اونجایی که ممکن بود از سر و روم پاک کردم و رفتم به اتاقی که وسایلمون اونجا بود ..تا بلوزم رو عوض کنم ...
صدای دینگ؛ دینگِ پیام تلفنم رو شناختم که از کیف مامان شنیده می شد ...
فورا درش آوردم و نگاه کردم ..صابر پیام داده بود ...
دلبر من شمالم ویلای آذین خانم رو پیدا کردم ..یک چیزی هست که باید بهت بگم ..لطفا جواب بده قرار بزاریم ...
پیام دوم ..
دلبر عزیزم غلط کردم منو ببخش پشت ویلای آذینم بیا ببینمت ...
ساعت شش ....
پیام سوم ..تا تو رو نبینم از اینجا نمیرم حتی اگر منو بکشن ..خواهش می کنم بیا این ویلایی که امروز اومدین اون طرف خیابون پشت درخت منتظرت هستم لطفا بیا کارت دارم ....
پیام چهارم ..داره شب میشه فقط دودقیقه ببینمت میرم ...
قلبم تند می زد و دستم یخ کرده بود ..
گوشی توی دستم بود رفتم از ویلا بیرون و رامین رو صدا کردم در حالیکه توجه بقیه جلب شده بود و گفتم : بگیر نگاه کن ..
پیام ها رو خوند ..
گفتم : حالا چیکار کنیم به بابا نگو عصبانی میشه ...
گفت : مرسی دلبر که بهم اعتماد کردی ..بزارش به عهده ی من ..تو دخالت نکن ...
تو اینجا باش من میرم باهاش حرف می زنم ...
نیای جلو ما که نمی دونیم چه منظوری داره ولی من فکر می کنم برای تو نقشه کشیده ...
سوئیچ ماشین رو بر داشت و سوار شد ...آذین دوید جلو که رامین کجا رفت ؟ چی شده دلبر ؟ ..
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش اول
مامان هراسون اومد و پرسید چی شده رامین کجا رفت ...
گوشی رو دادم به آذین و گفتم: خودت ببین ..
بابا هم خودشو رسوند و گوشی رو تقریبا از دست آذین قاپ زد و نگاه کرد ..
درست بلد نبود پیامشو باز کنه ..فقط گفت :باز اون پسره ی احمق زنگ زده ؟
آذین گفت : نمی دونم بدین به من ببینم چی شده ؟ حرف بزن دلبر خودت بگو ؟
گفتم : دادم بهت بخون دیگه ؛؛پیام هاشو باز کن صابر پیام داده انگار اومده ما رو پیدا کرده ..
من به رامین نشون دادم فردا نگه چرا به من نگفتی ....
از سر و صدای ما بقیه هم اومدن جلو و بابا بدون ملاحظه سر من داد زد تو آدرس اینجا رو بهش دادی ؟
گفتم : شروع نکن بابا خود رامین بهش گفته بود این حوالی ویلا داره من حرفی نزدم ..
در حالیکه دستش می لرزید گوشی رو گذاشت تو جیبشو گفت : الان میرم خودم حسابشو میرسم غلط می کنه دنبال ما راه افتاده ...مرتیکه ی عوضی ..
آقای اسدی گفت : شما نمی خواد بیاین , منو پارسا میریم ..
نگران نباشین قشون کشی که نکرده یک نفره از عهده اش بر میایم ....و با پارسا راه افتادن ...
و من متوجه شدم همه ی اونا یی که اونجا هستن از جریان من خبر دارن ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_یازدهم- بخش هفتم اومدم اعتراض کنم گفت : ..می دونم ..می دونم شما د
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش دوم
پارسا همینطور که میرفت باز با خونسردی گفت : تو رو خدا آروم باشین اصلا چیز مهمی نیست ..
مثلا می خواد چیکار کنه چرا اینقدر عصبانی میشین ؟ ...
مادر مراقب بچه ها باش دوباره نرن سراغ دریا ..
بابا گفت : همین که تا اینجا دنبال ما اومده یعنی خیلی کاره بدی کرده .. شما نمی دونین چی به روز ما آورده ..خودم باید حق شو بزارم کف دستش ..و سه تایی رفتن .
دیگه چیزی نبود که از کسی پنهون کنیم مامان سرِ درد دلش باز شد با استرس شروع کرد ماجرا رو برای زهره خانم و مادر پارسا تعریف کردن ... که اون فقط یک خواستگار سمج نبوده و نیتش بَده ...
نمی خواستم حرفای مامان رو گوش کنم داشتم از خجالت میمردم ؛ از طرفی دلم شور می زد ؛ با آذین راه افتادیم بطرف در ویلا ...
اما ماشین رامین اومد تو و پارسا و آقای اسدی و بابا هم پیاده داشتن بر می گشتن ...
با عجله خودمون رو به اونا رسوندیم ... بابا بدون ملاحظه داشت برای پارسا و آقای اسدی تعریف می کرد ..ومن جمله ی آخرش رو شنیدیم که گفت : بچه از ناراحتی به خونریزی افتاد ..
دست آذین رو گرفتم و فشار دادم وگفتم : واقعا بابا نمی فهمه نباید این حرفا رو بزنه ؟ من از دست اینا چیکار کنم آذین ؟ به خدا دیگه جونم رو به لبم رسوندن ....
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش سوم
بابای منو صد تا روانشناس هم نمی تونست معالجه کنه ..
هر وقت هر چی دلش می خواست و از دهنش در میومد می گفت ..بدون اینکه احساسات منو در نظر بگیره ... که من یک دختر بزرگ بودم و اونا هر چی می تونستن کوچیکم می کردن و در مقابل اعتراضم متهم به سرکشی و نا فرمانی می شدم ...
بعدا فهمیدم که همون مقداری هم که پارسا و آقای اسدی می دونستن رو بابا تعریف کرده نه رامین .....
رامین گفت : وقتی خواستم برم اونطرف جاده یک ماشین نوک مدادی دیدم فکر نمی کردم صابر باشه ...
فورا پا گذاشت روی گاز و رفت ...اون طرف جاده کسی نبود پس باید همون بوده باشه ...ما کسی رو ندیدیم ..
اونشب رو بابا اصلا نخوابیدو تا صبح گوشی من دستش بود تا اگر پیامی اومد بخونه ..و توی حیاط راه رفت ..
شاید اگر حساسیت بیش از اندازه ی اونا نبود من عین خیالم نمیشد ..
چون اون اوایل از صابر متنفر شده بودم ..ولی کم کم این حس هم از وجودم رفته بود و با خودم فکر کردم این من بودم که اشتباه کردم و باید تاوانش رو هم پس می دادم..
روز بعد بابا پاشو کرد توی یک کفش که می خواد برگرده و همین کارو هم کرد و سه تایی راه افتادیم به طرف تهران ...
اما تمام راه هر سه نفر مون مراقب دور اطراف بودیم که نکنه باز صابر ما رو تعقیب کنه ...
بابا می گفت : می ترسم یک وقت بلایی سر دلبر بیاره ..و اضطراب اون به منو و مامان هم منتقل می شد .
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش چهارم
چند روز ی گذشت و خبری از صابر نشد ...
گوشی من دست بابا بود و از خودش جدا نمی کرد و حالا هم یاد گرفته بود که پیام ها رو چک کنه تا چند روز بعد باز صابر پیام داد که دلبر عزیزم ؛ عشقم , بیا یک جا ببینمت خواهش می کنم باید باهات حرف بزنم .....
بابا فورا براش پیام داد جرات داری بیا دم در تا حسابت رو برسم نامرد ..این بار میدمت دست پلیس تا حالا حالاها توی زندان آب خنک بخوری ....
با این پیام دیگه تلفن من هیچ صدایی ازش بلند نمی شد ...و دقیقا گوشی من شده بود مال بابا و ازش استفاده می کرد ..
اون روزا سیم کارت گرون بود و نمیشد به این سادگی عوضش کرد .
با اینکه مدت ها بود از صابر خبری نشده بود وقتی دانشگاه هم باز شد بابا اجازه نمی داد تنها از خونه بیرون برم .
از خونه تاکسی تلفنی می گرفت منو می برد دانشگاه و همون تاکسی سر موقع میومد دنبالم و بر می گشتم ...راستش با حرفایی که اونا می زدن من از سایه ی خودمم می ترسیدم ...
مدام منتظر بودم صابر بیاد سراغم ...و کلا پیشنهاد پارسا رو فراموش کردم ..
.تا امتحاناتم تموم شد .
اغلب بچه ها ی دندونپزشکی کار آموزشی توی دانشگاه و جا های دیگه رو بر داشتن ولی من هنوز آزاد نبودم که هر کاری دلم می خواد بکنم ....
چون بابا از این مراقب ها خسته شده بود و ازم خواست بزارم آب ها از آسیاب بیفته و دلواپس من نباشن ....
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️ #قسمت_دوازدهم- بخش دوم پارسا همینطور که میرفت باز با خونسردی گفت : تو ر
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش پنجم
در واقع خودمم دلم نمی خواست بیشتر از این اونا رو نگران خودم ببینم ..
اما موندن من توی خونه مساوی شد با محکوم شدنم به تنهایی و کار های خونه و منتظر شدن برای برگشتن اونا ..
تا با خوردن یک غذای خوشمزه دیگه منو تحسین کنن ..اما من که آروم و قرار نداشتم فقط در حال تحمل کردن بودم ..و از ترس اینکه باز خطایی نکنم که سرزنش بشم ، توی خونه ورزش می کردم تا از شر انرژی زیاد بدنم خلاص بشم اما نمی شد و باز خواب های آشفته و بی سر و ته می دیدم که ذهنم رو به خودش مشغول می کرد و بازم از یک حادثه می ترسیدم ...
و حالا تنها آرزوی من این بود که یکم آرامش داشته باشم ..
بتونم چند دقیقه یک جا بی حرکت بشینم و فکر کنم ..
مدام راه میرفتم و بلند و تند حرف می زدم ...
حتی طاقت خوندن چند سطر کتاب رو نداشتم ..اما تا اونجایی که ممکن بود از شب های مهتابی که حالا برای من کابوس شده بود فراری بودم ...
تا یک روز جمعه رامین که با آذین و بچه ها خونه ی ما بودن به بابا گفت : پارسا یک نفر رو می خواد توی کتابفروشی بهش کمک کنه از من خواهش کرده از شما اجازه بگیرم دلبر بره اونجا کار کنه , البته برای یک مدتی کوتاه ...
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش ششم
بابا ناراحت شد و گفت : دیگه چیکار کنم ؟ یک لقمه نون در میارم می خوریم احتیاج نداره که کار کنه ..
همین قدر که درسشو می خونه ازش ممنونم ...
در حالیکه اصلا بهش فکر نکرده بودم برای اینکه از شر اون خونه و اسارت بابا خلاص بشم گفتم : بابا می خوام تجربه کسب کنم ..می خوام با دنیای بیرون بیشتر آشنا بشم ...
یک مدت میرم اگر شما دوست نداشتین دیگه نمیرم ..ولی فکر کنم کتابفروشی محیط خوبیه برام ..
به هر حال برای یک مدت اجازه بدین دیگه ؛ چون بعدش فرصت این کارا رو ندارم ... پرسید : تو دلت می خواد توی کتابفروشی کار کنی ؟ بابا تو داری پزشکی می خونی برای چی می خوای این کارو بکنی؟
اگر می خوای از خونه بری بیرون برو سر کار خودت ..دانشگاه به نظرم برات کافیه ...
گفتم : آقا پارسا خودش این پیشنهاد رو به من داد و گفت برای اینکه از این حالت در بیای کتاب خونه برای تو بهترین جاست ..
سرم گرم میشه بزارین برم ...اقلا پول تاکسی خودمو در بیارم و اینقدر به شما فشار نیاد ...
و بالاخره بابا راضی شد و قرار بود رامین به پارسا خبر بده ...
انتظار داشتم وقتی اینو فهمید تلفن بزنه ولی هیچ تماسی با ما نداشت تا روز چهارشنبه که رامین اومد دنبالم و منو با خودش برد کتابفروشی ...
انتهای یک پاساژ یک مغازه ی بزرگ که خیلی بهتر از اونی که تصور می کردم بود ..
همه چیز تمیز و مرتب به نظر میومد طوری که میشد گفت می درخشید ..
داستان #ماه_شب_چهارده 🌝💫🧚♂️
#قسمت_دوازدهم- بخش هفتم
وقتی ما وارد شدیم ,پارسا ته کتابفروشی پشت میزش نشسته بود و کتاب می خوند ...
با صدای پای ما نگاه کرد ..همون طور خونسرد بدون اینکه صورتش تغییر کنه اومد جلو و گفت : سلام خوش اومدین بفرمایید ...
چطوری رامین جان ؟من سرمو با نارضایتی تکون دادم یک لحظه از سردی رفتارش پشیمون شدم که قبول کردم
رامین گفت : خوبم امانتی آوردم ...
گفت : شما چطورین دلبر خانم ؟
گفتم :خوبم مرسی ..راستش روی حرفای شما فکر کردم ..و اومدم شاید بزرگ بشم ...
یک لبخند زد و گفت : بزرگ نشین ..توی دنیای بزرگ ها هم هیچ خبری نیست ؛؛ولی خوشحال شدم که قبول کردین ..
فکر کنم به شما احتیاج دارم ... چای ؟ یا نسکافه ؟
مدتی بعد رامین رفته بود و پارسا داشت یادم می داد که چطوری جای کتاب ها رو پیدا کنم ...
اون می گفت و من دنبالش میرفتم ..: این قسمت جلو؛ تمام کتاب هایی هستن که از ناشرین به اینجا تحویل میدن ..
اون قسمت تمام کتاب های شعر و این قسمت برای کتاب های قدیمی ..و؛ و اینا ...
بعد دفاترشو نشونم داد که اگر کتابی رو پیدا نکردم به اونجا مراجعه کنم ..و فایلی که توی کامپیوترش داشت و طبقه بندی کتاب ها بطور منظم اونجا هم بود نشونم داد ....
و من با حوصله و دقت گوش دادم ...
#ناهید_گلکار
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
May 11
🌙تنها خداست که میداند
💫بهترین در زندگی تو
🌙چگونه معنا میشود
💫من آن بهترین را
🌙امشب برایت از خدا میخواهم
💫خدایا...
🌙بهترین ها را نصیب
💫دوستان و عزیزانم بگردان
🌙شبتون در پناه خـدا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
شبتون پر از
ستاره هایے باشه
ڪه هر شب به خدا
سفارشتونو میڪنن
الهے آرزوهاے دلتون
با حڪمت خدا یڪے باشه
شبتون آروم🌹
✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید:🦋💖🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با جوابش همه زدن زیر گریه
گفتن بابات کجاست؟ گفت مفقودالاثره
🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
🌼انسان های امن،چه کسانی هستند؟
✍انسان های امن، همانها که همه چیز میتوانی بهشان بگویی... بدون اینکه قضاوت یا تحقیرت کنند میتوانی کنارشان احساس بودن کنی...
همان ها که تا لباسی تازه تنت ببینند نمیپرسند از کدام مغازه خریدی؟ مارکش چیست؟ چند خریده ای؟ میگویند: چقدر قشنگه، بهت میآید، من عاشق این جنس ژاکتم.
از سفر که برگردی نمیپرسند کجا رفتی؟ با کی و چرا رفتی؟ اسم هتلش؟ چهقدر هزینه شد؟ میگویند :خوش گذشت؟ سرحال شدی؟
ماشین تازه بخری نمیپرسند نو است یا دست دوم؟ از کجا خریدی؟ نقد یا قسطی؟ چند خریدی؟ میگویند راحتی باهاش؟... خوبی این ماشین اینه که... .
دانشگاه قبول شوی نمیپرسند کدام دانشگاه؟ شهریهاش چه قدره؟ وای چقدر دوره! میگویند چه رشتهای به سلامتی؟ این رشته بازار کار خوبی دارد، اگر تلاش کنی.
مشغول کاری تازه شوی نمیپرسند حقوقت چه قدره؟ اسم شرکتش چیه؟ جایش کجاست؟ میگویند شغلت را دوست داری؟ صاحبکارت یا همکارهایت آدمهای خوبی هستند؟ اینجور شغلها جای پیشرفت دارد...
💥کسانی که فقط خود خود خودت هستی که برایشان اهمیت داری...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🔴 هرکس میخواهد به دنیای ظهور برسد اینکار را انجام دهد!
براى مقابله با آنها(دشمنان)، هرچه در توان داريد از نيرو و از اسبهاى ورزيده آماده سازيد، تا بهوسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد. انفال/۶۰
💚 امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر يك از شما بايد برای خروج قائم عجلالله فرجه آماده كند، هر چند در حد يك تير؛ پس هرگاه خدای تعالی ببيند کسی به نيّت ياری حجّت او اسلحه تهيه کرده است اميد است عمر او را دراز کند تا ظهور را درک نمايد و از ياوران او باشد.
📗غيبت نعمانی،ب۲۱،ص۳۲۰
✅ یعنی اگر مقرر شده بود که مثلا من بر اثر یک حادثه یا... پیش از ظهور حضرت بمیرم، بخاطر همین یک تیر که با خلوص نیت برای یاری حجت الله آماده نموده ام خداوند آن حادثه و مرگ را از من دور میگرداند تا به درک دنیای ظهور و یاری امامم نائل گردم ان شاءالله؛ و خدا در این تیر به ظاهر ساده نیرویی قرار میدهد تا مانند یک سلاح جنگی بر علیه دشمنان حق استفاده نمایم.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃🌼
بعد از نماز باید با خدا صحبت کنی و
حاجت بخواهی، نماز بخوان حاجتت
را هم بخواه بالاتر از این نیست؛
میگویند: این همان گدای همیشگی
است، دست بر نمیدارد!
حضرت ابراهیم أوّاه بود یعنی خیلی
دعا میکرد و آه میکشید...
+ حاج آقا حقشناس فرمودن!
🌼🍃🌼🍃🌼
واسه ظهور مولامون دعا کنید
واسه بیمارا و گرفتارا دعا کنید
واسه ازدواج جوونا دعا کنید
واسه زیاد شدن رزق دعا کنید
واسه اولاد دار شدن زوج ها دعا کنید
واسه سربلندی نظام اسلامی دعا کنید
واسه نابودی کفر و استکبار دعا کنید
واسه امام حسینی موندن دعا کنید
واسه یار امام زمان شدن دعا کنید
واسه اولاد صالح داشتن دعا کنید
واسه بی خونه ها و بی ماشینا دعا کنید
واسه بی وارث و بد وارث دعا کنید
واسه جوونای مملکت دعا کنید
واسه دوری از گناه دعا کنید
واسه بندهی خدا موندن دعا کنید
واسه عاشق اهل بیت موندن دعا کنید
واسه شهادت هم دعا کنید :)
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
🔴شخصیت مگسی
اَه... چه قدکوتاهه!
وا... چقدر چاق شدی!
تو هم با اون سلیقهات!
چقدر آروم راه میره!
چرا بلند میخندی؟!
اینها تنها چند نمونه از تجاوزهای مبتذلی است که اطرافیان را از ما دور میکند!
بلای عیبجویی به جان هرکس افتاد، ثمرهای جز تنهایی برایش ندارد.
🔸عیب آدمها، مثل زخم عفونی میماند که فقط شخصیتهای مگسی روی آن مینشینند و از کثافات عیوب دیگران لذت میبرند.
👌 رفیق جان؛ بیاموزیم، چسب زخم نواقص همدیگر باشیم نه تیغ جراحی آن، همان کاری که خدا با ما میکند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
☆ ثروت اندوزی و غفلت
✍حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) :از ثروت حذر کنید؛ زیرا در گذشته مردی بود که مال و اولاد گرد آورد و به خود و خانواده اش پرداخت و برای آنان جمع کرد و اندوخت. ملک الموت در هیئت شخصی فقیر به نزد او آمد و درِ خانه اش را کوبید. دربانان بیرون آمدند. ملک الموت به آنان گفت: خواجه خویش را صدا بزنید که نزد من بیاید. دربانان گفتند: «خواجه ما برای چون تو کسی، بیرون آید؟!» و او را عقب راندند و از درِ خانه دورش کردند.
ملک الموت دوباره با همان هیئت به سوی آنان آمد و گفت: خواجه خویش را صدا بزنید و به او بگویید من ملک الموت هستم. خواجه چون این سخن را شنید، ترسان و هراسان نشست و به یارانش گفت: با او به نرمی سخن بگویید و به او بگویید: خدا خیرت دهد! شاید دنبال کس دیگری غیر از خواجه ما هستی! ملک الموت به آنان گفت: خیر. و نزد خواجه رفت و به وی گفت: برخیز و آنچه می خواهی، وصیت کن؛ زیرا پیش از آن که بیرون روم، جانت را خواهم گرفت. اهل خانه فریاد زدند و گریستند.
▫️ خواجه به آنان گفت: صندوق ها را باز کنید و آنچه را از زر و سیم در آنهاست، بنویسید (/ بریزید). آن گاه رو به پول ها کرده و به بد و بیراه گفتن به آنها پرداخت و گفت: لعنت خدا بر شما پول ها! پروردگارم را از یاد من بردید و مرا از کار آخرتم غافل ساختید تا آن که فرمان خدا چنین مرا غافلگیر کرد!
📚 دانشنامه قرآن و حدیث ، ج ۱ ، ص ۴۱۰ .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
🌷گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره. _به تو ربطی نداره! دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین رفت...
🔸مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین!
💠ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره!!!
👈امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه
میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی...
#تلنگر
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃
#ال_یس
زیارت ال یاسین
💝بِسْم الله الرحمن الرحيم💝
🌼💐سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس💐🌼
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،🌹
🌹ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ🌹
🌹 ٱلسَّلاَمُ، أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ🌹
أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،🌻
وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،🌻
🌻وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ🌻
🌻 وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ🌻
🌻وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻 وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،🌻
🌻 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،🌻
🌻وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ🌻
وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
🌸وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،🌸
🌸وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،🌸
🌸 وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْبَعْثَ حَقٌّ،🌸
🌸وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْحَشْرَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْحِسَابَ حَقٌّ،🌸
🌸وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،🌸
🌸 وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،🌸
يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ.🍀🍀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃🌼
دعای چهار حمد
🌸🍃از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست
که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید:
🍀اول عمر طبیعی
🍀دوم مال و جمعیت بسیار
🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن
🌸🍃💖🍃🌸
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
💎 دعاهای جامع
🌸🍃روایت شده است هر کس در وقت صبح قبل از تکلم سه بار آیه ذیل را بخواند، روزی او از جایی برسد که گمان نداشته باشد.
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم
رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِّأَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آيَةً مِّنكَ وَارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
💥 *دعای برکت روز* 💥
امام صادق(علیه السلام):
وقتى صبح دمید بگو:
💥(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ
💥اللّهُمَّ صَبِّح آل مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ
💥اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ،
فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی
مِن بَرَکَةالسَّماواتِ وَالأَرض
ِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)
🌸🍃💖🍃🌸
💫 آیه قرآنی که گنج را به سویتان می بارد :
وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
*إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا
هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار میدهد، و او را از جایی که گمان ندارد، روزی میدهد، و هر کس بر خدا توکل نماید، خدا او را کفایت میکند،
و خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، همانا خدا برای هر چیزی اندازهای داده است
🌸🍃💖🍃🌸
💫 دعای منتظران در #عصرغیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
🌸🍃💖🍃🌸
💫 دعای ایمان
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ
🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .
🌸🍃💖🍃🌸
❣️هرکس صبح سه مرتبه بگوید:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً طَيِّباً مُباركاً فيهِ»
*هفتاد بلا از او دور می شود که کمترین آن اندوه است...*
🌸🍃💖🍃🌸
حرزامام جواد(ع)
یَا نُوریَا بُرهَانُ یَامُبِینُ یَامُنِیرُیَارَبِّ اِکفِنِی الشَّرُور َوَ آفَاتَ الدُّهُورِ و َاَسئَلُکَ النَّجَاۀَ یَومَ یُنفَخُ فِی الصُّور
🌸🍃💖🍃🌸
❤️💥خلاصه کل دعا ها
مولا امیرالمومنین (علیه السلام)
مي فرمايند:
من خلاصه ي همه ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمامي دعاها را خوانده ای:
🔸 1-الحمدلله عَلی کُلِّ نِعمَه
🔹2- و اَسئَلُ لله مِن کُلِّ خَیر
🔸3-و اَستَغفِرُ الله مِن کُلِّ ذَنب
🔹4- وَاَعوذُ بِاللهِ مِن کُلِّ شَرّ
📚بحارالانوار:ج۹۱ ص۲۴۲
🌸🍃💖🍃🌸
بحق بسم الله الرحمن الرحیم،
نِجاتاً مِنكَ يا سَيِّدَ الكَريمَ نَجِّنا وَ خَلِّصّنا بِحَقِّ بَسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ
دعای غریق به جهت دور ماندن از فتنه های آخرالزمان
بسم الله الرحمن الرحیم
يا الله يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّب الْقُلُوبِ ثَبّتْ قَلْبِی عَلَى دِينِكَ
🌸🍃 امام صادق (ع) سه باردر صبح و در شب بخوان.تا از جمیع بلاها و بیماریها محفوظ باشی
«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ»
🌸🍃💖🍃🌸
« ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺇﻧﻲ ﺃﺳﺘﻮﺩﻋﻚ ﺩﻳﻨﻲ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﺳﻤﻌﻬﻢ ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ »
(خداوندا همانا من دینم و امانت هایم و فرزندانم و همسرم و قلبم و فرزندانم وهمسرم وگوشهایشان را و چشم هایشان را و تمام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله، به امانت می گذارم که نگهدارشان باشی)
🌸🍃💖🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
30_ahd_01.mp3
1.82M
✨🌸دعای عهد✨🌸
✨🌸سعی کنیم هر روز این دعا را بخوانیم
✍️آیت الله مکارم:(از آقا امام صادق(علیه السلام) روایت شده که هر کس چهل روز صبح ها این دعا را بخواند از یاوران حضرت قائم(علیه السلام) باشد به یقین تأثیر این گونه دعاها در مورد کسانى است که شرایط سربازى امام زمان(علیه السلام) را بدست آورده اند، نخست با خودسازى و تهذیب نفس و تلاش براى اصلاح جامعه، شایستگى حضور در میان یاران آن حضرت را کسب مى کنند وسپس با خواندن این دعا حضور خود را در خدمت حضرت تضمین مى نمایند
🥀مرحوم امام خمینی (ره) می فرمودند:دعای عهد در تقدیر انسان موثر است،خودشان هم برای خواندن دعای عهد برنامه داشتند و این برنامه را تا آخرین روز حیاتشان و در بیمارستان ادامه دادند. دعایی که حضرت امام (ره) در روزهای آخرعمرشان خواندن آن را به خانواده شان توصیه کردند دعای عهد بود
🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🎇
🌟دعاے عهـــــد🌟🤝
🤲اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْڪُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،🌟
💚وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیم🌟
💚 وَ رَبَّ الْمَلائِڪَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُڪَ بوَجْهِڪَ الْڪَریمِ،
💚 وَ بِنُورِ وَجْهِڪَ الْمُنیرِ، وَ مُلْڪِڪَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُڪَ بِاسْمِڪَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 🌟
💚وَ بِاسْمِڪَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ ڪُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ ڪُلِّ حَىٍّ، 🌟
💚وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِڪَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،🌟
💚عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 🌟
💚وَ مِدادَ ڪَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ ڪِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،🌟
💚وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.🌟
🤲💚 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،🌟
💚 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِڪَ حَتْماً مَقْضِیّاً،🌟
💚فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً ڪَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاڪْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،🌟
💚وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُڪْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَڪَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَڪَ، فَإِنَّڪَ قُلْتَ وَ قَوْلُڪَ الْحَقُّ:🌟
💚ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما ڪَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّڪَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّڪَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِڪَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🌟
💚وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِڪَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَڪَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْڪامِ ڪِتابِڪَ،🌟
💚وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِڪَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّڪَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،🌟
🤲💚اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّڪَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِڪانَتَنا بَعْدَهُ ،🌟
🤲💚اللّهُمَّ اڪْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِڪَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌟
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمان🌅
ِ
💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃