eitaa logo
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
2.7هزار دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
27.3هزار ویدیو
132 فایل
محتویات کانال ازهردری میباشد 🌹علمی، مذهبی‌، شعر،داستان،پندواندرز سخنان بزرگان ،طب سنتی،کاردستی، آموزشی،مطالب پزشکی روز دنیا، و خلاصه اینجاهمه چی درهمه🌹 ارتباط با ادمین 👈👈 @Ndashti ارتباط با ادمین 👈👈 @M_Mohammdeean @جهت تبلیغات با قبول ....
مشاهده در ایتا
دانلود
کتایون با ناز و ادا از جلوی در کنار رفت و گفت داخله بیا برو پیشش باز هم لباس های شیکی پوشیده بود و اینبار موهای بلندش و بافته بود و گل قرمز رنگی پشت موهاش چسبونده بود، نگاهی به لباس های کهنه و رنگ و رو رفته ی خودم کردم چقدر تفاوت داشتیم باهم....... پشت سرش وارد خونه شدم و درو بستم، همون لحظه زری جلوی در اومد و با دیدنم متعجب گفت چی شده گل مرجان؟ چرا تنها اومدی؟ اتفافی افتاده؟.... دلم نمی‌خواست جلوی کتایون چیزی بگم و الکی گفتم هیچی مامان شب خوابت و دیده بود گفت بیام بهت سر بزنم خودش پاهاش درد میکرد ،زری که مشخص بود حرفام و باور نکرده نگاهی به کتایون کرد و گفت برو یه سر به غذا بزن نسوزه منم میام الان ،کتایون که مشخص بود حرفای من وباور نکرده پشت چشمی نازک کرد و داخل رفت، هنوز کامل داخل نرفته بود که زری بازوم و گرفت و گفت چی شده؟ منکه میدونم اینهمه راه و واسه خواب مامان نیومدی،حالا چی شده؟ بغض گلوم و قورت دادم و گفتم زری تو واقعا متوجه نیستی یا خودت و به ندونستن میزنی؟ خواهر برادرات کم مونده از گرسنگی بمیرن،طلبکارای آقا هرروز میان تو حیاط و آبروریزی میکنن،مگه ما خانوادت نیستیم؟ یعنی واقعا دلت واسه ما نمیسوزه؟ بخدا قسم مامان نمی‌ذاره برم کار کنم وگرنه میرفتم کلفتی اما رو به تو نمیزدم ،زری اخماش و تو هم کشید و گفت شما فکر میکنید من رو گنج خوابیدم یا این نره غول پولاش و میده دست من؟ بخدا به خاک آقا و مرتضی قسم هیچ پولی ندارم،این طلاها رو هم حساب تک تکشون رو داره اگه حتی یه خش روشون بیفته روزگارم و سیاه می‌کنه، شما که از چیزی خبر ندارین،همون روز اولی که آقا مرد باهام اتمام حجت کرد و گفت اگه حتی یه نون خشک از خونه من ببری بدی به خانوادت پرتت میکنم بیرون، همین دوتا بچش و میبینی؟از صبح تا شب فقط حواسشون به منه که دست از پا خطا کنم و برن بذارن کف دست باباشون……. نمی‌دونم چرا حرفای زری رو باور نکردم اخم کردم و گفتم تو که تا دیروز رو ابرا بودی و میگفتی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد واسم آماده میکنه حالا دیگه خسیس شده؟ زری گفت الکی بود همش میخواستم مامان و حرص بدم،میخواستم فکر کنه من وضعم خیلی خوبه و بهش پول نمیدم اون لباسایی که میپوشم هم همش واسه زن قبلیه پرویزه، مامان سر عروسی خیلی اذیتم کرد،به خاطر یه انگشتر من و داد به کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم، علاقه بخوره تو سرم ازش بدم هم میومد…… زری که نگاه ناباورانه ی من و دید گفت اصلا یه کاری می‌کنیم،بمون اینجا تا خبر مرگش بیاد خودت ببین چی میگه من تو اتاق بهش میگم توهم وایسا پشت در حرفاش و گوش بده…. گفتم چی میگی زری من الان باید برگردم خونه مامان منتظرمه اگه میدونستم اینجوری میکنی همون پولی که دادم واسه کرایه میدادم نون میخریدم و تا اینجا هم نمیومدم……. زری گفت ببین،الان که میبینی بچه هاش مثل دیو دو سر دارن میگردن تو خونه، منکه پول ندارم بهت بدم بمون اینجا فردا صبح زود قبل از اینکه بچه های عنترش بیدار شن بهت وسیله میدم ببری حداقل چند روزی غذا داشته باشین..... چاره ای نداشتم، میدونستم فردا که برم مامان از خجالتم درمیاد اما باید میموندم و دست پر برمی گشتم، پشت سر زری توی خونه رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم، بوی غذا توی خونه پخش شده بود و شکمم به صدا افتاده بود، کتایون یکجوری توی سالن جاخوش کرده بود که انگار من میخواستم چیزی ازشون بردارم، حتما پدرش بهش گفته بود حواسش به اومدن ما باشه تا مبادا چیزی از خونه اش ببریم ،اینا دیگه کی بودن حتما آقا پرویز با خودش فکر میکرد از این بعد خرج زندگی ما رو هم بده…… هوا تاریک شده بودکه بالاخره صدای ماشین اومد و فهمیدم که شوهر زری اومده ،نمی‌دونم چرا دستم و پام به لرزه افتاده بود ،انقدر ازش میترسیدم که خدا می‌دونه…… در خونه که باز شد و نگاهش به من خورد اخماش رفت توهم،با صدایی لرزون سلام کردم و جواب آرومی شنیدم، زری حق داشت آنقدر ازش میترسید…… زری سریع جلو اومد و با هول گفت سلام آقا خوش اومدین، الان براتون چایی میارم،غذا هم آماده ست اگه گرسنه این غذا بکشم ،آقا پرویز با همون اخمای در هم گره خورده گفت چای بیار فعلا گرسنم نیست…… زری چشمی گفت و‌سریع توی آشپزخونه رفت،چقدر از اینکه مونده بودم پشیمون بودم کاش همون غروب میرفتم ،آقا پرویز دست و صورتش و که شست توی آشپزخونه رفت و با صدایی که کاملا واضح بود به زری گفت این اینجا چکار میکنه؟ نکنه چیزی بهشون دادی خوش طمع شدن؟ مگه نگفتم حق نداری حتی یه دونه برنج از این خونه به خونه ی آقات بدی ها؟ اون دندون گردا رو من میشناسم،بفهمن اینجا نون واسه خوردن گیرشون میاد دیگه اینجا رو ول نمیکنن، زری با ترس گفت نه بخدا آقا پرویز،من چیزی ندادم بهشون، مامانم دیشب خوابم و‌ دیده امروز گل مرجان و فرستاده حالم و بپرسه ،میخواست بره من نذاشتم گفتم بمون فردا میری،خودش تنها بود ترسیدم بخوره به تاریکی……..
بغض توی گلوم داشت خفه ام میکرد،خدایا چرا صدام و نمیشنوی؟ماکه به همون نون بخور و نمیر راضی بودیم، ناشکری نمیکردیم پس چرا اینجوری شد……. آقا پرویز کنار تلویزیون نشست و زری سریع لیوانی چای براش آورد، دلم نمیخواست حتی یه دونه برنج از اون خونه ببرم اما مجبور بودم،یاد گریه های اسماعیل و زینب که می افتادم قلبم فشرده می‌شد…….. ساعتی که گذشت آقا پرویز دستور داد سفره رو پهن کنن و من یا دیدن ظرف پر از گوشت دهنم پر از آب شد، مدت ها بود که رنگ گوشت و هم ندیده بودم و انگار حتی مزه شو هم فراموش کرده بودم…… خیلی زود سفره چیده شد و من به درخواست زری کنار بقیه نشستم، هر لحظه چهره ی اسماعیل و زینب توی ذهنم پر رنگ تر می‌شد ‌و از اون غذا بدم میومد ،من اومده بودم واسشون غذا ببرم نه اینکه خودم و سیر کنم و اونا گرسنه بخوابن،کمی برنج توی بشقابم کشیدم و شروع کردم به خوردن ،زری با مهربونی گفت گل مرجان چرا خورش نمیکشی؟بکشم برات؟ با بغض گفتم نه آبجی مرسی برنج خالی بیشتر دوست دارم……. دیگه کسی چیزی نگفت و من انگار داشتم خاک میخوردم، دروغ چرا برای خوردن یه تیکه از اون گوشت له له میزدم اما عذاب وجدان اجازه نمیداد بخورم، با خودم گفتم فردا که زری بهم وسیله داد میرم خونه و یه غذای خوب واسه بچه ها درست میکنم……… از اون ظرف پر از گوشت فقط کمی آب توی ظرف موند و آقا پرویز و بچه هاش آخرین تیکه شو هم خوردن، خیلی زود سفره جمع شد و هرکس برای خوابیدن توی اتاقش رفت، زری از توی آشپزخونه گفت گل مرجان توی یکی از اتاقا واست رختخواب پهن کردم بیا بریم نشونت بدم ،باشه ای گفتم و دنبالش توی راهرو رفتم ،زری زود دستم و گرفت و گفت الان که رفتم تو اتاق میخوام باهاش حرف بزنم ،درو کامل نمیبندم تو بیا پشت در خودت حرفاش و گوش بده یه روز فکر نکنی من از دستم برمیاد و واستون انجام نمیدم….. ناراحت گفتم نمیخواد زری،با چیزایی که شنیدم فهمیدم خودم…….. زری با تشر گفت نه باید بیای و بشنوی،برو به مامانم بگو یه روزی ناله و نفرین نکنه من و…….. دلم میخواست با دستای خودم آقا پرویز و خفه کنم،انقدر ازش بدم اومده بود که لحظه شماری میکردم صبح بشه و از اون خونه بیرون بزنم…… یکم که گذشت صدای زری توی راهرو بلند شد که داشت میگفت فکر کنم امروز خیلی خسته ای،الان منم پارچ آب و‌ پر میکنم و میام، یکم پشت در موندم تا زری بره و بیاد ،مطمئن که شدم رفته توی اتاق آروم درو باز کردم و پشت در اتاقشون رفتم، صدای زری رو شنیدم که با من من گفت میگم آقا پرویز شرمنده ام این و میگم خودت که میدونی آقام واسه رفتن از چند نفر پول قرض کرده بود الان طلبکارا اومدن سراغ مامانم،گناه داره زن بیچاره هیچ پولی توی دستشون نیست،گفتم اگه میشه شما یه مقدار پول کمکشون کنی بخدا زود بهتون پس میدن……. با دادی که آقا پرویز کشید چنان بالا پریدم که حس میکردم سرم به سقف چسبید ،با عصبانیت گفت دیدی گفتم؟من میدونستم میخوای پای اینا رو به اینجا باز کنی تا هی بیان مفت بخورن و برن ،وای به حالت زری،وای به حالت اگه اندازه ی یه ارزن از خونه ی من چیزی به اینا بدی،اونوقت از اینجا پرتت میکنم بیرون تا خودتم بری وردستشون...... آقا پرویز می‌گفت و من دیگه نموندم تا حرفاش و بشنوم،قلبم انقدر شکسته بود که حس میکردم دیگه هیچوقت ترمیم نمیشه، توی اتاق که رفتم سریع توی رختخواب خزیدم و تا تونستم گریه کردم، حالم خیلی بد بود اما همونجا،زیر رختخواب خونه ی زری قسم خوردم دستم و روی پام بذارم و بلند شم،دیگه اجازه نمیدم کسی اینجوری من و خانوادم و خورد کنه...... هنوز هوا کاملا روشن نشده نبود که با تکون دستی از خواب پریدم ،میخواستم از ترس داد بزنم که با صدای زری که گفت نترس منم آروم شدم، زری با صدای خفه ای گفت بیا تا بیدار نشدن یکم وسیله بهت بدم بری، فقط آروم بیا صدای پات و نشنون،با التماس گفتم نیمخواد زری،من دیشب حرفای شوهرت و شنیدم بخدا بو ببره حساب هردومون و میرسه،زری گفت حرف اضافه نزن دیگه پاشو بیا، دیشب برات کنار گذشتم که الان سر و صدا نکنم، فقط بیا کیسه رو بردارو برو،با ترس گفتم زری هنوز که کامل هوا روشن نشده کجا برم تنهایی؟ میترسم من،زری گفت چاره ای نیست گل مرجان،پرویز صبح زود پا میشه میره،نباید تورو ببینن وگرنه نمیتونی کیسه رو با خودت ببری…… انگار چاره ای نبود آروم بلند شدم و دنبال زری راه افتادم، زری از پشت جعبه ی چوبی توی آشپزخونه کیسه ی بزرگی رو درآورد و گفت بیا بگیرش،خودت که دیگه شرایط من و دیدی،باور کن اگه از دستم برمیومد کمکتون میکردم خودت به مامان بگو باشه؟ باشه گفتم و با کلی ترس و لرز از خونه ی زری بیرون اومدم،هوا سرد بود و منم لباس گرم تنم نبود، حالا باید کجا میرفتم ؟ تازه کمی هوا داشت روشن می‌شد اما خب بازم تاریک بوداول خودم و به کوچه ی پشتی رسوندم تا مبادا آقا پرویز بیاد بیرون و من و بببنه،
همش حس میکردم کسی داره دنبالم میکنه و از ترس نزدیک بود خودم و خیس کنم، هرجوری بود جایی برای قایم شدن پیدا کردم و قایم شدم ،خدا خدا میکردم هرچه زودتر هوا روشن بشه و خودم و به خونه برسونم…… به کیسه ی توی بغلم نگاه کردم و دوباره اشکم جاری شد،چه حرف هایی که بخاطر این چند قلم نشنیده بودم……… خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم هوا روشن شد و سریع از پناهگاهم بیرون اومدم و به طرف جایی که باید سوار ماشین میشدم حرکت کردم،از فکر اینکه حالا بچه ها چقدر از دیدن این خوراکی ها خوشحال میشن ذوق زده شده بودم……… هرجوری بود خودم و به خونه رسوندم و پام و که توی حیاط گذاشتم زینب با دیدنم به سمتم دوید و گفت آبجی کجا بودی از دیروز تا حالا مامان واست قسم خورده، به کیسه ی توی دستم اشاره کردم و گفتم رفته بودم اینارو واسه شما بیارم حالا بیا باهم بریم داخل ببینیم چی توشه ،زینب که تازه متوجه کیسه شده بود با چشمای براق نگاه کرد و گفت آبجی زری واسمون فرستاده؟ چشمام و باز و بسته کردم و با لبخند به سمت اتاق حرکت کردم، مامان گوشه ای دراز کشیده بود و چرت میزد،صدای در رو که شنید بیدار شد و با دیدن من انگار بهش برق وصل کردن، دندون قروچه ای کرد و غرید کدوم درکی بودی تا حالا؟ها؟فکر کردی آقات و داداشت مردن بی صاحاب شدی دیگه؟از کی آنقدر چشم سفید شدی که شب رو بیرون از خونه میمونی ها؟ میدونستم مامان وسایل توی کیسه رو ببینه ساکت میشه، کنارش نشستم و گفتم رفته بودم واسه اینا،مامان چرا خودت و زدی به ندیدن ..ها؟ مگه تو مادر نیستی؟ بچه هات چند وقته غذای سیر نخوردن،شبا تا صبح من صدای شکمشون و میشنوم،رفتم پیش زری و بهش رو انداختم....... برای مامان تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو تعریف کردم و بهش گفتم که آقا پرویز چطور با داد و بیداد ازش خواست دیگه ما رو به خونه اش راه نده،مامان میخواست دوباره شروع کنه به آه و ناله و نفرین کردن که بهش گفتم زری بیچاره هم اونجا گیر کرده و کاریه که خودش کرده........ زری توی کیسه واسمون کمی گوشت و مرغ،برنج،گوجه و سیب زمینی و تخم مرغ و حبوبات گذاشته بود که میشد تا ده روز بچه ها رو سیر کرد ،توی این ده روز فرصت داشتم هرجوری که شده مامان و راضی کنم تا با کار کردنم موافقت کنه و بتونم کمی پول جمع کنم........ .اونشب با همون یه ذره گوشت واسه بچه ها آبگوشت بار گذاشتم و نگم از حال و هوای اتاقمون،یه مقدار از پولی که از سوری خانم قرض کرده بودم مونده بود که باهاش نون تازه و سبزی گرفتم و برای اولین بار یه غذای خوشمزه خوردیم، حتی مامان هم از دیدن خوشحالی بچه ها خندون شده بود..... یه روز که مامان توی حیاط با زنا نشسته بود فکری به ذهنم اومد،حالا که من نمی‌تونستم راضیش کنم بهتر بود از همسایه ها کمک می‌گرفتم........ منتظر بودم سوگل خانم بره توی اتاقش تا برم پیشش و ازش بخوام مامان و راضی کنی، میدونستم اگه یه نفر بهش بگه شاید نرم بشه….. نزدیک ظهر بود که سوگل خانم از بقیه خداحافظی کرد و توی اتاقش رفت ،سریع از اتاق بیرون زدم و یکجوری مامان متوجه نشه خودم و بهش رسوندم،تا من و دید خندون گفت بیا تو فکرکنم کار مهمی داری که اینجوری پاورچین اومدی. باخجالت داخل رفتم و گفتم راستش یه زحمت واستون دارم…… سوگل خانم با حوصله به حرفام گوش داد و قول داد با مامان صحبت کنه و راضیش کنه، بی اختیار لبخندی روی لبم نشست گفتم ممنون قول میدم واستون جبران کنم، سوگل خانم گفت ببین گل مرجان،این کار،کار راحتی نیست ها،باید با دستای لطیف و سفیدت خداحافظی کنی،باید قوی باشی ‌ واسه شنیدن هر حرفی آماده باشی، چون قراره توی خونه ی آدمایی بری که خیلی با تو متفاوتن،اگه لباساشون و خوب نشوری و حتی یه لکه ی کوچیک روی لباسشون باشه عقده هاشون و سر تو خالی میکنن،تو خوشگلی خیلی هم خوشگلی باید مواظب باشی،چون مردای پولدار چشمشون هرز میپره….. محکم به سوگل خانم نگاه کردم و گفتم خیالت راحت باشه سوگل خانم میتونم از خودم مواظبت کنم….. قرار شد سوگل خانم بره سر کار و غروب که اومد بیاد با مامان صحبت کنه، مواد غذایی که زری بهم داده بود در حال اتمام بود و حتی یه قرون هم پول نداشتیم، مامان دیگه چاره ای بجز قبول کردن نداشت……. غروب که شد چایی دم کردم و منتظر سوگل خانم نشستم،با شنیدن صدای در با هول از جا بلند شدم، سوگل خانم با لبخند همیشگیش پشت در بود و با تعارف من سلام بلندی کرد و داخل شد ،مامان جلوش بلند شد و متعجب به بالای اتاق هدایتش کرد،انگار میدونست یه خبراییه چون چپ چپ من و نگاه میکرد و واسم خط و نشون میکشید…….. سریع استکانا رو پر از چایی کردم و جلوشون گذاشتم،سعی میکردم به مامان نگاه نکنم تا به هم نریزم، سوگل خانم خیلی حرفه ای بحث‌ رو به طلبکارا کشوند و گفت که چندتاییشون رفتن پیش شوهرش و گفتن میخوان برن پیش آژان و ازمون شکایت کنن،
مامان که معلوم بود خیلی ترسیده بود گفت خاک تو سرم حالا چکار کنم؟ چه آدمای بی انصافین،اخه من از کجا پول بیارم ؟ بخدا حتی پول واسه خرید نون هم نداریم،چهارتا یتیم رو دستم مونده منم که داغ جوون رو دلمه و حتی دل و دماغ خوابیدن هم ندارم…… من سریع گفتم مامان خب چه اشکال داره بذاری من کار کنم ؟
رنگ و بوی زندگی بهتر از هزار تا پیتزا 😋 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✅شانس چیست؟ شانس همان کار مثبتی هست، که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو، یک کار خوب یا یک انرژی ‌مثبت بدهکار است و باید به تو، یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند. ❇️چند راه بازگشت انرژی: 🌺 از نظر سنتی: تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز 🌼 از نظر قرآن: هر کس ذره‌ای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد 🌺 از نظر بودا: قانون 'کارما' یعنی هر چیزی کار ماست و به ما بر میگردد. 🌼 از نظر متافیزیک: انرژی در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژی‌ای رها میکنی حالتش عوض میشود و بر میگردد.. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🦋  🔮نمک یکی از بهترین پاک کننده های انرژی های منفی است. هفته ای دو بار پاهای خود را بمدت پنج دقیقه در آب نمک قرار دهید و سپس کف پاهای خود را کاملا بشوئید. 🔮بهتر است از نمک دریا برای این کار استفاده شود ، یا اگر در دسترس نبود از قطعات سنگ نمک نیز میتوانید استفاده کنید و در صورت عدم دسترسی به این دو مورد میتوانید از نمک تصفیه نشده و بدون افزودنی ید استفاده کنید. ♦️ نکته دیگر اینکه حدالامکان در منزل از کفش و پاپوش و یا دمپایی استفاده نکنید، چون وقتی کف پاها با زمین تماس پیدا میکنند، چاکراهای پا نیز پاکسازی و تمیز میگردند. ♦️ حداقل هفته ای یک ساعت با پای برهنه بر روی ماسه، شن های مرطوب، چمن، خاک، و یا سنگ راه بروید. ♦️بخصوص افرادی که دارای برخی از بیماریها مانند میگرن، افسردگی، التهاب، ضعف قوای جنسی و یا حتی درد چشم هستند با این پیاده روی کمک فراوانی به درمان بیماریهای خود خواهند کرد. این بیماران با اجرای این شیوه آرام آرام متوجه میشوند که درد و ناراحتی های آنها به تدریج رو به کاهش گذاشته و بهبود کامل خود را بدون مصرف هیچگونه دارو بدست خواهند آورد. https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
*چند کار خیلی ساده که خونه مون پر از برکت و آرامش بشه* 🌹۱. هنگام ورود به خونه *سلام* کنیم،حتی اگه کسی خونه نیست، و *صلوات* بفرستیم. 🌹۲.صبح بعد از بیدار شدن *صدقه بدیم هر چند کم، و آیه الکرسی و چهار قل* بخونیم و به خونه و فرزندان مون فوت کنیم. 🌹۳. نزاریم *زباله زیاد* تو خونه بمونه. 🌹۴. در طول روز حداقل *ده دقیقه صدای قرآن* تو خونه پخش کنیم. 🌹۵. *حدیث کسا ، زیارت عاشورا* بخوانیم و اگر نمیتونیم صوتش رو تو خونه پخش کنیم. 🌹۶. هروقت مشاجره یا کدورتی پیش اومد *یک کاسه آب نمک* درست کنیم و شب تا صبح تو خونه بزاریم و صبح بریزیم دور، آب نمک انرژی های منفی رو به خودش جذب میکنه. 🌹۷. در طول روز ، *پنج بار سوره توحید* رو بخونیم و به امام زمان هدیه کنیم و ازشون بخوایم برای زندگی ما دعا کنن. 🌹۸.هر پول یا نعمتی که وارد زندگیمون میشه *اول شکرگزاری* زبانی کنیم و بعد شکرگزاری عملی، یعنی یا صدقه بدیم از اول مال یا کسی رو هم در اون نعمت شریک کنیم که اینطوری نه تنها چیزی ازش کم نمیشه بلکه برکت میگیره و خیلی دیرتر تموم میشه 🌹۹. *اسراف نکنیم* ، به اندازه ی نیازمون مصرف کنیم، حواسمون به مصرف آب باشه، نسبت به نان بی احترامی نکنیم. اسراف باعث از دست رفتن نعمت ها میشه. 🌹۱۰.*با مردم مدارا* کنیم. با اهل خانه خوش رفتار باشیم. 🌹۱۱. *نماز اول وقت* بخونیم و *روزی پنجاه آیه قرآن* بخونیم. 🌹۱۲.*دعای خیر برای همنوعان و علی الخصوص دعا برای پدر و مادر* باعث برکت و رزق غیرمنتظره میشه، همیشه شنیدیم که پدر و مادر برای بچه شون دعا کنن دعاشون مستجاب میشه اما دعای فرزند در حق پدر و مادرش چه زنده باشن چه در قید حیات نباشن باعث جلب رحمت الهی میشه. 🌹۱۳.*اظهار فقر نکردن و ناله نکردن .* ماها عادت کردیم تا کسی رو میبینیم شروع میکنیم به ناله که وضع مون خوب نیست و گرونیه و ....درصورتیکه این کار ناشکریه، مگه خدا تا حالا ما رو لنگ گذاشته؟؟ در حدیث داریم که هرکس اظهار فقر کند ،فقیر می شود. 🌹۱۴.مداومت بر یکسری اذکار مانند: *یا غنی*_ *یا وهاب*_ *یا الله*_ و *توسل به امام جواد علیه السلام*بعد از هر نماز اول وقتمون ۱۴ مرتبه بگیم یا جوادلائمه ادرکنی 🌹اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پاكسازی محيط از انرژهای منفی 🔥🌿 به منظور پاك نگاه داشتن خانه و محل كار از لحاظ ايجاد انرژی مثبت اقداماتی از این قبيل نمایید.. ↙️ 🌿در محيط مورد نظر كندر تبخير نماييد ( به شكل بخور ) بهتر است كندر سوخته نشود بلكه بر روی زغال گداخته گذاشته شود تا تبخير شود. در محيط مورد نظر از بخور استفاده كنيد. بوی بخور انرژی محيط را تصفيه می‌كند. 🌿روغن‌های مانند: روغن خردل ، روغن كنجد، كره تصفيه شده، خاصيت ايجاد انرژی مثبت دارند و انرژی منفی را خنثی می‌كنند. بنابراين از روغن‌های ذکر شده، در چراغ روغنی استفاده كنيد.. سوزاندن شمع نيز انرژی منفی را خنثی می‌کند و انرژی مثبت ايجاد می‌نماید. 🌿انجام تمرين تمركز بر روی شعله شمع بسيار مفيد است و گفته می‌شود نور آن انرژی منفی را پاك و چاكرای آجنا يا چشم سوم را پاك می‌نماید . آب نمك قدرت زيادی در خنثی ساختن انرژی منفی دارد. می‌توانیم كف مكان مورد نظر را با آب نمك بشوييم و تی بكشيم يا حتی کاسه‌ای آب نمك در گوشه اتاق نگه داريم. گاه گاهی آن كاسه را چند ساعتی در آفتاب بگذاريد و بعد از چند روز آب آن را عوض كنيد. 🌿وجود گل‌ها همراه با برگ و ساقه سالم و نيز گل‌های گلدانی در درون منزل يا محيط كار عامل بسيار خوبی برای توليد انرژی مثبت و خنثی كردن انرژی منفی می‌باشد. گل‌های به رنگ زرد، نارنجی و آبی يا بنفش برای اين منظور خيلی مناسب هستند. 🌿در محيط اطرافتان و اشيای تشكيل دهنده آن ( نظير فرش، مبلمان، پرده و لباس ) از رنگ‌هایی استفاده كنيد كه انرژی مثبت ايجاد كنند و انرژی منفی را دفع نمايند، از قبيل سفيد، آبی، بنفش، سبز، زرد، نارنجی، صورتی و غيره. حتی مجسم كردن اين رنگ‌ها در مدیتيشن در جذب انرژی به شما كمك می‌کند. 🌿درست مثل رنگ‌ها، صداهائی نيز وجود دارند كه روی انرژی‌های مثبت و منفی اثر جاذب و دافع دارند. تمام_صداها عموماً در ملوديهای قديمی، آوازهای عبادات، آوازهای تحريك كننده روح ، موسيقی كلاسيك، ارتعاشات صوتی حاصل از دميدن در يك صدف بزرگ شيپوری و صداهائی كه تقليد از طبيعت هستند مانند صدای باد در حركت و آبشار و رودخانه و صدای پرندگان، دريافت می‌شوند. 🌿انسان همواره با شنيدن صداهایی احساس آرامش و شادی می‌نماید. از سوی ديگر، موسيقی مدرن مانند موسيقی پاپ فقط هيجانی لحظه‌ای ايجاد می‌کند که برای كالبد انرژی مفيد نيست. دانه‌های خوراكی گياهان به ويژه برنج ( پخته نشده ) توانایی جذب و از بين بردن انرژی منفی را دارند. به ويژه، در يازدهمين روز از سيكل بدر شدن و هلال شدن ماه اين حالت در بيشترين میزان خود است. بنابراين آنها را در محل‌هایی برای پرستش و عبادت نگاه می‌دارند. 🌿ذكر كردن، مانتراها انرژی خالص ميآفريند كه عمدتاً به علت ارتعاشات پاك و خالص صوتی آن می‌باشد. ذكر كردن و ادای مانتراها بطور ذهنی و بدون كلام نيز در پاك كردن محيط مؤثر است زيرا ارتعاشات خالص فكر كه بر اثر ادای ذهنی مانتراها ايجاد می‌شوند به علت رابطه بين انرژی حياتی و فكر بر انرژی فضای اطراف اثر می‌گذارند. برگ‌های گياه Tulsi در دفع و خنثی كردن انرژی منفی بسيار مؤثر هستند. بنابراين هميشه در بالكن منزل خود اين گياه را داشته باشيد. 👈به اين ترتيب انرژی مثبتی كه با اقدامات فوق ايجاد می‌شود انرژی منفی كالبد انرژی شما را خنثی می‌کند و انرژی های مثبت را افزايش می‌دهد. 🌿هر زمان كه انرژی مثبتی به كالبد انرژی شما برسد، اين عمل باعث كاهش انرژی منفی و افزايش انرژی مثبت بطور همزمان اتفاق ميافتد. اما بعضی از اين اقدامات فقط انرژی منفی را تجزيه و نابود می‌كنند و انرژی مثبت اضافی ايجاد نمی‌مایند، مانند مواردی از قبيل استفاده از آب نمك يا برنج نپخته. 🕯📿🍾🌿🍵🌾 🌻☀️🌬🍃💨 https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
آدمهای مهربان زیادی را می شناسم ڪه هر بار سفارش می ڪنند "مراقب خودت باش" اما مهربان تر از آنان خداوندی است ڪه میگوید " خودم مراقبت هستم" شب بخیر❤️ https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d