💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یک اصغر سلام کرد و منم پشت بندش آروم سلام کردم، قبل از این
داستان واقعی گل مرجان
پارت دویست و یازده
میخواد پسرم رو ازم بگیره نمیدونم چی از جونم میخواد،دفعه قبل هم که اومده بود خواهرم رو ازم گرفت...
الان هم چیز زیادی ازت نمیخوام فقط جایی رو می خوام که همین امشب اونجا بمونم و فردا صبح به سمت روستامون حرکت کنم دیگه نمیتونم این شهر و آدماش رو تحمل کنم می خوام برم برای خودم زندگی کنم تا وقتی که آرش برگرده......
مصطفی پوزخندی زد و گفت نمیدونم دیگه چی بهت بگم گل مرجان انگار داری خودت و به نفهمی میزنی،
دارم بهت میگم اون مرد دیگه برنمیگرده چرا میخوای تا آخر عمر توی فرار و استرس زندگی کنی؟
یک بار هم که شده به حرف من گوش کن به خدا قسم من نمیذارم توی دلت تکون بخوره،
فکر میکنی اگر من شوهرت بودم اون سر دنیا هم که بودم میذاشتم تو انقدر اذیت بشی ؟الان دو ساله که تورو ول کرده و رفته و به هیچ چیزی فکر نمیکنه،اون مادرشو میشناسه و میدونه چقد خطرناکه اما باز هم برای خودش نشسته و تو اینجا داری زجر میکشی،پیش خودت چی فکر می کنی ها ؟فکر کردی با فرار کردن دست ازسرت برمیداره؟ نه اصلاً اینطور نیست میدونستی که توی تمام این مدت و این روزها مادر آرش یک نفر و اجیر کرده و پا به پات میاد ؟میدونه چیکار می کنی کجا میری و هرچند وقت یکبار هم خودشو نشون میده تا تورو مجبور به طلاق کنه، این زن رو دست کم نگیر گلمرجان،اون حتی توی حکومت هم آدم داره،فکر کن به راحتی میتونه کاری کنه پسرش به ایران برگرده اما این کارو نمیکنه،همچین آدم سنگدلی فکر می کنی دست از سرت بر میداره؟روستا که سهله اگر تا اون سر دنیا هم بری پیدات میکنه و میاد سراغت،میدونی چرا میخواد پسرتو ازت بگیره؟چون میدونه تو بدون این پسر هیچ کاری نمیتونی بکنی، میخواد پسر تو بگیره وپیش ارش بفرسته، چون میدونه که اگر روزی هم قرار باشه آرش برگرده فقط و فقط به خاطر این پسره….با صدای پر از بغض و ناراحتی گفتم نه آرش عاشق منه، من مطمئنم اون هم همین قدر که من دوستش دارم دوستم داره و چشم انتظار دیدنمه،الانم حوصله ی این حرفارو ندارم اگر میتونی کاری برام بکنی بسم الله،نمیتونی بگو برم دنبال کارم….مصطفی دستاشو توی جیب کتش کرد و گفت خونه خودمون که نمیتونم ببرمت چون مادرم اونجاست، اما پیش زری میتونی بمونی،شوهرش جای دیگه ای کار میکنه و شبها خونه نمیاد ،امشب اونجا بمون تا فردا فکری برات بکنم…….
بعد هم رفتن به روستا اصلاً صلاح نیست،اونجا بیاد سراغت دیگه راه فراری نداری و با مادری هم که تو داری برای دو قرون پول بچه رو دو دستی تقدیم به مهتاب خانم می کنه،با این حرف مصطفی چیزی توی دلم فرو ریخت راست می گفت مادر من برای پول هر کاری می کرد مطمئن بودم اگر مهتاب خانوم سراغش بره و یک چشمه نشونش بده حتی خودم رو هم میفروشه چه برسه به نریمان رو……..انقد افکارم به هم ریخته بود که دلم میخواست یه بلایی سر خودم بیارم،کجا باید میرفتم اخه،اگه زیور بدش بیاد چی؟اگه تو خونه اش راهم نده چی؟توی ماشین که نشستم سرمو به شیشه چسبوندم و به اشکام اجازه ی باریدن دادم،مگه چند سالم بود؟چقد صبر و تحمل داشتم مگه؟به چهره ی معصوم نریمان نگاه کردم،فارغ از همه چی خوابیده بود و گاهی لبخند میزد،حقیقتا حرف های مصطفی عمیقا منو به فکر فرو برده بود،اگه ارش هیچوقت نمیومد چی؟تکلیف من چی میشد؟تا کی باید از دست مهتاب خانم فرار کنم؟معلومه که اون بی خیال من نمیشد…..مصطفی ماشین روکنار خیابون نگه داشت و گفت پیاده شو همینجاست خونه زیور…..نریمان رو روی شونه ام گذاشتم و پیاده شدم،حتی یک دست لباس هم براش نیاورده بودم،مصطفی که در زد یک لحظه پشیمون شدم و خواستم برگردم که همون لحظه در باز شد و زیور با دیدن ما دوتا باهم با تعجب سلام کرد…….آروم سلام کردم و به مصطفی نگاه کردم،میخواستم ببینم چی میخواد به زیور بگه،زیور منو که دید اخماش تو هم رفت و گفت بیا تو داداش بفرما……..مصطفی به من نگاهی کرد و گفت شما بفرما تو منم میام حالا،انقد شرمنده شده بودم که نمیتونستم سرمو بالا بگیرم،زیور نگاه پر غصبی بهم کرد و گفت بفرما داخل…….نریمان توی دستم بود و خشک شده بودم،همونجوری با سر پایین رفتم داخل و روی سکو نشستم،چقد خار و خفیف شده بودم که برای سرپناه باید اینجوری اخم و تخم های زیور رو تحمل میکردم……مصطفی همونجا جلوی در نیم ساعتی با زیور حرف زد و به ظاهر متقاعدش کرد منو پیش خودش نگه داره،مصطفی که رفت زیور در رو بست و با سردی گفت چرا اینجا نشستی بیا تو بچه تو بغلته،بیا تو سردشه…….بلند شدم و دنبالش راه افتادم،میدونستم توی ذهنش داره به این فکر میکنه که من وبال گردن برادرش شدم و میخوام براش دردسر درست کنم…….
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یک اصغر سلام کرد و منم پشت بندش آروم سلام کردم، قبل از این
زیور بدون اینکه دیگه باهام حرف بزنه توی اشپزخونه رفت وخودش رو مشغول کاراش کرد،میدونستم نمیخواد با من حرف بزنه اما خب چرا؟مگه من چکارشون کرده بودم؟کمی که گذشت زیور با سینی غذایی از اشپزخونه بیرون اومد و گفت ببخشید دیگه دیروقت بود که چیز بهتری برات درست کنم،بده بچه بخوره گرسنشه…..تشکر کردم و سینی رو ازش گرفتم،خودم که اشتها نداشتم اما به زور چند لقمه ای توی دهن نریمان گذاشتم،زیور از توی اتاق بیرون رفت و گفت براتون رختخواب پهن کردم میتونی بری تو اتاق بخوابی…..با خجالت بلند شدم و گفتم ببخشید زیور،من نمیخواستم مزاحمت بشم شرمنده،نمیدونم چرا انقد سرد رفتار میکنی اما باور کن چیزی بین منو مصطفی نیست دیگه،من شوهرم دارم بچه دارم شوهرمو هم خیلی دوست داشتم…..زیور پوزخندی زد و گفت کدوم شوهر؟همونکه فراری شده و معلوم نیست کجاست؟ببین گل مرجان دست از سر برادر من بردار،بخدا بدبختش کردی بیچاره اش کردی،روزی نیست که مامانم غصه شو نخوره،اون بخاطر تو تا حالا زن نگرفته،دختر خالم نامزدش بود به هم زد اون حالا بچه داره اینم از مصطفای ما……..اصلا چه دلیلی داره میفتی دنبالش هی اینور اونور میری؟مگه تو به قول خودت شوهر نداری؟فکر کردی اگه طلاقم بگیری مادر من میذاره مصطفی تورو بگیره؟بخدا قسم نمیذاره،بذار آرامش برگرده به زندگیمون از وقتی تو اومدی همه چی به هم ریخته….با چشمای خیس و اشکی بهش نگاه کردم و گفتم گفتم بهت که چیزی بین منو داداشت نیست،من عاشق شوهرمم یه تار موی گندیدشو هم با دنیا عوض نمیکنم…زیور پوزخند زد و گفت خب توکه عشقت واقعی نبود و زود به یکی دیگه دل بستی به این داداش احمق منم حالی کن دیگه……..چقد راحت دل میشکوند؟انقد ازش بدم اومده بود که دلم نمیخواست حتی برای یک لحظه هم اونجا بمونم اما چه کنم که چاره ای نداشتم،باید هرجور شده همین یک شب رو تحمل میکردم تا فردا فکری برای خودم بکنم…..بدون اینکه چیزی بگم نریمان رو بغل کردم و توی اتاق رفتم،اصلا چطور راضی شده بودم اینجا بیام؟حلالت نمیکنم مهتاب خانم که من رو آواره ی این خونه اون خونه کردی…..به هر جون کندنی بود نریمان رو روی پام گذاشتم و خوابوندمش،فردا صبح قبل از اینکه زیور بیدار بشه میرم تا غرورم بیشتر از این جریحه دار نشه……
دوباره بالش زیر سرم با اشک خیس شد و فقط گریه کمی آرومم کرد،شاید اگر نریمان نبود همون اوایل کم میاوردم و از این بازی که مهتاب خانم راه انداخته بود پا پس میکشیدم اما حالا با وجود نریمان نمیتونستم کاری کنم،پسرم پدر میخواست،هویت میخواست،نمیتونستم نسبت به آینده اش بی تفاوت باشم…..صبح زود که بیدار شدم هنوز زیور خواب بود،آفتاب تازه داشت طلوع میکرد و بهترین فرصت برای رفتن بود،هنوز مقصدی نداشتم اما اگر شب رو هم توی خیابون میخواییدم بهتر از این بود که غرورم رو زیر پا بذارم و حرف های زیور رو تحمل کنم……نریمان خوابِ خواب بود که بغلش کردم و آروم از اونجا بیرون زدم،عجیب بود انگار از سیاهچاله بیرون اومده بودم،چند تا خیابون رو پیاده طی کردم تا به پارک کوچیکی رسیدم،نریمان بیدار شده بود و موقع شیر خوردنش بود،خودمو حسابی توی چادر پیچونده بودم تا مبادا برق النگوهای توی دستم کسی رو وسوسه کنه،نریمان که سیر شد دوباره بلند شدم و راه افتادم،فقط یک نفر میتونست بهم پناه بده که خدا خدا میکردم هنوز هم همونجا باشه…..چندتایی ماشین توی خیابون در رفت و آمد بود و بلاخره یکیش جلوی پام ایستاد،از گرسنگی در حال ضعف بودم و بوی نون های تازه ای که راننده روی صندلی جلو گذاشته بود عقل و هوشم رو برده بود…..از ماشین که پیاده شدم نریمان رومحکم بغل کردم و راه افتادم،خدایا خودت کمکم کن،نذار ناامید از اینجا برگردم ،خودت میبینی که بجز اینجا جایی برام نمونده و انگار بی کس ترین ادم دنیام…..با دست لرزونم تقه ای به در زدم و کمی بعد زن جوونی جلوی در اومد،سلام کردم و گفتم میخوام سیده خانم رو ببینم،نگاهی به سرتاپام کرد وگفت بگم کی کارش داره؟با خوشحالی گفتم بگو گل مرجان،قبلا خونه مون اینجا بود…..زن باشه ای گفت و رفت داخل،خدایا شکرت که سیده خانم هنوز اینجاست…….طولی نکشید که زن دوباره جلوی در اومد و گفت ببخشید جلو در نگهت داشتم بیا تو،سیده خانم تو اتاقش منتظرته…..نمیدونم چطور خودمو به اتاقش رسوندم،جدای از اینکه دنبال سرپناه میگشتم دلم میخواست کمی با حرف هاش آرومم کنه درست مثل اون موقع هایی که قرار بود با ازش ازدواج کنم و دلم پر از آشوب بود اما سیده خانم با حرف هاش آرومم میکرد…….در که زدم دوباره صدای ارامشبخشش توی گوشم پیچید،دستگیره ی در رو پایین کشیدم و داخل رفتم……
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یک اصغر سلام کرد و منم پشت بندش آروم سلام کردم، قبل از این
باورم نمیشد سیده خانم روبروم نشسته،هنوز هم همونجوری بود همون طور که سه سال پیش ازش خداحافظی کردم و رفتم.....آروم و مهربون نشسته بود و لبخند روی لبش بود، نمیدونم چرا از دیدنش احساساتی شدم و زدم زیر گریه،سیده خانم برای اولین بار از سر جاش بلند شد و بهم نزدیک شد، نمی دونستم باید چی بهش بگم با بغض گفتم سلام ....دستشو توی کمرم گذاشت و گفت سلام دخترم چقدر خوشحال شدم از دیدنت ،باورم نمیشه اومدی سراغم،اولین مستاجری هستی که بعد از رفتنش اومده و بهم سر میزنه..... چه خبر ؟خوبی ؟خانواده ت چطورن؟ از مادر وخواهر و برادرت چه خبر؟ همه خوبن؟ اینکه توی بغلته پسر خودته آره ؟پس شوهرت کو ؟حتماً پشت در منتظر ایستاده .....با حرفهای سیده خانم گریه ام تبدیل به هق هق شد و گفتم شما نمیدونی توی این سالها چه اتفاقاتی افتاده سیده خانم ،میدونم فقط موقع مشکلاتم یاد شما میفتم اما باور کنید چاره ی دیگه ای نداشتم،بی کس و تنها شدم هیچکس رو نداشتم که حتی یک شب رو خونه اش بمونم.....سیده خانم متعجب گفت دختر جان چرا رمزی حرفی میزنی؟پس شوهرت کجاست؟اصلا بیا اینجا بشین قشنگ حرف بزن ببینم چی شده.....باشه ای گفتم و دنبالش راه افتادم،واقعا به درد و دل احتیاج داشتم مدت ها بود سفره ی دلم رو پیش کسی باز نکرده بودم و از اینهمه سکوت حس خفگی داشتم.....گوش های شنوای سیده خانم رو که دیدم چشمامو بستمو دهنم رو باز کردم،از روز اول ازدواجمون گفتم تا پنهان کاریمون و اومدن مهتاب خانم و رفتن آرش و........همه چیز رو براش گفتم و آروم گرفتم،انقدر آروم که دلم میخواست سرمو بذارم روی پاهای سیده خانم و بخوابم........سیده خانم حرفامو که شنید ناراحت بهم نگاه کرد و گفت الهی برات بمیرم چی کشیدی توی این مدت،اما احسنت بهت،وقتی میدونی دل شوهرت هنوز باهاته خوب کاری میکنی که منتظرش میمونی،این بچه پدر میخواد و تو تنهایی نمیتونی از پس بزرگ کردنش بربیای،خیلی کار خوبی کردی که اومدی اینجا،این خونه همیشه برای تو جا داره گل مرجان،انقدر هم غصه نخور خدایی نکرده شیرحرصی میدی به این طفل معصوم،تا هرچقدر خواستی میتونی تو این اتاق پیش خودم بمونی،اتاق خالی هم هست ها،اما دوست دارم پیش خودم بمونی......با خجالت گفتم نه مزاحم شما نمیشم،بخدا پول دارم برای اجاره ی اتاق،همینکه بهم اتاق بدید خودش یه دنیاست….سیده خانم با محبت نریمان رو توی آغوش کشید و گفت همینکه گفتم ،همینجا پیش خودم میمونی …….
نمیدونستم چطور باید ازش تشکر کنم،دومین بار بود که به دادم میرسید ،توی اون اتاق انقدر آرامش داشتم که حس میکردم هیچوقت دست مهتاب خانم بهم نمیرسه……چند روزی که گذشت از اینکه سر سفره ی سیده خانم مینشستم حسابی خجالت کشیدم،اینجوری نمیشد باید میرفتم سرکار،میتونستم طلاهامو هم بفروشم اما به فکر آینده بودم و با خودم میگفتم تا همیشه که اینجا نمیمونم،شاید یه روز مجبور باشم برم باید پولی توی دستم باشه…….یه روز عصر که چای درست کرده بودم و با سیده خانم مشغول خوردن بودیم بحث کار رو وسط کشیدم،میدونستم با وجود نریمان کار کردن برام خیلی سخت میشه اما چاره ی دیگه ای نداشتم،سیده خانم وقتی فهمید تصمیمم رو برای کار کردن گرفتم و میخوام نریمان رو هم با خودم ببرم اخماشو توی هم کشید و گفت دختر جان تو چرا انقدر لجبازی،میخوای از خونه بیرون بری تا دوباره اون نامسلمون پیدات کنه؟اخه مگه من چکار میکنم برات،یه لقمه نونه که تو نباشی هم خودم باید درست کنم و بخورم حالا یه بشقاب بیشتر،بعدم به این بچه فکر کردی؟گناه داره تو سرما و گرما دنبال خودت بکشونی طفل معصوم رو،ببین گل مرجان نمیدونم بهت گفتم یا نه ولی من از دار دنیا فقط یه دختر داشتم که اونم تو جوونی مریض شد و مرد،درست چند روز قبل از عروسیش،از همون موقع من هرچی داشتم و نداشتم فروختم و این خونه رو خریدم،اولش میخواستم به خانواده های فقیر بدم و کرایه نگیرم اما بعد با خودم گفتم شاید بعضیا الکی خودشونو به نداری بزنن و حق بقیه ضایع بشه،واسه همین کرایه ی اتاقا رو میگیرم اما اونا رو به خانواده هایی که خودم میدونم واقعا فقیرن میدم،یه مقدار کمشو فقط واسه خرج خودم برمیدارم و بقیشو برای شادی روح دخترم میدم به بنده های محتاج خدا…..اینا رو نمیگم که خدایی نکرده تو فکر کنی میخوام بهت صدقه بدم نه،اینارو میگم که بدونی من اصلا در قید و بند مال دنیا نیستم،فقط همینکه دست بنده ای رو بگیرم و اونم واسه شادی روح دخترم به فاتحه بفرسته کافیه…….با نگاهی سرشار از قدردانی به سیده خانم نگاه کردم و گفتم بقیه رو نمیدونم اما منکه تا عمر دارم مدیون شمام،من مطمئنم با کارایی که شما کردین جای دخترتون تو بهشته سیده خانم…….برام سخت بود اما بخاطر فرار از دست مهتاب خانم قرار شد سرکار نرم و تو خونه بمونم اما از اونجایی که ادم نمک نشناسی نبودم تمام کارهای خونه رو انجام میدادم و نمیذاشتم سیده خانم حتی برای یک لیوان آب از سر جاش بلند بشه……….
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یک اصغر سلام کرد و منم پشت بندش آروم سلام کردم، قبل از این
روزها از پی هم میگذشت و حسابی توی اتاق خانم بزرگ جا خوش کرده بودیم ،انقدر جامون خوب بود که هم من و هم نریمان آب زیر پوستمون رفته بود و چاق شده بودیم،سیده خانم نمیذاشت حتی برای یک لحظه توی خودم برم و به محض اینکه گوشه ای مینشستم و توی فکر میرفتم سریع برام کاری درست میکرد تا اذیت نشم،شب ها موقع خواب کلی حرف امیدوارکننده بهم میزد و ازم میخواست به خاطر نریمان هم که شده روزهای سخت رو تحمل کنم….چند باری میخواستم سراغ مصطفی برم ودوباره ازش بخوام شماره تلفنی از ارش برام پیدا کنه اما سیده خانم مانع میشد و میگفت دور این پسر رو خط بکش،وقتی میبینی چشمش هنوز دنبالته دلیلی نداره بری سراغش،مطمئن باش ارش اگر برگرده تورو از زیر سنگ هم که شده پیدا میکنه پس دلیلی نداره الکی خودتو تو دردسر بندازی و سراغ این آدما بری……نریمان راه افتاده بود و هرروز میبردمش توی حیاط تا برای خودش بچرخه،نگاهم که به در اتاق قدیمیمون میخورد دلم برای خواهرها و برادرم پر میکشید و توی ذهنم به این فکر میکردم که حالا چقدر بزرگ شدن،اون روزها تنها دغدغه ام کار کردن و گذروندن زندگی بود و همیشه غصه میخوردم اما حالا با اتفاقاتی که توی این مدت برام افتاده بود به حال و روز اونموقع هام غبطه میخوردم،حتی دلم برای غرغرهای مامان هم تنگ شده بود و دوست داشتم ببینمش…….سه سال از رفتن ارش میگذشت و هنوز به رفتنش عادت نکرده بودم،گاهی که دلتنگی امونم رو میبرید به اتاق قدیمیمون که دوباره تبدیل به انباری شده بود میرفتم و به روزهایی فکر میکردم که آرش برای خواستگاری میومد......هنوز هم نتونسته بودم از زری خبر بگیرم و سخت در عذاب بودم،چندباری سراغ معصومه خانم رفتم بلکه خبری از زری داشته باشه اما دریغ.....تمام آدم های خوب اطرافم ازم دور شده بودن و نمیدونستم چطور باید ازشون خبر بگیرم،حتی سراغ حجره ی حاجی هم رفتم بلکه بتونم اصغر رو ببینم اما اونم دیگه توی حجره نمیرفت........میترسیدم جلوی خونه شون برم و دوباره سر و کله ی مهتاب خانم پیدا بشه....روزها از پی هم گذشت و نریمان سه ساله شده بود که تصمیم گرفتم دوباره برم سر کار،سیده خانم خیلی تلاش کرد منصرفم کنه اما نمیتونستم قبول کنم،به اندازه ی کافی سربارش شده بودیم،نریمان دیگه بزرگ شده بود و دوست نداشتم حسرت چیزی توی دلش بمونه،سیده خانم وقتی دید نمیتونه منصرفم کنه برام شرط گذاشت و شرطش هم این بود که نریمان رو توی خونه پیشش بذارم و بچه رو همراه خودم نبرم..........
.....
چون سیده خانم سنش بالا بود اولش مخالفت کردم اما خودش آنقدر اصرار کرد و گفت تنهایی اذیت میشم و دیگه به نریمان عادت کردم که راضی شدم
،راست میگفت خیلی بهش وابسته شده بود،نریمان هم خداروشکر پسر آروم و فهمیده ای بود و اصلا اذیت نیمکرد…..
چند روزی اینور و اونور گشتم تا بالاخره تونستم توی یک آرایشگاه زنونه کار پیدا کنم،
دیگه از رخت شستن و کلفتی خسته شده بودم و دلم نمیخواست سراغ اینجور کارها برم،این کار رو هم کاملا اتفاقی پیدا کردم،موقعی که توی بقالی داشتم کمی وسیله میخریدم زن جوونی درست جلوم ایستاده بود و داشت به صاحب بقالی میگفت برای تمیزکاری آرایشگاهش کسی رو پیدا کنه،اولش نمیخواستم چیزی بگم اما بالاخره غرورم و زیر پا گذاشتم و بعد از رفتن زن به آقا موسی صاحب بقالی گفتم اگه میشه من و بهش معرفی کنه،
اونم که من و میشناخت و میدونست با سیده خانم زندگی میکنم قبول کرد من رو بهش معرفی کنه…..
دو سه روز بعد که دوباره برای خرید رفتم آقا موسی آدرس آرایشگاه رو بهم داد وگفت با اون زن صحبت کرده و میتونم برایکار برم…….
از شدت خوشحالی خریدهارو خونه بردم و سریع به سمت آرایشگاه حرکت کردم،توی ماشین که نشستم آدرس رو به راننده دادم و خواهش کردم من و به مقصد برسونه،خوشحال بودم از اینکه دیگه مجبور نبودم توی خونه ها کار کنم و نگاه هر نامحرمی رو روی خودم تحمل کنم…..
نیم ساعتی طول کشید تا به آرایشگاه برسم،در باز بود و همون لحظه چند نفری جلوتر از من داخل رفتن،آروم پرده ی جلوی در رو کنار زدم و داخل شدم……
آرایشگاه خیلی شلوغی بود و کلی زن و دختر روی صندلی ها نشسته بودن،سراغ میز گوشه ی سالن که دختر جوونی پشتش نشده بود حرکت کردم و ازش سراغ ستاره خانم رو گرفتم،
خودکار توی دستش رو تاب داد و گفت عزیزم هنوز نیومده
،میخوای بشین تا بیاد……باشه ای گفتم و روی یکی از صندلی های نزدیک به خودش نشستم،از دیدن دختر زیبایی که زیر دست آرایشگر نشسته بود و با ذوق داشت تعریف میکرد که امشب عروسیشه و میخواد زیباتر از همیشه باشه لبخند روی لبم نشست،من هیچکدوم از این کارها رو انجام نداده بودم و فقط به محضر ساده ای بسنده کرده بودم،البته بماند که بخاطر سختی های زندگی هیچوقت ذهنم سمت این چیزها نمیرفت و همیشه قانع بودم……..یک ساعتی منتظر نشستم تا بالاخره ستاره خانم،همون زنی که توی بقالی دیده بودم از در آرایشگاه وارد شد……
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
داستان واقعی گل مرجان پارت دویست و یک اصغر سلام کرد و منم پشت بندش آروم سلام کردم، قبل از این
کنار دختر پشت میز اومد و کیفش رو بهش سپرد،سریع بلند شدم و سلام کردم،نگاه نافذی بهم انداخت و گفت بفرمایید عزیزم.....کمی من من کردم و گفتم از طرف آقا موسی برای کار اومدم،لبش به خنده باز شدو گفت آها بله عزیزم خیلی خوش اومدی،بذار یه سری به بچه ها بزنم میام برات توضیح میدم....
باشه ای گفتم و دوباره سر جام نشستم،به نظر زن خوبی میومد و حس خوبی بهش داشتم،زن های توی سالن یکی یکی کارشون رو انجام میدادن و بعد از پرداخت پول به دختری که کنار من پشت میز نشسته بود بیرون میرفتن،زیر چشمی نگاه میکردم که چطور بدون اینکه به فکر چیزی باشن دست توی کیف میکردن و کلی پول پرداخت میکردن.....
نزدیک ظهر بود که بلعاخره ستاره خانم بیکار شد و بعد از کلی معذرت خواهی کنارم نشست،اول به دختری که پشت میز نشسته بود و اسمش سارا بود سپرد برامون دو لیوان چایی بیاره و بعد شروع کرد به صحبت کردن:ببین عزیزم من اینجا یه نفر رو میخوام که کارای تمیز کاری رو برام انجام بده،یه نفر قبلاً اینجا کار میکرد که شوهرش دیگه اجازه نداد بیاد و توی این مدت بچه ها کارا رو انجام میدادن اما یه مدته سرمون خیلی شلوغ شده و هیچکدوم وقت نمیکنن،راستش رو بخوای من خیلی حساسم و سالن همیشه باید از تمیزی برق بزنه،صبح زودتر از همه باید بیای و عصر دیرتر از همه بری اما اگه زیاد شلوغ نباشیم میتونی ظهر ها دو سه ساعتی بری خونه استراحت کنی،راجع به حقوق هم مشکلی نیست آنقدری بهت میدم که راضی باشی فقط میخوام منظم باشی و تمیز،اگر مشکلی نداری بسم الله،راستی اینم بگم من اصلا حوصله ی دردسر ندارم خواهش میکنم اول از تمام اعضای خانواده ات رضایت بگیر بعد بیا
،فردا نیای بگی نمیدونم بابام چی گفت و اون نمیذاره و این دعوام میکنه
همین الان فکرات و بکن عزیزم.......
لبخندی زدم و گفتم خیالتون راحت من با هیچکدوم از اینا مشکلی ندارم،هرموقع بگید میتونم بیام سر کار،ستاره خانم از روی صندلی بلند شد و گفت فردا صبح ساعت ده بیا کارت خوب بود میگم سارا بهت کلید بده،
ازش تشکر کردم و با خوشحالی بیرون زدم،خیلی از این کار خوشم میومد،از اینکه با هیچ مردی سر و کار نداشتم حسابی راضی بودم.....
.به خونه که رسیدم با ذوق و شوق همه چیز رو برای سیده خانم تعریف کردم و اونم از خوشحالی من خوشحال شد......
کارم و که توی آرایشگاه شروع کردم حسابی سرم گرم شد و دیگه وقتی برای فکر و خیال نداشتم،صبح زود میرفتم و دوازده برمیگشتم،دوباره دوسه ساعتی استراحت میکردم و بازهم میرفتم تا غروب،البته استراحت نمیکردم چون سیده خانم نمیتونست سر پا بمونه هنوز هم شام و ناهار رو خودم درست میکردم توی اون دوساعت همه ی وقتم صرف آشپزی میشد…
سخت بود اما راضی بودم،
نریمان انقدر پسر فهمیده ای بود که شرایط رو درک میکرد و اصلا اذیت نمیکرد…..
سیده خانم اجازه نمیداد حتی قرونی از پولم رو توی خونه خرج کنم و منم تمام پولم رو برای روز مبادا پس انداز میکردم،
سال پنجاه و هفت بود و هرروز که سرکار میرفتم خیابون ها مملو از آدم هایی بود که شعار میدادن و به دنبال تغییر حکومت بودن،هروقت باهاشون رودررو میشدم دوباره فکر و خیال آرش توی ذهنم نقش میبست اما زود خودم رو مشغول فکر دیگه ای میکردم،یک جورایی بی خیال آرش شده بودم و حس میکردم دیگه برنمیگرده،هنوز هم دوستش داشتم و عاشقش بودم اما بخاطر آرامش خودم و نریمان هیچ تلاشی برای پیدا کردنش نمیکردم چون میدونستم با کوچکترین حرکتی دوباره سر و کله ی مهتاب خانم پیدا میشه،
دروغ چرا تازه داشتم طعم آرامش رو میچشیدم واون و هم مدیون سیده خانم بودم…… دیگه نه خبری از مصطفی داشتم و نه سراغ اصغر رفتم،
دوست داشتم همینجوری توی بی خبری بمونم و زندگیم رو بکنم،شرایط کشور حسابی به هم ریخته بود و همه جا حرف از انقلاب بود،بخاطر اعتراضات مردم کار آرایشگاه هم کساد شده بود و اکثر روزها تعطیل میشد……
سیده خانم دیگه از دست و پا افتاده بود و به مراقبت احتیاج داشت،چندباری که نریمان رو با خودم به سالن برده بودم ستاره خانم روترش کرد و به سارا سپرده بود بهم بگه یا دیگه بچه رو با خودم نبرم یا مجبوره عذرم رو بخواد…….
منهم که کسی رو نداشتم که نریمان رو پیشش بذارم تصمیم گرفتم دیگه سر کار نرم و توی خونه بمونم تا هم مواظب سیده خانم باشم و هم خیالم بابت نریمان راحت باشه….
توی همون یک سال هم پول تقریبا زیادی پس انداز کرده بودم،
سیده خانم همون اوایل بهم گفته بود که توی وصیت نامه اش خونه رو وقف کرده و قراره بعد از مردنش با پول فروش خونه برای دخترش توی مناطق محروم مدرسه یا مسجد بسازن،خداخدا میکردم اتفاقی براش نیفته وگرنه بازهم آواره میشدم……
باشگاه پنج صبحی ها - قسمت دوم.mp3
9.6M
باشگاه پنج صبحی ها
قسمت دوم
#کتاب_صوتی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
باشگاه پنج صبحی ها - قسمت سوم.mp3
6.75M
باشگاه پنج صبحی ها
قسمت سوم
#کتاب_صوتی
🎯https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✨﷽✨
سلام علیکم
🌸پیامبر اکرم(ص)فرمودند:
#ارواح مؤمنان هرجمعه به آسمان دنیا میآیند؛
و روبروی خانه ها میایستند؛
و هر یک با آوای حزین در حالی که میگریند؛ میگویند:
#ای کسان من،
ای
#فرزندانم،
#پدرم،
#مادرم،
#نزدیکانم،
به ما
#عطوفت کنید*.
*خدا شما را بیامرزد.*
*با
#درهم پولی یا
#گرده نانی و یا
#لباسی در حق ما رحم کنید؛
که خدا به شما از لباس های بهشتی بپوشاند.*
📗مستدرک الوسائل ج 2
👈#آنهایی_که_عزیزان ما بودند و هستند.
هم اکنون چشم انتظار و نیازمند محبت و خیرات ما هستند.
پس به شکرانه اینکه عمری داده شده تا توفیق بیشتری برای عبادت وبندگی خدا داشته باشیم؛
عزیزان مان را که دستهایشان از این دنیا کوتاه است را یاد کنیم؛
تا آن عزیزان هم طبق روایات وارد شده ما را یاد کنند.
و در حق ما دعا گو باشند؛
و ان شاءالله بواسطه دعای آنها،
توفیق درک عبادت وبندگی خدا بر ما عطا گردد.
🌸اموات بد وارث و بی وارث و منتظران و محبین امام زما(عج) ،
#سردارحاج قاسم عزیز را نیز فراموش نفرمائید.
💢💥💢آب ریختن برمزاراموات چه تأثیری به حال اموات دارد؟ 💢💥💢
🔶️✏️ امام صادق(علیه السلام) فرمود:
"تا وقتی که خاک های قبر بر اثر پاشیدن آب نم داشته باشد؛
عذاب از میّت برداشته می شود.
لذا مستحب که رو به قبله بایستی و از طرف سر میت دور تا دور قبر را آب بریزی،
و بقیة آب را به وسط قبر بریزی.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
📙اهمیت روز جمعه و اعمال روز جمعه📙
🌷روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم.🌷
➿اهمیت روز جمعه:
👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است.
👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است.
👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است.
👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد.
👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد.
👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است.
👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی (عج) و انتظار فرج آن بزرگوار است.
👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست.
↩اعمال ذکر شده برای روز جمعه↪
🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند.🌻
🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه🌻
🌸3. غسل جمعه کند و از سنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است🌻
🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد.🌻
رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود.
واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لااقل 100 مرتبه صلوات بفرستد
🔽امام صادق علیهالسلام فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد، تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد. و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه *اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه* گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند، آمرزيده خواهد شد.
🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد، بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است
🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه🌻
🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه🌻
🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد
( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند)🌻
🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید.🌻
🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد.🌻
🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده🌻
🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه🌻
🌸12.سوره های «احقاف» و «مؤمنون» را بخواند.🌻
🌸13.صدقه دهد،🌻
روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه، هزار برابر اوقات ديگر است.
🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد
15.توسل_به_امام_زمان(ع)
🌹 در روز جمعه 🌹
🙏رو به قبله ايستاده، دست هاي خود را بر سر نهاده و پس از سلام به آن حضرت عرض کند :
*✨يا اَيُّهَا الْعَزيزُ، مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ، وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ، فَاَوْفِ لَنَا الْکَيْلَ، وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا، اِنَّ اللّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ✨*
16.ازدیاد_روزی
✨🌸 برخے علما فرمودهاند ؛
به تجربه ثابت شده خواندن
سوره «الصافات» در هر جمعه
اثر عجیبی در ازدیاد روزی دارد
📚 مستدرک سفینة البحار ۴۷۴/۸
17.حاجت_روایی_مخصوص_روزجمعه
🌸✨ جهت دفع بلا و دشمن و
نیل به مقاصد در روز جمعه
(ترجیحا بعد از نماز)
۱۰ بار سوره حمد بخواند✨
📚 رهنمای گرفتاران ۷۵
18.🌺پیامبر اکرم(ص)؛
🌹هر کس سوره_کهف را
روز جمعه بخواند
خداوند تا جمعه دیگر او را می آمرزد
و به او نورى میبخشد که به آسمان
میتابد و از فتنه دجال محفوظ میماند
19.🔘روز جمعه دو رکعت نماز و در هررکعت بعد از حمد آیة الکرسی یک دفعه و سوره توحید دوازده مرتبه و بعد از اتمام سوره توحید در رکعت اول ودوم هشتاد مرتبه بگوید
*🔹 اَحَدی صَمَدی🔹*
🔶و بعد از فراغ برخیزد و به دو قدم بایستد و نود و نه بار بگوید
*🔹 یا الله 🔹*
👈حاجتش روا گردد
📒گلهای اراغوان ج 1 ص 28
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#نماز_شب
💠مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حق شناس(ره)؛
🔸در روایت آمده که «إنّ العبد إذا تخلی بسیده فی جوف اللیل المظلم و ناجاه اثبت الله النور فی قلبه»؛ (امالی صدوق/۳۵۴)
🔸 کسیکه بهدنبال نورایت درون است، باید نصف شبها رابطه قلبی با پروردگار داشته باشد. وقتی بندهای در دل شب، با خدای خود خلوت کند، پروردگار قلب او را نورانی میکند.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
احادیث در موردفضیلت غسل جمعه+دعای هنگام غسل
✅غسل جمعه مستحب موکد است که دارای ثواب زیاد وفواید فراوانی می باشد و در بعضى از روایات دارد که: غسل جمعه را ترک نمیکند، مگر شخص فاسق.
🌹حضرت علی علیه السلام :
اگر کسی غسل جمعه را ترک کند او در هم و غم خواهد بود تا جمعه ديگر .
🌹حضرت صادق علیه السلام :
غسل جمعه پاک کننده وکفارۀ گناهان است ميان دو جمعه.
🌹حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله :
هر کس غسل جمعه کند گناهانش آمرزيده ميشود تماماً و به هر قدمی که بر می دارد از برای غسل جمعه،بيست حسنه برايش نوشته می شود.
🌹حضرت علی(علیه السلام) :
غسل جمعه واجب است بر هر مسلمان.
🌹حضرت صادق(علیه السلام):
هر کس عمداً غسل جمعه را ترک کند بايد استغفار نمايد.
🌹حضرت صادق(علیه السلام) :
غسل جمعه بر هر مرد و زنی چه آزاد باشد چه بنده ، واجب است.
🌹حضرت صادق علیه السلام:
وقت غسل جمعه قبل از ظهر بهتر است وهر چه به زوال ظهر نزديکتر باشد افضل تر است.
🌹حضرت صادق علیه السلام:
اگر روز جمعه گذشت روز شنبه قضاء کند واگر روز پنج شنبه رسيد ومی ترسد روز جمعه دسترسی به آب پيدا نکند،روز پنج شنبه غسل را بجا آورد .
💥دراهمیت غسل جمعه همین بس که دربرخی از روایات آمده که جسد بعضى از افراد در قبر از بین نمیرود:
✨ عالم واقعى
✨شهید
✨مؤمن واقعى
🌟و کسى که چهل جمعه غسل جمعه را ترک نکند.
📙1- گنج های معنوی
📙2- کشکول نوین ص377
🌻🌻🌻🌻🌻
✅مقید باشید جمعه ها غسل کنید
✍آیت الله مجتهدی (ره)
یکی از غسل های مستحبی غسل جمعه است. حتما مقید باشید جمعه ها به حمام رفته و غسل جمعه بکنید. حالا اگر به خاطر غسل جنابت به حمام می روید، نیت غسل جمعه را هم در آن داخل بکنید و حتی نیت غسل توبه و غسل نشاط را هم در آن داخل کنید و یک باره غسل کنید.
یکی از آثار غسل جمعه این است که بدن انسان در قبر نمی پوسد. شیخ صدوق رحمةاللهُ که مزار ایشان در ابن بابویه می باشد، یکی از کسانی بود که غسل جمعه را واجب می دانست. البته در زمان ما اکثر مراجع مستحب می دانند، ولی ایشان واجب می دانست.
💦🌸💦🌼💦
🔰 تاثیر شستن سر با خطمی در زیبائی مو
امام کاظم علیه السلام: شستن سر با خطمی در روز جمعه، از سنت است. مو و پوست را نیکو می کند و باعث مصونیت از سردرد است.
✨🌷
غسل_جمعه
وقت غسل جمعه از اذان صبح تا ظهر روز جمعه است و بهتر است نزدیک ظهر به جا آورده شود؛ اگر تا ظهر انجام ندهد، بهتر است که بدون نیت ادا و قضا تا غروب جمعه به جا آورد؛
اگر در روز جمعه غسل نکند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضای آن را به آورد؛ و کسی که میترسد در روز جمعه آب پیدا نکند،
میتواند روز پنجشنبه غسل را انجام دهد، بلکه اگر در شب جمعه غسل را به امید آن که مطلوب خداوند عالم است به جا آورد،
صحیح است و مستحب است انسان در موقع غسل جمعه بگوید:
*✨«اَشهَدُ اَن لاٰ اِلهَ اِلَّا اللّهُ وَحدَهُ لاٰ شَریٖکَ لَهُ، وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمّدً عَبدُهُ وَ رَسوُلهُ، اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلنٖی مِنَ التَّوّاٰبیٖنَ، وَاجْعَلنٖی مِنَ المُتَطَهِّریٖنَ»✨*
💞
*【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】*
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💦🌸💦🌼💦🌸💦🌼💦
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست
#سعدی
@سلام صبح زیباتون بخیر 🤚
☘🌸🌸🌸☘
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
*سـلامـ_ارباب_دلمـ🌹
چشـــم مــــن خیــــره بـــه
عڪس حــرمت بنــد شـده
با چه حالی بنویسـم ڪه
دلــم تنگ شده . . .😭
🕊️
🍃💖السلام علی الحسین
💖و علی علی ابن الحسین
💖و علی اولاد الحسین
💖و علی اصحاب الحسین...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
🎇 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🎇
🌟دعاے عهـــــد🌟🤝
🤲اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْڪُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،🌟
💚وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیم🌟
💚 وَ رَبَّ الْمَلائِڪَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُڪَ بوَجْهِڪَ الْڪَریمِ،
💚 وَ بِنُورِ وَجْهِڪَ الْمُنیرِ، وَ مُلْڪِڪَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُڪَ بِاسْمِڪَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، 🌟
💚وَ بِاسْمِڪَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ ڪُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ ڪُلِّ حَىٍّ، 🌟
💚وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِڪَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ،🌟
💚عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، 🌟
💚وَ مِدادَ ڪَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ ڪِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،🌟
💚وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.🌟
🤲💚 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ،🌟
💚 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِڪَ حَتْماً مَقْضِیّاً،🌟
💚فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً ڪَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.🌟
🤲💚اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاڪْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ،🌟
💚وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُڪْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَڪَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَڪَ، فَإِنَّڪَ قُلْتَ وَ قَوْلُڪَ الْحَقُّ:🌟
💚ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما ڪَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّڪَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّڪَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِڪَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ🌟
💚وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِڪَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَڪَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْڪامِ ڪِتابِڪَ،🌟
💚وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِڪَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّڪَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ،🌟
🤲💚اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّڪَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ،وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِڪانَتَنا بَعْدَهُ ،🌟
🤲💚اللّهُمَّ اڪْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِڪَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.🌟
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمانِ🌅
🌅اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولاے یا صاحِبَ الزَّمان🌅
ِ
💚اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج💚
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
السلامعلیک یاصاحبالزمان عج ♥️
صبحت بخیر مولا جان،❤️😔✋
✨سلام ای یار دور ازما نشسته
✨سلام ای بدتر از ما دل شکسته
✨سلام ای آشنا همچون غریبان
✨سلام ای مرهم وداروی دردم
✨سلام کردم بگم خوب نیست جدایی
✨سلام کردم نگی در یاد ما نیست🧡🌸
🌸 تعجیل درظهور وسلامتی وآرامش قلب نازنین مولایمان آقا امام زمان عليهالسلام دلتو نورانی کن با۱۴صلوات🌸🌸
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸🌸
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
السلام علی آل یاسین❤️🌺
صبحت بخیر صاحب اصلی جهان❤️🌺
هر کجا رفتم رویت را ندیدم
رحمے بہ دل شکستہ ها کن ...!❤️
آقا جان عمرم عمر نوح نیست
آقاجان رحمی به منتظران کن۰۰۰!❤️
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌺🌺
❣#سلام_امام_زمانم ❣
با هرنفسی سلام کردن عشق است
آقا به شمااحترام کردن عشق است
اسم قشنگتان به میان چون آید
از روی ادب قیام کردن عشق است...
سلام پدر مهربان ما صبحت بخیر ✋❤️
#صلی_الله_علیک_یا_بقیه_الله✋❤️
#صبحتون_مهدوی🦋
💐💐💐💐💐
🚨 رزق چیست؟
⭕️ زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی؛ این بیداری، رزق است، چون بعضیها بیدار نمیشوند.
⭕️ زمانی که با مشکلی رو به رو میشوی، خداوند صبری به تو می دهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.
⭕️ زمانی که در خانه لیوانی آب، به دست پدر یا مادرت میدهی، این فرصت نیکی کردن، رزق است.
⭕️ گاهی اتفاق میافتد که در نماز حواست با گفتههایت نباشد. ناگهان به خود میآیی و نمازت را با خشوع میخوانی. این تلنگر، رزق است.
⭕️ یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بیخبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش. این یادآوری، رزق است.
⭕️ رزق واقعی، رزق خوبیهاست.
نه ماشین، نه درآمد. اینها رزق مال است که خداوند به همهی بندگانش میدهد. اما رزق خوبیها را، فقط به دوستدارانش میدهد.
⭕️ و در آخر... همین که عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت؛ این بزرگترین رزق خداوند است.
#علامه_حسن_زاده_آملی
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌸 سلام،روزتون بخیر
روز خود را معطر می کنیم
به عطر دل نشین صلوات
اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
وَّ آل محمد ِ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در پناه حضرت محمد(ص)
و خاندان پاک و مطهرش
روزتون پر خیر و برکت
🌸 عمر و عاقبتتون بخیر ان شاء الله
آخر هفته ی خوبی داشته باشید.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d