۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
دخترک تاب نیاورد، جلو آمد و گفت:
میشود شمر! که امسال سرش را نَبُری؟
😭😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲
۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
عزیزم 😭😭😭😭😭
روضه خوان کوچولو
و
این همه معرفت ؟؟؟
فدای لب تشنه ی حضرت علی اصغر و نوحه خوانهایش
بسیار بسیار زیبا و تأثیر گذار
اصلا نمیتونی
اشک نریزی
با این سوزی که این
کودک خردسال
نوحه خوانی می کنه😭😭
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲
۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🌼🍃🌼🍃🌼
عزیز دلم
به این قشنگی که تو شهید شدهای
ما حتی نمیتوانیم بخوابیم ....😭😭😭
بی یاد شهدا روزت شب نشود🥀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🥀شهید احمد عسگری🥀
۲۹ تیر ۱۴۰۲
۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
اصلا رقيه جنس غمش فرق ميکند
سيلي ,کتک لگدش فرق ميکند
رسم است همه جا نوازش يتيم
آخر مگر حسين ,دخترش فرق ميکند؟
با پاي آبله روي خارها,واي واي
خار مغيل مگر دردو تبش فرق ميکند؟!!
هرچه زدند چادرش زِ سر جدا نشد
اصلا رقيه عشقِ به معجرش فرق ميکند
کندند گوشواره ز گوش رقيه جان ,ولي
آن پستِ بي حيا گوشواره کندنش فرق ميکند
بابا ,تمام راه فقط کتک بود و سلسله
اينجا به شام , فقط کتکش فرق ميکند
تو شاه عالميني و سنان, شقي ترين پليد
آخر چرا نوازش من و دخترش فرق ميکند........
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲
۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
🔸چند راز روحیه ی قوی
🔻موهبتهای خود را شمارش کنید
نه مشکلاتتان را
🔸در لحظه زندگی کنید
🔻به عزیزانتان بگویید دوستت دارم
🔸بخشنده باشید نه گیرنده
🔻در هر چیزی و هر کسی خوبیها را
جستوجو کنید.
🔸هر روز دعا کنید.
🔻هر روز حداقل یک کار خوب انجام دهید.
🔸در زندگی اولویت داشته باشید
🔻اجازه ندهید مسائل کوچک
و خیالی شما را آزار دهد
🔸عادت همین الآن انجامش بده را تمرین کن.
🔻زندگیتان را با افرادی که
انرژی مثبت دارند پر کنید
🔸خندیدن و گریه کردن را بیاموزید.
🔻لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند.
🔸از هیچ چیز یا هیچ کس
غیراز خدا حساب نبرید
🔻در سختیها به خدا توکل کنید
خدایا شکرت🙏
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲
※ مجموعه داستان #همه_نمیرسند ۱
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |
روز اول | عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی
※ عبیدالله ابتدا در کوفه ساکن بود؛ اما پس از قتل عثمان به شام نزد معاویه رفت و پس از چندی دوباره به کوفه بازگشت. او پس از شهادت امام حسین(ع)، از عدم پذیرش دعوت امام پشیمان شد. در قیام مختار ابتدا به قیامکنندگان پیوست؛ اما پس از مدتی از صف یاران مختار جدا شد و جزء سپاهیان مصعب بن زبیر در مقابل مختار قرار گرفت.
✘ پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و تصمیم امام حسین(ع) برای آمدن به کوفه، عبیدالله از کوفه بیرون آمد تا با امام مواجه نشود. اما در نزدیکی کربلا با وی مواجه شد.
نقل است که امام حسین(ع) وقتی به منزلگاهی به نام قصر بنی مقاتل یا به روایتی «قطقطانیه» در چند فرسخی کربلا رسید، خیمهای دید و پرسید که آن از کیست؟
گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی.
امام(ع) کسی را نزد او فرستاد، تا او را به یاری اردوی امام(ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: «من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین(ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم.» فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام(ع) رساند.
پس از آن امام حسین(ع) خود نیز به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت، و گفت: «ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه میکند، آیا نمیخواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟» گفت: «یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته میشوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافتهام.»
حسین(ع) از او روی برگرداند و فرمود: «نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو.» و سپس این آیه از سوره کهف را خواند:
«و ما کنت متخذ المضلین عضدا؛ ما گمراهان را به یاری خود نمیطلبیم.»
«اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم میاندازد و هلاک میشود.»
ــــــــــــــــــ پ. ن :
داشتم به خودم فکر میکردم:
از روزی که فهمیدم باری بر زمین هست، که باید بروم و بلندش کنم که یقیناً جمعیتی را به امامشان میرساند،
تا روزی که این تصمیم عملی شود، یکسال طول کشید و من مصمم بودم که عملی نشود !
یکسال من " عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی " بودم،
و این بار بزرگ، کم و بیش بر زمین ماند، تا ...
امروز میفهمم رحم خدا را و منّت امام را،
که نگفت برو، احتیاجی به تو و خودکارت ندارم!
※ چشمانش را بست و ۳۶۵ روز بعد راهم داد!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
※ مجموعه داستان #همه_نمیرسند ۱ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز اول | ع
※ مجموعه داستان #همه_نمیرسند ۲
|ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |
روز دوم | عبدالله بن مطیع
پرده اول :
※ وقتی امام(علیهالسّلام) به عبدالله رسید، او از امام خواست از آب چاهش نوشیده، دعایی کند تا چاه، آبدار شود. امام نیز خواسته او را اجابت کرد.
آن گاه عبدالله از امام پرسید: قصد کجا را دارید؟ امام فرمود: در حال حاضر به مکه میروم. عبدالله گفت: خداوند برایت خیر قرار دهد.
اما من نیز رای و نظری دارم که دلم میخواهد برای شما بازگو کنم. امام فرمود: نظر تو چیست؟
عبدالله گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به کوفه نزدیک نشو، زیرا کوفه شهری شوم و محنت زاست. در کوفه پدرت کشته و برادرت تنها رها شد، و ضربه مهلکی بر او وارد شد. از مکه جدا نشو؛ زیرا شما سرور و آقای عرب هستید
و به خدا قسم اگر کشته شوید خاندان شما نیز هلاک میشوند.
پرده دوم:
امام از جاده اصلی به سوی مکه متوجه شد... و در راه از کنار عبدالله بن مطیع که در ملک خود و کنار چاه آبش اقامت کرده بود، گذر کرد و در آنجا فرود آمد.
عبدالله به امام حسین علیهالسّلام گفت: ای اباعبدالله؛ خدا بعد از تو آب گوارایی را برای ما ننوشانَد؛ به کجا میروی؟
امام (علیهالسّلام) گفت: به سوی عراق، عبدالله گفت: سبحان الله چرا؟ ایشان پاسخ داد: معاویه مرده و بیش از یک بارشتر، نامه از مردم عراق برای من آمده است.
عبدالله گفت: یا اباعبدالله! این کار را انجام نده، به خدا سوگند آنان حرمت پدرت را حفظ نکردند؛ در حالی که بهتر از تو بود؛ پس چگونه حرمت تو را حفظ خواهند کرد؟ به خدا سوگند اگر تو کشته شوی بعد از تو حرمتی باقی نخواهد ماند.
هنگامی که امام به مکه رسید این آیه را تلاوت کرد: ولما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل«و چون (موسی پس از خروج از مصر) رو به سوی مدین نهاد، گفت : باشد که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند».
ـــــــــــــــــــــــ پ. ن :
※ عبدالله بن مطیع دوبار امام را در مسیر دید !
و دوبار فقط او بود که امام را نصیحت میکرد! گویی او امام بود و حسین علیهالسلام مأموم.
ازسویی عبدالله انگار، بالاتر از چاهِ آبش همّی نداشت!
و دغدغهای بالاتر از پر آب شدنش!
داشتم با خودم فکر میکردم، آدم امام را هم که به چشم ببیند، باز از پنجرهی فهم خودش میبیند، از پنجرهی آرزوها و دغدغههایش.
دارم یکی یکی ورق میزنم روزهایی را که حالِ خوش دعایی دست داد و من همه چیز خواستم جز همراهیِ امام را !
همان " فمعکم معکم، لا مع غیرکم " را !
همان " فقط تو و دیگر هیچ " را!
✘ من قطعاً اگر به چشم سر هم امام را میدیدم، همان را میخواستم که پادشاهِ قلب و ذهنم بود.
چقدر "عبدالله بن مطیع"هایی در درون من جریان دارد و نمیشناختمش!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
۲۹ تیر ۱۴۰۲