گفتم : عزیزم خودتو قانع کن ..مدام برای کار غلط و اشتباه تون دلیل های بی منطق بیارین ..
دخترم داری بیراهه میری خودتم می دونی ..اما می خوای خودتو قانع کنی که راهت درسته ..وگرنه فرار نمی کردی ..
گفت : توی این ممکلت حرف حق نمیشه زد ..چرا چهار تا جوون یک جا جمع میشن میریزن مهمونی شون رو بهم می زنن ما چه ضرری به کسی داریم ؟..
در حالیکه یکی ؛یکی دورم نشستن و هنوز حال هیچ کدوم ما جا نیومده بود ..
لیوان آب رو تا ته سر کشیدم و گفتم : می دونم که گوش شنوا ندارین ..و از نصیحت بدتون میاد ..ولی اگر نگم بعدا خودمو سرزنش می کنم ..
گفت : بگین به شرط اینکه حرف ما رو هم گوش کنین ؛ از صبح تا شب توی خونه بمونیم که می پوسیم ..نه تفریحی نه امیدی ؛؛
دوساعت میریم اقلا خوش باشیم ..
گفتم : به نظرت حرف تو حقه ؟پس چرا ترسیدی بری خونه ی خودت ؟
گفت : چون مادر و پدرم حرف منو نمی فهمن ..زمونه عوض شده ..جوون ها دلشون می خواد مثل همه ی دنیا زندگی کنن نه توی قفس ..
گفتم : تو الان توی قفس هستی و خودت نمی دونی .. شماها بچه هایی خوبی هستین , من می دونم ؛چون میلاد رو که با شماست می شناسم ؛ ذات تون پاکه ..فقط دارین تظاهر به فساد کردن می کنین و اصل شما چیز دیگه ای..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش پنجم
شاید می خواین از قافله ای که راه افتاده و کسی نمی تونه جلوشو بگیره عقب نمونین ..لا اقل من باور ندارم که شما ها دلتون بخواد اینطوری زندگی کنین..
شما ها نمی خواین همرنگ بدها بشین ..چون زن ایرانی همیشه زن ایرانیه ..وقتی کسی رو دوست داره از ته دلش عاشق میشه ..وقتی بچه دار میشه یک مادر واقعیه ..و وقتی پای فداکاری در میون میاد همتا نداره ..
آیا شماها این جور زنی هستین ؟ می تونین ادعا کنین یک روز مثل مادرتون میشین ؟ پاک و ذلال ؟با گذشت و مسئولیت پذیر ؟
بدون گذشته ای سیاه ؟برای این کار باید اول همسر خوبی باشین .
یا می خوای به راه تون ادامه بدین تا جایی که فساد از درون نابودتون کنه ؟
اما اینو از من داشته باشین و فراموش نکنین .. وقتی مادرای خوب کم بشن آدم های خوبم از بین میرن ..
این ضرریه که دارین به خودتون و جامعه می زنین ..کار هیچ کس تنها مربوط به خودش نیست ..لطفا خودتون آدم حساب کنین , تا این حد پایین نیارین که کسی توی کوچه و خیابون دنبالتون کنه تا شما را بگیره به جرم فساد باز خواست تون کنه ؟
این همه شعارِ خوب بودن و مهربون بودن از صبح تا شب برای هم می فرستین ...راست بگین صادقانه به کدومش عمل می کنین ؟..و کدوم یکی واقعا روی شما اثرمی زاره ؟
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش ششم
چهار تا آدم منحرف که آزادی رو با ارزش های انسانی اشتباه گرفتن رو ملاک عمل خودتون قرار دادین و میگین از اینجا و اونجا شنیدم و یاد گرفتم ..
اما جز ادعا چیزی توی وجودتون هست ؟ ؛یا آسمون دهن باز کرده و شما ها افتادین پایین تا همه ی عالم و آدم برای چیزایی که فقط با عمل جراحی و آرایش درست کردین شما رو تحسین کنن؟
از دنیا طلبکارین ..و اصلا نمی دونین که آدم برای چی به دنیا میاد ..و چه رسالتی داره ؟ و توی این عمر کوتاه چه کارایی می تونه بکنه که نکرده ..
آره ما خوش بودیم خیلی زیاد ..شما ها حتی خوشی های ما رو توی خواب شبتون هم نمی ببین..ولی خوشی های ما اون چیزی نیست که شما فکر می کنین ..
پاک بودیم خطا نمی رفتیم برای همین از زندگیمون لذت می بردیم ..
بهم عشق می دادیم ..همدیگر رو دوست داشتیم ..شماها فقط به فقط خودتون رو دوست دارین معنای عشق رو نمی دونین ..
برای همین اونقدر پر توقع شدین که هیچ کس شما رو واقعا دوست نداره ..
چون طرف مقابل تون هم مثل شما فقط خودشو دوست داره .
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش هفتم
همین شما ها؛ ببخشید که اینو می گم , چه دختر چه پسر ؛ با این همه بی بند و باری فردا یکی مثل خودتون پیدا میشه و ازدواج می کنین؛؛ بعد می خواین به ضرب زور و بد دهنی و کاوش توی کارای همسرتون بهتون وفادار باشه .. نمیشه ؛با عقل هم جور در نمیاد و این همه طلاق نتیجه ی اینه که به هیچی اعتقاد ندارین ..و پا بند اصولی نیستین , به قول خودتون بی مرام و بی معرفت شدین ..البته من اینو می دونم و بهش معتقدم که همه ی تقصیر ها متوجه شما نیست ..ولی شماها با هوش هستین و فکرتون خوب کار می کنه از یک جایی به خودتون بیان و راه درست رو پیدا کنین ..چون اینطوری هرگز آرامشی توی زندگی نخواهید داشت ..
همشون سکوت کرده بودن و گوش می دادن ..خیلی حرف برای گفتن بود ولی نمی خواستم کلافه شون کنم ..چون می دونستم آب از چشمه گل آلوده ...
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش هشتم
گفت : نه ..فکر نمی کنم میلاد احمق نیست به اصطلاح خودش عاشق شده ..ولی من اصلا از اون دختر خوشم نیومد ..
گفتم : نمی دونم به چه هوایی با یک پسر شانزده ساله دوست شده ..
گفت : یک چیزی بگم به میلاد نمیگین ؟ بهش گفته نوزده سالمه ..تو رو خدا به حوری جون نگین ..میلاد اونقدر احمقه که می خواد باهاش ازدواج کنه فکر کنین ؛..
از حرفی که پونه گفت یک مرتبه یک چیزی یادم اومد و چاقو رو که دستم بود گذاشتم و از آشپزخونه اومد بیرون و پرسیدم : نمی خواین به خانواده هاتون خبر بدین ؟
ساناز گفت : مادر بزرگ جونم خبردادیم ..من خونه ی مریم هستم و مریم و گلاره هم خونه ی من هستن ..
اینطوری نه سیخ می سوزه نه کباب ..
کیان هم که از هفت دولت آزاده ..مادر نداره و باباشم کاری به کار کیان نداره نگران نباشین ..در ضمن سبزی شما بوی زندگی می داد من لذت بردم ..
تا کنار میز رفتم و ایستادم و نگاهشون کردم ...
کیان گفت : منم خوشم اومد بوی مادر می داد ..
گلاره گفت : آره ؛حس خوبی به منم دست داد ..
مریم که دوست دختر میلاد بود و تا اون موقع زیاد حرف نمی زد ..گفت : با اینکه فکر می کنم مادر بزرگ از من زیاد خوشش نیومده ولی فکر می کنم ..توی این سبزی خوردن پر از عشق بود ..
رفتین و چیدین و شستین و گذاشتین جلوی ما برای همین با بقیه ی سبزی خوردن ها فرق داشت ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش نهم
اشک توی چشمم حلقه زد و گفتم : قربونتون برم اصلا فکر نمی کردم که اون چیزی رو که من می خوام بشنوم از زبون شما بیرون بیاد ..من اشتباه کردم ..شما ها معنای عشق رو می دونین ..ولی درسش رو بهتون ندادن ..
صدای زنگ در اومد با اینکه دیر شده بود و فکر می کردم دیگه سعید نمیاد ولی خودش بود ..
به میلاد گفتم با من بیا توی حیاط بابات رو آماده کنیم ..زود باش ...
سعید تا چشمش به میلاد افتاد داد زد مرتیکه تو با خودت چی فکر کردی ؟ تو اصلا فکر هم می کنی ؟
گفتم سعید آروم باش اول به حرف من گوش کن ..توی کوچه پلیس بود ؟
رنگ از روش پرید و گفت : آره ,, نکنه؟ ؛؛میلاد؟یا خدا .. حرف بزن میلاد ببینم چه بلایی سرمون آوردی ؟ ..چی شده ؟
پلیس می گفت یکی از مامور هاشون رو زدن و فرار کردن ..توی یکی از این خونه ها رفتن ..آره تو بودی ؟
گفتم : سعید ؟ بهت میگم آروم باش ..
ماموره میلاد رو گرفته بوده به باد مشت و لگد از خودش دفاع کرده ..
سعید داد زد غلط کردی رفتی از خونه بیرون ..پلیس که سگ هرزه مرض نیست بی خودی این آقا رو بگیره ..حتما (..) زیادی خورده ..بگو حرف بزن ..
منم داد زدم مگه تو مهلت میدی ؟ آروم باش ..
میلاد تنها نبوده دوستهاشم اینجان ..از دست پلیس فرار کردن ..بیا بشین منطقی این مشکل رو حل کنیم ..تو بعدا هر کاری صلاح می دونی با میلاد بکن ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش دهم
اما الان وقتش نیست پسرم بیا بریم تو ..
گفت : به خدا اگر پای شما وسط نبود همین الان می دادمش دست پلیس ..این آدم بشو نیست مامان ...بی خودی ازش حمایت نکنین ..حوری راست میگه شما دارین لوسش می کنین ..
گفتم : حوری غلط کرده با تو که خبر آوردی ...
هر کجا کم میارین دنبال مقصر به جز خودتون می گردین ..یکم به رفتار خودت فکر کن ..بعد می فهمی چرا من از میلاد حمایت می کنم ..
حالا بیا و بشین مثل یک پدر خوب فکر کن برای پسرت چیکار باید بکنیم ؛
سعید با عصبانیت رفت بطرف ساختمون و گفت : بریم ببینم چه دست گلی آقا به آب داده ..
تا وارد شد بچه ها همه جلوی در بودن و داشتن ما رو نگاه می کردن ..سعید نگاهی به میلاد که مثل بید می لرزید کرد و گفت : اینا رو برداشتی آوردی خونه ی مادر من که می دونی مریضه ..پدر سگ تو ندیدی دیروز دکتر چی گفت ؟
گفتم : سعید جان آروم باش مادر من خوبم ..اینا هم بچه های خوبی هستن توی درد سر افتادن دیگه ما رو کمک تو حساب کردیم ..
یک کاری بکنیم اینا برن خونه های خودشون اینجا براشون خطر داره ..
میلاد دستشو کوبید به هم گفت : مامانی ول کنین ..نگفتم بابای من حرف حالیش نمیشه ؟ اصلا گوش نمی کنه تا من باهاش حرف بزنم یک بار ..فقط یکبار ازم بپرسه تو چه حالی داری ؟
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش یازدهم
شاید اشتباه کرده باشم و شاید بی خودی توی درد سر افتادم ..براش فرق نمی کنه ..مثل بزغاله توی خونه بشینم و دعوای اونو مامان رو تماشا کنم پسر خوبی میشم ..
سعید گفت : غلط زیادی کردی سه قورت و نیم بالا داری ؟
بازوی سعید رو گرفتم و کشیدم و گفتم: سعید به خاطر من آروم باش بیا بشین ..پونه یک لیوان آب برای داییت بیار ..
ببین پسرم کاریه که شده توی یک مهمونی بودن مامور ها ریختن و بچه ها رو گرفتن ..اینطور که تعریف می کنن سه ساعت توی وَن اونا رو نگه داشتن ..
میلاد دلش شور می زده که ما نگرانش شدیم ..توی یک فرصت می خواسته فرار کنه یک مامور اونو می گیره و کتک می زنه اونم از خودش دفع می کنه و این چهار نفرم از موقعیت استفاده می کنن و بالاخره یک تاکسی سوارشون می کنه و تا سر کوچه ی ما می رسن می ببین تعقیبشون کردن ..
همه میان اینجا ..حالا بگو چاره چیه ؟
گفت : نمی دونم به خدا چه خاکی تو سرم بریزم ..سر و ته کوچه رو پلیس بسته ..حتما اینجا هم میان ..
گفتم صبح اومدن ..یک کاری کردم که فکرشم نمی کنن اینجا باشن ..
گفت : شاید بلایی سر ماموره اومده که اینا ول کن نیستن ؛ وگرنه بی خودی دنبال چند تا بچه نمی افتادن ..من می دونم ..یه چیزی شده ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش دوازدهم
گفتم : خیلی خب اگر شده باشه می فهمیم ..ولی بگو این بچه ها رو چطور به خانواده هاشون برسونیم ؟
مریم گفت : مادر بزرگ می خواین من زنگ بزنم مامانم بیاد ؟ بعد یواشکی باهاش برم ؟
سعید گفت :نه شلوغش نکنین توجه شون به ما جلب میشه ..
بهترین کار اینه که به خانواده هاتون خبر بدین و راستشو بگین ..و همین جا صبر کنین تا پلیس ها برن ..
منم برم ببینم برای اون مامور اتفاقی نیفتاده باشه ..اگر این طور باشه میلاد رو تحویل میدم شک نکنین .میلاد با ترس به من اشاره کرد ..
منم با همون اشاره بهش فهموندم که آروم باشه ..
سعید رفت و ما همه در یک سکوت منتظر موندیم ..
وقتی برگشت آروم بود ..در حالیکه همه با نگاهی پرسشگر بهش نگاه می کردیم گفت : خود ماموره که کتک خورده خودش اینجاست ..
حالش خوبه و فقط می خواد میلاد رو بگیره ..من باید برم سرکارم ..
شما ها بدون سر و صدا اینجا باشین ..زود برمی گردم ..سودابه هم زنگ زد توی راهه داره میاد .. نترسین ..
فکر نمی کنم به این خونه کاری داشته باشن ..
وقتی سودابه اومد همه چیز رو بهش سپردم و رفتم تا دوساعتی استراحت کنم ..دیگه از خستگی نای راه رفتن نداشتم ..
#ناهید_گلکار
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش سیزدهم
سال 52 :
باید از دنیایی که نمی تونستم باهاش ارتباط بر قرار کنم دور می شدم ..وضعیت میلاد و حتی اون جوون ها منو عذاب می داد و کاری از دستم بر نمی اومد ...
سرمو گذاشتم روی بالش و چشمم رو بستم ..چند لحظه بیشتر طول نکشید که بوی دریا رو حس کردم و دور شدن رضا رو توی مه ..
موج های دریا به آرومی میومدن و می خوردن به پا های من و میرفتن ..رضا دور و دور تر میشد ..دوباره براش دست تکون دادم ..
ولی دیگه فقط صدای موتور قایق رو از دور دست می شنیدم ..دلم نمی خواست برگردم خونه و تا بالا اومدن خورشید که دریا رو از رنگ سیاه به آبی تبدیل کرد اونجا ایستادم ..
اون روز پیمان اومد دنبالم و با موتور رضا رفتیم پیش مامانم ..
دو روزی موندم ..حالا دیگه اونجا خونه ی مامانم بود و اون حس قبل رو نداشتم به همین زودی احساس مهمون بودن کردم ..
روز سوم مامان گفت : پروانه جان رضا نیست نکنه مادر شوهرت نگرانت بشه و بیاد ببینه نیستی ..
امروز یک سر برو خونه ی اونا ..خاطرش جمع بشه؛ به هر حال تو تازه عروسی باید حواست به مادر شوهرت باشه ..
و پیمان منو برد اونجا ؛؛ گوهر خانم از دیدنم اونقدر خوشحال شده بود که سر از پا نمی شناخت و مرتب تعارفم می کرد..
فوراً برام تدارک ناهار دید و گله کرد که چرا مادرم باهام نیست و اونقدر محبت کرد و سرم با شرمین و نارمین گرم شد که حتی رضا رو فراموشم شد..
و وقتی ازم خواستن شب بمونم با جون دل قبول کردم ..
داستان #پّرپِروک 🦋💞
#قسمت_بیست و دوم- بخش چهاردهم
هر سه تایی خوشحال بودن ..
مادر رضا یک ظرف هندوانه گذاشته بود و قلیونشم جلوشو و با من درد دل می کرد و از سختی زن ماهیگیر بودن می گفت تا چشم و گوش منو باز کنه ..
می گفت : از الان سر خودتو به یک چیزی گرم کن که رفتن و برگشتنش رو نفهمی و عذاب نکشی ...که یک مرتبه رضا رو توی پاشنه در دیدم ..
بی اختیار جیغ کشیدم و بدون ملاحظه پرواز کردم و خودمو انداختم توی بغلش ..اونم منو محکم گرفته بود ..و می خندید ..
در حالیکه ضربان قلب همدیگر رو حس می کردیم ..
صدای مادر رضا منو به خودمو آورد که گفت : بوا تو تنها گذاشتی ؟ طاقت نیاوردی ؟تو دیگه کاری نمیشی ..از دست رفتی رضا ..
گفت : نه تو راهن حالا میرسین ..پرپروک بریم ..
مادرش گفت : قرار بود اینجا بمونه ..خو شب باشین ..
رضا گفت » نمیشه قایق رو خالی نکردم باید بریم خونه ..کار دارُم .
سر از پا نمی شناختم فوراً وسایلم رو جمع کردم و با رضا راه افتادیم ..
موتورش توی حیاط بود ..
گفتم : این از کجا مگه دست پیمان نبود ؟
گفت : فکر می کردُم وقتی برسُم تو رو لب آب می ببینم ..حتی خونه هم نبودی ..مُردُم تا رسیدم پایگاه ..بازم نبودی ..
موتور رو از پیمان گرفتم و اومدُم دنبال خانم بی وفای خودُم ...
خندیدم و نشستم ترک موتور و گفتم : منو و بی وفایی به رضا ؟ خو تو رضایی می دونی که چقدر عاشقتم ..
حالا که زود اومدی بیشتر دوستت دارم ..بریم خونه ،،
ادامه دارد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖کاهش اکسیژن، علائم و راهکارهای پیشنهادی
🔸وقتی کرونا دو سال پیش به کشور ما رسید خیلیها بیش از پیش به اهمیت اکسیژن خون پی بردن، اما بد نیست بدونید که کاهش این فاکتور مهم در بدن غیر از بیماریهای ویروسی میتونه دلایل دیگه هم داشته باشه.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
أمّا علامةُ المُرائِي فَأربَعةٌ: يَحرِصُ في العَمَلِ للّه ِِ إذا كانَ عِندَهُ أحَدٌ ويَكسَلُ إذا كانَ وَحدَهُ، ويَحرِصُ في كُلِّ أمرِهِ على المَحمَدَةِ، ويُحسِّنُ سَمتَهُ بِجُهدِهِ
براى رياكار، چهار نشانه است: در حضور ديگرى خود را بر طاعت خدا حريص نشان مى دهد؛ در تنهايى، سستى مى ورزد؛ در هر كارى شيفته ستايش است؛ و در ظاهرسازى مى كوشد
📚تحف العقول صفحه 22
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖 #مزاج_شناسي ( بخش اول)
💠گرمی👈کیفیتی است که ایجاد حرکت و جنب و جوش کرده، منجر به فاصله گرفتن اجزای جسم می شوند. مثل حرارتی که آب را به بخار تبدیل می کند.
🔆گرم مزاجان نیز، پرجنب و جوش تر و برون گراتر بوده، میزان و سرعت حرکات و کلامشان بالاست؛ مصرف گرمی جات (مثلا فلفل)نیز ایجاد کننده این حالات هستند.
💠سردی👈کیفیتی است که حالت سکون و سکوت، رکود،انجماد و متراکم شدن اجزاء جسم را ایجاد می کند. مثل یخ زدن آب.
❄️سردمزاجان نیز به نسبت، کم تحرک تر، کند تر، درون گراتر و آرام یا صبورتر بوده؛ مصرف سردیجات (مثلا ماست)این حالات را تشدید می کند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖چطوری راحت بخوابم؟!
🔸اگر قبل از خواب فکر و خیال زیاد دارید و زود به خواب نمیروید خواب روز را حذف کنید.
🔹چندین بار تنفس طبی انجام دهید نفس عمیق بکشید نفس را در سینه حبس کنید و بعد نفستان را کاملا خارج کنید.
🔸عضلات بدنتان را چندین بار منقبض و بعد شل کنید.
🔹بدن یا روی بینی یا ملاج و شقیقه ها را با روغن های رطوبت زا مثل روغن بنفشه یا روغن کدو یا روغن بادام شیرین روغن مالی کنید.
🔸قبل از خواب با آب نیم گرم استحمام کنید.
🔹خوردن سوپ های رطوبت زا مثل سوپ حاوی کدو برای شما مناسب است.
🔸آب سیب و آب کاهو بخورید.
از غذاهای سنگین و پر ادویه در شام استفاده شود.
🔹قبل خواب از هیجان و دیدن فیلم هیجانی و خشم و پرخاشگری بپرهیزید.
🔸با چراغ روشن نخوابید.
🔹محل پر نور سبب عدم خواب عمیق می شود.
🔸خستگی باقی می ماند.
نور ملاتونین بدن را کم می کند (ملاتونین با سلولهای سرطانی مقابله می کند و در تنظیم قند خون موثر است).
🖊دكتر الهام پارسا(متخصص طب سنتی ايراني)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃
🍃
🔖چند نکته درباره صرفهجویی آب که به آن کمتوجهیم
🔸شاید فکر کنید که فصل سرما رسیده و چرا باید تو مصرف آب صرفهجویی کنیم، اما خبر بد اینکه وضعیت کشور در بحث آب بحرانی شده
🔸به همین خاطر اگر هر کدوم از ما تو مصرف آب هوشمندانه عمل نکنیم، قطعا روزهای سخت بی آبی رو تجربه میکنیم. بنابراین این راهکارهای ساده رو به عادت همیشگیتون تبدیل کنید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d